بازگشت

وجدان اخلاقي


در باطن تمام افراد بشر يک نيروي الهي و يک قدرت آسماني وجود دارد که در لسان آيات قرآن شريف با کلمه الهام ادا شده است:

«فالهمها فجورها و تقويها» [1] .

اما در زبان دانشمندان امروز بنام وجدان اخلاقي است. در باطن ما وجدان اخلاقي هست حتي بچه ها هم دارند، وجدان اخلاقي آن قوه اي است که ما را در گناه، ملامت و سرزنش مي کند که چرا ما گناه کرديم. گاهي اتفاق مي افتد که انسان اول شب مرتکب يک جرم بزرگ شده، جرم خود را پنهان کرده شب مي رود منزل در بستر دراز مي کشد، هر چه بخود مي پيچد که بخوابد، نمي تواند بخوابد.

يک قوه اي، يک قدرتي از درونش به او فرياد مي زند، مي گويد: نامرد، گناهکار، بي حيا، جاني، آمده اي بخوابي! مگر من مي گذارم که



[ صفحه 44]



بخوابي، تو خيانت کاري، تو جنايگري!



در اندرون من خسته دل ندانم چيست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست



آن قدرتي که ما را در گناه ملامت مي کند، قرآن او را نفس لوامه مي نامد، يعني نفسي که بشر را در زمينه معصيت ملامت مي کند، بنابراين عقل که گناه نمي کند، وجدان اخلاقي هم نه تنها گناه نمي کند بلکه در مورد گناه آدمي را ملامت مي کند، پس گناهکار کيست؟ در باطن ما چه قدرتي ما را به گناه وادار مي کند؟

جواب: در باطن ما غرائز و تمايلات نفساني مانند شهوت، غضب، حب مال، حب مقام، شهرت طلبي، علاقه به اولاد، علاقه به زن، علاقه به تمدن اجتماعي و امثال اينها وجود دارد. اينها عواملي است که ما را به گناه وادار مي کند.

تمام پرونده هاي جنائي را ورق بزنيد، ملاحظه مي کنيد آن چيزي که انگيزه گناه بوده غرائز و احساسات است، نه عقل گناه مي کند، نه وجدان، حالا به عنوان نمونه: شخصي وارد زندان مي شود، مي بيند يک نفر محکوم به اعدام شده است. مي گويد: چرا؟ مي گويند: پرونده اش را بخوان. پرونده اش را ورق مي زند، مي بيند در پرونده او



[ صفحه 45]



نوشته اند: شبي اطلاع پيدا کرده يک پير زني دو هزار تومان پول نقد دارد، رفته پول پير زن را بدزدد، پير زن بيدار شده و فرياد زده، سر پير زن را بريده و پول او را برده است، يک قتل اتفاق افتاده، چرا؟ منشا قتل چيست؟ جواب: حب مال.

باز يکنفر ديگر محکوم به مرگ شده، چرا؟ زيرا در پرونده اش نوشته شده: يک نفر جوان با يک زن رفيق بوده، شب مي رود در يک رستوران مي بيند آن زن با مرد ديگري پشت ميز نشسته. ناراحت مي شود، سلاح گرمش را مي کشد، يکي به زن مي زند و يکي به مرد! چرا جرم واقع شده؟ جواب: به خاطر شهوت.

باز ديگري محکوم به مرگ شده، چرا؟ زيرا در پرونده ي او نوشته شده است، يکنفر خودش را نامزد براي کدخدائي يک ده کرده بود، رقيبي پيدا کرد از دست رفيق عصباني شد، با پشت بيل زد، رقيبش را کشت، حالا محکوم به مرگ شده چرا بايد اعدام شود؟ جواب: به خاطر غريزه مقام.

شما هر جا جرم و جنايت ببينيد از نظر تحليل رواني جنائي، باصطلاح شناختن منشا جنايت، مربوط به غرائز و تمايلات نفساني بشر است، حالا در اينجا يک سوال پيش مي آيد و آن اين است که آيا



[ صفحه 46]



عقل در گناه هيچ مداخله نمي کند؟ جواب: چرا!

گاهي غريزه مجبورش مي کند، بيچاره عقل گرفتار مي شود، مثلا يک دزد براي ارضاي غريزه مال به دزدي رفته، پشت ديوار صاحب خانه آمده مي بيند ديوار بلند است، مي خواهد برود، مي بيند نمي تواند، دلش پول مي خواهد نمي تواند برود!

در اين هنگام غريزه از عقل استمداد مي طلبد و از او راهنمايي مي خواهد. ولي عقل حاضر نيست غريزه را در راه گناه کمک کند از اين رو امتناع مي ورزد ولي چون غريزه قدرتمند است عقل را در تنگنا قرار مي دهد. وقتي که عقل در تنگنا گرفتار شد، به ناچار مي گويد: يک سر طناب را ببند به درخت، سر ديگر را ببند به ميخ طويله، دستت را بگير برو بالا. برنامه مي دهد ولي ناراحت است.

تمام مردم در هنگام گناه، اين تضاد را در باطن خودشان احساس مي کنند، يک قدرت مي گويد: نه، گناه نکن، ناپاکي نکن، قدرت ديگر مي گويد: بکن، حتما انجام بده، بين قدرت نفي و اثبات علي الدوام کشاکش است و اين يا بين وجدان است و غريزه و يا بين عقل است و غريزه.

تا کنون معلوم شد منشا گناه غرائز است، ولي اين سئوال مطرح مي شود که آيا عقل و وجدان اخلاقي قدرت ندارند که غريزه را بزمين



[ صفحه 47]



بزنند و گناه نکنند؟ جواب: نه، غريزه خيلي توانائي دارد، هيچ قدرتي در وجود ما به قدر غرائز قدرت ندارد، عقل در حال عادي حکومت مي کند، اما وقتي حال عادي از دست برود و ميدان بدست غريزه افتاد، عقل شکست مي خورد.

در حالت عادي اگر عقل ما با ما صحبت کند همه ما عقلمان را حمايت مي کنيم، مي گويد: گناه نکن، در هنگام غضب خودت را نگه دار، غضب منشا جرم و جنايت است، همه ما مي گوييم: عقل راست مي گويد، ما از عقل اطاعت مي کنيم، از فرمان عقل سرپيچي نمي نمائيم، هر چه بگويد عمل مي کنيم، ولي وقتي که غريزه به مقابله با عقل پرداخت، ديگر صداي عقل به جائي نمي رسد، صداي عقل مثل صداي يک پير مرد پخته فهميده دانا ولي لرزان است، اما غريزه مانند يک جوان قلدر ورزيده سينه پهن توانا، آن پير مرد مگر قدرت دارد در مقابل اين نيرومندي و توانائي مقاومت کند؟ هرگز، همه اش غريزه است!

اين همه جنگ و جدل، غوغا و فريادي که در دنياست يا براي مال است يا براي مقام، يا براي جاه، يا براي شهرت، يا براي شهوت، يا براي غضب، يا ساير غرايز. علي الدوام بشر در اين مسير راه مي پيمايد.



[ صفحه 48]



امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«الهوي يقظان، و العقل نائم» [2] .

هواي نفس بيدار است و عقل خواب، صداي عقل بجائي نمي رسد. اين همه گناهان که مي شود مربوط به غرائز است، انبياء و پيغمبران آمده اند براي اينکه غرائز مردم را مهار کنند، و جلو تندروي غرائز را بگيرند تا غرائز باندازه عمل کند، اما نمي شود، خيلي زحمت مي کشند ولي تا غريزه تحريک مي شود يکمرتبه مثل اسب سرکش افسار پاره مي کند خود را به زمين و زمان مي زند و اعتنا به مقررات و قوانين و انسانيت و فضيلت ندارد، مگر افراد بسيار محدود، جدا افرادي که در همه حالات بتوانند خودشان را نگه دارند، بسيار کم هستند.

«اشجع الناس من غلب هواه» [3] .

شجاع ترين و قويترين مردم آن کسي است که بر تمايلات خود حاکم باشد، غالب باشد، بعضي از ماها اشتباه مي کنيم، خيال مي کنيم آدم خوبي هستيم در حاليکه در معرض بدي قرار نگرفته ايم، آدم خوب آن کسي است که در معرض اعمال زشت قرار بگيرد و بدي نکند، نه اينکه در معرض اعمال زشت قرار نگيرد. به عنوان مثال



[ صفحه 49]



کسي که مي گويد من بيست سال در دستگاه دولت کار کردم و رشوه نگرفتم، در صورتي قابل تحسين است که رشوه گرفتن براي او ممکن باشد. ولي کسي که مثلا رئيس بايگاني شناسنامه مرده هاي چهل سال قبل باشد، مرده ها که به او رشوه نمي دهند. اگر به کسي رشوه عرضه کردند و نگرفت انسان است.



حلم آن نبود که در وقت خوشي

دست رافت بر سر مردم کشي



حلم آن باشد که هنگام غضب

آتش خشمت نشاني از لهب




پاورقي

[1] سوره شمس، آيه 9.

[2] بحار الانوار، ج 78، ص 228.

[3] بحار الانوار، ج 70، ص 76.