بازگشت

چرا قيام انبيا توده ها را به خود جذب کرد؟


قيام انبيا چگونه جامعه ها را فراگرفت؟

اين را هيچ دقت کرده ايد، انبياي بزرگ هر کدامشان که آمدند در



[ صفحه 25]



موقعي برانگيخته شدند که روحيه مردم براي تحول آماده بود. مثلا در مورد زمان حضرت موسي قرآن مي گويد:

«يذبحون ابناء کم و يستحيون نساء کم و في ذلکم بلاء من ربکم عظيم» [1] .

با بدترين وضع بني اسرائيل زير دست فراعنه زندگي مي کردند، پسرهاي آنان را مي کشتند، دخترهاي آنان را باقي مي گذاشتند، ذلت، تيره روزي، گرفتاري، محروميت، بدبختي در حد اعلا بود، وقتي که حضرت موسي مبعوث شد، آيا منشأ تحول حضرت موسي اقتصاد بود؟ نه، منشا تحول فرهنگ بود؟ آنهم نه، اين ها زمان مي خواهد. پس تحول مصر در زمان حضرت موسي چگونه شد؟ همين بحث خودبخود. آيا تحول خودبخود بي حساب بود؟ نه، روحيه مردم آماده بود. موسي درست نيشتر زد خون پريد و مطلب عملي شد.

دوره پيغمبر اسلام را بررسي کنيد، واقعا اين پيشرفت بهت آوري که مسلمانها در دنيا کردند، آيا همه اش در قدرت نظامي مسلمانها بود؟ اگر چه مسلمانها در سربازي قوي، با ايمان، فداکار و از خود گذشته بودند، ولي اصلا با تعداد دشمنان که در کتابها نوشته اند، قابل مقايسه نبودند.



[ صفحه 26]



در جنگ يرموک تمام مورخين مي نويسند: عدد سربازان امپراطوري روم نهصد و شصت هزار نفر بود، يعني از يک ميليون چهل هزار نفر کم، اما تمام عدد سرباز و افسر مسلمانها چهل هزار نفر بود، آيا مگر چهل هزار نفر مي تواند نهصد و شصت هزار نفر را از نظر نظامي شکست دهد؟ حالا هر چه هم خوب باشند. ارتش آن روز غير از ارتش امروز بود، امروز يک بمب اتم مي تواند عده زيادي را نابود کند، ولي جنگ آنروز با نيزه و شمشير بود، کلاه خود بود. جنگ تن به تن بود پس چرا موفق شدند؟ بر اساس جامعه شناسي همين تحول خودبخود، يک مرتبه دولت روم را شکست داد. به خاطر تحول خودبخود که در ميان مردم روم ايجاد شده بود.

اين تحول چرا در روميان ايجاد شد؟ چون مردم روم از حکومت خودشان ناراضي بودند. راه نجات مي خواستند مسلمانها آمدند، خودبخود اين تحول دست داد. اين حقيقت تاريخي را مي گويم تا درک کنيد واقعيت چه گونه بود؟

در کتابهاي تاريخ مي نويسند: رومي ها با مسلمان ها در جنگ «يرموک» جنگيدند، اما روز اول با شکست مواجه شدند، روز دوم شکست خوردند. روز سوم شکست خوردند، ماه دوم هم شکست



[ صفحه 27]



خوردند، رومي ها خيلي بد جنگ کردند، يک روز آقاي «ماهان» فرمانده کل قواي روم تمام فرماندهان و افسران قسمت ها را در يک سراپرده بزرگ جمع کرد.و «ماهان» شروع کرد به قدم زدن، گفت: آبروي روم را برديد! حيثيت ما را درهم شکستيد! اين چگونه جنگي است؟!

اين چه رسوائي است؟ مسلمانها با تعدد کمي که دارند چرا بر ارتش پر جمعيت شما غلبه مي کنند؟ چرا اين قدر بدبختيد؟ همين طور که حرف مي زد، دم در يک پيش خدمت وزارت جنگ از در خيمه وارد شد.

- گفت: قربان عرضي دارم.

- برو بيرون چه مي خواهي.

- گفت: راجع به همين مطلب عرضي دارم، بيرون نمي روم.

- راجع به کدام مطلب؟

- راجع به همين شکست!

- گفت: چه مي خواهي بگوئي؟

- پيش خدمت گفت: آقاي فرمانده کل قوا، قطعا، امپراطوري روم بايد شکست بخورد و بايد مسلمانها غالب و پيروز شوند!

- گفت: چرا؟

- گفت: براي اينکه نارضائي، ناراحتي، در اعماق جان تمام مردم



[ صفحه 28]



راه پيدا کرده است.

- گفت: به چه دليل؟

- گفت: به دليل بلائي که بر سر خود من درآمد.

- گفت: چه بلائي بر تو وارد شد؟

گفت آن وقتي که من پيش خدمت وزارت جنگ نبودم، زن داشتم و يک بچه دوازده ساله، صد تا گوسفند هم داشتم، با آن گوسفندها زندگي مي کرديم. يک روزي بچه من گوسفندها را نزديک خانه به چراگاه برده بود، زن من هم آنجا در اطاقش ناظر بود، يکي از افسراني که الآن زير اين چادر ايستاده با سربازانش از آنجا عبور مي کرد، گوسفندهاي مرا ديد، دستور داد: برويد پنج تا از گوسفندها را بگذاريد براي صاحبش، بقيه را بگيريد بياوريد، تا رفتند گوسفندهاي مر بگيرند بچه دوازده ساله من جيغ زد، داد زد، گريه کرد، گفت: چرا گوسفندها را مي بريد؟ براي چه مي بريد؟ افسر شما گفت: سر بچه را ببريد؟ سر بچه مرا بريدند؟ زن من ديد بچه اش را کشتند، دويد مويه کنان و موي کنان، عربده زنان، واي بچه ام. با زن من عمل منافي با عفت کردند و تمام گوسفندها را هم بردند، من بخاک سياه نشستم آمدم اين شغل را گرفتم. اين مملکت نمي شود بماند، بايد در مقابل



[ صفحه 29]



مسلمانها شکست بخورد. تا اين حرف را زد «ماهان» فرمانده کل قوا گفت: کدام است آن افسر معرفي کن؟ گفت: نه، معرفي نمي کنم، زيرا به او کاري نخواهيد داشت و من را به عنوان مفتري تعقيب مي کنيد و يک بلاي تازه بسر من مي آوريد، اين را گفت و زد بگريه و خارج شد. ماهان گفت: اين چه وضعي است و با عصبانيت خيمه را ترک کرد و رفت. نصف شب همان افسر کسي را مامور کرد سر پيش خدمت را بريدند، صبح آمدند به ماهان گفتند: پيش خدمت کشته شد براي اينکه مبادا سري را فاش کند. بعد هم روميها شکست خوردند و از بين رفتند، زيرا ممکن نبود بمانند.

تحول و دگرگوني که جامعه شناسان مي گويند، غير از تحول اقتصادي و غير از تحول فرهنگي است. اگر روحيه جامعه براي دگرگوني آماده شد، با تحول خودبخود تمام مردم آن تحول را استقبال مي کنند.

سخن ما درباره امام عصر اين است که شرائط تحول خودبخود در دنيا پيدا مي شود، روحيه مردم براي پذيرش حکومت امام عصر آماده مي گردد به تمام معناي کلمه. حالا خواهيد گفت قبل از ظهور امام عصر عليه السلام تحول خودبخود چگونه شکل مي گيرد؟ براي روشن



[ صفحه 30]



شدن پاسخ اين سئوال به اخبار رجوع کنيد. در روايات عدد کشتارهاي قبل از قيام امام عصر را مي گويد، اين کشتارهاي زياد مربوط به قبل از حکومت امام عصر است، نه در زمان آن حضرت. مي فرمايد:

«لا يکون هذا الامر حتي يذهب ثليا الناس»

قيام امام عصر نمي شود، تا وقتي که دو ثلث بشر کشته شود.

راوي عرض مي کند.

«اذا ذهب ثلثا الناس فمن يبقي؟»

وقتي دو ثلث بشر برود ديگر کي مي ماند؟

«فقال: اما ترضون ان تکونوا في الثلث الباقي؟» [2] .

امام عليه السلام به صحابي اش فرمود: شما دلتان نمي خواهد جزء ثلث باقي مانده باشيد؟

نه من مي توانم تصور کنم آن روزي را که دو ثلث بشر نابود شود و نه شما مي توانيد تصور کنيد، بشري که دو ثلثش رفته و يک ثلثش باقي مانده چه حالي دارد؟ عصباني، ناراحت، کارش لعن و نفرين است، اصلا من نمي توانم فکر کنم اگر دو ثلث بشر کشته شود جامعه چه حالتي خواهد داشت؟!



[ صفحه 31]



اولا آن روزي که امام صادق عليه السلام مي فرمايد: دو ثلث بشر نابود مي شود، دوران نيزه و شمشير بود، با نيزه و شمشير نمي شود دو ثلث بشر را کشت، تا شروع کنند بکشتن، نسلهاي بعد بزرگ مي شودند و خلاء را پر مي کنند، پس نمي شود دو ثلث بشر را کشت. اين يک پيشگوئي است که نسبت به وسائل جنگي جديد فرموده اند.

اما حالا مي توانيم بفهميم يعني چه؟ الآن موشکهاي قاره پيماي شوروي با کلاهک اتمي سه پيکانه و پنج پيکانه سراسر امريکا را هدف گيري کرده و روي سکوها حاضر است. چهار تا براي «کاليفرنيا» سه تا براي واشنگتن، دو تا براي نيويورک، پنج تا براي نيوزدي، همه را هدف گرفته با زاويه هاي معين حاضر است.

در آمريکا هم روي سکوها، موشکها با کلاهکهاي اتمي سراسر اتحاد جماهير شوروي را هدف گرفته و حاضر! چين کمونيست هم که بنام شخص ثالث! وارده شده آنهم هر دو هدف را گرفته و حاضر! خدا نکند جنگ بشود، همين قدر فرمانده امضاء کرد که موشکها شليک بشود، کليدها تک تک، زده مي شود آنها از اين طرف، اين ها از آنطرف، اون از اين طرف، اگر هشت صبح شليک آغاز شود ساعت يازده دو ثلث بشر خاکستر خواهد شد! حالا مي فهميم دو ثلث بشر



[ صفحه 32]



چه گونه نابود مي شود، هشت صبح فرمان صادر مي شود، ساعت يازده دوازه دو ثلث بشر نابود شده چه خبر است؟ واي از آن اخباري که مي رسد. مردمي که باقي مانده اند؟ براي باقي مانده ها، تمام فرانسه رفت، تمام انگلستان رفت، تمام سوئد رفت، تمام نروژ رفت، تمام دانمارک نابود شد، تمام آلمان ويران شد، تمام! نمي دانيم چه خبر است؟ اصلا نمي شود فهميد! چه قدر باقي مي ماند يک ثلث، اين يک ثلث چه حالي دارند؟ اين يک ثلث روحيه اي دارند که جامعه شناسي مي گويد: تحول خودبخود، همه عصباني، تمام ناراحت، از چي؟ از تکنيک، از صنعت، از موشک، از اتم، از هيدروژن، نفرين بر موشک، نفرين بر اتم، جان بشر را گرفت ريشه بشر را کند منشاء تمام بدبختي ها شد.

اين مردم بجان آمده از دست تکنيک مادي بر اثر فشار شديد در آن جنگي که امام مي گويد: «دو ثلث بشر مي رود» يک مرتبه تمام دلها به سوي ماوراء طبيعت و به سوي خدا متوجه مي شود، همه مي گويند: اي خدا! آيا يک نجات دهنده نيست؟ آيا يکي نيست بلا را ببرد، بدبختي را ببرد؟ آدمکشي را ببرد، جنايت را ببرد، اي الله! فرجي کن، همه کارد به استخوانشان رسيده، روحيه مردم آماده است



[ صفحه 33]



براي چه؟ براي يک انقلاب ايماني و براي قبول يک حکومت آسماني، يک مرتبه در آن موقعي که روحيه دنيا آماده است، روايت مي گويد: منادي حق ندا مي دهد تمام مردم مي شنوند مي گويد:

«الا يا اهل العالم قد ظهر مهدي آل محمد فاتبعوه» [3] .

مي گويد: مردم! رهبر الهي، پيشواي آسماني، نجات دهنده بشر، نابود کننده بيدادگري و ظلم و ستم، ظهور کرده، مردم! بيائيد از اوامرش اطاعت کنيد، مبادا سرپيچي کنيد که گمراه مي شويد. همه استقبال مي کنند. جان ها همه به لب آمده، انقلاب خودبخود، بايد در دنيا پيدا شود. انقلاب خودبخود يعني روحيه مردم براي پذيرش يک امر روحاني و الهي آماده مي شود.


پاورقي

[1] بقره، آيه 49.

[2] بحار الانوار، ج 52، ص 113.

[3] اکمال الدين.