بازگشت

ايمانيان به تبع مولايشان خستگي ندارند


دوستان و اولياي خداوند نيز هرگز از خواندن قرآن و نجوا کردن با خدايشان خسته نمي شوند و هر چه بيشتر مي خوانند و مي گريند متلذذتر و افروخته تر مي شوند و چنين کساني از طول رکوع و سجود، که وصال يار است، به ملال و کسالت نمي رسند و لذت مناجات، آنها را از خواب و خوراک دور مي کند.



خواب و خورت ز مرحله عشق دور کرد

آن گه رسي به دوست که بي خواب و خور شوي





[ صفحه 147]





يکي غريق بحر خدا شد گمان مبر

کز آب هفت بحر به يک جوي تر شوي



مومن - به لحاظ ايمانش - هر چه بيشتر غرقه وصال مي گردد، اگر چه جسم خاکي اش تحليل رفته، نحيف و ضعيف مي شود اما روح ملکوتي اش شاداب و با نشاط گشته، در پرواز خويش اوج مي گيرد، و اين نيست مگر بخاطر حرارت آتش عشق و محبت که او را به تب و تاب مي افکند. در لسان ادبيات و فرهنگ و شعر بسيار فراوان از محبت و عشق به آتش تعبير شده است. و حرارت و آتش، هم محرک و نيرو بخش است و هم روشن کننده و منير. در يک مثال عرفي، يک کوهنورد از آنجا که آتش عشق صعود به قله مرتفع کوه، در تمامي جانش زبانه مي کشد، انواع سختيها را به خود هموار مي سازد و ارتفاعات سخت و شيبهاي تند و شنزارهاي پر فراز را پشت سر مي نهد و با کوله بار سنگين متحمل گرما و سرما مي گردد تا به محبوب خويش برسد. به حسب ظاهر پاهايش آزرده و خسته مي گردد، اما در هر مرحله راه، روحي جوان تر و شاداب تر و مصمم تر براي صعود پيدا مي کند. هر منزلي را به عشق رسيدن به منزل بالاتر، و هر پناهگاهي را به اميد وصول به پناهگاه بعدي طي مي کند. گاه، شب سرد کوهستان را در ارتفاعات بالا در ميان کيسه خوابي تنگ بسر مي برد و گاه از نيمه هاي شب بيدار مي شود و در راه طولاني خويش، ارتفاعات مردافکن و يالهاي پر برف و يخ کوه را مي پيمايد تا به وصال قله برسد و با ديدار آن نفسي تازه کند و جاني تازه يابد. اگر عشق و محبت نبود چنين کسي قدم از قدم بر نمي داشت و نمي توانست با صلابتي آن چنان، قله هاي مرتفع و دشوار را فتح کند. بزرگترين حماسه خستگي ناپذيري، در زبان فرهنگ ايراني، زحمات و کوششهاي فراوان فرهاد است براي وصال جان نواز شيرينش، که در ادبيات و اشعار ما ضرب المثل شده است. او براي رسيدن به محبوب خود با بيستوني عظيم در مي افتد، باشد که در وصال يار او را در آغوش گيرد.



يکي فرهاد را در بيستون ديد

ز وضع بيستونش باز پرسيد



ز شيرين گفت در هر جا نشان است

به هرسنگي ز شيرين داستان است





[ صفحه 148]





فلان روز اين طرف فرمود آهنگ

فرود آمد ز گلگون بر فلان سنگ



فلان جا ايستاد و سوي من ديد

فلان نقش و فلان سنگم پسنديد



فلان جا ماند گلگون از تک و پوي

به گردن بردم او را از فلان سوي



غرض زين گفتگو بودش همين کام

که شيرين را به تقريبي برد نام [1] .



و در فرهنگ قرآني بالاترين واژه جهاد است که به اموال و انفس مطرح شده است.


پاورقي

[1] ديوان وحشي بافقي 218.