در خندق
ابن اسحاق گويد: عمرو بن عبدود در جنگ خندق از ميان لشکر خود بيرون آمد و نداي مبارزه داد. بي درنگ علي عليه السلام ايستاد و گفت: من به مبارزه او مي روم اي پيامبر خدا! حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: بنشين، او عمرو بن عبدود است. سپس عمرو ندا کرد: آيا مردي در ميان شما نيست که با من مصاف دهد؟! سپس شروع کرد به سرزنش کردن و گفت: کجاست بهشت شما که گمان مي کرديد هر کس از شما کشته شود وارد آن مي شود؟! چرا مرداني را براي مبارزه با من نمي فرستيد؟! دوباره علي عليه السلام به پاخاست و گفت: من مبارزه او مي روم اي رسول خدا! باز حضرت صلي الله عليه و آله فرمود: او عمرو بن عبدود است. علي عليه السلام گفت: و لو عمرو بن عبدود است مي روم. در اينجا رسول خدا صلي الله عليه و آله، اذن فرمود. پس، علي عليه السلام به سوي او رفت در حالي که چنين رجز مي خواند: اي عمرو، تعجيل نکن. پس آمد به سوي تو کسي که ناتوان نيست و به نداي تو پاسخ مي گويد، صاحب نيت و بصيرت است و راستي و صدق نجات بخش هر رستگاري است. اکنون من اميدوارم که براي تو نوحه و گريه نوحه گران بر جنازه ها را به پا کنم از ضربتي کاري که در طول تاريخ نامش به يادگار بماند. در اينجا عمرو بن عبدود گفت: تو کيستي؟ گفت: من علي بن ابي طالب ام. عمرو گفت: اي فرزند برادرم، کسي غير از تو را مي طلبم زيرا دوست ندارم خون تو را بريزم. علي عليه السلام فرمود: ولي من به خدا قسم کراهت از ريختن خون تو ندارم. در اينجا عمرو خشمگين شد، از اسب پائين آمد، شمشير از نيام بيرون کشيد. گويا شعله آتش بود. پس به سوي علي عليه السلام با خشم تمام روي آورد. علي عليه السلام هم با سپرد خود با او روبرو شد. عمرو چنان ضربتي زد که سپر را دو نيم کرد و سر مطهر او را شکافت. علي عليه السلام هم بر کتف او ضربتي کاري زد. او بر زمين افتاد. پس دو نيمش نمود و غبار شديد بلند شد. آنجا بود که رسول الله صلي الله عليه و آله صداي تکبير
[ صفحه 132]
شنيد. پس دانست که علي عليه السلام او را کشته است. پس علي عليه السلام پيش آمد و به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد در حالي که صورتش از نور مي درخشيد. [1] .
پاورقي
[1] همان 104.