بازگشت

محبت در انسان


انسان که از او به عالم صغير تعبير مي شود و جهان که از آن به انسان کبير تعبير مي گردد، در قوانين و سنتهاي خود بر يک ديگر تطابق دارند و آنچه خوبان همه دارند انسان به تنهايي دارا است و او ميکرو فيلم تمامي آفرينش است و مثل و نمونه آنها:



اتزعم انک جرم صغير

و فيک انطوي العالم الاکبر [1] .



آيا گمان مي بري که از جهت جثه و هيکل کوچک و خرد هستي، حال آن که در تو جهان بزرگتر نهفته شده است. و دليل نمونه و مثل بودن، خلافت انسان در روي زمين است که خداوند او را خليفه و جانشين خود قرار داده و موجودات ديگر را به خاطر او آفريده است: و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه. [2] .

هنگامي که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه قرار مي دهم. و اما اينکه او گل سر سبد آفرينش است از آيات زير معلوم مي گردد:



[ صفحه 19]



انا عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان. [3] .

همانا ما امانت را بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه کرديم. آنان از پذيرش سرباز زدند و ترسيدند و انسان آن را به دوش کشيد. مقصود از امانت هر چه باشد (ولايت، تکليف، و...) انسان يارائي حمل آن را پيدا کرد و ساير موجودات پيدا نکردند. و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علي الملائکه فقال انبئوني باسماء هولاء ان کنتم صادقين. [4] .

و خداوند تمامي نامها را به آدم تعليم فرمود. پس، آنها را بر ملائکه عرضه نمود و فرمود: اگر راست مي گوئيد خبر دهيد به من از اين اسماء. و سخر لکم ما في السموات و ما في الارض جميعا منه. [5] .

و آنچه را در آسمانها و زمين است، مسخر شما فرمود. مي بينيم که از آيات فوق و دهها آيه کريمه ديگر استفاده مي شود که انسان يکه تاز ميدان مسابقه در آفرينش است و جرم کوچکي است که از خواص ديگر موجودات حکايت مي کند، او جانشين خدا در زمين و عالم به علم اسماء و حقايق جهان است و در اين امر گوي سبقت را از ساير آفريده ها ربوده است. بنابر اين، به حکم قانون عمومي عشق و سريان آن در تمامي موجودات، انسان نيز مشمول اين جذبه عمومي است و تمامي ابعاد او با قانون عشق و محبت به حيات خود ادامه مي دهد. يعني جنبه جمادي او تابع قانون جمادات و جنبه نباتي اش در خيل و زمره نباتات و بعد حيواني اش در جمع حيوانات و جنبه عقلاني اش، همه و همه، با جاذبه عشق اداره مي گردد. و از جهت توجه فطري نيز مي بينيم که اگر محبت و کشش نبود نه توليدي بود و نه تغذيه اي و نه حياتي و نه لذتي، و جهان و انسان به مرگ و سکوت و سکون مي رفت:



اي زبده راز آسماني

وي حله عقل پر معاني





[ صفحه 20]





بي آتش عشق کي توان يافت

يک قطره ز آب زندگاني



و نيز:



دور گردون را ز جذب عشق دان

گر نبودي عشق کي گشتي جهان




پاورقي

[1] منسوب به حضرت اميرالمومنين عليه السلام.

[2] بقره 30.

[3] احزاب 2.

[4] بقره 31.

[5] جاثيه 13.