بازگشت

گوهر شناسي


سيماهم في وجوههم من اثر السجود. [1] .

بر رخسارشان از اثر سجده نشانه هاي [نورانيت] پديدار است. در اثر محبت و عشق، انسان گوهر و گوهر شناس مي گردد، هم او را مي شناسند و هم او گوهرها را مي شناسد: عن صفوان قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: جاء ابن الکواء الي امير المومنين عليه السلام فقال: يا امير المومنين و علي الاعراف رجال يعرفون کلا بسيماهم [2] .

فقال: نحن علي الاعراف نعرف انصارنا بسيماهم و نحن الاعراف الذين لا يعرف الله عز و جل الا بسبيل معرفتنا و نحن الاعراف يعرفنا الله عز و جل يوم القيامه علي الصراط فلا يدخل الجنه الا من عرفنا و عرفناه و لا يدخل النار الا من انکرنا و انکرناه. [3] .

صفوان گويد: شنيدم که امام صادق عليه السلام مي فرمودند: ابن الکواء به محضر حضرت اميرالمومنين عليه السلام رسيد و از آيه و بر اعراف مرداني هستند که همگي را به چهره هايشان مي شناسند پرسيد. حضرت فرمودند:



[ صفحه 72]



ما بر اعراف (جايگاهي بلند ميان بهشت و جهنم و مسلط بر هر دو) هستيم که ياران خود را به چهره هايشان مي شناسيم. و خداوند از طريق معرفت ما شناخته مي شود. و خداوند ما را روز قيامت بر صراط معرفي مي کند. پس، وارد بهشت نمي گردد مگر آن کس که ما را بشناسد و ما او را بشناسيم، و وارد آتش جهنم نمي شود مگر آن کس که ما را نشناسد و ما او را نشناسيم. اين چنين اند اهل محبت که در پيشاني نوراني آنان علامت عشق زده شده و مورد شناسائي هستند:



بر جبينم نقش عشق خال تست

در مسلماني شدم هندوي تو



و اين عاشقان در هر نشئه و عالمي مورد شناسائي گوهر شناسان (عارفان) اند که امام صادق عليه السلام درباره آنان چنين مي فرمايند: و لاهل التواضع سيماء يعرفه اهل السماء من الملائکه و اهل الارض من العارفين. قال الله تعالي: و علي الاعراف رجال يعرفون کلا بسيماهم [4] .

و فروتنان چهره اي دارند که آسمانيان از فرشتگان و زمينيان از عارفان آنان را مي شناسند. و خداي متعال مي فرمايد: و بر اعراف مرداني هستند که... آري، آن هنگام که روح و روان و جسم و جان يکسو گشته، به سوي محبوب جهت يافت و به راه او هدايت شد، در مسير اين راه طولاني، هر آنچه رنگ و بوي او را داشته باشد مي شناسد، يعني گوهر شناس و محبوب شناس مي گردد و در ميان هزاران نشان، نشان وي را مي يابد و بر دل و جان مي نشاند و در ميان هزاران صدا، صداي او را مي شنود و در ميان هزاران نام، نام او را مي بيند. و اين خود از مهمترين آثار و خواص محبت است، زيرا به مصداق المومن ينظر بنور الله مومن با نور خدا مي نگرد، خدائيها مي شناسد و با آنان انس مي گيرد و به حکم اهدنا الصراط المستقيم، صراط الذين انعمت عليهم، [5] راه او طريق نعمت داده شدگان مي شود که راه و رسم و جسم و جان آنان را مي شناسد و تشخيص مي دهد. اما آن گوهر کيانند در آيه کريمه ديگر بيان مي شود: و من يطع الله و الرسول فاولئک مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و



[ صفحه 73]



الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئک رفيقا. [6] .

و آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کساني که خدا به آنها لطف و عنايت کامل فرموده، يعني با پيامبران و صديقان و شهيدان و نيکوکاران، محشور خواهند شد، و اينان چقدر نيکو رفيقاني هستند. آري، عاشق و محب محبوب، دوستان ديگر خود را مي شناسد و با آنان همراهي مي کند و در سير و سفر الي الله و مع الله و في الله با آنان خواهد بود. و در اين مسير، از ميان ميليونها اسم و روح و جسد و قبر، نام و روح و جسد و قبر آنان را مي شناسد، چرا که نام آنان روح نامها و روح آنان روح ارواح و جسد آنان روح اجساد و قبر آنان روح قبرهاست و او به خوبي با روح ارواح و روح اجسام آشنايي دارد و زبان حال او چنين است که: و اجسادکم في الاجساد و ارواحکم في الارواح و... و قبورکم في القبور فما احلي اسماءکم.... [7] .

و جسدهاي شما در ميان جسدهاي و جانهاي شما در ميان جانها... و قبرهاي شما در ميان قبرها است. پس چقدر شيرين است نامهاي شما و.... في المثل، در نيم روز وقوف عرفات، راهيان ديار يار، در ميان جمعيت بي شمار زائران، محبوب خود را مي يابند و مي بينند و از چشمه جوشان وصالش جرعه بر مي گيرند. آري، هر آن کس پاي در راه محبوب نهد و به جستجوي جمالش برخيزد، سرانجام، او را مي يابد و آتش سوزان هجر به آب گواراي وصل فرو مي نشاند. و اين وصال تنها يک شرط دارد و آن سوخته و عاشق بودن در دربار اوست:



من عاشقم گواه من اين قلب چاک چاک

در دست من جز اين سند پاره پاره نيست



در پاره پاره ورقهاي اين سند

عشاق را نوشته که جز مرگ چاره نيست





[ صفحه 74]





در قتلم استخاره مکن ز آن که گفته اند

در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست



عاشق سرگشته و بيتاب در آنجا فرياد بر مي آورد که: اي مولاي من! سر و جاني دارم هر چند ناچيز، اما آرزو مي کنم به پاي شما فدايش کنم، قلبي دارم هر چند آلوده و زنگار گرفته اما جايگاه عشق خدائي شماست که با شير از مادر گرفته و از عهد الست به ارمغان آورده ام که آنجا نيز پروانه شمع وجود شما بوده ام:



از ازل بست دلم با سر زلفت پيوند

تا ابد سر نکشد و ز سر پيمان نرود



سر و جان چيست فداي قدم دوست کنم

اين متاعي است که هر بي سر و پايي دارد



پس شما را سوگند مي دهم که با نظر عنايتي دل شکسته ما شاد کنيد.



به کر شمه عنايت نظري به سوي ما کن

که دعاي دردمندان ز سر نياز باشد



پس، به خاطر اين عشق خالص و محبت زلال است که محب، محبوب خود و محبوب محبوب خود و ديگر محبان محبوب خود را مي شناسد و اين دير آشنائي را از سابقه آشنائي با معشوق دارد. يعني همه کساني را که بر گرد شمع وجود محبوبش مي چرخند، مي شناسد، زيرا اين محبت به او بصيرت مي بخشد و او را همرنگ و هم سنخ محبوب مي گرداند و ائتلاف و قرب روحي را سبب مي شود که: الموده تعاطف القلوب في ايتلاف الارواح. [8] .

دوستي جذبه دلهاست در حالت الفت جانها. انسان، در اثر عشق شديد، بوي و موي و کوي محبوب را نيز مي شناسد. شاهد گوياي اين مدعا دلباختگان کوي سلسله جنبان عشق و سرور دلدادگان، امام حسين



[ صفحه 75]



عليه السلام هستند که بوي تربت پاک آن مولا را به مشام جان مي شناسند:



شنيد ستم که مجنون دل افکار

بشد از مردن ليلي خبردار



گريبان چاک کرده تا به دامان

به سوي تربت ليلي شتابان



بديدش کودکي آنجا ستاده

به هر سو ديده حسرت گشاده



سراغ تربت ليلي ازو جست

پس آن کودک بخنديد و به او گفت



که اي نشنيده نام عشق مجنون

که اي نابرده نام عشق مجنون



تو را مجنون اگر که عشق بودي

ز من کي اين تمنا مي نمودي



برو مجنون! به مدفن گه رجوع کن

ز هر خاکي کفي بردار و بو کن



ز هر که بوي عشق برخاست

يقين دان تربت ليلي همانجاست




پاورقي

[1] فتح 29.

[2] اعراف 46.

[3] نور الثقلين 32:2 ح 128.

[4] نور الثقلين 34:2 ح 135.

[5] ما را به راه راست رهبري فرما، راه کساني که به آنها نعمت عطا فرمودي. (فاتحه:6 و 7).

[6] نساء 69.

[7] زيارت جامعه کبيره.

[8] غرر و درر 122:2 ح 2057.