بازگشت

محبوبها براي محبوب


ائمه و رهبران دين که خود پيشگامان اين سلسله الهي و پروانگان سوخته شمع وجود محبوب مطلق خويش بوده اند، در جهت بخشيدن به محبتهاي گوناگون و همسو نمودن پيکانهاي وفايي که از اين کمان رها مي گردد، ابوابي باز نموده و در راس آنها الحب في الله و البغض في الله را قرار داده اند. و معناي اين عنوان چنان است که دوست داشتنيهاي محدود و متناهي دنيوي هم بايستي رنگ نامحدود و نامتناهي پذيرد و براي خدا و في الله و لله باشد، در آن صورت است که چشم و گوش و دل، از غير حق بسته و به روي حق گشوده مي شود، و ساير محبوبها نيز به خاطر رنگ پذيرفتن از محبت الهيه به نامتناهي مي پيوندند و سرانجام، محبت همه آن ها همان محبت خدا مي گردد. در مراتب بعدي و در حلقه هاي ديگر اين زنجير طولاني، حب النبي صلي الله عليه و آله و حب الائمه عليهم السلام و حب الاخوان و... مطرح مي شود تا بدانجا که يک فرد مومن، به ملاک خدائي بودنش و در مسير خدائي گام نهادنش محبوب انسان مي گردد و تمامي اينها در مسير حق و به سوي حق جهت مي پذيرد، و بدين ترتيب انس با محبوب اول او را تعالي مي دهد و نردبان عروج وي مي گردد. و به حکم الصلاه قربان کل تقي هر چه قدم بالاتر مي نهد، اشرافش بر عالم بيشتر



[ صفحه 62]



مي شود، يعني ولي و والي جهان مي گردد. ولايت تصرف و تکوين مي يابد، و نمي بيند جز خدا را و جز هر چه که نشاني از خدا بر سر و روي خويش دارد، و همه عالم براي او تجلي گاه جلوه هاي يار و محبوب مي شود و در دل نمي پرستد مگر خدا را.



بلبل به چمن زان گل رخسار نشان ديد

پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد



عارف صفت روي تو در پير و جوان ديد

يعني همه جا عکس رخ يار توان ديد



بيچاره منم من که روم خانه به خانه

اما افسوس و دريغ از همين انسان، آن گاه که از اوج توحيد، خود را به خصيص شرک مي افکند و از افلاک به خاک در مي افتد و قلب و دل خويش را کاروانسراي عشقها و پرستشهاي داني و فاني دنيا مي کند و مصداق اتم اولئک کالانعام بل هم اضل [1] مي گردد. چنين قلب و دلي براي خدا نيست، بلکه کيمياي عشق او تنها مس قلبي را قلب به زر مي کند که ابتدا با جاروب لا همه عشقهاي مجازي را بروبد و آن گاه حقيقت الا را جايگزين آن گرداند و چنين است که انسان دوستدار خداوند، خود نيز زلال و پاک مي شود. از آثار چنين عشقي - عشق توحيدي - غض بصر از غير، در راه خداست: قل للمومنين يغضوا من ابصارهم. [2] .



يعني به مومنان که دل در گرو محبت خدا داده اند بگو که از چشمهاي خود مراقبت کنند و از ورود نامحرمان بيگانه بدان حذر کنند، مبادا که از طريق ديدگان، بيگانگان راه در سراچه دل بيابند و بر ايمانشان خللي وارد سازند.



ز دست ديده و دل هر دو فرياد

هر آنچه ديده بيند دل کند ياد



بسازم خنجري نيشش ز پولاد

زنم بر ديده تا دل گردد آزاد



اين چنين سفارش و دلسوزي پروردگار مهربان از آن رواست که بيم آن دارد که



[ صفحه 63]



دلهاي دوستانش، کاروانسراي عشقهاي ويرانگر و مخرب گردد و بوستان آباد آن، خرابه اي ويران. بدين سبب، مومن محب پروردگار خويش، بايستي چشم از دنيا و ما فيها بپوشد و به جاي آن دل و ديده از محبت حق پر کند و قلب پاکش را حرم عشق و محبت اولياي خدا و امام زمانش سلام الله عليه گرداند. و چنين قلبي است که قلب سليم نام مي گيرد و فرداي قيامت، سود بخش ترين کالاي انسان است: الا من اتي الله بقلب سليم. [3] .

سفيان بن عيينه گويد: از امام صادق عليه السلام از اين آيه پرسيدم حضرت فرمود: قلب سليم آن است که خدا را ملاقات مي کند و در آن جز محبت خداوند نيست. [4] .

و اگر قلب، اين سان جلائي يافت و تنها جايگاه محبت او شد، ديگر مايه هاي دلبندي را نيز فقط براي او خواهد خواست: اگر در راه علم مي کوشد فقط براي اوست، اگر به تجارت مي پردازد براي اوست و همچنين تمام شئون زندگي اش همه و همه رنگ محبوب بي همتاي خود را مي گيرد، تا آنجا که حتي نفس نيز نمي کشد مگر براي رضا و خشنودي محبوب. در فرهنگ محبت، دوئي در دوستي، گناهي نابخشودني است. شاهد آن که در فرهنگنامه آسماني مي خوانيم: ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه. [5] .

خداوند براي انسان در درون سينه اش دو قلب قرار نداده است. يعني کسي که دو محبت در دل داشته باشد، گويا دو دل دارد. زيرا يک دل، تنها ظرف يک عشق و محبت است و به عبارت شديد و تند مي فرمايد: ان الله لا يغفر ان يشرک به و يغفر ما دون ذلک. [6] .

خداوند شرک را نمي آمرزد بلکه گناهان کمتر از شرک را مي آمرزد. و گاهي در لسان علما چنين تعبير مي شود: کلما شغلک عن ربک فهو صنمک.



[ صفحه 64]



هر آنچه تو را از پروردگارت مشغول کند، پس همان بت تست.



هر چه بيني جز هوي آن دين بود بر دل نشان

هر چه يابي جز خدا آن بت بود، درهم شکن



با دو قبله در ره توحيد نتوان زد قدم

يا رضاي دوست بايد يا هواي خويشتن



عاشق تنها محبوب و جلوه هاي عشق او را دوست مي دارد. او، نام او، کوي او، بوي او، خط و خال و موي او و هر چه را که به او تعلق دارد، مي خواهد:



من خاک کف پاي سگ کوي نگاري

کان خاک کف پاي سگ کوي تو باشد



چنين دوستي، پيامبر دوست و امام زمان دوست مي شود و اولياي خدا را به ملاک محبت حق دوست مي دارد، زيرا مي بيند و مي داند که آنان جلوه هاي راستين و محبوبهاي حق اند. تعاليم قرآن کريم، که صحيفه عشق و محبت خداست، آن سان که به توحيد و يگانه پرستي اهميت داده، به هيچ مسئله ديگري ارزش نداده و تاکيد نکرده است، تا آنجا که حتي اقرار زباني به آن را موجب طهارت ظاهري انسان مي داند.


پاورقي

[1] آنان مانند چهارپايان، بلکه گمراه ترند. (اعراف 179).

[2] نور 30.

[3] شعراء 89.

[4] کافي 16:2 ح 5.

[5] احزاب 4.

[6] نساء 48.