بازگشت

امام حسن مجتبي و مرد بد زبان


مردي شامي با امام حسن مجتبي عليه السلام برخورد کرد. حضرت سلام الله عليه سواره و او پياده بود. مرد به لعن حضرت عليه السلام آغاز کرد و امام عليه السلام جوابي نمي فرمود. هنگامي که سخنان او تمام شد حضرت سلام الله عليه به او رو کرده، با حال خنده فرمود،

آقا! به نظرم در اين شهر غريبي و گويا اشتباه گرفته اي! اکنون اگر از ما رضايت مي طلبي ما راضي هستيم. اگر چيزي درخواست مي کني مي دهيم. اگر راهنمائي مي خواهي



[ صفحه 252]



راهنمائيت مي کنيم. اگر مي خواهي سوارت کنيم چنين مي کنيم. اگر گرسنه هستي سيرت مي کنيم. اگر لباس نداري تو را مي پوشانيم. اگر نيازمندي بي نيازت مي سازيم. اگر جائي نداري جا و مکانت مي دهيم. اگر کاري داري حاجتت را بر مي آوريم و اگر ميهمان ما شوي تا هنگام کوچ از اين شهر براي تو نافع تر خواهد بود زيرا ما جاي وسيع و منزلت بلند و مال زياد داريم. مرد شامي وقتي گفتار حضرت (عليه السلام) را شنيد گريست و سپس گفت: شهادت مي دهم که تو خليفه خدا در زمين هستي. خداوند داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد. اي امام حسن تو و پدرت (سلام الله عليه) مبغوض ترين خلق خدا نزد من بوديد و اکنون تو محبوبترين خلق خدا نزد من هستي!

سپس به طرف منزل حضرت (سلام الله عليه) حرکت کرد و تا هنگام کوچ در آنجا ميهمان حضرتش بود و از معتقدان به محبت اهل بيت (عليهم السلام) گرديد. [1] .


پاورقي

[1] همان 184.