حشر با آل محمد ثمره دوستي آنهاست
جابر بن عبدالله انصاري، محب و دوستدار ديرينه خاندان رسالت سلام الله عليهم اجمعين در زيارت قبر مطهر امام حسين عليه السلام سخناني مي گويد که آن را
[ صفحه 230]
از زبان عطيه مي شنويم: عن عطيه العوفي قال: خرجت مع جابر بن عبد الله الانصاري رحمه الله زائرين قبر الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام فلما وردنا کربلاء، دنا جابر من شاطي ء الفرات فاغتسل ثم ائتزر بازار، و ارتدي باخر، ثم فتح صره فيها سعد، فنثرها علي بدنه ثم لم يخط خطوه الا ذکر الله حتي اذا دنا من القبر قال: المسنيه، فالمسته فخر علي القبر مغشيا عليه فرششت عليه شيئا من الماء فافاق ثم قال: يا حسين - ثلاثا - ثم قال: حبيب لا يجيب حبيبه، و اني لک بالجواب؟ و قد شحطت اوداجک علي اثباجک و فرق بين بدنک و راسک. فاشهد انک ابن النبيين و ابن سيد المومنين و ابن حليف التقوي و سليل الهدي و خامس اصحاب الکساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمه سيده النساء و ما لک لا تکون هکذا؟ و قد غدتک کف سيد المرسلين و ربيت في حجر المتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام، فطبت حيا و طبت ميتا غير ان قلوب المومنين غير طيبه لفراقک و لا شاکه في الخيره لک. فعليک سلام الله و رضوانه و اشهد انک مضيت علي ما مضي عليه اخوک يحيي بن زکريا. ثم جال ببصره حول القبر و قال: السلام عليکم ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله اشهد انکم اقمتم الصلاه و آتيتم الزکاه و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنکر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتي اتاکم اليقين و الذي بعث محمدا بالحق لقد شارکناکم فيما دخلتم فيه. قال عطيه: فقلت يا جابر! و کيف و لم نهبط واديا و لم نغل جبلا و لم نضرب بسيف و القوم قد فرق بين روسهم و ابدانهم و اوتمت اولادهم و ارملت الازواج؟ فقال لي: يا عطيه سمعت حبيبي رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک في عملهم، و الذي بعث محمدا بالحق نبيا ان نيتي و نيه اصحابي علي ما مضي عليه الحسين و اصحابه. خذوا بي نحو ابيات کوفان. فلما صرنا في بعض الطريق فقال لي: يا عطيه! هل اوصيک؟ و ما اظن انني بعد هذه السفره ملاقيک. احب محب آل محمد ما احبهم، و ابغض مبغض آل محمد ما ابغضهم، و ان کان صواما قواما، و ارفق بمحب آل محمد فانه ان تزل [لهم] قدم بکثره ذنوبهم ثبتت لهم اخري بمحبتهم، فان محبهم
[ صفحه 231]
يعود الي الجنه و مبغضهم يعود الي النار. [1] .
عطيه عوفي گويد: با جابر بن عبدالله انصاري براي زيارت قبر امام حسين عليه السلام بيرون رفتيم. هنگامي که به کربلا وارد شديم جابر نزديک شط فرات شد، غسل نموده، دو بارچه به خود پوشيده (يکي به صورت ازار و ديگري رداء)، سپس کيسه اي را گشود و از ان گياه خوشبوي سعد بيرون آورد و بر بدن خود پاشيد. او قدم بر نمي داشت مگر با ذکر خدا، تا نزديک قبر شد. به من گفت: دست مرا روي قبر بگذار. دست او را بر قبر نهادم. بر روي قبر افتاد و غش کرد. آنگاه مقداري آب بر او پاشيدم، به حال آمد. سپس سه مرتبه صدا زد: يا حسين! سپس گفت: دوست جواب حبيب خود را نمي دهد. سپس افزود: چگونه جواب دهي در حالي که رگهاي گردنت بريده و پر خون شده و به پشت ريخته و ميان بدون و سر تو جدائي افتاده است؟ پس گواهي مي دهم که تو فرزند پيامبران و فرزند آقاي مومنان و هم قسم تقوا و نسل هدايت و پنجمين اصحاب کساء و فرزند سيد برگزيدگان و فرزند فاطمه بانوي زنان هستي. و چگونه چنين نباشي که از دست سيد مرسلين تغذيه نمودي و در دامن پارسايان تربيت شدي و از پستان ايمان شير نوشيدي و با اسلام از شير گرفته شدي. پس، در حال حيات و مرگ پاگ بودي اما دل مومنان در فراق تو شاداب نيست و در انتخاب تو شک و ترديد ندارد. پس، بر تو باد سلام خدا و خشنودي او. گواهي مي دهم که راه تو راه برادرت يحيي بن زکريا بود. آنگاه ديده خود را در پيرامون قبر مطهر جولان داده، گفت: درود بر شما اي ارواحي که در آستانه حسين عليه السلام حلول کرده و در حضورش سکونت نموده ايد! گواهي مي دهم که شما اقامه نماز کرده و زکات پرداخته ايد و امر به معروف و نهي از منکر کرده و با ملحدان جهاد نموده و عبادت خدا کرديده ايد، تا به يقين رسيده ايد. قسم به آن که محمد صلي الله عليه و آله را بحق مبعوث فرمود که با شما در آنچه وارد شده ايد مشارکت کرده ايم. عطيه گويد: به جابر گفتم: چگونه مشارکت نموده ايم در حالي که نه بياباني را طي کرده ايم و نه از کوهي بالا رفته ايم و نه با شمشيري جنگيده ايم و اينها ميان سرها و بدنهايشان جدائي افتاده است و فرزندانشان يتيم و همسرانشان بيوه شده اند؟! پس جابر به من گفت: اي عطيه! از حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که فرمود: کسي که قومي را دوست بدارد با آنان محشور
[ صفحه 232]
خواهد شد و کسي که عمل قومي را دوست بدارد با آنان در کارشان شريک خواهد بود. قسم به آن که محمد صلي الله عليه و آله را بحق مبعوث فرمود نيت من و يارانم بر همان کاري است که امام حسين عليه السلام و ياران او انجام داده اند. اکنون مرا به طرف خانه هاي کوفه ببريد. پس هنگامي که در قسمتي از راه قرار گرفتيم گفت: اي عطيه! آيا تو را وصيتي بکنم؟ زيرا گمان ندارم که ديگر پس از اين سفر تو را ببينم. اي عطيه! دوستدار آل محمد [سلام الله عليهم اجمعين] را مادام که او دوستدار است دوست بدار و دشمن آنان را مادام که دشمني مي کند دشمن بدار، اگر چه اهل روزه و نماز باشد و با دوستان آل محمد [صلي الله عليه و آله] به رفق و مدارا باش، زيرا اگر قدمي از آنان به خاطر گناهان زياد بلغزد، قدم ديگرشان به خاطر محبت آل محمد [صلي الله عليه و آله] ثابت خواهد بود، چرا که دوستدار آنان بالاخره به بهشت بر مي گردد و دشمن آنان به جهنم بر مي گردد. جمله من احب قوما حشر معهم: کسي که قومي را دوست بدارد با آنان محشور مي شود در گفتار جابر نشان مي دهد که انديشه تربيت يافتگان آستانه اهل بيت عليهم السلام نيز اين چنين بوده است.
پاورقي
[1] بحار 130:68 ح 62.