زهير بن قين بجلي
زهير در ميان قوم خود مردي بزرگوار بود. او شخصي عثماني بود که در سال شصت هجري با خانواده خود حج بجا آورد و برگشت و در راه با امام حسين عليه السلام برخورد نمود و به شرافت علوي مشرف گشت. مردي فزاري روايت مي کند که در حين برگشت از مکه با زهير بوديم و مقارن کاروان امام حسين عليه السلام حرکت مي کرديم اما به شدت از برخورد با او پرهيز داشتيم. لذا هنگامي که امام حسين عليه السلام راه مي افتاد، کاروان زهير توقف مي نمود و وقتي او اقامت مي کرد، زهير راه مي افتاد. تا اينکه در منزلي به ناچار هر دو توقف کرده، در نزديکي خيمه او خيمه زديم. ناگهان در هنگامي که مشغول خوردن غذا بوديم فرستاده اي از جانب امام حسين عليه السلام آمده، سلام کرد وارد خيمه شد و گفت: ابو عبدالله الحسين بن
[ صفحه 203]
علي عليهما السلام مرا فرستاده تا تو را به نزد او ببرم. در اين هنگام همگي لقمه ها را انداخته چنان بهت زده شديم که قدرت حرکت از ما سلب شد و چيزي نگفتيم. در اين لحظه همسر زهير گفت: زهير! فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله دنبال تو فرستاده و تو خواب نمي دهي؟! سبحان الله! برو و سخن او را بشنو و اگر نخواستي برگرد! همسر زهير مي گويد: زهير به خدمت امام حسين عليه السلام رفت. لحظاتي نگذشت که با چهره شاداب و خندان برگشت و بلا فاصله دستور داد تا خيمه و اثاث او را به نزديکي خيمه امام حسين عليه السلام برده، نصب کنند. سپس به من گفت: تو را طلاق دادم، به نزد خانواده خود برو! و به يارانش گفت: هر کس از ميان شما مي دارد از من پيروي کند، دنبال من بيايد، و الا ديگر هنگام جدائي ماست. و سپس گفت: اکنون داستاني براي شما مي گويم: در بلنجر جنگ کرديم و خداوند ما را فاتح نمود که غنائمي به دست آورديم. سلمان به ما گفت: آيا از اين پيروزي و غنائم مسرور شديد؟ گفتم بلي. سپس گفت: زماني که جوان آل محمد صلي الله عليه و آله را دريافتيد بيشتر خوشحال باشيد که در رکاب او مقاتله کنيد. اکنون با همه شما خداحافظي مي کنم. [1] .
پاورقي
[1] ابصارالعين، 95. مقصود زهير از نقل داستان سلمان اين بود که بگويد اين واقعه پيشگويي شده و اکنون من مسرور و خوشحالم.