اثر ترسيم جامعه برتر در زندگي کنوني انسان
اساسا طرح مدينه فاضله، از روزگار باستان تا کنون، بدين منظور بوده است که انسان (که عشق به تکامل و پيشرفت در او نهفته است، و انگيزه اعتلاجويي و والاگرايي ذاتي اوست)، هنگامي که به آن انديشيد، و جامعه برتر و زندگي انساني و عاليتر را تصور کرد، و آن را در مغز خويش پروراند، و بلکه ترسيمهايي از آن را نيز ديد، مي کوشد تا آن جامعه را بسازد و به آن جامعه برسد، و براي رسيدن به آن، سعي مي کند خود و ديگران را مناسب آن بسازد. اسکاروايلد مي گويد: نقشه جهان نمايي که مدينه فاضله را نشان ندهد، حتي ارزش اين را ندارد که به آن نگاه کنند، زيرا اين نقشه، مملکتي را که انسانيت در آن فرود آمده است کنار گذاشته است. هنگامي که انسانيت در چنين مملکتي فرود مي آيد، به اطراف نظر مي اندازد، و همين که ناحيه بهتري پيدا کرد، کشتي خود را به سوي آن مي برد [1] ... اين است که نوع مکاتب و عموم اديان، بشر را به اين دنياي بهتر توجه داده اند، و مدينه فاضله اي انساني را ترسيم کرده اند. اين همه کوششها و طرحها، براي همين بوده است تا براي اجتماعات افق بيافرينند و چشم انداز خلق کنند.
[ صفحه 18]
زندگيهاي پر شکوهتر و بهتر را در منظر انسان آورند. و جهاني تهي از ستم و تباهي در ديدگاه او قرار دهند. تا مردم جهان نپندارند که انسان - همين گونه که مي بينند - تبهکار و سيه روزگار است. و گمان نبرند که ديگر، تلاشها براي رفع ستم و دفع ستمگر و پديد آوردن نيکوکاري و بهروزي بي ثمر است و به جايي نمي رسد، بلکه بر يقين باشند، که زندگي هايي آباد و خوش در پيش است، و ممکن است چنين زندگيها و آباديهايي به وجود آورد. اينکه مي بينيد برخي از متفکران بسيار مي کوشند تا طرح هاي نوي به بشر امروز عرضه کنند، براي بيدار کردن همين حس است، يعني تا انسان، شهر زندگي را ببيند، و به فرارسيدن روزگار سرشار از عدالت و فضيلت، و دور از ناهنجاري و رذيلت، اميدوار باشد. گر چه، برخي از طرحهاي مدينه فاضله، در حالت نخستين، وهمي و خيالي است، ليکن همين، موجب انگيزش خلق براي عينيت بخشيدن به آن طرحها مي شود، چنان که بسي از طرحهاي ديگر، نخست، خيالي بوده است، و فقط، به صورت انديشه هايي در مغز رهبري جلوه کرده و به صورت تئوري عرضه شده است، اما بعدها صورت عمل و واقعيت به خود گرفته، و جامعه هايي بر اساس خود، به پيدايي آورده است.
[ صفحه 19]
بايد دانست که مثل اعلا چيزي است و حقيقت واقع چيز ديگر. و بايد ملاحظه نمود که افلاطون، در اين نظريات خود ممثل ساخته است چيزي را که واجب است باشد، نه چيزي را که امکان وجود داشته باشد. به هر صورت در تشکيل مدينه فاضله، گر چه در عالم لفظ و خيال و خوب و آرزو هم باشد، افلاطون اثري قوي و محکم در حيات معاصر، و همچنين در عصرهاي آينده، باقي گذارد. گفته مي شود که در بعضي از شهرهاي آسيايي يونان، از سياست افلاطون متاثر گرديدند، و به بعضي از افلاطونيها متوسل شدند، تا يک نظام سياسي - که کم و بيش متناسب و ملائم با مدينه فاضله افلاطون باشد - براي آنها وضع و تاسيس کنند [2] ... و چنانکه ما براي تربيت افراد، شخصيتهاي نمونه را نشان مي دهيم، و قهرمانان تاريخ را مجسم مي کنيم، تا افراد کوشش کنند و خود را به پايه آنان برسانند، و زيباييها و فضيلتهايي را که در آنان بوده است به دست آورند، همين گونه براي تربيت جامعه، و نمو دادن حس اجتماعي انسان، و برانگيختن او براي به دست آوردن زندگيهاي بهتر، بهترين و نزديکترين راه طرح و ترسيم جامعه هاي نمونه و آرماني است، زيرا هنگامي که اجتماعات، جامعه بهتر (و به اصطلاح، همان مدينه فاضله و تمدن عالي انساني و طرح زندگي نهايي انسان) را تصور کنند، مي کوشند تا آن سان باشند، و راهي را در پيش
[ صفحه 20]
گيرند که به آن زندگي برسند (به ويژه هنگامي که از ستمها و تبهکاريها به فرياد آمده باشند). و بهره طرح نو و نويد فردايي پر شکوهتر و روزگاري نکوتر، انگيزه جهش و جنبش کنوني خلقها و جامعه هاست. به همين دليل است که همه، از روزگار بهتر و زندگي نيکوتر سخن گفته اند. يکي از علل خود جوشي و تحرک کمونيستها، و اينکه توانسته اند از پيروان خود، مردمي متحرک و انقلابي بسازند، همين چشم اندازي است که از آينده، در ديدگاه خلق خويش قرار داده اند، و همان نويد به فرداي پيروزي است و بهشت کمونيسم، که در همين زندگي پديد خواهد آمد، و جامعه بي طبقاتي است که جنگ حتمي طبقات آن را خواهد ساخت. پس بايد کوشيد تا هر چه زودتر از دنياي پر از ظلم و فساد کنوني رهايي يافت و به آن دنياي آرماني رسيد. بسي از پيروزيها را اين مکتب در پرتو همين طرح و تلقين به دست آورده است. اينجا ارزش عقيده شيعه خوب آشکار مي شود، که با مسئله ظهور امام غائب (ع)، چه چشم اندازي عميق و برتر، جلو چشمها گذاشته، و چه دنيايي انساني ترسيم کرده است، دنيايي پر از عدل و داد، براي همين انگيختن و همين حس، و براي رسيدن به زندگيي عادلانه و در سايه قانون، به ويژه آن باريک بينيها و تيز نگريها که در اين فکر نهفته است، يعني همان
[ صفحه 21]
مسئله انتظار فرج و ظهور، که هر آن و هر روز و هر ماه، انتظار تشکيل آن جامعه است و آن زندگي، و در نتيجه هر روز تلاش و کوشش، براي آن دوران و پديد آوردن شرايط لازم براي آن حکومت. پس از هم اکنون نزديکي به عدالت است و انسانيت و دوري و بيزاري از ستم و فساد. [3] بي ترديد، توده ها، به خاطر مقاصد کلي تلاش نمي کنند، و اگر صد در صد نيز به خاطر ايمان و عقيده باشد - چنانکه در جنگهاي پاره اي از خداشناسان و مردمي ديگر مي بينيم - باز به خاطر سودي است که در بردارد، و آسايشي که در پي خواهد داشت (زيرا همين ايجاد آسايش براي نوع، خود هدفي خدايي است). خلاصه بهشتي را و آسايشهايش را نخست در نظر مي گيرند، آن گاه ترک لذت مي کنند (مگر نوابغي اندک که به عينيتها مي گرايند و براي نفس واقعيت و حقيقت و ارزشي که نزد آنان دارد، تلاش مي کنند). براي همين است که پيامبران نويد بهشت را سر لوحه دعوت خويش قرار دادند، تا آينده را روشن کنند و فراخنايي زيبا پيش پاي بشر بگذارند، و در پرتو اين عقيده، و اميد به رسيدن به چنين دوراني، جوشش و جنبشي پديد آورند، و خلق را بر ضد هر چه خرابي و تباهي است بسيج کنند، تا مردمان - حتي گستاخانه - در گرداب سختيها فرو روند، و
[ صفحه 22]
جانفشانيها برخود روا دارند، براي رسيدن به آن ساحل پر آسايش و جاودان. و تنها اسلام است - به خصوص از ديدگاه تشيع - که اين اميدها را در همين دنيا نيز به بشر داده است، و توده ها را (علاوه بر نويد بهشت و دنياي بهتر در عالم ديگر) به فرداي بهتر نيز نويد داده، و آينده اي سرشار از خوشي و خرمي و دادگري و انسانيت ترسيم کرده است. و به طور قطع و جزم - چنانکه هيچ گونه ترديدي در آن نمي رود - پيدايش آن را خبر داده است، که اگر از عمر دنيا، جز يک روز نماند، اين زندگي بهتر پديد خواهد آمد. اما دريغ است که در اجتماعات ما، در اثر تبليغات غلط گروهي جاهل و تزريقات سوء بدانديشان و... اين عقيده اثر تحرکي خود را از دست داده است، و تعليمي که براي ايجاد حرکت و عمل است، اکنون منشا سستي و خمود شده است و به اصطلاح، عامل ديناميک (حرکت انگيز) جامعه، عامل استاتيک (سکون آور) جامعه شده است. باري سخن از مدينه هاي فاضله و کشور خورشيد و شهر زندگي بود. همين سان هر چه قرن به قرن پيش بياييم و تاريخ فرهنگ انساني را ورق بزنيم، به اين آرمانها و اين آرزوها بر مي خوريم، آرزوي رهبري پاک و حاکميت قانون، و رعايت
[ صفحه 23]
دقيق عدالت اجتماعي و اقتصادي، و تشکيل حکومت واحد جهاني. از دوران کهن تا کنون، برپايي چنين حکومتي از آرزوهاي فلاسفه و مصلحان و پيامبران بوده است. امروز نيز تقريبا عموم فلاسفه و انديشه مندان و سياسيون، تنها علاج بيماريهاي جامعه بشري، و تنها راه جلوگيري از جنگ و تثبيت صلح را تشکيل حکومت جهاني مي دانند. [4] و به گفته کانت: ايجاد نظم جهاني، منوط است به وضع يک قانون جهاني و [5] ... و اينها همه، باز گفتن يک حقيقت است. و آن انتظار پايان دردها، سرگردانيها و بيدادگريهاست، و رسيدن دوران رشد و تکامل، بلکه کمال... و اين همه نمونه هايي است از کوششها و تلاشها، براي بهروزي و بهزيستن انسان، و راه يافتن به زندگيي آباد و سرشار از ايمني و آسايش. و اين همان است که مذاهب آن را خواسته اند، و اين همان است که پيامبران از دوراني بس کهن، براي تحقق بخشيدن به آن به پاخاستند و خروشها بر آوردند و بدين گونه خواستند روشنگر تاريکيها باشند. توده ها را نجات دهند. بيدادگيريها و بهره کشيها را ريشه کن کنند. خداي را حاکم بر
[ صفحه 24]
مردم و زندگي بشناسانند. خلق را از زير بار بندگي و اسارت غير خداي عادل مهربان بيرون آورند. زنجيرها را پاره کنند و امرها و فرمانها را فرو گذارند - جز يک فرمان - تا همه در سايه آن، آزاد زندگي کنند و برادر و برابر. گامها برداشتند و مجاهدتها کردند. انسانهاي بزرگي در اين راه فدا شدند و موفقيتهايي به دست آوردند، اما نسبي بود و زودگذر، و همه با سدها روبرو، ليکن همه اين مژده را دادند که: بساط ظلمها و خدا نشناسيها برچيده خواهد شد. و خداي بزرگ و قوانينش حکومت خواهند کرد. سيستمهاي بشري نيز، با اديان الهي، در اين انتظار شريکند. و به گفته راسل، انتظار مارکس هم، همان انتظار مسيحيان است براي رجعت ثاني مسيح. [6] سنتهاي خدايي نيز همين را ايجاب مي کند. و جهان براي همين آفريده شده است تا بشر فارغ بال و آسوده خاطر، با آرامش و راحتي به پرستش خداي بپردازد، و دردها و فقرها و ستمها او را از مسير اصليش - که قرب به خدا و رسيدن به بارگاه جلال خداوندي است - باز ندارد. از اين رو، در بشارتهاي کتب آسماني، بخصوص قرآن، آمده است که روزگاري فرا خواهد رسيد که: مرا عبادت کنند و کسي را شريک و انباز من قرار ندهند [7] . و در آيه ديگر چنين است:
[ صفحه 25]
در زبور داود نوشته ايم - پس از ذکر - که، سرانجام، زمين از آن حق پرستان خواهد شد، و بندگان صالح ما وارثان زمين خواهند گشت. [8] مشيت خدايي بر اين قرار گرفته است که موجودات راه کمال پيمايند، و زندگي براي تکامل و ترقي بر پا شده است. پس بايد هر موجودي، به کمال نهايي خويش برسد. انسان نيز از اين قانون مستثني نيست، و ناگزير بايد به کمال نهايي خود برسد، آن هم در همه جوانب زندگي، و همه مزاياي انساني. و خود، زندگي اجتماعي و مدني انسان، از اصيل ترين جوانب زندگي اوست. اينجا مناسب است گفته اي از استاد بزرگ، عالم رباني و متاله قرآني، حضرت شيخ مجتبي قزويني خراساني بياوريم: مطابق قواعد فلسفه و حکمت، هر طبيعتي که در عالم موجود است و قابل زيادت و نقيصه است، به مقتضاي اينکه طبيعت، کمال اقصاي خود را طالب است، بايد فرد کامل از آن طبيعت، در عالم موجود شود. بر اين اساس و قاعده، مسائل فلسفي چندي مترتب گرديده است، از آن جمله وجود فرد کامل در بشر است، که از چنين فردي تعبير به نبي يا حکيم شده است [9] ... اين قاعده کمال اقصي و نهايي، در همه جنبه هاي
[ صفحه 26]
مربوط به انسان (اجتماعي، مدني، اقتصادي، معيشتي، اخلاقي، رواني و جز آنها) جريان دارد، و ناگزير بايد زندگي اجتماعي و مدني انسان نيز به عاليترين شکل خود برسد، و همه استعدادهايي که در وجود انسان نهفته است آشکار گردد، و به تعبير روسو: به هدف غايي زندگي برسد [10] ، و تکامل در سراسر زندگي انسان صورت گيرد، و به آخرين صورت ممکن (کمال نهايي در زندگي فردي و اجتماعي، معنوي و مادي) در آيد، تا نمونه آن در طبيعت نشان داده شده باشد. [11] و - چنانکه گفتيم - اين عاليترين شکل ممکن براي جامعه و زندگي اجتماعي انسان، از ديرگاه، آرمان و آرزوي فلاسفه بوده، ليکن به وقوع نپيوسته است. اما ناگزير بايد به وجود آيد، و عدالت و حق مطلق بر جامعه ها بايد حکومت کند. تکامل فردي تا اندازه اي - اگر چه نادر و انگشت شمار - در گذشته ها صورت گرفته است. [12] و در گذشته، افراد کاملي داشته ايم که به گفته ارنست رنان: تمام عناصر انسانيت، با همان تناسب و هم آهنگيي که در انسانيت وجود دارد، در آنها جمع شده است. [13] و انسانهايي چون بودا و سقراط و مسيح و محمد داشته ايم (يا مرداني بزرگ در دينها و مرامها، و از جمله در دنياي کنوني).
[ صفحه 27]
با اين همه، جامعه ها هنوز، به رشد و کمال نهايي خود دست نيافته اند، و به آنجا نرسيده اند که همگان به کمال استعداد خويش برسند، و دچار موانع نباشند. مردان بزرگ تاريخ اگر چه کوششها کرده اند تا اجتماعي انساني بسازند، و گاهي براي زمانهايي هم آن را به وجود آورده اند (در اسلام دهساله آخرت حيات پيامبر (ص)، و دوران خلافت حضرت علي (ع)، در قلمرو خود او، نمونه آن است)، ليکن اين کوششها با موانع روبرو شده، و تا سر تا سر گيتي گسترش نيافته است، نسبي بوده، مطلق و همگاني نشده است. همه، مقدمات اين سير تکاملي را فراهم آوردند و به ويژه اسلام، که با پديد آوردن آن فرهنگ عظيم، در همه جنبه هاي نيازمندي بشر، براي سوق دادن افراد و اتماعات به شکل نهايي و هدف غايي زندگي و تمدن عال انساني، باري بزرگ و سنگين به دوش کشيد. و تمدن عظيم اسلامي، فرهنگ علوم و فضائل انساني را براي قرنها، در دامن خود پروراند، و از نابودي نگاه داشت. و با تعليمات زنده خود، انسان را براي صورت نهايي زندگي آماده ساخت، و نويد آن را نيز داد، اما چون به وجود آمدن تمدن نهايي به گذشت زمان (زمان فرهنگي و اخلاقي و گر نه هزارها بار خورشيد دميده و نهان شده است، و بر رشد معنوي و ادراک علمي بشر، آن چيز و بدان مقدار که لازم است، افزوده نشده است)، و رشد کافي
[ صفحه 28]
جامعه ها و احساس احتياج، نيازمند بود، از اين رو شکل نهايي جامعه آرماني اسلامي - در يک مدار جهاني - به بعد موکول شد. هنوز انسان در اين آرزو به سر مي برد، و با ترقي روز افزون دانشها، مشکلات زندگي بشر حل نشده است. هنوز انسان گرسنه است و برهنه و بي مسکن. هنوز مسئله فقر از مسائل لا ينحل [14] زندگي به شمار مي رود. [15] بشر در ابتداييترين مسائل وامانده است، و از ضروريترين نيازمنديها محروم است. با همه سيستمها و مکتبهايي که پديد آمد و ترقياتي که به ظاهر نصيب آدمي شد، باز به گفته آلکسيس کارل: بيماريهايي درمان شد، ولي بيماريهايي تازه جايگزين آنها گشت. [16] از اين رو هنوز زندگي دردناک است و روزها تيره، و آزاديها پايمال شده، و انسانها محرومند، و حکومت تاريکيها برقرار است، و رژيم بردگي پا بر جاي، بردگي با رنگهايي تازه، برسي دشوارتر و سهمگينتر از بردگيهاي گذشته. اين است سرگذشت انسان!! و شگفتا که اگر بشر چاره اي انديشيده و طرحي تنظيم کرده، به يک درد نگريسته و ديگر دردها را نديده است. و انسان را تا سطح يک ماشين
[ صفحه 29]
خودکار، پايين آورده و به فکر تهيه سوخت افتاده است. بدين سان هر کس به جنبه اي توجه کرده، و براي بر آورد نيازي گام برداشته است. و به اصطلاح، به زاويه اي از زواياي زندگي پرداخته است. اين يکسو گرايي و يک جانبه ديدن - نه همه جانبه و همه سويه - براي اين بود که نجات انسان را مي خواستند، اما خود انسان را فراموش کردند - بلکه نشناختند - از اين رو راه ميانه را گم کردند و به سوي افراط يا تفريط گراييدند. اين است سرگذشت ديروز انسان، و اين است سرگرداني امروز او. آيا آينده هم به سان گذشته ها خواهد بود؟ و سياهيها زوال ناپذير است، و ديگر بايد مايوس شد و اميد به نجاتي نداشت، و راه بيغوله ها پيش گرفت، و زندگي را ترک گفت، زيرا که زندگي را جز ستم و تباهي پديداري نيست؟ يا اينکه اين شام سياه را سپيده اي است و زندگي را افقي، و خورشيدي درخشيدن خواهد گرفت. گر چه انسان اکنون در برابر مشکلات شکست خورده است، ليکن شکست کنوني را شکست نهايي نمي توان پنداشت. و نبايد پنداشت. از تاگور بشنويم:... و اکنون من مرتکب اين گناه نمي شوم که اعتقادم را نسبت به انسان از دست بدهم، و شکست
[ صفحه 30]
کنوني بشريت را شکست نهايي بشمارم. من به آينده مي نگرم، و زماني را در نظر مي آورم که اين فاجعه عظيم به پايان مي رسد. تاريخ ورق مي خورد، و آسمان دوباره سبک مي گردد، و از شهوات تهي مي شود... شايد سپيده اين صبح روشن، فردا از افق اين سو - از افق شرق - برخيزد، که خورشيد نيز از آنجا مي دمد. و در آن هنگام انسان شکست نايافته... ميراث از چنگ رفته خود را دوباره به چنگ خواهد آورد. [17] به اميد آينده، و به انتظار رويش فردا، و بر آمدن آخرين افق...
[ صفحه 31]
پاورقي
[1] لذات فلسفه:389.
[2] پيشوايان فکر:113.
[3] در آخرين بخش کتاب، اين بحث را مشروحتر خواهيد خواند.
[4] نگاه کنيد به: سحر حکومت و افسانه دولت، ج 117:1، حکومت واحد جهاني، اميدهاي نو و تاريخ فلسفه سياسي، ج 3 در اين کتاب - از جمله - اين طور آمده است: براي نيل به اين هدف، که وحدت عالم است، تا کنون به سه طريق و از طرف سه طبقه، مجاهده به عمل آمده است: 1 - از طريق متافزيکي و نفوذ در ارواح و قلوب مردم، يعني از طريق مذهب، به وسيله پيغمبران. و به طوري که تاريخ مذاهب نشان مي دهد، هدف کليه مذاهب بزرگ، آن بوده است که همه ملل عالم را تابع مذهب واحد قرار داده، از اين راه، وحدت ملل عالم را ايجاد نمايند. 2 - از طريق فيزيکي، به وسيله شمشير و زور، و اين شيوه کشور گشايان و جهانگيران بوده است. 3 - از طريق ايدئولوژيکي يا نشر فکر و عقيده. البته گاهي طرفداران هر يک از سه طريق، به طريق ديگر هم، متوسل مي شدند....
[5] سحر حکومت و افسانه دولت، ج 188:2.
[6] درک تاريخ:15 به بعد:... مارکس انقلاب کمونيستي را در مقابل رجعت ثاني و ديکتاتوري طبقه کارگر را به عوض حکومت مقدسين، و اصطلاح دنياي مشترک المنافع سوسياليست را به جاي هزار سالي که دنيا پس از رجعت ثاني، با عدل و داد اداره خواهد شد، ذکر کرده است...
[7] قرآن کريم، سوره نور (24)، آيه: 55 يعبدونني لا يشرکون بي شيئا....
[8] قرآن کريم، سوره انبياء (21) آيه 104: و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون.
[9] بيان الفرقان، ج 10:5.
[10] در نظر روسو، تشکيل جامعه بين المللي، هدف غايي زندگي بشر خواهد بود، نه آغاز خدمات اجتماعي. - تاريخ فلسفه سياسي، ج 10:5.
[11] که از اين نمونه کمال است بستگي به گروه و زندگي در جامعه، چون:... روان در تن، و تن در روان، و تن و روان در جامعه، و جامعه در تن و روان فرو رفته است، و همه به من پيوسته اند. زيرا آنچه انساني است، رواني و اجتماعي نيز هست، و روان، بي تن و جامعه متصور نيست. - روانشناسي اجتماعي نيز - به تعبير هايدگر - همراه بودن، به عقيده هايدگر، شروط وجودي عمده انسان همراه بودن است. دنياي ما نوعي دنياي با ديگران است. - همان کتاب:30 و اين همان گفته مشهور فلاسفه قديم است: الانسان مدني بالطبع.
[12] و اين بدان علت است که فرد شاگرد دبستان جامعه است و درون جامعه تربيت مي شود. اگر جامعه فاسد باشد افراد هم فاسد مي شوند. و آنان که در محيطهاي فاسد، صالح بار آمدند کساني بوده اند که توانسته اند بر خلاف مسير، حرکت کنند، و از شرايط و مقررات جامعه وارهند. اينان پديد آورندگان جامعه اند نه بار آوردگان آن. و اسلام هم که به اصلاحات اجتماعي اهميت فراوان مي دهد، براي همين است که در جامعه فاسد، تربيت افراد صالح بسي دشوار است، زيرا بايد اين روح را در افراد پديد آورد که بتوانند در درون جامعه، جدا از جامعه، زندگي کنند: کن في الناس و لا تکن معهم.
[13] شناخت روشهاي علوم يا فلسفه علمي، چاپ ششم:9.
[14] نه لا ينحل واقعي، زيرا که طبيعت غني است، بلکه لا ينحل دستوري، زيرا آنان که مي خواهند از دسترنج و ثروت ديگران به زندگي مرفهي برسند، نمي خواهند به وضع همان ديگران رسيدگي کنند. و نظامهاي استعماري همين است.
[15] انسان گرسنه، جامعه متمول و مسائل کشورهاي آسيايي و افريقايي.
[16] انسان موجود ناشناخته:31.
[17] کتاب هفته، شماره 22:10.