بازگشت

سرآغاز


ظهور و فرج، يعني پايان همه دردها، نابسامانيها، انحراف مسيرهاي انسان، و گشودن هر عقده اي به دست منجي آسماني. بشر از آغاز تا کنون، همکاروان درد و رنج و هماغوش ستمديدگي و تحمل بوده است. از آن همه ارزشها و حقوقها که داشته، محروم مانده است و استعدادهايي که با پرورش آنها مي بايست و مي توانست به عاليترين کمالات انساني برسد، در وجودش کشته شده و نابود گشته است. سازمانهاي رهبري بشر تا کنون همه فاسد بوده اند و ناقص. بشر دچار بوده است، دچار گرسنگي، دچار جهل، دچار بي عدالتي و اختلاف طبقاتي و... و... زندگي چنان بوده و اکنون نيز چنان است، سراسر تحمل است و تحميل.



[ صفحه 11]



بدين گونه تاريخ زندگي انسان، چيزي نيست جز سرگذشت همين دردها و رنجها. [1] تا کنون انسان زندگي را بدين سان گذرانده است. آيا آينده نيز مانند گذشته هاست؟ آيا از فرجام خوش بشريت بايد مايوس شد؟ آيا روزگار درد و رنج، محروميت و ناکامي، اندوه و گرسنگي، بردگي و بهره دهي به پايان نخواهد رسيد؟ آيا تا کنون که راه انسان به سوي روشناييهاي بزرگ و فضيلتهاي پر ژرفا - پياپي - بسته شده است، زماني نخواهد آمد که سدها بشکند و راهها هموار گردد؟ آيا بشر که تا اين دم در شامي تيره به سر مي برده است و روزي و روشناييي نديده، خورشيدي بر زندگيش تابيدن نخواهد گرفت، و تاريکيهاي حياتش را روشن نخواهد کرد؟ آيا روزي نخواهد دميد که ديگر دردها به درماني رسيده بشد و نابسامانيها به ساماني؟ آيا روزگار سياه گرسنگي سپري نخواهد شد، و انسان گرسنه فرصتي نخواهد يافت تا - فارغ از فکر معاش - به تکامل روح و کسب مفاهيم عالي انساني بپردازد؟ آيا روزي نخواهد آمد که همه در پيشگاه قانون برابر باشند، و حکومت، حکومت قانون باشد، آن هم قانوني انساني و حقگزار؟



[ صفحه 12]



آيا آن هنگام فرا نخواهد رسيد که مستمندان در پاي کاخها جان ندهند؟ و زاغه ها در کنار آسمانخراشها ديده نشوند؟ آيا روزگار تعديها، تضادها، برادرکشيها، خودپرستيها و سودجوييها به سر نخواهد آمد، و مردميها و فضيلتها جايگزين آن دگرها نخواهد شد؟ آيا نخواهد شد که هر انساني با آسايش و آسودگي زندگي کند؟ اين چگونگي زندگي انسان است که خروشها و خشمهاي مقدس را آفريده است و مي آفريند. و اين انگيزه هاست که مصلحين راستين را، از روزگاران کهن تا هم اکنون، به پاداشته است و به پا مي دارد، تا انچه که بايد باشد به وجود آيد. پيامبران - از جمله - براي تحصيل همين آرمان انگيخته شدند، و فيلسوفان و مصلحان نيز براي همين مقصود قد افراشتند. سقراط براي تامين همين آرمانها مي خروشيد. و افلاطون براي همين منظور، نخست حکومت فلاسفه را پيشنهاد کرد، و به پيروي از حاکم فيلسوف معتقد شد، و سپس اين نظريه را تغيير داد، و در کتاب قوانين گفت: هان نگذاريد سيسيل، يا هر شهر ديگري در هر



[ صفحه 13]



کجا که باشد، مطيع و منقاد اربابان بشري گردد، بلکه بگذاريد تابع قوانين باشد، چنين است آيين من. [2] متفکري ديگر نيز با توجه به همين مسائل بود که گفت: در ميان تمام افراد بشر، حتي يک فرد هم وجود نداشته و ندارد، که آن قدر خوب باشد که بتوان به وي اجازه داد تا زندگاني همنوعان خويش را اداره کند. [3] شهر آفتاب و کشور خورشيد ي هم که توماس کامپانلا طرح ريزي کرده است - مانند مدينه فاضله افلاطون - براي پايان بخشيدن به همين دردها و ناهنجاريهاست. در کشور خورشيد، اين انتظار و اين آرزو نهفته است که تضاد و دشمني برچيده شود، کار مساوي باشد، در آمدها يکسان تقسيم شود، و آرمانهايي ديگر بر آورده گردد. [4] بهشتي را نيز که تامس مور ترسيم کرده است، براي رسيدن به همان جهان آرماني است، جهاني که همه مردم در آن، در سايه قانون و عدالت، يکسان زندگي کنند و در برابر گروهي اندک، ثروتمند و مرفه، گروهي بيشمار فقير و بيچاره نباشند. [5] پيشنهاد اگوست کنت نيز براي ايجاد جامعه تئوکراتيکي - که در آن هيئتي از عقلا حکومت کنند - به همين منظور است، تا رهبري انسان را به دست کساني بسپارد که



[ صفحه 14]



انسان باشند، و از سياهکاري و ستمگري به دور، و به انسان به ديده انسانيت بنگرند. اگوست کنت، در پايان زندگي تصميم گرفت دقيقانه طرز کار حکومت ايده آل خود را توصيف کند. وي مي خواست مذهبي تاسيس کند و پرستش بشريت را - که خود به عنوان موجود بزرگ مي نامد - اساس آن قرار دهد. از اين جهت سعي کرد تا تمامي آداب مذهبي موجود را با اقتباس از موسسين و مردان بزرگ و تشريفات آنها در اين مذهب گرد آورد. به موجب اين مذهب، يک هيئت عالي روحاني، با اقتدار عالي، در عين حال مذهبي، علمي و سياسي که اعضاي خود را انتخاب مي کنند، بايد سرنوشت بشر را هدايت نمايد. ما يک بار ديگر در اينجا کمال مطلوب افلاطون و فيثاغورث، يعني اجتماع تئوکراتيکي را که هيئتي از عقلا بر آن حکم مي رانند، مشاهده مي کنيم. [6] نيز فارابي، براي پايان دادن به همين نابسامانيها و ساختن اجتماعي عادل و صحيح، در قسمتي از تاليفات خويش، از حکومت آرماني بحث مي کند و زير عنوان پيشوا - امام به بحثهايي بس مهم پيرامون شخصيت و شرائط رهبر مي پردازد. جامعه کمال مطلوب کمونيسم نيز واکنش همين دردها و بي عدالتيهاست.



[ صفحه 15]



دوران کمال مطلوب کمونيسم، جامعه بي طبقات است که جبر تاريخ، يا لزوم تاريخي تکامل، آن جامعه را به وجود خواهد آورد. و طبق عقيده و انتظار آنان، در آن جامعه، افراد طوري تربيت مي شوند که ديگر احتياج به دولتي نيست. و انسان خود به اداره زندگي خود مي پردازد. [7] نيز، طرحي را که راسل در کتاب اميدهاي نو پيشنهاد مي کند براي تشکيل همين جامعه انساني است و به آرزوي رسيدن به دنيايي انساني. راسل در اين طرح مي کوشد تا بشر را به آينده اميدوار کند، و براي او چشم اندازي روشن بيافريند، تا از هم اکنون فرزندان انسان را برانگيزد که کوششهاي خود را صرف رسيدن به آن زندگي کنند، و خود را بدانسان بسازند که او ترسيم کرده است. يعني خود را به گونه اي تربيت کنند و بار آورند، که بتوانند به وجود آورندگان مدينه اي فاضل و اجتماعي انساني باشند. افکار و موهومات نژادي و ميهني را يکسو نهند. محدود فکر نکنند. جهاني بينديشند. خود را آماده کنند تا از يک قانون پيروي کنند. و خود را در زندگي ديگران شريک بدانند و ديگر سخنان... او مي گويد: تصور مي کنم همه ما بايد آرزومند جامعه اي



[ صفحه 16]



باشيم که منع و اجبار در آن به حد اقل تخفيف يافته باشد، و مردم آن به خودي خود طوري رفتار کنند که همان رفتار آنها منجر به همکاري اجتماعي شود، ولي به نظر، وصول به چنين جامعه اي ناچار بايد از طريق اجراي قانون باشد. زيرا در غير اين صورت، عادات حسنه هرگز پيدا نمي شود، و امکاناتي که از عادت حسنه حاصل مي گردد به دست نمي آيد... [8] تصور نمي کنم نژاد انسان آن سياستمداري و قابليت را داشته باشد، که تنها به ميل و رضاي خود به تاسيس دولت جهاني گردن نهد. به اين دليل است که خيال مي کنم از تاسيس و برقراري و حفظ و نگاهداري آن، در سنين اول عمر، اعمال زور و فشار لازم باشد.... [9] بايستي تعليم و تربيتي با مختصات بين المللي در سراسر جهان انتشار يابد. مدارس ما نبايد به تعليم تاريخ تعصب آميز و محدود ملي که تا کنون تصور مي رفت کافي است اکتفا کنند، بلکه بايد تاريخ عالم را هم با نظر بي طرفي به شاگردان بياموزند [10] .... بايد يک مقام بين المللي به وجود آيد، که در باب توليد و توزيع خواربار و مواد خام نظارت و حکومت کند [11] ...



[ صفحه 17]




پاورقي

[1] تا آنجا که تاريخ است - يعني بخشهايي است که به گزارش حال توده ها ويژگي يافته است و بسيار بسيار اندک است - نه صفحاتي که صرف ستايشگري گروهي ستم پيشه شده است و تجملات آنان، که - به گفته امين الريحاني - حتي سزاوار اينکه يک سطر از تاريخ درباره شان نوشته شود، نبوده اند. صوت العداله الانسانيه:402.

[2] تاريخ فلسفه سياسي، ج 124:1.

[3] تاريخ فلسفه سياسي، ج 1246:3.

[4] اقتصاد کشاورزي - زمين:266.

[5] اقتصاد کشاورزي - زمين:266.

[6] شناخت اجتماع:51 به بعد.

[7] در اين باره به تاريخ فلسفه سياسي، ج 3 و کتابهاي ديگر مراجعه کنيد.

[8] اميدهاي نو:115.

[9] اميدهاي نو:136.

[10] اميدهاي نو:210.

[11] اميدهاي نو:306.