فايده و اثر
بد نيست اندکي از فايده و اثر سخت بگوييم: ميزان ارزش کارها، نيت و قصدي است که انسان دارد. اصل الاعمال بالنيات [1] از نظر ايدئولوژي اسلامي ترديد ناپذير است. اصل مذکور اين موضوع را در بردارد، که فايده و اثر در خود نيت و قصد است. و اگر کوششي بوده همراه با نيتي درست، آن کوشش مفيد و مثمر است، اگر چه در خارج هيچ اثري ظاهري بر جاي نگذارد. بنابر اين اصل، پيروزي، همه جا و همه وقت هست. مرز شکست و پيروزي، نخست در درون آدمي تعيين مي گردد، سپس در برون. مشکل اين انديشه که کارها بي ثمر است و بيهوده، کناره گرفتن از هر کار و خدمتي است در راه فرد و در راه خلق. اين انديشه اگر به درون فرد راه يافت، او را بيکاره و پژمرده مي کند، و اگر به درون اجتماع، آن جامعه را دچار رکود و سستي مي نمايد. در اين صورت، مرگ حتمي انسانيتها و فضيلتها فرا مي رسد.
[ صفحه 119]
اسلام مي گويد، شما که از اين بيمناکيد که کوششهايتان بيهوده و بي نتيجه باشد، اگر نيت درست داشته باشيد، کارتان رنگ بقا و جاودانگي خواهد گرفت، و مثمر و مفيد خواهد بود. پس چشم به نتيجه اي آني نداشته باشيد، و از توده مردم اميد هر گونه قدرشناسي را قطع کنيد، تا اگر روزي آنان را ناسپاس ديديد نرنجيد، و بر آنان خشم نگيريد، و همراهان را تنها نگذاريد. فضيلت دوست باشيد. براي ذات حقيقت به کوشش تن در دهيد، و اثر و نتيجه را در جاي ديگر بجوييد.
قرآن کريم:
اي (پيامبر) بگوي: من يک موعظه بيشتر ندارم: براي خدا به پا مي خيزيد! با ديگري، و تنها [2] ... پس هدف به پاخاستن براي خدا و دين او و اشاعه عدالت و زنده نگهداشتن حماسه انسانيت است، تا روزي که همه نواميس، پيراسته از هر تحريفي، به کوشش مردان حق (که شما مي توانيد از آنان باشيد و در صف آنان) به ابديت و خداوند برسند. بنابر اين، دين از هر عاملي محرکتر است، اگر درست فهميده شود. زيرا بر مباني دين، انسان در هيچ اقدامي زيان نديده است. و به راستي، اگر پيامبران و ديگر مصلحان به اميد اجر و مزدي بودند، کارهايشان نتيجه اي واژگونه داشت، بلکه
[ صفحه 120]
نمي توانستند هيچ گامي بردارند، زيرا پاداش خلق را ديده اند که چگونه بوده است. ليکن آنان هدف را در جاي ديگر مي جستند، و پاداش را از کسي ديگر مي خواستند. نزد آنان، آن همه فداکاريها تکليف بود، مفيد بود و نتيجه درست، اگر چه در نظر بيشتر مردم بيهوده و لغو جلوه مي کرد، زيرا آنان به گفته تاگور به سوي ديگري چشم داشتند، جز آن سوي که نوع مردم بدان مي نگرند. [3] از همين رو بود که ناسپاسي مردم و شکستهاي ظاهري، آنان را از کار باز نمي داشت، و خشمگين نمي کرد. و در راه، از کمي يار و ياور نمي هراسيدند. گفته هاي علي (ع) را به ياد بياوريد: در راهي که بدان رهنمون شده ايد (راه حق) از اينکه همرهان اندکند مهراسيد. [4] . و در کار نيک، چون کسي سپاست نداشت، بي رغبت مشو! [5] که اين است راه مردان راه، و اين بوده است، چنانکه گفته اند: هميشه ايجاد يک انقلاب آسان است، چيزي که مشکل است ادامه آن است. و اين است طرز تفکر اسلامي. و با اين طرز تفکر - چنانکه گفتيم - ياس مفهوم ندارد. و در پايان راه و سرانجام همه کارها، اگر درها همه بسته شد، و کژي و نامردمي بدان پايه رسيد که اميد هر گونه بهروزي و بهزيستي از زندگي انسان بريده گشت، و انتظار سپيده اي در پايان اين شب دراز نماند، باز نمي توان نوميد شد و آينده را به گذشته قياس کرد، زيرا طبق نويدهاي
[ صفحه 121]
مسلم مذهبي، فردا را داريم و فرداها را، فرداي آزادي، فرداي پر از عدل و داد، فرداي پيروزي انسان بر اهريمنان، فرداي پيروزي فضيلتها بر رذيلتها. با اين فرداي اميدزا، کانون زندگي امروز را گرم مي کنيم، و مشعل اميد را اکنون در درون مي افروزيم، تا اندک اندک در برون نيز افروخته شود. و تا پژمرده نباشيم و تا حسرتناک نگوييم: ستارگان در آسمانند. ولي دريغا که چراغ کوچکم را، در خانه نيفروخته ام. [6] کم کم، به موضوع رساله رسيديم، و آن، اثر دعوت به امام غائب و انتظار فرج است براي جامعه فعلي و زندگي کنوني ما. طبق بشارات مسلم اسلامي، از آينده نمي توان مايوس شد. و محکوميت کنوني حق و انسانيت را نمي توان محکوميت دايمي دانست، و فردا و فرداها را به سان گذشته ها پنداشت. چنين ياسي در اجتماعات ما نبايد وجود پيدا کند، زيرا ما در انتظار حکومت حق و عدالتيم و پيروزي صلاح و عباد صالح بر فساد و عباد ناصالح. و چون ظهور امام غائب (ع) مساوي است با پيروزي عدل و داد در سراسر گيتي، پس از آن که ظلم و جور پيروزي يافته باشد، در همان حال و زماني که
[ صفحه 122]
انسان فاسدترين و ناانسانيترين روزگار را مي گذراند و در پنجه اهريمنان گرفتار شده است، اميدش بايد فزونتر باشد و انتظارش براي نجات و غلبه حق و عدالت بيشتر. و بايد يقين داشته باشد که در جهان روشناييهايي وجود دارد که در عميقترين ظلمات نهان است.
امام علي (ع):
چون سختي به نهايت رسد، آسايش پديد آيد، و چون حلقه هاي زنجير گرفتاري سخت تنگ گردد، راحتي رخ نمايد. [7] بر اين اصل، آنچه را که براي ديگران مايه نوميدي و شکست است، بايد براي پيروان اين مکتب، اميدزا باشد. و هر چه بدبختي فزوني يافت خوشبختي را نزديکتر بدانند. به ما نويد داده اند که هر آن، احتمال فرج هست. وقت خاصي هم براي آن تعيين نشده است. پس آن روزگار نهايي فساد که از نظر نوع مردم، روزگار اوج ياس و ستم و نااميدي است، از نظر مکتب ما، روزگار اوج اميد به فرج و فرا رسيدن فرداي بهتر است. در پايان اين فصل، اين موضوع را بايد تذکر دهيم که اين همه تلاشها براي برافروختن شعله اميد و پديد آوردن حس خوش بيني و طرد ياس و بدبيني براي چيست؟ چرا اين همه
[ صفحه 123]
کوشش شده است تا چهره زندگي را زيبا جلوه دهند، و چهره دردناک آن را علاج پذير بدانند، و چرا؟ و چرا؟ براي اينکه هنگامي در جهان زندگي مي کنيم که آن را دوست بداريم [8] براي زيستن در اين جهان، خوش بيني و اميد شرط لازم است. ياس و بدبيني، نظام زندگي ر از هم مي پاشد و آثار زهر آگيني براي بشر به بار مي آورد. اگر روح نفرت از زندگي در اجتماعات رسوخ کند، همه حيثيتهاي انساني بر باد مي رود. اخلاق زايل مي گردد. فضيلتها کشته مي شود. نشاط کار و کوشش و ابتکار، از جامعه رخت بر مي بندد. شرايط لازم براي تامين سلامتي جسمي، فکري و اخلاقي... بدون وجود اين شرايط، امر توليد، که سرچشمه پيدايش ثروتهاي مادي است، نمي تواند به نحو موثري انجام شود... از نظر اهميت، بعد از اين شرايط، سه شرط ديگر براي توانايي وجود دارد، که بسيار به هم مربوط بوده و عبارت است از: اميد، آزادي و تنوع. از نظر بازده کار در سراسر تاريخ، ما به نتايج ناشي از رسوم بردگي و محدوديتهايي که رعيت در قرون وسطي داشت، و انواع ديگر فشارها و شکنجه هاي سياسي و غير سياسي بر مي خوريم. [9] آزادي و اميد نه تنها ميل شخصي را براي انجام کار، بلکه توانايي او را نيز در انجام کار زياد مي کند.
[ صفحه 124]
علماي وظائف الاعضاء به ما مي گويند که انجام يک کار معين، اگر لذت آور باشد، انرژي کمتري از اعصاب مصرف مي کند. همچنين نيروي ابتکار بدون وجود اميد، کمتر به کار مي افتد و [10] ... نيز با ياس و نوميدي، نوعدوستي و فلسفه خدمت به خلق از ميان مي رود، و جاي خود را به خودپرستي مي دهد. کوششها همه براي جلب منافع و لذايذ شخصي صرف مي شود، گر چه به زيان ديگران باشد. و همه در انديشه حفظ و نگاهداري خودند، اگر چه به نابودي ديگران بينجامد، زيرا هنگامي که اميد به زندگي بهتري نباشد، خدمت به نوع، از خود گذشتگي و فداکاري، تلاش براي روز بهتر و زندگي انسانيتر، چه سودي خواهد داشت؟ مگر نمي نگريد به آنان که بر مرکب مراد سوارند که چه مي کنند؟! پس بدبيني، بدي را پايدار مي سازد و خوش بيني، خوبي را. ديگر از نتايج بد ياس از آينده، تن دادن به وضع موجود است، چون همه تلاشها براي فرداي بهتر است. و اگر مسلم انگاشته شود که فرداي بهتري در پيش نيست، ديگر تلاشها مذبوحانه و بي ثمر جلوه مي کند. اگر بر مغزها اين انديشه حکومت کرد که راهي به خوشبختي و نجات نيست، و سنگلاخ زندگي هموار نمي شود، و همه راهها به بن بست مي رسد، بايد کنار رفت و دست بر دست گذاشت. چون
[ صفحه 125]
هر چيز، بي فايده و هر کاري بي ثمر و هر کوششي براه راه يافتن و راه بردن عقيم است، زيرا: آن که مي گويد از من کاري ساخته نيست مي گريزد، و با گريز خود وضع موجود را استحکام مي بخشد. آن که مي گويد امکان رستگاري نيست، خود و ديگران را از ميدان مي گريزاند، نتيجه آن که نظام ستمگرانه مستقر ادامه مي يابد [11] ... و اين انديشه خود بزرگترين فساد را در بردارد، و اين خود تحکيم و تثبيت هر گونه زشتي و نادرستي است. آنان که مي خواهند انسان را از حرکت بازدارند، اين انديشه را به او تزريق مي کنند که، همه راهها به بن بست مي رسد، تا ياس مستولي گردد. ديده ايد فردي که دچار ياس مي شود، همه چيز را کنار مي گذارد، حتي وظايف فردي را و با دم سرد خود زندگي را سرد مي کند، در صورتي که اين نوميدي و سرخوردگي، در فرد است و در يک راه و يک کار. اينک بسنجيد اگر اين حال به درون جامعه اي راه يابد، و به همه راهها و همه کارها سرايت کند! در اين گونه اجتماع قهرا تکليف و مسئوليت مفهوم ندارد، اجتماعي است ويرانه و سرخورده، پيوندها از هم گسسته و راه براي هر گونه سياهي و پليدي باز، هر کس سر به گريبان خود فرو برده، در کنار هم و از هم به دور، به ظاهر هماهنگي و
[ صفحه 126]
حالت گروهي و در واقع تنهايي و جدايي، و فقط يک تازيانه بس است که آنان را به هر سوي بخواهد براند و در نتيجه سررشته داران کارها خوشحال باشند. از همه دردناکتر، اينکه در چنين اجتماعي آنچه هست گرايش به فساد و رذيلت است، چه هنگامي که فرد از پديد - آوردن راستي و درستي سرخورده شد و نوميدروان گشت، احساس و خواسته اي در او کشته مي شود، و ناگزير احساس و نيازي ديگر جايش را مي گيرد، حس ارضاي بدلي به وجود مي آيد. انساني که بالفطره خوبيها و معنويتهايي را مي جويد، اگر به آنها دست نيافت و اميدش از آينده نيز قطع شد و چنين پنداشت که فردا هم، آن گونه مي گذرد که ديروز گذشت، خواسته هايش از سوي ديگر سر برمي آورد و آن نيازها در جاي ديگر اشباع مي شود، در فساد، در پناه بردن به مخدر، و لاابالي گري، و پا زدن به همه اصول زندگي. اينها حقايقي است ترديد ناپذير که نمي توان انکار کرد. از اين رو اگر آينده زندگي را بتوانيم زيبا و انساني ترسيم کنيم، و مردم را نسبت به فردا خوشبين سازيم، شايد بتوانيم از اين کامجوييهاي بدلي خواسته هاي انساني و گرايش به فساد پيش گيري کنيم. پس اينکه مي گويند اميد به زندگي بهتري در سايه حکومت حق و عدالت داشته باشيد، نيروي محافظي
[ صفحه 127]
است براي انسان. نيرويي است که او را از منجلاب فساد و تيره روزي خواهد رهانيد. و آخرين بقاياي شرف و انسانيت را زنده نگاه خواهد داشت، به اميد اينکه روزي نو بيايد و زندگيي انسانگرا. پس اميد، زادگاه همه خوبيهاست، و نوميدي ريشه هر بدي. هر سکون و رکودي نخست از ياس ريشه مي گيرد، و هر جهش و جنبشي از سرچشمه اميد سيراب مي شود. به همين جهت راسل مي گويد:... وظيفه ماست که هر قدر ظلمت و غم و ماتم بر جهان مستولي شود، اميد خود را زنده نگاه داريم و افکار خود را علي رغم بدبختيهاي حال، متوجه آينده کنيم. آينده اي که شايد بدبختيهاي کنوني به منزله زه درد آن باشد [12] ... و نهرو مي گويد: در دنيايي که پر است از کشمکش و نفرت و خشونت، اعتقاد بستن به سرنوشت انساني، ضروريتر از هر زمان ديگر است. هر گاه آينده اي که ما براي آن کار مي کنيم سرشار از اميد براي بشريت باشد، نابسامانيهاي دنياي کنوني چندان اهميتي ندارد، و کار کردن براي آن آينده داراي حقانيت است. [13] اکنون دانسته شد که اميد به آينده و عقيده به انتظار،
[ صفحه 128]
اساسي ترين پايه است براي اجتماعات، و جامعه هاي ما نيز از پرتو همين عقيده نيرو مي گيرد و پايدار است، و ديگران که اين موضوع را بررسي کرده اند اصالت و عظمت آن را تصديق کرده اند. و همين اميد و انتظار است که در محيطهاي تاريک ستمگري و بيدادها، معتقدين را پايدار و ثابت مي دارد. هر مذهب و مسلکي که اميد در آن بيشتر باشد پايدارتر است و از شکستها و محروميتها، دلسرد و شکسته خاطر و متوقف نمي گردد. و باعث حيات و بقا و پيشرفت اسلام همين عقيده است که از روح امامت و پيروي از آن سرچشمه مي گيرد. سر بقاي شيعه و گسترش آن در ميان دشمنهاي داخلي و دشمنهاي خارجي همين است... به اين مطلب، محققين و دانشمندان خارجي که عقايد و اديان را بررسي و مقايسه کرده اند معترفند. [14] بنابر اين بايد کوشش کنيم تا هر چه بيشتر اين عقيده را در ملت خود زنده و پايدار نگاه داريم (و حتي به ملتهاي ديگر نيز سرايت دهيم)، زيرا که پايداري و پايندگي ما در پرتو اين عقيده است. اين بخش را با اين گفتار، خلاصه مي کنيم: در مذاهب مختلف که راهبر و راهنماي مردم
[ صفحه 129]
زمين به فوز و فلاح و سعادت و نجات است، وعده رجعتي از قبيل رجعت حسيني و ظهور امام غائب (ع) و بازگشت عيسي داده شده است. اين وعده حکايت از يک نوع سلطه زشتي بر زيبايي و غلبه ناحق بر حق است، که با رجعت منجي، ابطال و امحاء شده و مجددا تسلط نور بر ظلمت و غلبه راستي بر کژي تامين مي گردد. اين خوش بيني در پايان يک سلسله مرارتها و سختيها که ناظر بر بدکاري و حاکي از بدبيني است قرار گرفته، و در واقع، نقطه آخرين تاي تمت است که به تلخيها و سوزها و ناکاميها و ياسها پايان مي بخشد. تا حصول اين آزادي دور و دراز، نبايد دست بر دست گذاشته و ناراستي و کژي را گستاخ کرد که بر راستي و درستي چيره شود، و دوران سلطه و حکومت پاکي را بر جهان خاتمه دهد. هر کسي در حدود ممکنات و توانايي خويشتن، مامور به ستيزه و مقابله در برابر ناپاکي است. [15] .
[ صفحه 131]
پاورقي
[1] سفينه البحار. ج 628:2: قال النبي (ص): انما الاعمال بالنيات و لکل امري ء ما نوي.
[2] قرآن کريم، سوره سبا 34 آيه 44.
[3] نيلوفر عشق:386: او که حقيقت والا را در آن سوي زمان و مکان - در کمال آن - مي بيند. تنها براي او زندگي معنايي دارد.
[4] نهج البلاغه:640: لا تستوحشوا في طريق الهدي لقله اهله...
[5] نهج البلاغه:1169: لا يزهدنک في المعروف من لا يشکره لک.
[6] نيلوفر عشق:179.
[7] نهج البلاغه:1241: عند تناهي الشده تکون الفرجه، و عند تضايق حلق البلاء يکون الرخاء.
[8] نيلوفر عشق:200.
[9] اصول علم اقتصاد:261 و 266.
[10] اصول علم اقتصاد:261 و 266.
[11] نمايشنامه ننه دلاور:189.
[12] آينده بشريت از نظر مکتب ما:116.
[13] پيام - مجله يونسکو - شماره آبان ماه 1348.
[14] آينده بشريت از نظر مکتب ما:115.
[15] انديشه و هنر، شماره 8 - شهريور 1334، بحث خوش بيني و بدبيني.