بازگشت

علامه مجلسي


معناي توکل اين نيست که به طور کلي، کوشش را درباره امور ضروري و احتياط را در مواردي که احتياط لازم است، کنار بگذاريم، بلکه انسان بايد، چاره جويي کند، اسباب فراهم آرد، نهايت حرص بسيار نزند. و تکيه اش بر کوشش خود و اسبابي که فراهم مي کند نباشد، بلکه بر سبب ساز واقعي باشد. اين دستور شريعت است. [1] پس توکل را اين دو بزرگ و متبحر در معارف و شناخت دين، چنين تعريف کردند که شخص بکوشد و سعي و کوشش را کنار نگذارد. نهايت انسان موحد، غافل از خدا و واگذار - کردن کار به خدا نخواهد بود. پس کار است و واگذار کردن آن به خداوند. نه ترک کار. کوشش است نه ترک آن. فراهم آوردن اسباب است، نه به اميد فرشتگان و ارواح نشستن. و مي دانيم که فراهم کردن اسباب هر چيز متناسب با آن است. و نيازي به توضيح ندارد که اسباب نيز اسباب عادي است، نه جز آن. نهايت اگر با نيت پاک آغاز به کار شد، و کار از روح توکل سرشار بود، خداوند هم وعده داده است که راهنمايي و ياري کند: و الذين جاهدوا فينا، لنهدينهم سبلنا، و ان الله لمع المحسنين. بدين گونه تعليم اصيل اسلام، که به برکت خاندان



[ صفحه 101]



وحي، آموخته شده است اين است که اگر خواستي جدي باشد و برخاستني نيز جدي، همراه کوششي پيگير، برنامه ها، سرنوشتها، دگرگون شود و بدبختي و تيره روزي جاي خود را به خوشبختي و نيک روزي دهد. از نيمه راه نيز مي توان برگشت. و اگر روي اصل روابط پديده هاي اجتماعي و پي آورد پديده اي پديده ديگر را (مثلا پي آورد خود کم بيني و عدم ايمان به شخصيت، تسليم را، و تسليم، تسلط روشهاي ناهنجار را و... (، اجتماعي ناگزير رو به سقوط برود، باز مي تواند در صورتي که بخواهد و تصميم بگيرد و مردانه گام بردارد و مجاهده کند، به سوي مسير تعالي بازگردد، و از نکبت و نابساماني - که تقريبا نتيجه حتمي کار خود انسان بوده است - نجات يابد. در گذشته آياتي از قرآن آورديم بدين مضمون که، خداوند بندگان را ياري مي کند، در صورتي که سستي و کوتاهي را کنار بگذارند، و دست خداوند بسته نيست، و دائما بر موجودات نظارت دارد. و هر لحظه توانايي تغيير دادن پديده هاي ايجاد شده جهان را داراست. [2] شيعه به چنين اصولي معتقد است. و همين اصول و همين اعتقاد، نويد مي دهد که تيره روزيها را هيچ پايندگي و دوامي نيست. و کسي آنها را ابدي و زوال ناپذير قرار نداده



[ صفحه 102]



است. و همين طرز فکر خود زادگاه اميد به زندگي بهتر است. خلاصه، فلسفه تربيتي اسلامي، مبتني برفرار نيست، مبتني بر مبارزه است، بر پايمردي و ثبات. تفکر صحيح اسلامي اين است که همه چيز اين زندگي تغيير پذير است، و هيچ کژي و کاستي پايدار نيست. در نظام آفرينش، براي ما راه دشواري تعيين نکرده اند. قلم قضا و قدر الهي خطي عليه ما ننوشته است. ما در گرو سرنوشتي شوم نيستيم، و اين سرنوشت است که در گرو ماست. پس نبايد مايوس بود. و اگر در برابر، مشکلاتي وجود دارد و زندگي داراي وضعي است ناهنجار، نبايد آن را حتمي دانست، و علت را در جاهاي ديگر جستجو کرد، و شکست خورد، و تسليم شد، به اين عذر که، از ازل اين طور خواسته اند، و سرنوشت چنين بوده است، و ناگزير بايد تن داد! پس اسلام، با تعاليم خود، ريشه هاي نهال زيانبار ياس و نوميدي را از بن بر آورده است. و در پرتو اصول ياد شده، همه چيز را ممکن و هر روشي را تغيير پذير دانسته است. اندکي بيشتر در مسئله فقر و علتهايش انديشه کنيم: طرز تفکر نوع مذهبيها اين است که فقر به علل ماوراي طبيعي مربوط است. و فقير در برابر فقر، هيچ وظيفه اي ندارد جز تسليم و سر فرود آوردن؟!



[ صفحه 103]



اين پندار، اسلامي نيست، زيرا اسلام عقيده اي درست به عکس اين دارد. خداوند اگر مي خواست انسان فقير باشد، طبيعت را فقير مي آفريد، اما طبيعت را غني آفريده است، و همه آنچه را که انسان بدان نيازمند است در آن قرار داده است. هوش و ادراک و ساير وسايل لازم را نيز به انسان داده است تا با کوشش و مجاهده خود، نيازهاي خويش را بر آورد. و آنچه که مي نگريم که در ستايش فقر گفته اند، مقوله اي ديگر است و داراي قيدها و شرطهايي است، و غالبا درباره فقر اختياري است - که مسئله اي ديگر است - و مربوط نيست به جمع و جامعه و صرف نظر کردن از حقوق خود و اجتماع، و کامروايان را بر حال خود گذاشتن، و مستمندان را در فشار نظاره کردن. نيز اگر فقر - به صورت مطلق - ستايش شده است، بايد دانست که براي مذلت و تحقير اشراف و اشرافيت است، و براي نيرو دادن به گروههاي فقير و بي چيز، تا خود کم بين نباشند. و حقارتي - به خاطر فقر - در خويش احساس نکنند. و انسانيت خود را ناقص نپندارند و خود را نبازند، و به تکبر توانگران و اشراف، به ديده حقارت بنگرند. اينجاست که پيامبر و امامان با فقيران مي نشيند و به آنان نزديک مي شوند و از آنان دوست مي گيرند، و هر گونه رفتار اشرافي را تحقير مي کنند.



[ صفحه 104]



اين است، و گر نه جامعه بايد نيازمند نباشد. و فرد بايد از همه حقوق خود برخوردار گردد. و اگر به صبر نيز توصيه شده است، يا بر آن، نويدهاي اخروي داده اند، براي تربيت نفسي است، که نيازمندان - نفسا - صابر و بي نيازگون باشند نه تکليفا و اقداما. به تعبير قرآن کريم، داراي تعفف باشند و چنان باشند که کسي که ايشان را نشناسد پندارد که ايشان بي نيازانند، از آن که نياز پيدا (آشکار) نکنند و از مردم چيزي نخواهند. [3] . اين است، نه اينکه تن به تحمل ستمي که بر آنان مي رود بدهند، و از پايمال شدن حقوق خويش دفاع نکنند، و ستم پذير و ساکت باشند و از حق خود صرف نظر کنند. اگر جز اين است، پس آن همه اقدامات ابوذر غفاري - مسلمان بزرگ - و کوششهاي توانفرساي او در راه تعديل ثروت و جلوگيري از اسراف و اجحاف حکومت وقت، [4] براي چه بود؟ جامعه اي که فقير باشد، و دچار تفاوتهاي ناروا و طبقات موهوم و امثال آن، در هيچ راه پيش نمي افتد، تا چه رسد به راه معنويت و کمال. حتي اگر ببينيم که غرض از آفرينش هم عبادت و معرفت است، باز بايد وسايل رفاه و آسودگي مادي مردم فراهم باشد.



[ صفحه 105]



پيامبر اکرم (ص):

اي خدا، در نان ما برکت قرار ده. ميان ما و نان جدايي مينداز، اگر نان نبود نه مي توانستيم نماز بخوانيم نه روزه بگيريم و نه ديگر واجبات پروردگارمان را انجام دهيم. [5] .

امام علي (ع):

- به پسرش محمد حنفيه - من براي تو از فقر بيمناکم، از آن به خداي پناه بر، زيرا فقر و تنگدستي، موجب کاستي در دين، سرگردان شدن عقل، و بيزاري مردم است از انسان. [6] .

امام علي (ع):

فقر، مرگ بزرگ است. [7] .

امام صادق (ع):

فقر به کفر، نزديک است. [8] پس اگر زندگي مادي تامين نشود، سير معنوي انسان نيز دچار وقفه مي گردد، زيرا فقر چنانکه کالبد را مي خورد، روح را هم مي فرسايد. حالات رواني مردم ناتوان، سرشار از سستي، زبوني و کاهلي است. مي شود گفت ناتوان، از همه چيز ناتوان است. [9] .



[ صفحه 106]



منطق قرآن اين است: اين زندگي زيبا و پر مايه و غني را خداوند آفريده است، و آن را مسخر انسان کرده است تا هر چه مي خواهد از آن بهره مند شود.

قرآن کريم:

آيا نمي نگري که خداوند آنچه را در زمين است براي شما رام کرد؟ [10] آيا نمي نگريد که خدا آنچه را در آسمانها و در زمين است براي شما به فرمان کرد، و تمام کرد، و فراخ و بسيار قرار داد بر شما نعمتهاي خويش را، هم نعمتهاي ظاهري و هم نعمتهاي باطني را؟ [11] ... در قرآن بيش از 20 آيه است، که در آنها سخر و سخرنا آمده است، با اضافه به: بحر (دريا)، سماوات (آسمانها)، ارض (زمين)، شمس (خورشيد)، قمر (ماه)، انهار (رودها)، جبال (کوهها)، و ما في الارض (هر چه در زمين است). اين آيات بشر را به جهاد با طبيعت و استفاده از ذخاير آن دعوت کرده است.

قرآن کريم:

زمين را بگسترديم، و در آن کوهها در افکنديم، و از هر چيزي، سنجيده و موزون، در آن رويانيديم. [12] .



[ صفحه 107]



پس اين زندگي، موزون و سنجيده آفريده شده است. بنابر اين، هر جا که سنجيدگي نباشد و توازن به هم خورد، از آفرينش و چيزها ناشي نيست. از کجرفتاري انسان است، و از ستم گروهي بر گروه ديگر، و امتياز طلبي گروهي نسبت به ديگران... نيز قرآن کريم مي گويد: ما همه راههاي معيشت و زندگي شما را در جهان پديد آورديم، و هم راههاي زندگي آنان را که شما روزي رسانشان نيستيد. [13] در تعبير قرآن، در آيه بالا، معايش است: و جعلنا لکم فيها معايش. و مقصود از تعبير به لفظ جمع، هر راهي است که براي زندگي هست. نيز قرآن مي گويد: الله زمين را براي شما فرو دست و فرمانبردار بيافريد. پس در اطراف آن سير کنيد، و از روزي الله بخوريد. و (سرانجام) از گور برخاستن، براي رفتن به سوي اوست. [14] بدين گونه اسلام، عوامل نارسايي و کمبود مواد زندگي را روشن مي سازد، و تسليم در برابر هر گونه کمي و بي چيزي را تخطئه مي کند، زيرا اين امور - و در راس آنها فقر - زاده قوانين



[ صفحه 108]



خلقت نيست، بلکه نتيجه استثمار گروهي و تسليم شدن گروه ديگر است، يا بر اثر تنبلي و بيکارگي است، که براي استفاده از منابع طبيعي کوشش نمي شود، و آنچه سد راه بهره برداري از طبيعت است از ميان نمي رود، و يا استخراج مي شود، ولي... پس چنانکه براي استخراج معدني بايد با طبيعت به نبرد برخاست، و خشونت طبيعت را از ميان برد، و آن را رام و به فرمان کرد (تعبير قرآن را فراموش نکنيم که واژه تسخير و - درباره زمين - دلول را که به معناي رام و به فرمان است به کار برده است، يعني طبيعت در دست انسان است)، همين گونه بايد کليه عواملي را که مانع بهره برداري از مواد طبيعت است نرم و رام کرد. اين خواني است گسترده که انسان را بر آن نشانده اند، لقمه را ديگر بايد خود بردارد. کناره گزيدن، و متاع سفره به يغما رفتن، و جرم را بر گردن ماوراي طبيعت گذاردن، کاري عبث است. و نه تنها عبث، بلکه گناه است و بدعت، و اگر کسي چنين فکري را در جامعه القا کند، مردم را با تربيتي ضد دين و ضد منطق دين بار آورده است.

امام علي (ع):

هيچ فقيري گرسنه نمي ماند، مگر به خاطر آن بهره اضافي که غني مي برد. [15] .



[ صفحه 109]



امام صادق (ع):

مردم که فقير و نيازمند و گرسنه و برهنه شده اند، همه به خاطر گناهکاريهاي توانگران است. پس مي سزد که خداي متعال، رحمتش را از آنان که حق خدا (حق مستمندان) را از دارايي خويش نمي پردازند، باز دارد. [16] نيک بنگريد که علي و امام صادق عليهما السلام فقر را به سرنوشت، يا به تهيدستي طبيعت و منابع رزق بشر، نسبت نمي دهند، بلکه با جمله حصري، آن را به ستم و بهره برداري و اسراف و گناه توانگران نسبت مي دهند، و علت منحصر را همان مي دانند. علي نمي گويد: ما جاع فقير الا بقضاء الله و تقديره يا: جاع فقير الا لفقر الارض و قله ما فيها من الرزق هرگز، بلکه مي گويد: ما جاع فقير الا بما متع به غني...، اين توانگران بي خبرند که مردم را فقير مي کنند. يک سوي شهري، يک مهماني چند نفر و فلان مبلغ صورت حساب، آن سوي ديگر شهر، بينوايان و زاغه نشينان را به وجود مي آورد؟ و اين مثل، دانه ارزني است از هاموني ارزن، و قطره اي است از اقيانوس کبير. از سوي ديگر، اسلام هم ظالم و هم مظلوم هر دو را مسئول مي داند. در کتاب کافي - باب زکات - آمده است که امام مي فرمايد: تارک الزکاه و قد وجبت له، مثل مانعه و قد



[ صفحه 110]



وجبت عليه، يعني: - آن کس که حق خود را نستاند، مانند کسي است که حق واجب را نداده است. بنابر اين، دردها، فقرها، کژيها، کاستيها و ديگر بدبختيها، معلول انحراف از زندگي طبيعي و صحيح است نه از سرنوشت و تقدير. قانون آفرينش بر پايه صحت و سلامت بنا شده است، نه بر بيماري و بيمار گونگي، بر بي نيازي نه بر فقر، بر توان و قدرت نه بر زبوني و واماندگي، بر آزادي نه بر بردگي. [17] و اگر گاهي در پي انحراف از مسير طبيعي، دردي بروز کرد، درمان آن در طبيعت هست، و راهها براي هر کاري باز است و چاره ها فراوان، و ياس بي مفهوم. اين بود اشاره اي کوتاه، به تباهي و تيرگيي که به درون فرد راه مي يابد. اکنون بايد توجه به اين موضوع نيز داشت که فساد جامعه و اجتماع و نوسانهايي که در آن هست، و فراز و نشيبهاي آن، در صلاح يا فساد، همين گونه است، يعني ريشه و علت آنها را نبايد در ماوراي طبيعت و بيرون از حدود مسئوليت افراد و نظام حاکم جستجو کرد، بلکه همه اين امور و اضداد آنها، به نهادهاي جامعه و افراد آن بستگي دارد. پس نبايد از اجتماعي که رو به فساد گذارد، و اصول درستي و نيکي در آن متروک شد، مايوس گشت و کنار رفت و مسئوليت را بر گردن مفاهيم کلي (محيط و امثال آن) گذاشت.



[ صفحه 111]



ممکن است اينجا ياس - در آغاز - صحيح به نظر برسد، با اين توجيه که جامعه از تسلط فرد بيرون است، و از حدود قدرت فرد فراتر. و فرد ناتوان چگونه مي تواند جلو سيل محيط را بگيرد؟ پس ناگزير بايد چون پر کاهي دستخوش امواج جامعه باشد، و باکژيها و کاستيهاي محيط خود بسازد، يا اعراض کند. نيز به علت اينکه فساد جامعه و گروه، همه انسانيتها و فضيلتها را در خود نيست مي کند، پس در چنين جامعه اي کارهاي فردي اثري ندارد، و با ريگي نمي توان دريا را به موج آورد. منتسکيو مي گويد: در جامعه اي که واژگونه اداره مي شود، چرا رنج بيهوده مي بريد، و فرزند خود را شرافتمند بار مي آوريد، زيرا همان دم که فرزند شم وارد جامعه شد، براي گذراندن زندگي، مجبور است با شرافت خود وداع گويد. [18] پس در درون اين جامعه واژگونه، افراد هر فضيلت را بخواهند و دنبال آن بروند، ناگهان مي بينند رذيلت شده است. آنان کششي به سوي فضيلتها داشتند و امواج نيرومند محيط به سوي ديگر، به سوي رذيلت. گر چه اين توجيه به ظاهر درست مي نمايد، و در اجتماع واژگونه همه چيز واژگونه است. ليکن از نظر طرز تفکر اسلامي



[ صفحه 112]



اين انديشه صحيح نيست. و طبق تعاليم اسلام، مسئوليت و تکليف از اينها بالاتر و والاتر است. و با اين انديشه ها انسان نمي تواند خود را تبرئه کرده شانه خالي کند. اسلام براي پايداري فضيلتها، نخست انسان را به محيط توجه مي دهد، و اهميت آن را گوشزد مي کند. دستورات فراواني درباره اصلاح محيط و جامعه داده است، و مسئوليتهاي اجتماعي را بر گردن افراد گذارده است، تا بدانجا، که در هر حادثه اجتماعي، همه افراد آن اجتماع را مسئول مي داند. پس در جاهايي هم که نظام گروهي و اجتماعي بر پايه کج و فاسد استوار شده است، باز فرد بدون تکليف نيست، و نمي تواند به اين منطق تکيه کند که در جامعه واژگونه فضائل فردي هم نتيجه واژگونه مي بخشد، و به اين علت فضيلتها را ترک گويد، بلکه باز مسئوليت دارد، بلکه وظيفه در چنين شرائطي سنگينتر است. در اين گونه موارد، فرد با توجه به بينش اسلامي، نخست موظف است، فضيلت و انسانيت را در خود پايدار و زنده نگاه دارد، آن گاه در ديگران. و اين تکليف و مسئوليت مرزي نمي شناسد، نه زماني و نه مکاني. يک گروه بزرگ، از گروههاي کوچک تشکيل مي شود. و اگر تاثير بر گروه بزرگ ممکن نبود، بر گروههاي کوچک امکان پذير است، دست کم يک گروه خانوادگي. و همين مقدمه تاثير بر گروههاي بزرگ است. زيرا اين روشن است که اگر شاخه يک



[ صفحه 113]



درخت را باغباني کرديم و پيراستيم، ناگزير درخت نيز پيراسته و اصلاح شده است. پس اين انديشه از نظر منطق اسلامي صحيح نيست و اسلام اين را نمي پذيرد که اگر اجتماعي بيراهه رفت، افراد از آن پيروي کنند و تسليم شوند، يا آن اجتماع را رها کنند، به اين جهت که کار فرد بي نتيجه و فاقد ارزش است. هنگامي که خورشيد را از دست دادي، اگر اشک بريزي، ستارگان را نيز از دست خواهي داد. [19] اگر در کارهاي بزرگ ناتوان بوديم، از مقدمه کارهاي بزرگ (ساختن افراد و گروههاي کوچک) نبايد غفلت بورزيم. اگر فضا ابر آلود و تيره شد و خورشيد را از دست داديم، از نور ستارگان روشني مي گيريم و به سوي خورشيد مي شتابيم. در اينجا يک سخن ديگر از ما پاسخ مي طلبد. و آن اين است که اگر گروه به سويي رهسپار شد، فرد چگونه مي تواند به سويي ديگر رهسپار گردد؟ در جواب اين سخن مي گوييم: آن طور که از قرآن و روايات اسلامي روشن مي گردد، و از نظر واقعيتهاي خارجي نيز همين گونه است، محيط اجتماعي، جبر و الزامي مطلق



[ صفحه 114]



به وجود نمي آورد. البته نيرومندي قدرتها و کششهاي اجتماعي را نمي تواند منکر شد، ليکن اين کششها قدرت و اختيار فرد را از ميان نمي برد، و آزادي را سلب نمي کند. روي همين واقعيت است که در فاسدترين و نادرستترين جامعه ها، انسانهاي درست و صالحي داشته ايم، هم در گذشته و هم در دنياي کنوني. در قران، سرگذشت بعضي از افراد آمده است. داستان حبيب نجار - که در روزگار سياه حکومت فرعون بر مصر زندگي مي کرد، و انساني بلند پايه بود - يکي از آنهاست. نيز بيشتر پيامبراني که قيام مي کردند، جز عده اي انگشت شمار، طرفدار نداشتند. همه اينها، امکان حفظ و ابقاي هر گونه انسانيتي را در منجلاب فساد و بدبختي به ثبوت مي رساند. بنابر اين، مسئوليت هست، تا آنجا که قدرت هست. و در محيطهاي واژگونه، ياس و سرخوردگي مفهوم ندارد، در صورتي که ديد اسلامي ياد شده وجود داشته باشد. آن گاه که از شيوع فساد به ناله آمديد، و خواستيد ميدان را بگذاريد و بگريزيد، اندکي سرگذشت مقاومتهاي پيامبران و ديگر مصلحان بشري را مطالعه کنيد، تا حس مسئوليت فرو مرده را در وجود خود شعله ور سازيد. خلاصه: اسلام فرد را در برابر محيط مسئول مي داند، مسئوليتي شديدتر از مسئوليتهاي فردي (يعني مسئوليت فرد



[ صفحه 115]



در برابر خود و در برابر فرد ديگر). و آن گاه که محيط به بيراهه رفت، فرد وظيفه دارد از کار و فعاليت دست بر ندارد. فلسفه اسلام، فلسفه فرار و ياس نيست، فلسفه مبارزه، کار و اميد است. هر کس هر اندازه مي تواند، بايد از فساد و ظلم جلوگيري کند، و هيچ گاه به عنوان آخرين تکليف، ياس و انزوا پيشنهاد نشده است. در صورتي که اجتماع آن اندازه فاسد شده باشد که با تماس با گروه، فرد فاسد شود و هر گونه کوشش نتيجه اي احتمالي نيز نداشته باشد، در اين صورت کناره گرفتن، براي حفظ يک فرد کاري عقلايي است. ليکن اين فرضي بيش نيست، زيرا اگر ايمان و عقيده در شخص محکم و جاذبه فضيلت در فرد نيرومند باشد، چگونه ممکن است اين گونه تماسها فرد را از مسير منحرف کند؟ ضعف جاذبه فضيلت در فرد و سستي ايمان است که باعث مي شود افراد با برخوردها رنگ بگيرند و اصالتها را از دست بدهند. از اين سخن هم که بگذريم، باز نمي توانيم شانه خالي کردن از زير بار تکليف را اسلامي بدانيم زيرا: آنچه از روح تعليمات دين به دست مي آيد، اين است که اصولا کوشش براي اصلاح جامعه مطلوب است، بلکه تکليف است. و خداي بزرگ آن را از انسان خواسته است. و



[ صفحه 116]



اين تکليف - مانند عبادات - براي همه افراد جامعه است و استثنا بردار نيست، اگر چه با شکست روبرو شود. چون اين راه به سوي کسي است که در آنجا شکست مفهوم ندارد. بايد پايان راه را نگريست و انجام آن را، نه آغازش را. در آغاز کار ممکن است شکست باشد، ليکن در فرجام هماره پيروزي است. زيرا به جاودانگيها پيوند مي يابد، به خدا، به آينده بشريت و دنياي ديگر... بر پايه اين فلسفه اعتقادي (اگر کاري براي خدا بود پاداش دارد و خير آن باقي است)، هر کاري که در راه هدف باشد، جاودانه و پايدار است، اگر چه در اجتماعي، براي مدتي، بي اثر و زايل جلوه کند. جرج جرداق مي گويد: علي، در جنگها مطلقي را در نظر مي گرفت، که در راه آن شکست و پيروزي معنا نداشت، اگر شکست هم مي خورد، پيروز بود. [20] جان سخن اينکه در اسلام، واقعه عاشورا هست، نه داستان اصحاب کهف. برخي از محدثان فاضل احتمال داده اند که اينکه - بنابر نوشته بعضي از مورخان - سر مطهر امام حسين، بر روي نيزه، از ميان آن همه آيات قرآن، اين آيه را



[ صفحه 117]



تلاوت کرد: ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقيم کانوا من آياتنا عجبا؟ [21] يعني: مي پنداري که مردمان آن غار و ده (اصحاب کهف)، از ميان آيات ما، بس شگفت بودند؟، شايد به اين منظور بوده است که با تلاوت اين آيه بگويد: تو مي پنداري داستان اصحاب کهف عجيب است، که از ستمگر زمانه - براي رهانيدن دين خويش - دور شدند و به کهف پناه آوردند، نه، عجيب داستان ماست که با عزم استوار و پنجه آهنين خويش در سينه ستمگر فرو کوفتيم. در روز هشتم ماه ذي حجه، که مردمان از همه سوي جهان اسلام، براي عبادت بزرگ به مکه سرازير مي شوند، از آن معبد مقدس در آمديم. در دل دشتها راه پيموديم. هر جاي، بيدار و بيدارگر بوديم، تا سرانجام، در يک درگيري کامل، با سپاه جابران، در يک نيم روز بزرگ، خون خود و جوانان و کودکان و يارانمان را، در راه حق و انسانيت جاويد هديه کرديم. سرهاي خونين خود را، چون مشعلي خونسوز، به عنوان شعاري خروشان از ابديت حق و عدل، به سر نيزه ها فرستاديم. و شيرزنان پاک و بزرگ خويش را روانه کرديم تا در درون مقر ستمگران فرياد ا من العدل يابن الطلقاء؟ بر آورند، داستان ما شگفت است! اين طبيعت و روح اسلام است. و با همين اصل، قيام پيامبران و پيروان آنان را توجيه مي کنيم، زيرا برخي از آن رستاخيزها را به ظاهر اثري نبود. آنان از صفر شروع مي کردند و



[ صفحه 118]



بيشتر اوقات ظاهرا پيروزي به دست نمي آوردند. اما آنان در خود راه هدف را مي ديدند و مي دانستند که اين تلاشهاي به - ظاهر شکست خورده، هم نزد خداي ارزشمند و جاودان است، و هم در تراکم نيروهاي تاريخ، و بيدار کردن نسلها و...


پاورقي

[1] سفينه البحار، ج 683:2: قال العلامه المجلسي: ثم ان التوکل ليس معناه ترک السعي في الامور الضروريه و عدم الحذر عن لامور المحذوره بالکليه، بل لابد من التوسل و الاسباب، علي ما ورد في الشريعه، من غير حرص و مبالغه فيه. و مع ذلک لا يعتمد علي سعيه و ما يحصله من الاسباب، بل يعتمد علي مسبب الاسباب.

[2] جبر و اختيار:268.

[3] قرآن کريم، سوره 2 (بقره)، آيه 273، کشف الاسرار، ج 1: 740 - 739.

[4] الغدير - چاپ بيروت، ج 292:8 به بعد.

[5] وسائل الشيعه - ابواب التجاره: اللهم بارک لنا في الخبز، و لا تفرق بيننا و بينه، و لولا الخبز ما صلينا و لا صمنا و لا ادينا فرائض ربنا.

[6] نهج البلاغه - فيض الاسلام:1228 و سفينه البحار، ج 380:2: يا بني اني اخاف عليک الفقر، فاستعذ بالله منه، فان الفقر منقصه للدين، مدهشه للعقل، داعيه للمقت.

[7] نهج البلاغه:1156 و سفينه البحار، ج 379:2: الفقر، الموت الاکبر.

[8] سفينه البحار، ج 378:2: کاد الفقر ان يکون کفرا.

[9] براي توضيح بيشتر، در اين باره، انسان گرسنه ديده شود.

[10] قرآن کريم، سوره حج (22)، آيه 65: الم تر ان الله سخر لکم ما في الارض....

[11] قرآن کريم، سوره لقمان (31)، آيه 20: الم تروا ان الله سخر لکم ما في السموات و ما في الارض، و اسبغ عليکم نعمه، ظاهره و باطنه....

[12] قرآن کريم سوره حجر (15)، آيه 19: و الارض مددناها و القينا فيها رواسي، و انبتنا فيها من کل شي ء موزون.

[13] قرآن کريم، سوره حجر (15)، آيه 20: و جعلنا لکم فيها معايش، و من لستم له برازقين.

[14] قرآن کريم، سوره ملک (67)، آيه 15: هو الذي جعل لکم الارض ذلولا، فامشوا في مناکبها، و کلوا من رزقه، و اليه النشور.

[15] نهج البلاغه فيض الاسلام:1232 و از چاپهاي اخير: 1242.

[16] وسائل الشيعه - کتاب الزکاه، باب الحقوق في المال سوي الزکاه: و ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا، الا بذنوب الاغنياء. و حقيق علي الله - تبارک و تعالي - ان يمنع رحمته من منع حق الله في ماله....

[17] به اين جهت در کتب حقوقي ما آمده است: الاصل في الانسان الحريه. رواياتي نيز به اين مضمون داريم: خلقک الله حرا، فکن کما خلقک - خداوند تو را آزاد آفريد، پس همان گونه آزاد باش. ان الله لم يخلق من آدم امه و لا عبدا - خداوند از آدم، برده و کنيز نيافريده است. و در نهج البلاغه آمده است: لا تکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرا - خداوند تو را آزاد آفريده است، پس برده کسي مشو و بردگي را نپذير - (فيض الاسلام، ص 929، چاپهاي اخير). و از اين روست که در فقه، کتاب العتق داريم، نه کتاب الرق، يعني آزادي و ادامه سير طبيعي زندگي. پس از اينکه - به علت انحراف - بردگي پديد آمده باشد.

[18] نمايشنامه ننه دلاور:200.

[19] نيلوفر عشق:154.

[20] الامام علي صوت العداله الانسانيه، ج 42:1.

[21] قرآن کريم، سوره کهف (18)، آيه 9، کشف الاسرار، ج 640:5.