پيروزي چيست؟
مردم از پيروزي چنين استنباطي دارند: با تلاشها و گامهايي چند، به هدف رسيدن و به مقصود دست يافتن، به طوري که اگر پس از راه پيماييهايي چند و کوششهايي فراوان به مقصود نرسيدند، آن را شکست مي دانند. آيا اين طور است؟ خوب است اين را پيروزي ظاهري بناميم، که پيروزي واقعي، واقعيت ديگري است. آيا مي توانيد اين را بپذيريد که پيروزي واقعي با شکست ظاهري سازگار است، و مي شود کسي در کارزار شکست خورده باشد و در نظر خردمندان پيروز و پيروزمند باشد؟ آيا اين را باور داريد که هر شکستي، شکست واقعي نيست؟ اگر باور نداريد پس سقراط را چرا احترام مي کنيد؟ و مسيح را چرا؟ و علي را به چه علت؟ و چرا در بزرگداشت امام حسين اين همه مي کوشيد؟ مگر اينان همه به ظاهر شکست نخوردند؟ مگر سقراط زمامداران آتن را از ميان برد؟ مگر مسيح مخالفان لجوج خويش را ريشه کن کرد؟ مگر علي رژيم معاويه را سرنگون ساخت؟ و مگر قيام حسين، در همان عصر عاشوراي سال 61
[ صفحه 81]
هجري، حکومت بني اميه را ساقط کرد؟ و ديگر و ديگران از پيشوايان بزرگ و پيروانشان که فراوانند و از حوصله قلم بيرون. پس اينان پيروزمندان شکست خورده و شکست يافتگان پيروزند. و اگر در ميدان محدود شکست خوردند، در ميداني ديگر، به وسعت تاريخ و زندگي، پيروز شدند. با جام شوکران تن سقراط را از کار انداختند، اما فکر او جاويد ماند. مسيح را پنداشتند که به دار آويختند، اما آيين او در سراسر گيتي گسترش يافت. پيکر علي را با ضربتي از پاي در آوردند، ليکن انديشه هايش جاودانه ماند. و نهضت تشيع، پناهي شد براي هر مظلوم و محرومي در برابر هر ظلم و ستمي. حسين و يارانش را کشتند، و حتي کودکانش را از دم تيغ و تير گذرانيدند، تا به خيال خود، اين نسل منقرض گردد و اثري از آن نماند، ليکن ديري نپاييد که کارشان نتيجه اي واژگونه داد. و نهضت به ظاهر شکست خورده حسين (ع) اساس حکومتهاي اموي را در شرق بر هم ريخت. [1] و اينهاست پيروزي، پيروزي انديشه که خاموش شدني نيست، چون چشمه خورشيد. پس درباره اميد و ياس چگونه بينديشيم؟ آيا در برابر فشار حوادث و رويدادهاي ناانساني و فاسد تاريخ، بايد سر فرود آورد، و از هر گونه تحولي مايوس شد؟ و پنداشت که
[ صفحه 82]
تيرگيها، زشتيها، ستمها، گرسنگيها، نادانيها، دايمي است؟ و فسادها، بدبختيها، ستمکشيها و ستمگريها، زوال ناپذير است؟ و چاره اي نيست جز تن دادن و تسليم شدن، و اين سرنوشتي است حتم و مسلم، و همين است که هست و مي بينيد. و زندگي بر همين مدار چرخيده است و پس از اين هم خواهد چرخيد. و هر گونه تلاش و کوششي براي تغيير راه زندگي بيهوده است؟ آيا اين گونه بينديشيم؟ يا نه، بلکه بينديشيم که هيچ کژي و کاستي هميشگي نيست، و حق همواره محکوم نخواهد بود. و تاريکيها راه به روشنايي دارد. و فرجامي خوش در انتظار انسان است. و چهره سياه و نکبتبار زندگي سيمگون و زيبا مي شود. و هماي آزادي بال مي گشايد. و برفراز مرز و بومها به پرواز مي آيد. و زنجيرها پاره مي شود. و محروميتها از زندگي انسان زدوده مي گردد. بنابر اين انديشه، هر گونه تلاش و کوششي براي تغيير مسير با ارزش است. و هر فداکاري و از خود گذشتگي، ستودني است، که هر صخره اي را مي توان از سر راه انسان برداشت. کداميک از اين دو راه و دو انديشه به روح زندگي پيوسته تر، و کدام راه به خوشبختي و نکيروزي نزديکتر است؟ کاميابي و يا شکست، در دفع هر مصيبت، وابسته به طرز تفکر و عمل ماست. به همين جهت در
[ صفحه 83]
حالي که شکست و ناکامي براي روحهاي ناتوان زهر قاتل است، براي روحهاي توانا، به منزله نخستين پلکان کاميابي است. [2] اکنون آيا نوميد باشيم و با ديو ياس هماغوش، و به زندگي نيشخند بزنيم، و همه چيز را به مسخره بگيريم، و همه را پوچ و ناچيز بشماريم؟ بينگاريم که صحنه زندگي جنگلي است و جانوراني که به جان هم افتاده اند. و هر که را زر در ترازو، زور در بازوست، خوشبخت بدانيم، و ديگر هيچ. و بر همه فضيلتها خط بطلان بکشيم. و با ماکياول همراه شويم که پنداشت: الحق لمن غلب؟ پس با زور و زورمندان بسازيم؟ آيا اصل همين است و ديگر چيزي نيست؟ يا اينکه اميد به بهبود زندگي داشته باشيم. براي بهروزي خلق تلاش کنيم. فضيلتها و انسانيتها را ناديده نگيريم. ارزشها را ناچيز نينگاريم و... اينک اين موضوع از نظر قرآن و گفتار پيشوايان دين، يعني بر اساس قرآن و طرز تفکر اسلامي چگونه است؟ آيا جايي براي ياس و نوميدي هست؟ و آيا در آخرين مرحله، و در صورت واماندگي و درماندگي از همه چيز و همه کار، ياس و نوميدي و کناره گيري و انزواجويي به صورت چاره و درماني عرضه شده است؟ در اين بخش در نظر داريم ريشه هاي موضوع را جستجو کنيم و به سراغ اصول اين مکتب برويم. پايه را بنگريم و زير -
[ صفحه 84]
بناها را و سنگ زيرين را، آن هم از ديدگاه ديني - اجتماعي، نه ديدگاههاي ديگر.
پاورقي
[1] المجالس الفاخره:42: سخن ماربين آلماني. و نقش وعاظ در اسلام:268.
[2] رازکاميابي مردان بزرگ:47.