بازگشت

علي حق است و غير علي باطل


علي حق است و هر راهي غير از راه علي عليه السلام باطل است، نه اينکه کمي از حق داشته باشد و کمي از باطل. حرف شيعه اين است! پس جواب اول اين شد که کسي که واقعا به پياتمبر صلي الله عليه و آله ايمان آورده باشد، مي داند که او از اولين لحظات خليفه و وصي خود را هم اعلام کرده است. در آن قضيه آغاز دعوت، وقتي در پاسخ پيغمبر، اميرالمومنين برخاست، حضرت فرمود: بنشين. خواست حجت تمام شود. دومين بار برخاست تا نگويند کودک است، فکر نکرده سخن گفته است. بعضيها در برخي کتابها - که متاسفانه در کشور ما هم پخش شده - گفته اند: علي عليه السلام 24 ساعت از پيامبر اکرم وقت خواست که فکر کند! اما در تفسير سوره يس آمده که پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: اميرالمومنين يکي از آن سه نفري است که: ما اشرک



[ صفحه 128]



بالله طرفه عين ابدا. [1] يعني علي به اندازه يک چشم بر هم زدن هم به خدا شرک نورزيده است. آن وقت مي گويند اميرالمومنين 24 ساعت وقت خواست که اجازه دهيد فکر کنم، مشورت کنم، ببينم دين تو حق است يا نه! اين از آن حرفهاي عجيب و غريب است که يا از بي اطلاعي و جهالت است و يا از کوردلي و غرض ورزي. خلاصه وقتي مرتبه سوم حضرت امير آمادگي خود را اعلام نمود، پيامبر اکرم جانشيني او را تثبيت فرمود... پس همه کساني که با تقوا هستند، شيعه علي عليه السلام هستند، اگر چه قبل از جانشيني علي عليه السلام و قبل از وفات و رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله از دنيا باشد.

پاسخ دوم:

جواب دوم که عميق تر، بهتر، جالبتر و ظريفتر از اولي است، اينکه ما يک حق داريم و يک باطل، يک نور داريم و يک ظلمت، يک هدايت داريم و يک ضلالت. حق هميشه حق است و باطل هميشه باطل است. هيچ وقت حق و باطل آشتي نکرده اند. هرکز ما التقاط و امتزاج حق با باطل نداريم. مکتب التقاط، مکتب جديدي نيست که تازه پيدا شده باشد. خير، کسي هم که مي خواهد در عقيده خودش گروه منحرف و به اشتباه رفته اي را از خودش راضي کند التقاطي است،



[ صفحه 129]



چون مي خواهد حق و باطل را مخلوط کند. يعني اگر جواني در اعتقاد خودش بين فاطمه زهرا، صديقه کبرا، و بين خليفه اول و دوم و سوم و معاويه و نسل معاويه و خلفاي مکتب پادشاهان صلح بدهد، اين التقاط است و باطل. در حقيقت، در اين صورت، حق را هم باطل کرده، نه اينکه به باطل رنگ حق داده. نه اينکه هم حق دارد و هم باطل. بلکه حقش را هم باطل کرده است. اين، شبيه آن داستاني است که در حديث قدسي در کتاب کافي در جلد دوم در باب ريا آمده است که خداوند مي فرمايد: کساني که عملشن را براي من انجام مي دهند و براي غير من،... انا خير شريک: من بهترين شريکم. سهم خودم را به غير از خودم واگذار مي کنم! يعني کسي که کار انجام مي دهد براي خدا و غير خدا، آن کار خدايي اش هم از بين مي رود، فاسد مي شود، و خدا واگذار مي کند سهم خودش را به آن غير خدا و همه اش يکپارچه غير خدايي مي شود و باطل. اين، التقاط است. حق و باطل با هم مخلوط نمي شوند. البته حق هم مطلق و نسبي دارد. باطل نيز چنين است. هر چيزي نسبت به خدا باطل است و قرآن کريم به خداوند اطلاق حق کرده است. بحث حق هم جالب است. به خدا و قيامت و قبر و برزخ و بهشت و جهنم حق گفته شده که در تلقيناتي که براي اموات



[ صفحه 130]



مي خوانند هست و در زيارت شريفه آل يس هم، در آن قسمت عرضه عقايد به ساحت مقدس امام زمان عليه السلام آمده، و اشهد ان النشر حق و البعث حق و ان الصراط حق و المرصاد حق و الميزان حق و الحشر حق و الحساب حق و الجنه و النار حق و الوعد و الوعيد بهما حق تمامي اينها حق است، ولي حق مطلق خداست و هر چه که خدا در نظام آفرينش از بهشت و جهنم و عدل و حکمت و نور و علم و دانايي و روشنايي آفريده همه اينها هم حق است و خودش فرموده: (فماذا بعد الحق الا الضلال؟): (بعد از حق جز ضلالت و گمراهي چيست؟)


پاورقي

[1] تفسير کنز الدقائق ج 399:8.