بازگشت

مولود کريم


يا عمتاه، فان المولود الکريم علي الله و رسوله سيولد ليلتنا هذه



[ صفحه 85]



در قسمت هاي گذشته اين نوشتار تا حدودي با جريان دل نشين و ماجراي مسرت آفرين مولود نيمه شعبان، حضرت ابا صالح المهدي - عجل الله تعالي فرجه الشريف - آشنا شديم، و بر نکات و دقايقي از اسرار بسيار و لطائف بي شمار آن واقف گرديديم. در اين قسمت از کتاب که بخش آخرين است، بر آنيم تا آنچه عالم بزرگ و محدث سترگ اماميه در سده چهارم، ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبري امامي در اين زمينه آورده است، بياوريم و در لطائف و ظرائف آن دقت و تاملي بنماييم، باشد که از جهات مختلف و ابعاد متفاوت با داستان اين ميلاد عظيم و ماجراي ولادت اين مولود کريم آشنايي پيدا کنيم، بدين اميد که با اين کند و کاو و در سايه اين گفتار و نوشتار، عنايتي نموده و جرعه اي از جام معرفتشان به کام دلمان برسانند و نمي از يم عرفانشان بر لب هاي خشکيده تشنگان در به در باديه هجران بنشانند، و چهره هاي سوخته در بيداي فراقشان را با نسيمي از قلزم شناختشان بنوازند. بگذريم بيش از اين در اين دل شب نسوزيم و نسوزانيم،



[ صفحه 86]





شرح اين هجران و اين خون جکر

اين زمان بگذار تا وقتي دگر



طبري از محمد بن قاسم علوي نقل نموده که گفت: با جمعي از علويين به خانه جناب حکيمه خاتون رفتيم و به توفيق پرسش و پاسخ از آن مخدره نائل آمديم. جريان چنين بود که تا وارد شديم آن بانوي مجلله به ما گفت: آمده ايد که از من ماجراي ولادت ولي خدا را سوال کنيد؟ گفتيم: آري، به خدا قسم منطور ما از اين شرفيابي همين بود. گفت: دوشين آن وجود مقدس نزد من بود. به افتخار زيارتش نائل آمدم و مرا از آمدن و پرسش شما با خبر ساخت. آري، جاريه اي نزد من بود که خودم شخصا عهده دار تربيت او بودم. روزي برادر زاده ام حضرت ابومحمد بر من وارد شد و نظر تندي بر آن جاريه افکند. عرض کردم: آقاي من، نيازي به او داريد و رغبتي نسبت به او؟ فرمود: ما گروه اوصيا نظرمان ريبه نيست - نگاهي که نبايد، به کسي نداريم - نگاه من به او نگاه تعجب بود که ان المولود الکريم علي الله يکون منها، آن مولودي که کريم بر خداست از او به وجود مي آيد. گفتم: او را به محضرتان بفرستم؟ فرمود: از پدر بزرگوارم در اين مهم رخصت جوي. به محضر برادرم حضرت هادي عليه السلام شرفياب شدم، چون چشم برادرم به من افتاد تبسمي نمود. فرمود: حکيمه، آمده اي اجازه



[ صفحه 87]



فرستادن آن کنيز را بگيري؟ او را نزد پسرم ابومحمد بفرست، زيرا که خداي عز و جل دوست دارد تو را در اين امر شريک و سهيم گرداند - من هم شادان مراجعت نمودم - در مقام زيور و زينت او بر آمدم و آن جاريه را به محضر برادر زاده ام فرستادم... تا آن که روزي بعد از رحلت برادرم، امام دهم عليه السلام خدمت برادر زاده ام رسيده بودم، فرمود: يا عمتاه فان المولود الکريم علي الله و رسوله سيولد ليلتنا هذه، عمه جان به درستي که آن مولود کريم بر خدا و رسول به زودي امشب به دنيا مي آيد. گفتم: همين امشب؟ فرمود: آري، تا آن که پس از نماز و تر صداي نرجس خاتون بلند شد: يا جاريه، الطست، کنيز، تشتي بياور. کنيز تشتي آورد، من نزد او گذاردم. فوقعت صبيا کانه فلقه قمر علي ذراعه الايمن مکتوب: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا، که ناگاه پسري که گويا پاره ماهي بود به دنيا آمد. بر بازوي راستش آيه جاء الحق و زهق الباطل رقم خورده بود... فاصله اي شد او را نديدم. به برادر زاده ام گفتم: يا سيدي، اين الکريم علي الله؟ آقاي من، کريم علي الله چه شد؟ فرمود: او را کسي که سزاوارتر به او بود گرفت. پس از چهل روز که خدمت حضرت رسيدم زيبا پسري شيرين گفتار و خوش رفتار ديدار نمودم. به برادر زاده ام گفتم: يا سيدي، من هذا الصبي؟ آقاي من، اين کودک کيست؟ فرمود: هذا المولود الکريم علي الله، اين مولود همان کريم علي الله است... به خانه ام



[ صفحه 88]



برگشتم و باز بعد از مدتي که به منزل برادر زاده ام رفتم نور ديده اش را نديدم. عرض کردم: يا سيدي، يا ابا محمد، لست اري المولود الکريم علي الله، آقاي من، ابومحمد، آن مولود کريم بر خدا را نمي بينم. فرمود: او را به وديعه داديم و به امانت سپرديم نزد کسي که مادر موسي فرزندش را به او سپرده بود. [1] آنچه از مرحوم طبري امامي آورديم شباهتي با نقل هاي گذشته دارد، ولي به خاطر نکته اي آن را نقل نموديم، و آن تعبيري است که پنج نوبت در ايام ولادت مولود نيمه شعبان از ناحيه پدر بزرگوار و عمه والاتبارش نسبت به آن وجود مقدس به کار رفته و از القاب خاص و صفات ممتاز حضرتش مي باشد. آن جمله شريف الکريم علي الله است که اين فصل را به همين عنوان و براي توضيح همين کلام گشوديم. در اين حديث پنج مرتبه حجت خدا، امام يازدهم و عمه محترمه اش، جناب حکيمه خاتون از مولود نيمه شعبان، حضرت اباصالح المهدي عليه السلام به عنوان الکريم علي الله ياد نموده اند. خوب است در اين جا توقفي کنيم و لحظاتي در کنار اين مولود کريم علي الله قرار گيريم و ببينيم الکريم علي الله يعني چه؟ که امام معصوم و حجت بالغه پروردگار، حضرت عسکري عليه السلام از نور ديده اش مهدي آل محمد عليهم السلام به اين عنوان ياد مي کند و يان تاج کرامت را بر فرق فرقداران ساي او مي گذارد. همچنين عمه مگرمه اش



[ صفحه 89]



هم به تعليم برادر زاده اين مولود را به اين لقب مي خواند و به اين عنوان مي شناسد. کريم کيست و يعني چه و کريم علي الله چه معنا دارد و چه شخصيتي است؟ راغب اصفهاني، عالم به تفسير و آگاه از لغت در سده پنجم هجري گويد: کرم هر گاه به خداي تعالي نسبت داده شود مقصود احسان و انعام آشکار اوست، و چون انسان موصوف به آن گردد مراد اخلاق و افعال پسنديده اي است که از او ظاهر مي گردد. کرم اختصاص به محاسن کبيره و خوبيهاي بزرگ دارد و هر چيزي که در نوع خودش از شرافتي برخوردار باشد او را به کرم توصيف نموده و در حق او کريم مي گويند. [2] فيومي لغت شناس بزرگ در قرن هشتم هجري گويد: کرم الشيي ء کرما: نفس و عز فهو کريم، هر چيز نفيس و عزيزي را کريم گويند و کرائم اموال، نفائس و خوب هاي آن است. [3] مرحونم طريحي مفسر، اديب و محدث فقيه در سده يازدهم چنين آورده: کريم صفت است براي هر چيزي که مورد رضايت و خشنودي و حمدو ستايش قرار گيرد. و شخص کريم انساني است که جامع



[ صفحه 90]



انواع خير و شرف و فضيلت بوده باشد. عرب کلمه کرم را جز در محاسن و نيکويي هاي فراوان که ظهور و بروز پيدا کند به کار نمي برد. [4] مجموعا در کتب لغت براي کريم اين معاني آمده است: از اسماي حسناي پروردگار، صاحب گذشت و بخشش، شخص با جود و سخاوت، بهترين چيز، رزق کريم يعني روزي فراوان، قول کريم يعني گفتاري که لفظي زيبا و معنايي پسنديده دارد، وجه کريم چهره اي که در زيبايي مورد پسند و رضايت است، شريف و کريم هر قومي، هر عضو شريف در پيکر مانند دست و چشم. [5] تمام معاني کلمه کريم به نحو اتم و اکمل بر مولود نيمه شعبان قابل انطباق است، مولودي است کريم، صفح و گذشتي خدا گونه در قالب امکان دارد. سخاوت وجود را در مرتبه نهايي آن حائز است. چهره اي زيبا و دلربا دارد. شريف و کريم خاندانم رسالت است - خانداني که همه آنها دارنده چنين کمالي هستند. و در پيکره دودماني با فضيلت و شرافت، عضوي بس شريف و کريم است،



[ صفحه 91]





اين ماه نوزاد بس ارجمند است

در آسمان ها نامش بلند است



اسم عزيزش بس دل پسند است

هم نام احمد بي چون و چند است



خالش چو دانه است زلفش کمند است

دلها بس پيشش در قيد و بند است



روزي که آن لب در نوش خند است

عالم سراسر دنياي قند است



بر خوان گيتي است لعلش نمک دان

ميلاد مهدي باشد مبارک



ياران بخوانيد فتح و تبارک [6] .

مجدالدين ابن الاثير، اثر شناس و لغت دان معروف قرن ششم، به مناسبت لغت کريم حديثي با شرح و توضيح آورده است. گويد: در حديث چنين آمده: ان الکريم ابن الکريم يوسف بن يعقوب، به درستي که کريم پسر کريم، يوسف فرزند يعقوب است، زيرا براي او شرافت نبوت و پيامبري، علم و دانايي، جمال و زيبايي، عفت ديني و آقايي دنيوي جمع شده، و او پيامبري بود پسر پيامبر، پسر پيامبر، که چهار مرتبه، نبوت و پيامبري در خاندانش تحقق يافته بود. [7] اگر در حديث لقب کريم ابن الکريم به جناب يوسف صديق در





[ صفحه 92]



سايه کمالاتي که اشاره کرديم نسبت داده شده، به طريق اولي اين لقب شايسته آن آقايي است که همه آن کمالات که يوسف پيامبر داشت به نحو اتم و اکمل دارد، و دارد آنچه يوسف صديق و ساير انبيا و پيامبران ندارند. اگر يوسف پيامبر کريم است چون چهار مرتبه حائز مرتبه نبوت بوده، مولود نيمه شعبان علاوه بر اين که رشته اتصال و پيوند او از دو سو محفوف به نبوت و رسالت و وصايت و ولايت بوده - يعني در سلسله آبا و اجداد او هم فرزانگاني او دودمان اسماعيل قرار گرفته اند و هم پيامبراني از نسل اسحاق و بني اسرائيل - نزديکترين پيوند و ارتباط را با نبوت و رسالت و وصايت و ولايت ختميه دارد، جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله خاتم الانبيا است، نياي والاتبارش امير مومنان خاتم اوصياي انبياست و خود آن وجود مقدس هم خاتم الاوصياست. يوسف کريم ابن الکريم بايد بيايد در پيشگاه اين يوسف خاندان رسالت سر تسليم فرود آورد و کرنش و تواضع به جاي آورد. اگر جمال و کمالي به او عنايت شده و در سايه آن شايسته لقب کريم گرديه، به واسطه پيوند و ارتباط و مهر و وداد اين کريم بوده است. آري، چه کريمي؟ کريمي که در زيارت جمعه اش مي خوانيم: و انت يا مولاي کريم من اولاد الکرم و مامور بالضيافه و الاجاره، [8] تو اي آقاي من، کريمي از فرزندان کريماني، و مامور به مهمان نوازي و ضيافت پردازي و پناه دادن.



[ صفحه 93]



آنچه تا به حال آورديم توضيحي بود در کلمه کريم، ولي لقبي که مقارن ميلاد آن وجود مقدس پنج نوبت از ناحيه باب والاتبار و عمه صاحب وقارش اطلاق شده لقب کريم تنها نيست، بلکه اضافه و پساوندي دارد و آن کلمه علي الله است. مولود نيمه شعبان کريم علي الله است، که هزار نکته باريک تر از مو اين جاست. کريم بودن آن آقاي کريم به جاي خود محفوظ و امري است مسلم و بديهي و جاي هيچ حرفي در آن نيست، ولي سخن در اين است که حضرتش کريم علي الله است کريم بر خدا. کريم علي الله يعني چه؟ کريم بر خدا ديگر چه لقبي است؟ زمخشري کرم را با حرف علي آورده است گويد: کرم علينا فلان کرامه. [9] در حديثي که از دلائل آورديم و اين قسمت از نوشتار بيان و توضيح آن است، کريم با حرف علي، آن هم با انتساب به حق تعالي، بر مولود نيمه شعبان اطلاق شده است، اين مولود کريم علي الله است، همين الان الان که به دنيا آمده، بلکه حتي قبل از اين که به دنيا بيايد به عنوان اشاره به او و نشانه او مي گوييم: کريم علي الله، کسي که بر خدا کريم است. همه آن معاني که براي کريم گفتيم در کريم علي الله محفوظ است نهايت با اين تفاوت: علي الله، تفاوت تا بي نهايت! خوب است دقت بيشتري در اين قسمت داشته باشيم، باشد که به عنايت و کرامت کريم علي الله، راه به جايي ببريم و از معارفشان



[ صفحه 94]



چيزي بياموزيم. گاهي چيزي نزد کودکي، پيش آدم فقيري، در نظر شخص کم مايه اي، در ديد انسان غير کاملي کريم است و عزيز و نفيس شمرده مي شود، ولي گاهي چيزي در پيشگاه شخص با عظمتي کرامت دارد و از عزت و جلالت برخوردار است. قهرا هر چه آن شخص عظمت و کرامت بيشتري داشته باشد چيزي هم که در نزد او عزت و کرامت پيدا کرده به همان مقياس حائز اهميت بيشتري خواهد بود. همين مراتب را درجه به درجه لحاظ کنيم تا به اولين شخصيت يک مملکت از جهت عنواني و اعتباري يا از حيث واقعي و حقيقي برسيم. اگر چيزي در پيشگاه نخستين شخصيت کشور کريم خوانده شد چه موقعيتي دارد؟ بالاتر بياييم، اگر پيامبري کسي را کريم شمرد و از چيزي به نفاست و کرم ياد کرد چه اهميتي داراست؟ اگر در محضر نقطه ختميه رسالت محمد صلي الله عليه و آله چيزي توصيف به کرم شد و يا شخصي در پيشگاه با عظمت آن حضرت کريم خوانده شد چه کرامتي دارد؟ با حفظ مراتب، پاسخ اين پرسش معلوم است. چيزي است که اولين شخصيت هستي او را نفيس شمرده، کسي است که برترين ممکنات او را کريم دانسته، کرامت و نفاست در اين حد است: حد آخرين حد. حالا به جاست که بگوييم که شي ء در نزد حق متعال نفيس به حساب آمد چه نفاستي دارد؟ و اگر انساني کريم علي الله خوانده شد



[ صفحه 95]



و بر خداي عز و جل - کريم علي الاطلاق - کريم بود و موصوف به کرم گرديد، در چه پايه اي از عظمت قرار دارد و چه مرتبه اي از جلالت و کرامت را حائز شده است؟ اين جا ديگر کميت سخن لنگ است و قدم قلم شکسته و پاي خامه ناپايدار، زيرا از حد آخرين حد گذشته و به مرز لا حدي رسيده: کريم است علي الله، هر وقت الله را شناختيم کريم علي الله را هم مي فهميم، دهاني به پهناي فلک باشد و بياني بران تر از شمشير، باز هم توان توصيف اين لقب را ندارد. همان بهتر که بگذاريم و بگذريم و بفهميم که نمي فهميم. و باز با همه نافهمي مي فهميم که هستي با غربال علم ازلي غربال شد، و در صافي مشيت ابدي مصفا گرديد، از جمع همه فرزانگان و زبدگان و کملين و کريمان، کريمي برگزيده شد و تاج کرامت الکريم علي الله بر تارک او نهاده شد و اين لقب پر افتخار مدال سينه و زيب شانه او گرديد. از آغاز عالم اين تاج و اين مدال و اين افسر و ديهيم در خزانه قدس ربويي به عنوان ذخيره باقي ماند تا در طلوع فجر نيمه شعبان سال 255 هجري بر فرق فرقدان ساي مهدي آل محمد - عجل الله تعالي فرجه الشريف - جا گرفت، و خداي کريم، کريم بر خودش را در کسوت ملکي ديدار نمود، ديگر چه مي کند با اين کريمش، با اين عزيزش، با اين نفيسش، خود مي داند، که ان شاء الله در نوشته بعد - حديث بعد از ميلاد - شاهد گفتار و کردار الله کريم، با کريم علي الله خواهيم بود. مولود نيمه شعبان کريم است علي الله، و همچنين کريم است



[ صفحه 96]



علي رسول الله، رسول الله کيست که اين نوزاد بر او کريم است؟ رسول خدا همان کسي است که در پيشگاه حضرت حق بسيار بسيار عزيز است و محترم، به طوري که نه تنها کسي از او عزيزتر نزد خدا نيست، بلکه در رتبه عزت و شرافت او هم کسي قرار ندارد. خدايش خيلي خاطر خواه اوست!



ناز رخش مي کشد خداي که طه

رنجه مبادا شود خيال محمد



مولود نيمه شعبان کريم است بر اين آقا که اولين شخصيت عالم هستي است. همان که:



تا شب نيست صبح هستي زاد

آفتابي چو او ندارد ياد



او سري بود و عقل گردن او

او دلي بود و انبيا تن او



جان او خواند پيش از آمد خلق

ابجد لم يزل ز تخته حق



داده اشراف بر همه عالم

مر و را کردگار لوح و قلم



فيض فضل خداي دايه او

فر پر هماي سايه او



جان او ديده ز آسمان قدم

زادان عقل و آدم و عالم





[ صفحه 97]





ديده از چشم دل به نور احد

از دريچه ازل سراي ابد



روز تا روشن است و شب سيه است

زلف و رويش شفيع هر گنه است



متفرد به خطه ملکوت

متوقد به عزت جبروت



خلق از او برگرفته عز و شرف

او چو در بود و انبيا چو صدف



قدر شبهاي قدر از گل او

نور روز قيامت از دل او [10] .



همان بهتر که عنان قلم را از جولان در اين ميدان که جاي تک و تاز او نيست برگيريم، که جز خستگي براي خود و دگران باز دهي نخواهد داشت، چون هر چه پيش رويم راه به جايي پيدا نمي کنيم. بهتر که بايستيم و توقف کنيم و بگوييم: ما عرفناک حق معرفتک، عجز از معرفت را معرفت دانيم و اقرار به عدم شناخت را شناخت شناسيم. آخر ما کجا و معرفت موعود عترت؟! ما کجا و شناخت آخرين بازمانده دودمان رسالت؟! ما کجا و آشنايي با مقام و رتبه آن اعلي مرتبت؟! ما کجا و پي بردن به کمالات آن محور همه کمالات عالم خلقت؟!



[ صفحه 98]



ما کجا و دست آزيدن به دامن عز و جلال آن مظهر جلال و عزت؟! ما کجا و صعود بر چکاد مناقب آن بي شمار منقبت؟! ما کجا و پر وبال زدن در فضاي فضائل آن عرش فضيلت؟! ما کجا و چشم گشودن به آسمان رفعت آن صدر نشين سدره صدارت؟! ما کجا و قدم نهادن در حريم محترم آن روح القدس وزارت؟! ما کجا و غوطه ور گشتن در اقيانوس بي کران معارف آن درياي ژرف معرفت؟! ما کجا و سباحت در يم طمطام و سياحت در ساحل قمقام آن قائمه قداست؟! ما کجا و عرفان آن کريم علي الله و رسوله مهدي خاندان طهارت و ولايت؟! ما به همين جمله بسنده کنيم که در نيمه شعبان مولودي به دنيا آمد که ولي پروردگار و حجت معصوم کردگار، پدر بزرگوارش، حضرت ابومحمد، حسن بن علي عليهما السلام قبل از ولادت و در حين ولادت و پس از ولادت از او به عنوان الکريم علي الله ياد نمود. همين قدر مي دانيم که مولودي است بسيار عزيز، بسيار نفيس، بسيار پر بها و پر ارزش، که قدر و قيمت و بها و ارزشش را جز خدايش کسي نمي داند، و مقام و منزلتش را جز پروردگارش کسي نمي شناسد، همان که او در نزد او کريم است، و پس از حق متعال شناخت او در انحصار حضرات معصومين خاندانش قرار دارد.



[ صفحه 99]



او کريم علي الله است و کرامت او را الله او مي داند، او کريم علي رسول الله است، و از کريمي او رسول خدا آگاه است. شايد با اين حديث که مي آوريم و اين نوشته را خاتمه مي دهيم، بتوانيم تا حدودي راهي به کرامت و بزرگواري اش پيدا کنيم. طبري از حکيمه خاتون نقل نموده است: چون صداي ابومحمد حضرت عسکري عليه السلام بلند شد، الي ابني، پسرم را نزد من آر، خواستم در مقام اصلاح و آماده نمودن او بر آيم ديدم از هر جهت ساخته و پرداخته است و نياز به هيچ پيرايشي ندارد - چرا چنين نباشد؟ آن که خدايش او را براي اصلاح هستي آفريده، او بايد از آغاز ولادت اين چنين باشد - پسر را به محضر پدر بزرگوارش بردم، فقبل وجهه و يديه و رجليه و وضع لسانه في فمه و زقه کما يزق الفرخ، ثم قال: اقرء. فبدا بالقرآن من بسم الله الرحمن الرحيم الي آخره، ثم انه دعا بعض الجواري ممن علم انها تکتم خبره، فنظرت ثم قال: سلموا عليه و قبلوه و قولوا: استودعناک الله و انصرفوا. [11] پدر بزرگوارش امام يازدهم عليه السلام گل بوسه بر چهره فرزند نهاد، بر دستهاي نورديده هم بوسه نواخت، لب بر پاهاي پسر نهاده آنها را هم بوسيد، و سرانجام زبان در دهان ميوه دل نهاده و آن گونه که جوجه دانه از دهان مادر مي گيرد پسر هم از کام پدر دانه بر مي چيد.



[ صفحه 100]





لب من با لب تو نرد به بوسي مي باخت

لب شکر شکنت گفت که بردي بر چين



خواستم جوهر هند و ز لبت بر چينم

لب تو گفت: بچين، غمزه تو گفت: مچين



سپس فرمود: پسرم بخوان. نازنين نوزاد شروع کرد به خواندن قرآن از بسم الله الرحمن الرحيم تا آخر آن آن گاه حضرت عسکري عليه السلام بعضي از کنيزان مورد اعتماد را که مي دانست خبر را مخفي مي دارند طلب نموده و نورديده اش را به آنان نشان داد و فرمود: بر او سلام کنيد و او را ببوسيد و بگوييد: تو را به خدا مي سپاريم و برويد.



يار من آمد دل بدهيدش

جان بفشانيد سر بنهيدش



در بگشاييد گل بفشانيد

نقل بباريد گل بدهيدش



تا بفروزد شمع جگر سوز

در قدم او سر ببريدش



شعله فروزيد عود بسوزيد

گرد بگرديد بوسه زنيدش



کعبه ما اوست قبله ما اوست

دست خدا اوست سجده کنيدش





[ صفحه 101]





مطلب ما اوست مقصد ما اوست

عبد خدا اوست بنده شويدش [12] .



چشمه هستي غنچه نوشش

سايه طوبي سايه بيدش



غيرت سنبل موي سياهش

حسرت نسرين روي سپيدش



تا دل عاشق مست شما شد

محو خدا شد بد مکنيدش [13] .



در اين حديث شريف چند جهت حائز اهميت بيشتري است که اميد است توجه به آنها رهنمون ما به کريم علي الله گردد. جهت نخست، جايگاه بوسه هاي امام يازدهم عليه السلام است. پدر بر کجاي پيکر پسر بوسه مي نوازد، و چه مواضعي از فرزند جايگاه قبله قبله گاهي والامقامش قرار مي گيرد؟ حضرت عسکزري عليه السلام صورت، دست و پاي نور ديده را مي بوسد. بوسيدن صورت فرزند متعارف است. هر نوزادي را که به دست پدر مي دهند چتر بوسه پدر بر چهره فرزند سايه محبت مي افکند. شايد بوسيدن دست مولود هم بي سابقه نباشد که پدري بوسه بر دست نوزادش بگذارد و کمال عطوفت پدري را با لب نهادن بر دست فرزند اظهار دارد. اما شايد تا به حال کسي نديده و نشنيده که



[ صفحه 102]



فرزندي به دنيا آيد و پدر بوسه بر پاي پسر بگذارد. بر فرض پدر، پدري عادي باشد و فرزند هم فرزندي باشد ممتاز و داراي اوصاف برجسته، تا چه رسد به اين که پدر حجت باشد، امام معصوم باشد، کسي باشد که همه عالم بايد بوسه بر خاک پاي او بگذارند. امام يازدهم عليه السلام در نخستين ديدار نور ديده اش و در اولين نوبتي که پسر را در آغوش مي گيرد صورت، دست و پاي او را مي بوسد. صورت را مي بوسد روشن، وجه اللهي بوسه بر وجه اللهي مي نهد، اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء. [14] .



فاش ببين گه دعا روي خدا در اوليا

بهر جمال کبريا آينه صفا طلب



گفت خدا که اوليا روي من و ره منند

هر چه بخواهي از خدا از در اوليا طلب [15] .



بوسيدن صورت معلوم، اما بوسيدن دست چرا؟ نسبت به بوسه بر دست هم بگوييم يداللهي با بوسه، دست يداللهي را مي نوازد، آن هم چنين دستي که فعليت و تحقق قدرت حق متعال به وسيله آن دست به مرحله ظهور و بروز مي رسد، اين را هم تا حدي مي فهميم. اما بوسيدن پايه چه ملاک؟ و تقديم بوسه بر قدم هاي نوزاد به چه منظور؟ با چه مقياسي اين عمل را مي توان سنجيد؟ و با چه ضابطه اي مي توان آن را توجيه نمود؟ حجت خدا امام يازدهم حضرت عسکري عليه السلام پس از ولادت فرزندش پاي او را مي بوسد، و



[ صفحه 103]



بر قدم هاي پسر گل بوسه مي نهد، مي فهميم چه مي گوييم و چه مي نويسيم؟ اين عمل چه عملي است؟ و اين کار چه کاري است؟ عمل حجت، حجت است براي کل، و کل حجت همان است. کار ولي پروردگار ولي کارهاست و همه ولايت همان. با توجه به اين که محدوده ولايت و دائره امامت و حجيت اين خاندان ما سوي الله است وقتي عملي از آنان ظهور و بروز پيدا کند در ملکوت عالم عمل آن عناصر ملکوتي، عمل کل هستي است و فعل آنها فعل کل وجود است، و با توجه به اين که جريان صاحب ولايت مطلقه الهيه در باطن عالم از جهتي مانند جريان خون است در بدن و از حيثي احاطه روح است بر پيکر، با عنايت به اين جهات، وقتي امام يازدهم، حجت بالغه الهيه و صاحب مقام ولايت کليه، پاي فرزندش مهدي آل محمد را مي بوسد گويا هستي بر پاي او بوسه مي زند، و گويا وجود خم شده و گل بوسه شوق و سرور متواضعانه تقديم قدم هاي آن جان جانان مي نمايد. اين بوسه به چه ملاک است و بيانگر چه حقيقتي مي تواند باشد؟ نويسنده اين سطور و خامه گير اين نامه نور که تا حال بيش از پنجاه سال زندگي کرده و مويش را در آسيا سفيد نکرده - و اگر هم آسيا بوده، آسياي درايت و روايت بوده و طاحونه قرآن و حديث و کتاب و سنت و سير در آثار و متون - هنوز به چنين موردي بر نخورده است و نديده و نشنيده که حجتي پاي حجتي را پس از ولادت ببوسد. اين امر از خصائص مولود نيمه شعبان است که قدمهايش درگاه ولادت بوسه گاه پدر مي گردد.



[ صفحه 104]



آخر اين پا با همه پاها فرق دارد! اين قدم با تمامي قدم ها تفاوت دارد! اين پاها نمود پايه هاي سرير سلطنت سلطان علي الاطلاق است! اين قدم ها قوائم حکومت حقه الهيه است! از آغاز عالم که نور مقدسش را در ملکوت عالم به موجودات علوي و ساکنين عوالم نور و انبيا و اوليا نشان مي دادند به صورت قائم و به پاخاسته بود، تا همه بدانند اين آخرين، با همه فرق دارد. پيوسته قائم است و به پاخاسته، حتي در عالم اشباح و ظلال و روزگار قبل از اين روزگار، چون وجودش براي قيام است و هستي اش براي برخاستن و انتقام. آن چنان قيام و پا بر جايي او مسلم است و به پا خاستن و ايستادن او حتمي و مقرر، که هر کس هم از او ياد مي کند بايد به پاخيزد و براي برخاستن او دعا کند، تا هر چه زودتر آن روز فرا رسد که قيام بر اين قدم ها و به پاخاستن بر اين پاها براي قيام و انتقام محقق گردد. آن گاه که دعبل خزاعي قصيده تائيه اش را در محضر حضرت رضا عليه السلام خواند چون به اين بيت رسيد:



الي الحشر حتي يبعث الله قائما

يفرج عنا الهم و الکربات



چهره حضرتش بر افروخته شد و نشان شادي و سيماي سرور در آن ظاهر گرديد سر مبارکش را به طرف زمين خم نمود و دست هاي پر برکتش را باز کرد و گوشه چشمش را به جانب آسمان دوخت و اين جملات را سرود: اللهم عجل فرجه، و



[ صفحه 105]



سهل مخرجه، و انصرنا به، و اهلک عدوه، و چون به اين شعر رسيد:



خروج امام لا محاله خارج

يقوم علي اسم الله و البرکات



ابوالصلت گويد: حضرت رضا عليه السلام بر روي دو پايش به پاخاست و سر مبارکش را به جانب زمين خم کرد و حالت انحنا به خود گرفت، بعد از اين که کف دست شريفش را بر جلوي سر نهاد چنين دعا کرد: اللهم عجل فرجه، و سهل مخرجه، و انصرنا به نصرا عزيزا - الي قوله - و هو قائمنا يا دعبل. بعضي از افاضل چنين استظهار نموده اند که مستند شيعه در اين که هر گاه نام امام عصر عليه السلام به ميان مي آيد به پاخاسته و دست بر سر مي گذارند، اين حديث شريف است. [16] چنين عملي از جد امجدش حضرت صادق عليه السلام نيز نقل شده است، سيد عبدالله سبط جزايري روايت کرده که در مجلس حضرت صادق عليه السلام اسم مبارک حجت بن الحسن عليه السلام ذکر شد، حضرت براي تعظيم برخاست. [17] .

-: آري، من خدا در روزگار قبل از اين روزگار، از آن روز نخست که طرح هستي ريختم و نقشه وجود آراستم و هر موجودي



[ صفحه 106]



را بر اساس مصالح خفيه به اراده بالغه و مشيت قاهره ام به هيئتي پيراستم، اين نوزاد را، اين مولود را، اين نو گل نرگس را، اين پسر امام عسکري عليه السلام را، اين نواده پيامبرم را، اين فرزند علي و فاطمه ام را به پاخاسته و بر قدم ها قائم و استوار ايستاده ساختم و پرداختم، تا از همان روز اول همه بدانند که اين عبد مطلق من و بنده محبوب من مظهر قيام است و اقدام، آيت قهر است و انتقام. در حالي که از جهتي نمود رحمت واسعه من است. [18] .

-: اينک اي ولي من، حجت من، اي ابومحمد، حسن بن علي تو بر اين قدم ها بوسه بزن اصاله و نيابه، اصاله چون پدر هستي و اين پسر را مي شناسي و مي داني چه شخصيتي است و ما به تو چه گوهر گران قدري ارزاني داشتيم، ببوس اين قدم ها را که روزي فرا مي رسد همين نوزاد امروز تو بر اين قدم ها به پاخيزد و به امر من قيام نمايد. دست هستي که به پاي فرزندت نمي رسد، به نيابت از هستي و کل وجود هم اين قدم ها را ببوس که همه آرزو دارند گل بوسه ها تقديم اين قدم ها نمايند. هستي در انتظار است روزي فرا رسد که مولود نيمه شعبان، همين نوزادي که امروز پاهايش بر روي دست پدر بوسه گاه اوست، ميان رکن و مقام به پاخيزد و بر همين قدم ها قيام نمايد و آهنگ موزون و نواي دلرباي: الا يا اهل العالم، انا الامام القائم، الا يا اهل العالم، انا الصمصام المنتقم، [19] در دهد، و هستي را با اين جملات



[ صفحه 107]



جان بخش جان ببخشد و به وجد و سرور آورد. امسال هم نيمه شعبان آمد و جشن ميلادش همراه با اندوه استمرار غيبتش برگزار شد، و نامه هاي تهنيت ولادتش با سوگنامه فراقش قرين بود. ماه شعبان تمام شد و روزگار هجرانش تمام نشد. بساط محفل ميلادش برچيده شد ولي دوران غيبتش چيده نگرديد، ماه مبارک آمد و آن مبارک يار نيامد،



گل آمد و يار ما نيامد

بويي ز بهار ما نيامد



افسرد چراغ محفل دل

شمع شب تار ما نيامد



از روز نخست شاهد بخت

يک دم به کنار ما نيامد



مانده است چو حلقه ديده بر در

مکتوب نگار ما نيامد



در راه نشسته ايم عمري

گردي ز سوار ما نيامد



خنديد گل و به گوش از باغ

آواي هزار ما نيامد



از شادي و خرمي پيامي

در شهر و ديار ما نيامد [20] .



آري، اينک مقدر چنين است که پيوسته نيامد بگوييم و نيامد



[ صفحه 108]



بشنويم تا کي خوش آمد گو و بيامد شنوا گرديم. در اين عصر غيبت و روزگار فراق، تمام سعي و کوششمان را در راه انجام همه وظايف فردي و اجتماعي به کار گيريم، و در راه تحصيل رضاي خاطر خطير و قلب شريف آن کريم علي الله، پيوسته جديت و تلاش داشته باشيم و به هر نحوي که ميسور و ممکن است در مقام آشنايي بيشتر با آن وجود مقدس بر آييم و دگران را هم با حضرتش آشنا سازيم و به ديار يار رهنمون گرديم. من از نوشتن دريغ ننمايم و شما از خواندن مضايقه نداشته باشيد. در مقام عمل و کردار و گفتار و رفتار آن چنان باشيم که همه بفهمند ما صاحبي داريم، همه بدانند ما آقايي داريم، همه با خبر شوند ما بي کس نيستيم، کسي داريم آن هم چه کسي!! کسي که همه کس است،



دل تنگ مباش اگر کست نيست

من کس نيم؟ آخر اين بست نيست؟



اي يار قديم عهد چوني

وي مهدي هفت مهد چوني



اي خازن گنج آشنايي

عشق از تو گرفته روشنايي



آيا تو کجا و ما کجاييم

تو ز ان که و ما توراييم [21] .



آري، ما کسي داريم و بي کس نيستيم و اين همان حقيقتي است



[ صفحه 109]



که خود آن وجود مقدس به شيخ حيدر علي مدرس اصفهاني فرمود که به پدرش بگويد. او گويد: در سنه اي که در اصفهان بسيار سرد شد و قريب به پنجاه روز آفتاب ديده نشد و علي الدوام برف مي آمد و برودت هوا چنان موثر بود که نهرهاي جاري يخ بسته بود و آن روز بنده در مدرسه باقريه حجره داشتم و حجره حقير روي نهر واقع بود و مقابل حجره مثل کوه برف و يخ جمع شده بود و از کثرت برف و شدت برودت راه تردد از دهات به شهر قطع شده و طلاب دهاتي فوق العاده در مضيقه و سختي بودند. تا روزي پدر بنده با کمال عسرت به شهر آمدند که بنده را در سده ببرند نزد خودشان، که وسايل آسايش بهتر فراهم باشد. اتفاقا برودت و بارش بيشتر شد و مانع از رفتن گرديد و خاکه ذغال هم جهت اشخاص بي تهيه معسور بلکه غير مقدور بود. از قضا نيمه شبي نفت چراغ تمام و کرسي هم سرد و مدرسه هم از طلاب خالي، حتي خادم هم اول شب درب مدرسه را بسته و به خانه اش رفته بود، فقط يک نفر طلبه در سمت ديگر مدرسه در حجره اش خوابيده بود. پدر بنده در آن موقع بناي تغير و تشدد را گذارد که تا چه اندازه ما و خود را به زحمت و مشقت انداخته اي، فعلا که اساس درس و مباحثه غير مرتب است چرا در مدرسه ماندي و به منزل نيامدي تا ما و خود را به اين سختي دچار نکنيد؟! بنده را غير از سکوت و در دل با خدا راز گفتن هيچ چاره اي نبود.



[ صفحه 110]



ولي از شدت سرما خواب چشم ما رفته و تقريبا شب هم از نيمه گذشته بود که ناگاه صداي درب مدرسه بلند شد. کسي محکم در را مي کوبد. ما اعتنايي نکرديم. باز به شدت در زد. ما خودداري از جواب نموديم به خيال آن که اگر از زير لحاف و پوستين بيرون آييم ديگر گرم نمي شويم که مرتبه ديگر چنان در را کوبيدند که تمام مدرسه به جنبش آمد. اين بار خود را مجبور در اجابت ديده، بنده برخاستم. چون در حجره را باز کردم ديدم به قدري برف آمد که از لب ازاره ايوان قريب يک وجب بالاتر است. پا را در برف مي گذاشتم تا زانوا يا بالاتر فرو مي رفت. به هر زحمتي بود خود را به دهليز مدرسه رسانيده، گفتم: کيستي؟ اين وقت شب کسي در مدرسه نيست. که بنده را به اسم و هويت صدا زدند و فرمودند: شما را مي خواهم که بدن من به لرزه آمد، پيش خود گفتم: اين وقت شب و مهمان آشنا و شناختن او مرا از عقب در، کاملا اسباب خجلت فراهم شد. در فکر عذري بودم که بتراشم شايد رفع مزاحمت و خجالت بشود. گفتم: خادم در را بسته و به خانه رفته و من نمي توانم بگشايم. گفتند: بيا از سوراخ بالاي در اين چاقو را بگير و از فلان محل باز کن. فوق العاده تعجب کردم، چون اين رمز را غير از دو سه نفر اهل مدرسه کسي نمي دانست. خلاصه چاقو را گرفته و در را گشودم و درب مدرسه روشن بود اگر چه اول شب چراغ برق جلو مدرسه روشن بود ولي آن وقت خاموش بود لکن حقير متذکر نبودم. غرض شخصي را ديدم. سلامي کردم و ايشان رد سلام



[ صفحه 111]



به احسن فرمودند. دستشان را پيش آورده ديدم از بند انگشت تا آخر دست پول هاي رواج تازه سکه همه دو قرآني چيده. بر دست بنده گذاردند و چاقويشان را گرفتند و فرمودند: فردا صبح خاکه براي شما مي آورند و اعتقاد شما بايد بيش از اينها باشد و به پدرتان بگوييد: اين قدر غرغر مکن، ما بي صاحب نيستيم. ديگر اين جا بنده مسرور شده، تعارف را گرم گرفتم که: بفرماييد و ابوي هم تقصير ندارند چون وسايل همه مختل بود حتي نفت چراغ. فرمودند: آن شمع گچي که در رفه صندوق خانه است روشن کنيد. دو مرتبه عرض کردم: آقا اين چه پولي است؟ فرمودند: مال شما است خرج کنيد و تعجيل در رفتن داشتند و تا بنده با ايشان حرف مي زدم دلم سرما را درک نمي کرد. خواستم در را ببندم متذکر امري شدم در را گشودم که از نام شريفش بپرسم ديدم آن روشنايي که جزئيات هم ديده مي شد مبدل به تاريکي شده. متنبه شدم تفحص از آثار قدم هاي شريفش کردم که يک نفر اين همه وقت پشت در روي برف ها ايستاده باشد بايد آثار قدمش در برف ظاهر باشد کانه برف ها مهر و آثار قدم و آمد و شدي نبود. چون رفتن بنده طولي کشيد ابوي متوحش از در حجره مرا صدا مي زدند: هر که مي خواهد باشد. خلاصه بنده مايوس شدم از ديدنش. بار ديگر در را بسته و به حجره آمدم ديدم تشددي ابوي از پيشتر بيشتر که: با کي حرف مي زدي در اين هواي سرد که زبان با لب و دهان يخ مي کند؟ اتفاقا همين طور هم بود. در رفه اي که فرمودند دست بردم شمع گچي ديدم که دو سال قبل آن جا



[ صفحه 112]



نهاده بودم و به کلي از نظرم رفته بود. آوردم روشن کردم و پول ها را روي کرسي ريختم و قصه را به ابوي گفتم: آن وقت حالي به من دست داد که شرحش گفتني نيست و گمان مي کردي از آن حال و حرارت شمع برودت هوا را حس نمي کرديم به همين حال ها بوديم که صبح شد. ابوي جهت تحقيق پشت در مدرسه رفتند جاي پاي من بود و اثري از جاي پاي آن حضرت نبود. هنوز مشغول تعقيب نماز صبح بوديم که يکي از دوستان مقداري ذغال و خاکه جهت طلاب مدرسه فرستاده بود که تا پايان آن سردي و زمستان کافي بود. [22] آري، اگر فهميديم که بي صاحب نيستيم، بي کس نيستيم، صاحبي داريم آن هم چنين صاحبي! صاحبي که صاحب همه چيز است، صاحب الدار است، صاحب البيت است، صاحب الامر است، صاحب العصر است، صاحب الزمان است، صاحب الرجعه است، صاحب الدوله الزهراء است، و صاحب الکره البيضاء، آرامش پيدا مي کنيم، اميدوار مي شويم، پيوسته فکر و ذکر ما صاحبمان مي شود، و بر زبان حال و لسان قال ما جز نام صاحب نمي نشيند، ولي افسوس که گويا اين حقيقت را وجدان نکرده ايم و از صاحب خود فراموش کرده ايم و خود را بي کس و بي صاحب پنداشته ايم و چونان بي کسان و بي صاحبان زندگي مي کنيم. هميشه اين پيام روح افزا و نويد بخش در گوش دلمان باشد که ما بي صاحب نيستيم. آخر اين نويد و بشارت که اختصاص به شيخ



[ صفحه 113]



حيدر علي مدرس اصفهاني ندارد، قصور و تقصير از ناحيه ماست. کي به سراغ او رفتيم که با آغوش باز پذيراي ما نگشت؟ چه کسي نرد محبت با او باخت که برنده نگشت؟ و چه زمان از سوز هجرانش ساز غم نواخت که پاسخ نشنيد؟ کسي مي تواند ادعا کند که به راستي من صاحبم را خواندم و به او ملتجي شدم ولي جواب نشنيدم و گره از کارم باز نشد؟ ظاهرا جواب اين سوال ها منفي است، و هر چه هست به خود ما بر مي گردد،



هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست

و رنه تشريف تو بر بالاي کس کوتاه نيست



بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود

خود فروشان را به کوي مي فروشان راه نيست



حافظ ار بر صدر بنشيند ز عالي مشربي است

عاشق دردي کش اندر بند مال و جاه نيست [23] .



بايد از خود آن صاحب خواست که فهم صاحب داري را به ما ارزاني دارد، و توجه به صاحب، روزي ما گردد، که ديگر اگر چنين شد همه چيز از يادمان مي رود و جز او در خانه دل جا نمي گيرد، دل مي شود از آن دلدار، و دار متعلق به صاحب الدار و بيت مملوک صاحب البيت، و امر و فرمان در اختيار صاحب امر و فرمان،



اي وصال تو اميد دل غم پرور ما

بي تو از باده شادي است تهي ساغر ما





[ صفحه 114]





گر چه شد غرقه خون باز هم از پرتو توست

تپشي دارد اگر اين دل غم پرور ما



از مه و مهر به ياد تو نظر پوشيديم

روز و شب جلوه کند روي تو در منظر ما



ديده از شوق تو عمري است به ره دوخته ايم

تا نهد خاک رهت پاي به چشم تر ما



قطره اشک ز خوناب جگر مايه گرفت

تا نثار رهت اي دوست کند گوهر ما



گر چه پا تا سر ما از شرر هجر تو سوخت

آتش عشق تو پيداست ز خاکستر ما



آخر اي سر و گلستان ولايت، مهدي

چند چون نکهت گل مي گذري از بر ما



گر بيايي دل شيدايي قدسي با تو

گويد اي دوست چه آمد ز غمت بر سر ما [24] .



اميد است به عنايت و لطف خاص آن وجود مقدس به زودي موفق به فراهم آوردن نوشتار بعدي شده، آنچه مربوط به وقايع بعد از ميلاد حضرتش مي باشد، بياوريم و بنگريم پس از ولادت چه تشريفاتي در ملک و ملکوت براي آن صاحب ملک و ملکوت به اذن الله فراهم آمده و در خاک و افلاک و فرش و عرش به يمن مقدمش چه شور و شوقي پديدار گرديده است. در اين جا با مولود نيمه شعبان، سيد و مولا و صاحب و آقامان،



[ صفحه 115]



آن کريم علي الله، در حالي که صورت و دست و قدمهايش غرق بوسه هاي پدر است خدا حافظي مي کنيم، و همانچه پدر بزرگوارش به کنيزان فرمود بگوييد، همه ما غلامان و کنيزانش عرض مي کنيم: استودعناک الله، تو را به خدا مي سپاريم،



اي غائب از نظر به خدا مي سپارمت

جانم بسوختي و به جان دوست دارمت



تا دامن کفن نکشم زير پاي خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت



محراب ابروان بنما تا سحر گهي

دست دعا بر آرم و در گردن آرمت



صد جوي آب بسته ام از ديده در کنار

بر بوي تخم مهر که در دل بکارمت



بارم ده از کرم سوي خود تا به سوز دل

در پاي دم به دم گهر از ديده بارمت



گر ديده دلم کند آهنگ ديگري

آتش زنم در آن دل و بر ديده آرمت [25] .



خوب است با عرض اين سلام قلم از رقم برداريم: السلام علي حجه الله علي الانس و الجان، السلام علي من وعده الله بالنصر و الامکان، السلام علي مظهر العدل و الايمان، السلام علي من به يعبد الرحمن في کل مکان،



[ صفحه 116]



السلام علي من به يظهر الله دينه علي الاديان، السلام علي مولانا و سيدنا الامام القائم بامر الله صاحب الزمان و رحمه الله و برکاته. [26] .



ديدن روي تو و دادن جان مطلب ماست

پرده بردار ز رخسار که جان بر لب ماست



بت روي تو پرستيم و ملامت شنويم

بت پرستي اگر اين است که اين مذهب ماست



نيست جز وصف رخ و زلف تو ما را سخني

در همه سال و مه اين قصه روز و شب ماست



در تو يک يا رب ما را اثري نيست ولي

قدسيان را به فلک غلغله از يا رب ماست [27] .



نيمه شب آخر ماه شعبان 18/ 9/ 1378، 1420 مشهد مقدس - سيد مجتبي بحريني


پاورقي

[1] دلائل الامامه. 270 - 269.

[2] المفردات في غريب القرآن 429 - 428.

[3] مصباح المنيز 531.

[4] مجمع البحرين، کرم.

[5] المنجد، کرم.

[6] منظومه شمسي 324.

[7] النهايه في غريب الحديث و الاثر 4: 167 - 166 کرم.

[8] جمال الاسبوع 37، مفاتيح الجنان 59.

[9] اساس البلاغه، کرم.

[10] حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه، سنايي غزنوي 194 - 190.

[11] دلائل الامامه 269.

[12] عبد خدا اوست در اصل شعر اوست خدا اوست بود که اصلاح نموديم.

[13] سروده دکتر مظاهر مصفا، گنج غزل 210.

[14] فرازي از دعاي ندبه.

[15] ديوان فيض 32.

[16] الذريعه الي تصانيف الشيعه 247: 23.

[17] کبريت الاحمر في شرائط المنبر 354.

[18] به شرحي که در کتاب شريف سلام بر پرچم افراشته 151 به بعد آورده ايم رجوع شود.

[19] الزام الناصب 282:2.

[20] نغمه هاي قدسي 51.

[21] کليات خمسه نظامي 287 - 298.

[22] العبقري الحسان 2: 104 - 103.

[23] ديوان حافظ، از غزل 84.

[24] نغمه هاي قدسي 13.

[25] ديوان حافظ، از غزل 41.

[26] بحار الانوار 202:102.

[27] ديوان فرصت 145.