بازگشت

پدر با پسر چه مي کند؟


تکلم يا حجه الله و بقيه الانبياء و خاتم الاوصياء...



[ صفحه 65]



از جمله آداب ولادت، غسل مولود و شستشوي نوزاد است. بنگريم اين سنت نسبت به مولود نيمه شعبان چگونه اجرا گرديد. عن محمد بن علي بن حمزه بن الحسن بن عتبه بن العباس بن علي بن ابي طالب عليه السلام قال: سمعت ابا محمد عليه السلام يقول: قد ولد ولي الله و حجته علي عباده و خليفتي من بعدي مختونا ليله النصف من شعبان سنه خمس و خمسين و ماتين عند طلوع الفجر و کان اول من غسله رضوان خازن الجنان مع جمع من الملائکه المقربين بماء الکوثر و السلسبيل، ثم غسله عمتي حکيمه بنت محمد بن علي الرضا عليهما السلام. حضرت عسکري عليه السلام مي فرمود: متولد شد ولي خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و خليفه بعد از من، ختنه شده در شب نيمه شعبان سال 255 نزد طلوع فجر، و اول کسي که او را شست رضوان، خازن بهشت بود با جمعي از ملائکه مقربين که او را به آب سلسبيل و کوثر شستند. بعد از آن، شست او را عمه ام حکيمه



[ صفحه 66]



خاتون، دختر امام محمد بن علي الرضا عليه السلام. [1] خدا مي داند صبحدم نيمه شعبان در بيت الشرف امام يازدهم عليه السلام چه خبر بوده، تصور صورت ملکي اش هم براي ما دشوار است تا چه رسد به ملکوتش، نوزادي که در صورت ملکي و کسوت ناسوتي حکيمه خاتون، دختر، خواهر و عمه حجت و امام معصوم او را شستشو مي دهد، طاهره اي طاهر مطهري را مي شويد، و در صورتي ملکوتي و جنبه لاهوتي اش رضوان، خازن بهشت با فرشتگان مقرب، او را با آب سلسبيل و کوثر غسل مي دهند چه نوزادي است؟ خدا مي داند.



احمد ز تسنيم حيدر به کوثر

شستند او را پهلو و پيکر



زهرا مر او را زد شانه بر سر

رختش نمودند سبطين در بر



سجاد و باقر دادند شکر

کامش گشودند موسي و جعفر



دادش رضا بحر دادش تقي بر

دادش نقي جاه دادش حسن فر



ايزد ز هر يک دادش دو چندان

ميلاد مهدي باشد مبارک



ياران بخوانيد فتح و تبارک



[ صفحه 67]





شد خانه شاه چون بيت معمور

بهر طوافش هستند مامور



فوج فرشته جمعيت حور

هم بانواني از نقطه دور



حواست طباخ شادان و مسرور

گسترده هاجر يک سفره از نور



ساره است خياط با عشق و با شور

تا گردد اين جا چشم حسود کور



مريم بسوز عود و سپندان

ميلاد مهدي باشد مبارک



ياران بخوانيد فتح و تبارک [2] .

نسيم و ماريه بانوان خدمتکار خانه حضرت عسکري عليه السلام گويند: چون آقا صاحب الزمان عليه السلام از رحم مادرش به دنيا آمد، بر سر دو زانو قرار گرفت و انگشت سبابه به آسمان برافراشت، آن گاه عطسه نمود و چنين فرمود: الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله، زعمت الظلمه ان حجه الله داحضه، لو اذن لنا في الکلام لزال الشک، حمد مخصوص پروردگار جهانيان است، و درود خدا بر محمد و آل او باد، ستم پيشگان مي پندارند که حجت خدا باطل شدني و از بين رفتني است - نه چنين است - و اگر رخصت در گفتار يابيم شک و ترديد بزداييم. [3] .





[ صفحه 68]



و همين نسيم گويد: شبي بعد از ولادت حضرت در حضورش بودم، و شرفياب محضر باهر النورش شده بودم. عطسه کردم. به من فرمود: يرحمک الله، خداي تو را مشمول رحمتش بدارد، نسيم گفت: از اين دعاي حضرتش مسرور گشتم، سپس فرمود: به تو نويدي در مورد عطسه ندهم؟ عرض کردم: بفرماييد اي آقاي من. فرمود: هو امان من الموت ثلاثه ايام، امان است سه روز از مرگ. [4] .



نازم به بيتي کايينش اين است

شاهي و ماهي آن جا مکين است



خدمت در آن بيت با حورعين است

با فر و اعجاز خاکش عجين است



صلح و سلامت با او قرين است

و آن را شرافت در ماء و طين است



يک روزه طفلش سلطان دين است

اين بيت عدل است امن و امين است



بيتي محر شد باغ رضوان

ميلاد مهدي باشد مبارک



ياران بخوانيد فتح و تبارک



[ صفحه 69]





اين شه پسر کيست کز مقدم او

کوه و در و دشت گشته سمن بو



هر طبع و هر نطق باشد ثناگو

سامره از روش شد رشک مينو



با او کرامات آيد ز هر سو

وز زور بازوش زد چرخ زانو



و ز تيغ ابروش هر قهر و نيرو

بر خاک ذلت بنهاد پهلو



بر زير و بالا داده است فرمان

ميلاد مهدي باشد مبارک



ياران بخوانيد فتح و تبارک [5] .

آنچه آورديم، تصويري است از ماجراي ولادت و ترسيمي از آنچه در اندرون خانه و ميان حجره در جمع مادر ماجده و عمه مکرمه و کنيزان و خدمتکاران واقع شده بود. از اندرون برون آييم و بنگريم پدر بزرگوار و باب والاتبارش چه مي کند و در چه حال و هوايي است، پدر بي تاب است و بي قرار، و در حال گذراندن آخرين لحظات دشوار انتظار، ديده به در اندرون دوخته تاکي چنين شود: (ز در درآ و شبستان ما منور کن - دماغ ]هوا[ مجلس روحانيان معطر کن)





[ صفحه 70]





به چشم و ابروي جانان سپرده ام دل و جان

درآ درآ و تماشاي طاق و منظر کن



بگو به خازن جنت که خاک اين مجلس ]منزل[

به تحفه بر سوي فردوس و عود مجمر کن



چو شاهدان چمن زير دست حسن تواند

کر شمه اي کن و صد جلوه بر صنوبر کن



ستاره شب هجران نمي فشاند نور

به بام قصر برآ و چراغ مه برکن [6] .



بر فرض پدر پدري بود معمولي، فرزند هم فرزندي بود متعارف، ميلاد هم ميلادي بود عادي، باز بي تابي و دقيقه شماري جا داشت. تصور کنيد جواني ازدواج نموده و پس از گذشت چند سال خدا به او نوزاد پسري بخشيده، چگونه پشت در قدم مي زند و در انتظار ديدار فرزندش دقيقه شماري مي کند و چه شور و نشاطي دارد، و هر لحظه براي او سالي مي گذرد، تا چه رسد به چنين پدري و چو نان پسري و اين چنين ميلادي که در مقام بيان و توضيح آن هستيم. صبحدم نيمه ماه شعبان سال 255 هجري پدري را در ايوان منزل به انتظار ديدار فرزند بنگريم، ولي چه پدري و چه پسري؟ پدري که آخرين امام است يعني پس از او کسي اب الامام و پدر حجت نيست، فرزندي هم که آخرين فرزند امام است يعني بعد از اين فرزند کسي امام و حجت حق نيست، ولادت هم ولادت



[ صفحه 71]



بي مانند و نمونه - موضوع سه نوشته ر حديث قبل از ميلاد حديث شب ميلاد حديث بعد از ميلاد - جز حق تعالي کسي از سرور سينه و بهجت خاطر ولي اش حضرت عسکري عليه السلام آگاه نيست، و نمي داند در آن لحظات که انتظار ديدن پسرش را داشته، بر او چه گذشته. مدت ها قبل حضرتش ميان زندان خبر از ولادت فرزندش در آينده نزديک داده بود، فرزندي که زمين را از قسط و عدل پر خواهد نمود. [7] خوب است بقيه جريان را از همان بانوي راز دار، جناب حکيمه خاتون بشنويم. گويد: صداي برادر زاده ام حضرت عسکري عليه السلام بلند شد: يا عمه، تناوليه و هاتيه، عمه جان، پسرم را بياور به من بده - عالم به فداي چون تو پدري و به قربان چونان پسري - پسر را به محضر پدر بزرگوارش بردم. همين که در برابر پدر قرار گرفت، در حالي که هنوز روي دست مکن بود بر باب تاجدارش سلام کردم. [8] اي خداوندگار ادب و رب النوع آداب، سلام خدا بر تو آن گاه که بر روي دست عمه مکرمه ات بر پدر بزرگوارت سلام کردي. حکيمه گويد: حضرت عسکري عليه السلام نور ديده اش را از من گرفت در حالي که پرندگاني بالاي سري نوزاد پرواز و طيران داشتند، زبانش را در کام پسر نهاده و کام فرزند از زبان باب تاجدارش مشروي و سيراب



[ صفحه 72]



گرديد - مشروب از معارف و سيراب از ماء معين - آن گاه فرمود: پسرم را نزد مادرش نرجس خاتون ببر تا به او شير دهد - آخر هنوز مادر فرزندش را درآغوش نگرفته و بر سينه ننهاده - آن گاه نزد من آر. فرمان امام عليه السلام را امتثال کردم و پسر را به مادر رساندم، مادر هم نورديده را چون جان شيرين در برگرفت و شيره شيرين جانش را به رسم شير به او داد. [9] .



کنار و بر مادر دلپذير

بهشت است و پستان در او جوي شير



درختي است بالاي جان پرورش

ولد ميوه نازنين در برش



نه رگهاي پستان درون دل است

پس ار بنگري شير خون دل است [10] .



ديگر بار پسر را به محضر پدر آوردم. و آن پرندگان همان سان بر فراز سرش پر و بال مي زدند که در اين ميان برادر زاده ام يکي از آن طيور را صدا زد و به او فرمود: احمله و احفظه و رده الينا في کل اربعين يوما، او را بگير و محفوظش بدار و هر چهل روز او را نزد ما آز. آن پرنده نوزاد را برداشت و در جوبه طيران آمد و ساير پرندگان هم به دنيال او رفتند، و شنيدم که حضرتش مي فرمود: تو را به آن خدايي سپردم که مادر موسي فرزندش را به او سپرد. نرجس خاتون گريست



[ صفحه 73]



- مادر است تاب تحمل دوري فرزندش را ندارد - حضرت فرمود: آرام باش که شاميدن شير بر او جز از سينه تو حرام است و همان گونه که موسي به مادرش برگشت فرزند تو هم به تو بر مي گردد. حکيمه گويد: به برادر زاده ام عرض کردم: اين پرنده که بود؟ فرمود: هذا روح القدس الموکل بالائمه عليهم السلام يوفقهم و يسددهم و يربيهم بالعلم، اين روح القدس است که بر ائمه عليهم السلام گماشته شده و توفيق و تسديد و تربيت علمي آنها بر عهده اوست. [11] مولف سترگ و محدث بزرگ، مرحوم قطب راوندي از حکيمه خاتون چنين آورده: نرجس خاتون را در حالي که مي لرزيد در برگرفتم و شروع به خواندن سوره توحيد و سوره قدر و آيه الکرسي کردم. جنين ميان رحم هم همانند من تلاوت مي نمود. ناگهان نوري در حجره تابيد و چشمم به آن نوزاد افتاد که رو به قبله به سجده افتاده بود، و چون او را به محضر پدر بزرگوارش بردم زبان در دهان او نهاد و او را بر زانوي مبارک نشاند و فرمود: انطق باذن الله يا بني، پسرم، به اذن خدا سخن بگو، او هم پس از خواندم آيه 5 و 6 سوره قصص - و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض... - چنين گفت: صلي الله علي محمد المصطفي و علي المرتضي و فاطمه الزهراء و الحسن و الحسين و علي



[ صفحه 74]



بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي ابي. حکيمه خاتون گويد: در اين هنگام پرندگان سبز رنگي ما را زير پر گرفتند. حضرت عسکري عليه السلام يکي از آنها را خواند و به او فرمود: احفظه حتي ياذن الله فيه، ان الله بالغ امره، او را محافظت نما تا آن گاه که خداي در او رخصت دهد، به درستي که خدا امرش را به آخر رساند. حکيمه گفت: آن نوزاد از هر جهت پاک و پاکيزه بود و کامل و تمام، و بر بازوي راستش رقم خورده بود: جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا، حق آمد از ميان رفت، به درستي که باطل هر آينه از ميان رفتني است. [12] مسعودي نزديک به آنچه نقل کرديم با اين اضافه از جناب حکيمه خاتون آورده است: نوزاد را در پارچه اي پيچيدم و به محضر پدر بزرگوارش بردم. حضرت عسکري عليه السلام نورديده اش را از من گرفت و او را روي کف دست چپش قرار داد و دست راست را به پشت سر نهاد و زبانش را در دهان او قرار داد و سپس دست مبارک را بر چشم و گوش و مفاصل فرزند کشيد و رمود: پسرم، سخن بگو. آقا زاده هم شهادت به وحدانيت پروردگار و گواهي به رسالت حضرت



[ صفحه 75]



خاتم الانبيا و امامت امير مومنان و ساير اوصيا عليهم السلام داد تا به خود رسيد و دعا نمود تا فرج اوليااش به دست او برآيد و از گفتار باز ايستاد، به فرمان حضرت پسر را نزد مادر برده و دو مرتبه به محضر پدر بزرگوارش برگرداندم. ميان من و حضرت حجابي پديد آمد و ديگر نوزاد را نديدم. چون پرسيدم فرمود: او را آن کس که از من و شما سزاوارتر به او بود، گرفت. [13] حافظ برسي از حکيمه خاتون چنين آورده است: نوزاد را به محضر حضرت عسکري عليه السلام بردم، دست شريفش را بر چهره ميمون فرزند کشيد و فرمود: تکلم، يا حجه الله و بقيه الانبياء و خاتم الاوصياء و صاحب الکره البيضاء و المصباح من البحر العميق الشديد الضياء، تکلم يا خليفه الاتقياء و نور الاوصياء، سخن بگو اي حجت خدا و اي بازمانده - کمالات و مواريث - پيامبران و اي نقطه پاياني و خاتم اوصيا و اي صاحب بازگشت سفيد و اي مصباح و چراغ پر فروغ در درياي بس عميق، سخن بگو اي جانشين و خليفه ارباب تقوي و نور اوصيا و جانشينان. او هم به وحدانيت حق و رسالت حضرت ختمي مرتبت و ولايت خاندان طهارت گواهي داد. سپس پدر بزرگوارش به او فرمود: اقرء ما نزل علي الانبياء، بخوان آنچه بر پيامبران فرود آمده. پسر هم شروع کرد به خواندن صحف ابراهيم عليه السلام به زبان سرياني و تلاوت کتاب نوح و ادريس و کتاب صالح و تورات



[ صفحه 76]



موسي و انجيل عيسي و فرقان محمد صلي الله عليه و آله. آن گاه به نقل قصص و داستان پيامبران پرداخت. [14] در اين جا توجه به چند نکته لازم به نظر مي رسد. نخست جمع ميان اين نقل ها و روايات است که در ابتداي امر ممکن است تنافي و تعارضي بين آنها به نظر برسد و کسي چنين پندارد که با يکديگر سازشي ندارند. ولي با توجه به اين که همه آنها در افاده حقايقي مشترک بوده و بيانگر واقعيت هايي هستند، مي توان گفت هر کدام بيان کننده قسمتي و ناظر به جهتي بوده است. طبيعي است وقتي نوزادي را به پدرش مي دهند، گاهي او را در آغوش مي گيرد و مي بوسد. بوسه ها هم گاهي بر گونه و زماني بر ديده و نوبتي بر دهان و هنگامي بر ساير اعضا قرار مي گيرد.



که رخت گاه لبت گاه سرت مي بوسم

دلم آرام نگيرد چه کنم من پدرم



گاهي فرزند را روي دست مي گيرد و به او را مي نگرد، و گاهي او را روي زانو مي نشاند و دست نوازش به سر و صورتش مي کشد. همه آنچه آورديم و نياورديم در بيان اين حقيقت که سخن گفتن و حرف زدن نوزاد باشد با يکديگر اشتراک دارند، چه در قالب شهادت و گواهي به اعتقادات، چه در ضمن تلاوت آيات قرآن و چه به صورت قرائت کتب پيامبران گذشته. همچنين در افاده اين معني که اين نوزاد استثنايي براي مدتي به دست فرشتگان و روح القدس سپرده شده بوده، اتفاق نظر دارند - به



[ صفحه 77]



شرحي که ان شاء الله در نوشتار بعدي خواهيم آورد که او را کجا برده اند و چه حقايق ژرفي در اين فاصله تحقق يافته است. دومين مطلبي که تذکرش ضرور مي نمايد اين است که باز چه بسا ممکن است در انديشه کسي بيايد و در خيالي بگذرد که چگونه مي شود طفل تازه به دنيا آمده اي حرف بزند و سخن بگويد، آن هم در قالب آيات شريفه قرآن و تلاوت کتاب هاي گذشتگان و آوردن گفتار پر محتوي. خوشبختانه در حديثي که از قطب راوندي آورديم به برهان عقلي آن، اشاره شده بود. امام يازدهم عليه السلام فرمود: انطق باذن الله، پسرم، به اذن پروردگار سخن بکو. آيا عقل محظوري مي بيند و محالي تصور مي کند که به اراده و اذن حق تعالي و مشيت و فرمان پروردگار نوزادي سخن بگويد؟ آيا اين امر از دايره قدرت و محدوده توان آن قادر ازلي و قيوم سرمدي خارج است يا در محدوده توان و فرمان اوست؟ مسلما عقل آن را در اين دايره مي بيند و جايگاهش را در اين محدوده مي شناسد، پس مطلب محال عقلي نيست، همان قدرتي که به طور معمول دو سال بعد به زبان کودک تعلق مي گيرد و گويا مي شود و يا چند سال بعد که مي تواند حقايقي را بيان نمايد، در لحظه ولادت تعلق بگيرد و يا در اوان و زماني که خلاف متعارف است، همان گونه که قبلا نسبت به قبل از ولادت و عالم رحم اشاره کرديم. گاه و بيگاه چنين اموري در غير انبيا و اوصيا تحقق يافته که ديگر جاي شک و شبهه در امکان تحقق آن براي چونان فرزانگاني باقي نمي ماند.



[ صفحه 78]



آيت الله آقاي حاج شيخ حسين وحيدي خراساني براي بنده نقل نمودند از مرحوم آيت الله حاج شيخ هاشم قزويني که زماني که در اصفهان مشغول تحصيل بودند صاحب فرزندي مي شوند که بسيار مورد علاقه ايشان بوده و از همان اوان ولادت داراي جمال و کمال خاصي بوده است. روزي پسر در سن دو سه ماهگي در بغل پدر بوده و پدر با پسر ناز و راز مي کرده که ناگهان پسر اشاره به آسمان مي کند و مي گويد: آقا اينها خالي دارند؟ خالق اينها کيست؟ اين جملات را مي گويد و خاموش مي شود مرحوم حاج شيخ هم متحير که بچه سه ماهه حرف زد و چه گفت که پس از چند روز پسر تب مي کند و از دنيا مي رود. [15] و همچنين علاوه بر سخن گفتن، خواندن کتب انبياي گذشته و تلاوت آيات شريفه قرآن با توجه به اذن پروردگار و فرمان حق تعالي هيچ استبعادي ندارد. برهان نلي اين جريان هم آيات شريفه سوره مريم است که بيانگر سخن گويي حضرت عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام - است در ميان مهد و گهواره، چون بني اسرائيل بر جناب مريم خرده گرفتند و در مقام بر باد دادن آبروي آن قديسه بر آمدند: فاشارت اليه قالوا کيف نکلم من کان في المهد صبيا. به او ]فرزند ميان گهواره، عيسي[ اشاره کرد ]که از او سوال کنيد[ گفند: چگونه با فرزند ميان گهواره سخن بگوييم؟ قال اني عبد الله آتاني الکتاب و جعلني نبيا و جعلني



[ صفحه 79]



مبارکا اينما کنت و اوصاني بالصلاه و الزگاه مادمت حيا، و برا بوالدتي و لم يجعلني جبارا شقيا. [16] گفت: من بنده خدايم که به من کتاب ارزاني داشته و مرا پيامبر قرار داده، و مايه برکت هستم هر کجا باشم، و به نماز و زکات مرا سفارش نموده تا هستم، و نيکي به مادرم را به من توصيه نموده و مرا ستم آور و شقي قرار نداده است. عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام - به تصريح آيات شريف قرآن، پس از ولادت در گهواره سخن گفت و از کتاب و پيامبري خود، خبر داد. وقتي فرزند مريم در گهواره سخن بگويد و قرآن هم حکايت کند ديگر هيچ استبعادي در سخن گفتن و خواندن قرآن و تلاوت صحف و کتب پيامبران گذشته، توسط مولود نيمه شعبان در لحظاتي پس از ولادت باقي نمي ماند، آن نازنين مولودي که زاده مريم عذرا، عيسي عليه السلام با همه احتشامش در زمره چاکران آستان ولايت مدار اوست، و سرانجام به افتخار نمازگزاري در پشت سر حضرتش نائل مي آيد:



وصفت به گل بگويم و اين را جسارت است

رويت به ماه ماند و مه را نظارت است



وام از نگاه گرم تو گيرد فروغ دهر

گويي زمين به يمن تو اندر تجارت است



اندر مقام کعبه که جاي نماز توست

عيسي به اقتدار و جهان در بشارت است





[ صفحه 80]



آشفته



وصف مهدي صاحب زمان کند

عفوم نما که وصف تو از من جسارت است [17] .



عيسي عليه السلام هر چند از پيامبران اولوا العزم است، ولي در زمان ظهور موفور السرور امام عصر عليه السلام به گواهي احاديث بسياري که از طريق خاصه و عامه رسيده است، در نماز به آن وجود مقدس اقتدا مي کند. [18] او مامور است و مولود نيمه شعبان امام، وقتي ماموم در گهواره سخن بگويد و خبر بدهد و اداي نبوت و کتاب داشته باشد، جاي تاملي براي سخن گفتن و قرآن و صحيفه خواندن امام باقي مي ماند؟ خوب است اين بخش را نيز با اين ابيات خاتمه دهيم:



داده است عالم حق رو نمايش

گسترده آدم در مهد جايش



بر بازوان نوح بسته دعايش

ببريده ادريس بر تن قبايش



نقش خليل است خلخال پايش

موسي عقيقه کرده فدايش



عيسي گرفته کفش و ردايش

داده محمد بر کف لوايش



تا روز موعود آيد بدان سان

ميلاد مهدي باشد مبارک



ياران بخوانيد فتح و تبارک



[ صفحه 81]





اي مهد نرجس اي صدر عالم

اي بستر ناز اي تخت اعظم



اي تار و پودت با عدم توام

حبل متينت با داد محکم



خفته است در تو طفلي مکرم

طفلي که آمد از خطبه زد دم



شاگرد او شد عيسي بن مريم

اين است آدم اين است خاتم



مهدي که مهدش شد مهد شاهان

ميلاد مهدي باشد مبارک



ياران بخوانيد فتح و تبارک [19] .



[ صفحه 83]






پاورقي

[1] اثبات الرجعه، فضل بن شاذان 7، قسمتي از کتاب به شماره 7442 در بخش نسخ خطي آستان قدس موجود است. ماخذ ما همين نسخه است. ترجمه روايت از: العبقري الحسان 95:1 مي باشد.

[2] منظومه شمسي 322.

[3] کمال الدين 430 باب 42 ح 5.

[4] همان.

[5] منظومه شمس 323.

[6] ديواتن حافظ غزل 345.

[7] انوار البهيه 156.

[8] کمال الدين 428 باب 42.

[9] کمال الدين 428 باب 42.

[10] کليات سعدي 371 بوستان باب 8.

[11] کمال الدين 429 باب 42.

[12] مدينه المعاجز 590.

[13] اثبات الوصيه 250.

[14] مشارق انوار اليقين 102 - 101.

[15] جزوه دست نويس مولف: ما سمعت 159.

[16] سوره مريم: 33 - 28.

[17] سروده آشفته تهراني.

[18] براي نمونه به کتاب البيان في اخبار صاحب الزمان عليه السلام تاليف حافظ گنجي شافعي باب 7، و کتاب البرهان في علامات مهدي آخر الزمان، تاليف متقي هندي باب 9 و کتاب منتخب الاثر في الامام الثاني عشر عليه السلام، ص 479 مراجعه شود.

[19] منظومه شمس 323 - 322.