ميلاد مولود
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
[ صفحه 43]
در نخستين بخش اين نوشتار آنچه روز چهاردهم ماه شعبان و شب نيمه آن تا نزديک طلوع فجر در بيت الشرف امام يازدهم عليه السلام واقع شده بود، آورديم. در اين بخش بر آنيم تا آنچه در آن ساعت فرخنده و طالع ميمون، يعني در طلوع فجر نيمه ماه شعبان اتفاق افتاده بياوريم و به حقيقت مطلع الفجري که در آن طلوع فجر طالع گرديده و باطن و الفجري که در آن فجر صادق ظاهر شده، چشم دل بسپاريم، يعني ولادت با سعادت و رفعت و ميلاد با عظمت و جلالت ولي امر، ناموس دهر، امام عصر، حضرت حجه بن الحسن - عجل الله تعالي فرجه الشريف. طلوع فجر نزديک شد، و گويا هستي در انتظار بود و اضطراب. ولي بيش از همه، عمه محترمه اش حکيمه خاتون در اضطراب بود و انتظار، گاهي ديده اش پاسداري از ستارگان مي کرد که نزديکي طلوع فجر را بداند، لحظاتي چشمانش افق را زير پر مي گرفت تا شاهد طلوع فجر صادق باشد، زماني به حجره مي آمد و نرجس خاتون را ديدار مي نمود و در انديشه بود و خيال.
[ صفحه 44]
-: برادر زاده ام حضرت ابومحمد عليه السلام حجت خداست و امام معصوم، آنچه بگويد بدون هيچ ترديدي واقع خواهد شد، فرمود: امشب، همين امشب! شب صبح شد ولي خبري نشد! که ناگهان گلبانگ امام يازدهم عليه السلام رشته افکارش را گسيخت و او را متوجه ساخت: لم يطلع الفجر يا عمه بعد! عمه جان هنوز فجر طالع نشده. [1] در اين ميان نرجس خاتون با اضطراب از خواب پريد و جناب حکيمه او را در آغوش گرفت و نام خدا را براي او به زبان آورد. ديگر بار صدار دلرباي حضرت عسکري عليه السلام بلند شد: اقرئي عليها: انا انزلناه في ليله القدر، عمه جان بر و سوره مبارکه قدر را بخوان. حکيمه خاتون گويد: من شروع به خواندن سوره قدر نمودم و به نرگس بانو گفتم: حالت چگونه است؟ گفت: آنچه مولاي من خبر داده بود ظاهر شد. من به امر حضرت پيوسته سوره مبارکه قدر را مي خواندم و جنين ميان رحم با من مي خواند و بر من سلام مي کرد، فاجابني الجنين من بطنها يقرء مثل ما اقرء و سلم علي. از آنچه شنيدم - صداي قران خواندن و سلام کردن کودک ميان رحم - به فزع افتادم و اضطراب و ترس مرا فرا گرفت که براي سومين بار صداي برادر زاده ام امام يازدهم عليه السلام بلند شد. لا تعجبي من امر الله عز و جل، ان الله تبارک و تعالي ينطقنا
[ صفحه 45]
بالحکمه صغعارا و يجعلنا حجه في ارضه کبارا. عمه جان، از امر خداي عز و جل تعجب منما، زيرا پروردگار تبارک و تعالي زبان ما دودمان را در کودکي به حکمت گويا مي سازد و سپس در بزرگي ما را حجت خودش در زمين قرار مي دهد. [2] خوب است قبل از ادامه جريان در اين جا از دو جهت دقت و تاملي بنماييم، يکي اين که حضرت عسکري عليه السلام در لحظات ولادت فرزندش، از ميان همه سوره ها، دستور خواندن سوره مبارکه قدر را به عمه اش جناب حکيمه خاتون مي دهد. هر چند قبلا حديثي که بيانگر قرائت سوره الم سجده و سوره يس بود آورديم، ولي خواندن سوره قدر آن هم مکرر در هنگام طلوع فجر نيمه ماه شعبان مي تواند بيانگر حقايقي باشد،
-: عمه جان، سوره قدر بخوان که ولادت مولودي پر قدر و منزلت نزديک است.
-: سوره قدر بخوان که ميلاد صاحب لوح قدر به مشيت قاهره حق متعال فرا مي رسد،
در دست قدرت او لوح قدر زبون است
با کلک همت او وقعي مده قضا را [3] .
-: سوره قدر بخوان که حقيقت مطلع الفجر در اين طلوع فجر جلوه مي کند.
-: سوره قدر بخوان که فجر ليله اي ست که تالي ليله القدر است.
[ صفحه 46]
جهت ديگر اين که جنين ميان رحم که هنوز به دنيا نيامده با عمه در خواندن سوره قدر همراهي مي کند. اين تلاوت مي تواند حاوي نکاتي باشد، اولا اين امر در اين خاندان سابقه داشته، هيچ استبعادي هم ندارد همان قدرتي که به زبان آدمي تعلق مي گيرد که دو سال بعد از ولادت سخن بگويد، همان قدرت به خاطر حکمت و مصلحتي تعلق بگيرد که حجت حق قبل از ولادت در عالم رحم حرف بزند و يا قرآن بخواند. تحقق اين موضوع نه تنها محال نيست که امکان عقلي هم دارد و دليل تحقق اين امر ممکن، احاديث متعددي است که از معصومين عليهم السلام نقل شده است، آن گونه که صديقه کبري، حضرت زهرا عليها السلام در عالم رحم با مادرش خديجه عليها السلام سخن مي گفت و مونس او بود، [4] و همان سان که سيدالشهدا عليه السلام هم در دوران حمل از شهادت و مظلوميتش براي مادر ياد مي نمود. [5] اگر مهدي آل محمد عليهم السلام هم نزديک ولادتش با عمه اش حکيمه خاتون سوره مبارکه قدر بخواند هيچ استبعادي ندارد. در واقع اين خداست که زبان وليش را به خواندن قرآن يا آوردن گفتار و دادن اخبار گويا مي سازد که در خود حديث به اين حقيقت اشاره شده بود.
-: آري، مهدي ما، تو از همين حال که هنوز به دنيا نيامده اي در خواندن سوره قدر با عمه ات همراهي کن که همه بدانند تو با همه فرق داري.
[ صفحه 47]
-: عزيز ما بخوان، سوره قدر بخوان. آخر مادر مکرمه ات فاطمه عليها السلام ليله بود آن هم ليله القدر. تو هم مطلع الفجر سوره قدري، تو بايد طالع شوي تا ليله القدر شناخته گردد. سوره قدر بخوان تا فجر هم بشنود و از خجلت در حجاب نشيند و پرده شرم و ستر آزرم به خود گيرد، و ديگر به خود اجازه جلوه گري ندهد، که حقيقت مطلع الفجر و فجر حقيقت مي آيد. حکيمه سوره قدر مي خواند نواي موزون و نغمه دلرباي حجت خدا و شباهنگ مجذوب حق از ميان رحم مادر او را همراهي مي کند که ناگهان فاصله اي ميان نرجس خاتون و جناب حکيمه پديد مي آيد و عمه محترمه، عروس برادر عزيزش را نمي بيند. سراسيمه فرياد کنان به محضر برادر زاده آمد.
-: يادگار برادر، نرجس را نمي بينم! حضرت فرمود: عمه جان، برگرد که او را در جايگاه خودش خواهي ديد. حکيمه گويد: برگشتم و فاصله اي نشد که ناگهان پرده اي که ميان من و نرجس خاتون حجاب شده بود برطرف گرديد و آن چنان نور و روشني جناب نرجس را احاطه کرده بود که چشم توان ديد او را نداشت - چرا چنين نباشد؟ آخر مگر نه او مادر نور است و هم اکنون نور زاييده است - در اين ميان کودکي ديدم که پس از چهره سودن بر زمين، بر زانوان نشست و دو انگشت سبابه به آسمان برداشت و مي گفت:
[ صفحه 48]
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و ان جدي محمدا رسول الله و ان ابي امير المومنين، گواهي به وحدانيت پروردگار و رسالت جدش حضرت خاتم الانبيا و مقام اميرالمومنيني پدر بزرگوارش علي مرتضي داد و سپس يکايک از ائمه عليهم السلام را نام برد تا به نام خودش رسيد و اين چنين دعا کرد: اللهم انجز لي ما وعدتني، و اتمم لي امري، و ثبت وطاتي، و املا الارض بي عدلا و قسطا. بارالها، وعده اي که به من دادي منجز و محقق بدار، امر مرا به پايان برسان، گامم را استوار دار و زمين را به وسيله من از عدل و داد پر ساز. [6] خوب است در اين قسمت هم توقفي کنيم و نگرشي عميق تر بر آن بنماييم، باشد که به حقايقي ژرف و رموزي مرموز و اسراري مکتوم واقف شويم. اولا پرده و پوششي، ستر و غطايي ميان دو خاتون، نرجس و حکيمه، عمه و عروس برادر فاصله مي شود که چنين امري در مواليد نوع حضرات معصومين عليهم السلام نقل شده است. آري، اينان در همه شوون با همگان فرق دارند و لحظه ولادتشان از همه خلق مستور است که اميرالمومنين عليه السلام به طارق بن شهاب فرمود: جل مقام آل محمد عن وصف الواصفين، و نعت الناعتين، و ان يقاس بهم احد من العالمين.... سر الواحد و الاحد، فلا يقاس بهم من الخلق احد. [7] .
[ صفحه 49]
مقام خاندان رسالت عليهم السلام بالاتر از توصيف وصف آوران و تعريف تعريف کنندگان است و برتر از آنند که احدي از عالميان و کسي از جهانيان به آنان قياس گردد، سر واحد احدند و احدي از خلق با آنان مقايسه نگردد، و کسي همانندشان نباشد. مطلب دوم اين که حکيمه خاتون پس از برطرف شدن پرده و حجاب چشمش به آن وجود مقدس در حالي که به سجده افتاده و صورت به رسم کرنش و خضوع در برابر حق متعال به خاک ساييده، مي افتد، مولودي است که ولادتش با سجده همراه است که و اسجد و اقترب، [8] سجده اي که ملاک قرب است و محور تقرب. مولود نيمه شعبان از لحظه ولادت با اين محور و ملاک همراه بوده و پيوسته اين محور، محور زندگي او و اين ملاک، مدال افتخار او بوده و هست و خواهد بود، تا آن سجده خاص و سجود مخصوص که در آن، فرمان فرج و حکم ظهورش از مصدر جلال صادر مي شود تحقق يابد. [9] آري، حکيمه خاتون با مولودي ساجد روبرو مي شود و نوزادي شاهد و داعي، شاهد و گواه بر همه حقايق، و داعي براي ظهور و خواستار تحقق وعده اي که خدا به او داده است. عجب مولودي است اين مولود، و غريب نوزادي است اين نوزاد، آري، غريب به کلا معنييه، غريب به هر دو معنا،
[ صفحه 50]
و الثابت الغريب و الوحيد
و المترقب المفقود و الفريد [10] .
نوزادي است که ولادتش همراه دعا براي فرج و مسالت ظهورش بوده است. گويا آني نبايد بر هستي بگذرد در حالي که فارغ از دعا براي فرج آن وجود مقدس باشد، زيرا محور هستي، خود از لحظه ولادتش گوياي اين حقيقت است و براي ظهورش مسالت دارد،
-: خدايا، ظهور من، پروردگارا، فرج من، بارالها، قيام و انتقام من، کردگرا، پر بر جايي و استقرار حکومت من، که همه اين من ها از آن توست.
-: عزيز من آرام باش، صبر کن، هنوز تو را در قماط نپيچيده اند که گلبانگ دعاي فرجت بر گوش دل صدر نشينان اريکه قرب و تکيه گزينان چار بالش قدس طنين انداز شود و ملکوت عالم را به خود متوجه سازد و از همان لحظه ولادتت ملکوت و جبروت، ناسوت و لاهوت با تو هم نوا گردند و براي فرجت دعا کنند. راستي که بعضي سعادت ها نصيب بعضي مي شود و خصيصه اي براي آنان فراهم مي آورد تا در هستي نمونه و ممتاز و بي مثل و مانند گردند: ذلک فضل الله يوتيه من يشاء و الله واسع عليم. [11] يختص برحمته من يشاء و الله ذو الفضل العظيم. [12] .
[ صفحه 51]
خدا چقدر به حکيمه خاتون لطف و عنايت نموده، و چقدر فضل و رحمتش او را زير پوشش قرار داده که علاوه بر همه آنچه در قسمت نخست کتاب آورديم، نخستين کسي است که در اين عالم چشمش به جمال دلربا و طلعت زيباي گل نرگس، مهدي آل محمد - عجل الله تعالي فرجه الشريف - روشن و منور مي شود. خوشا به حالت اي حکيمه خاتون، ديدار برادر زاده گوارايت باد! آن هم چه برادر زاده اي؟! برادر زاده اي که از آغاز عالم همه در انتظار ديدار او بودند، و براي چنين لحظه اي دقيقه شماري مي کردند، سرانجام قرعه اين فال به نام تو افتاد، و اين هماي سعادت بر دوش تو نشيمن گرفت. از آغاز عالم - به شرحي که در حديث قبل از ميلاد آورديم - همه فرزانگان عالم هستي در انتظار مقدم اين مولود بودند. يکي پس از ديگري آمدند و رفتند و ديدار اين آخرين در در دانه خزانه ربوبي نصيب آنها نگرديد، حتي جد والا مقامش حضرت هادي عليه السلام يک سال قبل از ميلاد نواده عظيم الشانش از دنيا رحلت کرد و شاهد ميلاد نور ديده اش نبود. اين سعادت از دو جهت نصيب حکيمه خاتون گرديد يکي اشتراکي - يعني اصل ديدار - و ديگري اختصاصي يعني اولين ديدار، و جا دارد که بگوييم در صبحدم نيمه شعبان سال 255 هجري حکيمه خاتون مغبوط همه هستي گرديد، و کل وجود غبطه او را مي خورد، آخر او نخستين کسي است که به زيارت جمال مظهر جمال کل و کل جمال نائل آمد، و اولين کسي است که چون
[ صفحه 52]
حجاب زائل شد حجاب الله الاعظم الاعلي [13] را ديد و به لقاء ميمون حجاب الله الازلي القديم [14] مفتخر گرديد، و آن زيبايي بخش زيبايي و جمال آفرين جمال را ديدار نمود.
اي روي تو زيبايي بخشيده به زيبايي
سرو از قدر عنايت آموخته رعنايي
جز فکر تو خوبان را نبود سر سودايي
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقت است که باز آيي
سوداي وصال تو رسواي جهانم کرد
مهجور ز دين و دل بيگانه ز جانم کرد
القصه که هجر تو بي تاب و توانم کرد
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايي
از تابش عشقت دل گرديده چو جام جم
پيدا ز صفاي دل هم کعبه و هم زمزم
با شور و نوا هر يک گويند به زير و بم
يا رب به که بتوان گفت اين نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جايي
هر صبح گل از رشکت از رخ عرق افشاند
همچون تو گلي جانا فردوس نروياند
[ صفحه 53]
حال دل پر خونم چون است خدا داند
دائم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
از باده وصل خود ما را بچشان جامي
ما را نبود جانا غير از تو دل آرامي
گفتي: ز کفم دردي از درد بياشامي
اي درد توام درمان در بستر ناکامي
وي ياد توام مونس در گوشه تنهايي
چون ناوک مژگانت در دهر خدنگي نيست
جز ذکر تو آوازي در بربط و چنگي نيست
بي روي توام جنت جز کلبه تنگي نيست
ساقي چمن و گل را بي روي تو رنگي نيست
شمشاد خرامان کن تا باغ بيارايي [15] .
ديگر در اين جا عنان قلم از اختيار کف بيرون مي رود و نمي داند چه مي نويسد. سلام بر حکيمه خاتون که به ديدار سلام هي حتي مطلع الفجر نائل آمد، درود بر آن سيده که افتخار لقاي سيد و صاحب الامري که کل امر و امر کل به کف با کفايت اوست نصيبش گرديد، و سرانجام در طلوع فجر نيمه شعبان سال 255 هجري شاهد طلوع فجر سوره
[ صفحه 54]
قدر گرديد و جان هستي را و آن را که هستي جان ز هستي اوست چون جان شيرين در برگرفت - به شرحي که در فصل بعد ان شاء الله خواهيم آورد. خوب است در اين جا که سمند تند پاي نثر از نثار در و گوهر بر سر اين مولود که جوهره هستي است وامانده و خود را از تک و تاز در اين ميدان عاجز مي بيند با نقل چند بند از نظم نغز و مسمط شيواي مرحوم شمس اصطهباناتي اين فصل را خاتمه دهيم. هر چند از زبان نظم هم در اين وادي جز اظهار عجز چيزي انتظام نپذيرد:
ساقي کجايي عيد سعيد است
مطرب نوايي صبح اميد است
صبحي که شامش روز سپيد است
جان را بشارت دل را نويد است
قفل جهان را اسمش کليد است
دور از مقامش دست پليد است
در عنصر دهر روحي جديد است
اي کاروانان مقصد پديد است
شد پرچم حق اينک نمايان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
[ صفحه 55]
پستان رحمت سرشار از شير
با موج تهليل با سيل تکبير
از عرش رحمان باشد سرازير
و ان سيل رحمت گشته جهان گير
ديده است خوابي اين عالم پير
اين عيد مسعود او راست تعبير
باشد به تحقيق باشد به تفسير
در خورد تحسين شايان تقدير
عيدي که غوغاست در عرش رحمان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
سامره دارد الحق تماشا
چون جلوه حق باشد از آن جا
دارد حکيمه خود را مهيا
دولت سرا را کرده مصفا
مهمان رسيده است از عرش اعلا
هم عسکري را هم طفل نوزا
خانه است آباد شوري است بر پا
کروبيانند سرگرم غوغا
اين ميزبان کيست با همچو مهمان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
[ صفحه 56]
عالم مصفاست گيتي مزين
افلاک مسرور آفاق گلشن
مستغرق و جد هم مرد و هم زن
در جنب و جنبش جان است در تن
پر کرده از فيض خلاق ذوالمن
مخلوق خود را دستار و دامن
اي شاه لولاک چشم تو روشن
کامد حسن را مولودي احسن
لعل تو خندان اي شاه مردان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
ظلم از جهان رفت بر چيد خرگاه
آمد عدالت آمد شهنشاه
گرديد ايمن دلهاي آکاه
دين دين کلي است بي شک و اکراه
اي اهل عالم هناکم الله
عيشم مدام است بر وفق دل خواه
تا مقصد حق روشن بود راه
باشد در السن باشد در افواه
کامد به دنيا ختم امامان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
[ صفحه 57]
ياري که دين بود در انتظارش
در هم ز دوريش بد روزگارش
آمد خوش آمد جانها نثارش
قرآن فرحناک از وصل يارش
خوش روزگارش خرم بهارش
دل بود مشتاق ديد آشکارش
نرجس گرفته است اندر کنارش
مي بوسد از مهر نسرين عذارش
شه آردش باز بر دوش و دامان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
اي مام ايام خوش جلوه داري
نقشي کشيدي طرحي نهادي
باري فکندي طفلي بزادي
آوردي اينک عدلي و دادي
ناگه نمودي رسم و دادي
زادي امامي مردي و رادي
احمد سليلي حيدر نژادي
يکتا زعيمي نيک اوستادي
در صلح عالم در عدل و احسان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
[ صفحه 58]
شد مرکز عدل دامان نرجس
شد خانه عدل ايوان نرجس
شد چشمه صلح پستان نرجس
شد بهترين دو دوران نرجس
شد مادر نور عنوان نرجس
شد گلبن فيض بستان نرجس
شد مجري عدل دربان نرجس
شد طفل جان بخش جانان نرجس
تا شير دادش از شيره جان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
مولود نرجس بس نازنين است
آيينه بندان خلد برين است
جشن از برايش روي زمين است
در آسمان نيز عيشي چنين است
سامره با عرش گويي قرين است
مهدي موعود آري همين است
کايات حقش نقش جبين است
اعجاز موساش در آستين است
بر دست انجيل بر فرق فرقان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
[ صفحه 59]
اي دست ظالم در آستين شو
اي کاخ بيداد زير زمين شو
در باطن خاک همچون جنين شو
اي ديو مکار بي کيد و کين شو
اي مشعل چرخ خلوت گزين شو
اي چشم بدبين رو پاک بين شو
اي مهر رخشان چادر نشين شو
اي خور چنان شو اي مه چنين شو
مهدي موعود شد شاه امکان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
شب رفت و غم رفت جور از ميان رفت
افسردگي شد گاه خزان رفت
آزادي آمد ظلم از جهان رفت
شک رفت و ظن رفت و هم و گمان رفت
زاغ بد آواز از بوستان رفت
شياد دين مرد باب و بيان رفت
شيطان به محبس آوخ کنان رفت
زاييد نرجس انده ز جان رفت
تا مرغ حق گو گردد غزل خوان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
[ صفحه 60]
شعبان که ماهي فرخنده گام است
ماهي که خورشيد پيشش غلام است
در نيمه آن انده تمام است
آتش به دوزخ برد و سلام است
فتحش به صبح است نصرش به شام است
هم افتتاح است هم اختتام است
الحمد لله دنيا به کام است
رحمت در اين مه بر خلق عام است
گويي جهان شد بيرون ز زندان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
امروز عالم شرمنده اوست
هم زنده اوست هم بنده اوست
احکام و آيات ارزنده اوست
خرگاه ظالم افکنده اوست
نور عدالت تابنده اوست
باغ شريعت فرخنده اوست
آداب و سنت زيبنده اوست
دين محمد پاينده اوست
او بر سلاطين شاه است و سلطان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
[ صفحه 61]
او نقطه اصل نه چرخ پرگار
ما چاکر و او سرخيل و سردار
جبريل و ميکال او را عنان دار
قدوسيانش دربان دربار
باب و دعاوي پيشش نگوسار
از کعبه آيد روزي پديدار
با پنجه قهر با تيغ خونخوار
با زلف مشکين با سبز دستار
صيت ظهورش بنمايد اعلا
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک
روزي که آيد مير زمانه است
مهر ولايت او را به شانه است
آن هاشمي خال او را نشانه است
ضايع اباطيل مهمل فسانه است
در آفرينش او شاه خانه است
باطل در آن روز عذر و بهانه است
در نظم عالم فرد و يگانه است
گر مکر و تزوير ور دام و دانه است
آتش زند پاک بر لوح و ايقان
ميلاد مهدي باشد مبارک
ياران بخوانيد فتح و تبارک [16] .
[ صفحه 63]
پاورقي
[1] اثبات الوصيه 249.
[2] کمال الدين 428 باب 42.
[3] ديوان کمپاني 202.
[4] امالي صدوق 475 مجلس 87 ح 1، بحارالانوار 25:43.
[5] مرقات الايقان 105:2.
[6] کمال الدين 428 باب 42.
[7] مشارق انوار اليقين 117 - 116، بحارالانوار 25: 174 - 172.
[8] سوره علق: 19.
[9] خوب است به آنچه در کتاب سلام بر پرچم برافراشته 194 - 191 در شرح اين فقره از زيارت آل يس - السلام عليک حين ترکع و تسجد - آورده ايم مراجعه شود.
[10] مطلع الانوار 173.
[11] سوره مائده: 54.
[12] سوره آل عمران: 74.
[13] مشارق انوار اليقين 117، بحارالانوار 172:25.
[14] مصباح الزائر 437، بحارالانوار 98:102.
[15] از نسخه خطي اشعار مرحوم شهودي - ثقه المحدثين حاج شيخ عبدالله واعظ يزدي.
[16] منظومه شمس 326 - 316.