بازگشت

حکيمه خاتون، بانوي راز دار (عمه مولود)






عمه سلطان دين حکيمه با صفا

روز گشاده است شب نزد امام هدي





[ صفحه 17]



يکي از محترمات خاندان رسالت و زنان با شخصيت دودمان ولايت جناب حکيمه خاتون، دختر حضرت جواد الائمه عليه السلام است، که نام شريفش در جريان ولادت امام زمان عليه السلام فراوان به ميان مي آيد، و بسياري از حقايق نسبت به آن وجود مقدس به وسيله اين بانوي محترم به ما رسيده است، لذا کاملا مناسب است در آغاز اين نوشتار، قدري با او آشنا شده، نسبت به اين مخدره اي که صاحب کمالات بسيار و دارنده خصائص و امتيازاتي بوده، معرفتي اجمالي پيدا کنيم. براي حضرت جواد عليه السلام پنج فرزند نقل شده: حضرت امام علي نقي عليه السلام، و موسي، و فاطمه، و امامه، و حکيمه. [1] در نقل مرحوم محدث قمي نام مادر اين مخدره نيز معلوم مي شود. وي از قول صاحب تحفه الازهار چنين نقل مي کند: حضرت جواد عليه السلام را چهار پسر بود: ابوالحسن امام علي نقي عليه السلام و ابواحمد موسي مبرقع، و ابواحمد حسين، و ابوموسي عمران، و دختران آن حضرت فاطمه و خديجه و ام کلثوم و حکيمه بود و



[ صفحه 18]



مادر ايشان ام ولدي - کنيزي - بود که سمانه مغربيه مي گفتند و از ام الفضل، دختر مامون حضرت جواد عليه السلام فرزندي نداشت. [2] هر چند تاريخ ولادت آن بانوي مجلله در دست نيست، ولي با توجه به آنچه در کتب حديثي و متون تاريخي نسبت به وفات آن مخدره نقل شده، مي توان به مطالبي آگاه شد و مجهولاتي را معلوم نمود. وفات آن محترمه را در سال 274 هجري قمري نوشته اند. [3] با توجه به اين که شهادت پدر بزرگوارش در سال 220 هجري بوده، اين بانو 54 سال بعد از باب گرامي اش در قيد حيات بوده است. از طرف ديگر، با عنايت به حديثي که مرحوم سيد بن طاووس راجع به حرز حضرت جواد عليه السلام از حکيمه خاتون آورده است، مي توان به حقيقتي پي برد. حکيمه گويد: پس از رحلت پدرم حضرت جواد عليه السلام براي تعزيت و تسليت نزد ام الفضل - همسر حضرتش - رفتم، او را سخت در جزع و اضطراب ديدم. او مطالبي براي من نقل نمود تا سخن را به حرزي که پدرم - جواد الائمه عليه السلام - براي پدر او - مامون عباسي - مرقوم فرموده بود، رساند. [4] معلوم مي شود در موقع شهادت حضرت جواد عليه السلام جناب حکيمه خاتون در سن رشد و کمال بوده که به عنوان تسليت گويي نزد ام الفضل رفته است. به احتمال ولادت آن بانو حدود سال 210



[ صفحه 19]



هجري مي باشد، و دوران زندگي و روزگار حياتش قريب 64 سال بوده است، و در موقع ولادت برادر زاده اش در نيمه شعبان سال 255 هجري، بانويي چهل و پنج ساله بوده، و 19 سال پس از ميلاد حضرتش در قيد حيات و زندگي بوده است. او از همان لحظه ولادت در حال نوزادي تا دوران جواني، مکرر به افتخار ديدار حضرتش نائل آمده است، آري، برادر زاده اش را در سن جواني و روزگار شباب زيارت نموده، و آن قامت قيامت نمايي که قيام و قوام هستي به او بوده، ديده و ديده از جهان پوشيده.



قيامت قامت و قامت قيامت

قيامت مي کند آن سر و قامت



موذن چون ببيند قامت او

به قد قامت بماند تا قيامت



سخن در شرح حال جناب حکيمه خاتون بود، ابوالحسن محدث - که نسبش با پنج واسطه به امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السلام مي رسد - آن مکرمه را تزويج نمود و از او صاحب سه فرزند پسر گرديد. [5] مرقد اين بانوي مجلله در سامرا در حرم مطهر عسکريين پايين پا چسبيده به ضريح مقدس مي باشد. [6] مرحوم مجلسي - اعلي الله مقامه - در اين زمينه سخني دارد. گويد: بدان که در قبه شريفه عسکريين عليهما السلام قبري است منسوب به نجيبه کريمه، عالمه فاضله، تقيه رضيه، حکيمه دختر حضرت



[ صفحه 20]



ابوجعفر جواد عليهما السلام، و نمي دانم چرا کسي متعرض زيارتي براي آن بانو نشده با آن فضيلت و جلالتي که داشته، و با آن اختصاصي که به حضرات معصومين عليهم السلام دارا بوده است، تا آن جا که اسرارشان را نزد او به وديعه مي نهادند، و والده ماجده حضرت - قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف - در نزد او بوده و در موقع ولادت حضرتش توفيق حضور داشته است، و پيوسته آن حضرت را در زمان حيات حضرت عسکري عليه السلام ديدار مي نموده، و پس از وفات حضرتش از سفرا و نواب بوده - مقام سفارت و وساطت ميان مردم و امام عصر عليه السلام را داشته - لذا سزاوار است آن بانو را به آنچه بر زبان جاري مي شود که مناسبتي با فضيلت و جلالت او دارد، زيارت نمود. [7] آري، جناب حکيمه خاتون صاحب کمالات و دارنده خصائص و امتيازاتي است: دختر امام است، خواهر امام است، عمه امام است، از جهات مختلف و جوانب متعدد با مقام حجيت و امامت پيوند دارد، و همان تعبيري که در زيارت عمه کريمه اش حضرت فاطمه معصومه عليها السلام مي خوانيم در حق او هم شايستگي دارد: السلام عليک يا بنت ولي الله، السلام عليک يا اخت ولي الله، السلام عليک يا عمه ولي الله. بانويي است که عصر و دوره چهار معصوم را درک نموده است، و به افتخار حضور در محضر چهار امام نائل آمده، و به امر برادر



[ صفحه 21]



بزرگوارش حضرت هادي عليه السلام عهده دار تعليم و تربيت و پرورش و آموزش جناب نرجس خاتون بوده است. آقا امام دهم عليه السلام به او فرمود: اي دختر رسول خدا، نرجس را به منزل ببر و فرائض و سنن و احکام شريعت را به او بياموز که او همسر فرزندم ابومحمد خواهد بود. [8] در کنار همه اين فضائل، و در جنب همه اين کمالات، حکيمه خاتون فضيلت و کمالي دارد که همه آن امتيازاتش را تحت الشعاع قرار داده است، و نام نامي اش با آن کمال عجين شده، و اسم سامي اش با آن فضيلت پيوندي ناگسستني پيدا نموده است. دختر و خواهر و عمه صاحبان مقام ولايت بودن در محترمات بيت رسالت سابقه دارد، ولي جناب حکيمه فضيلتي دارد که از آغاز عالم هيچ کدام از بانون با شخصيت عالم خلقت آن فضيلت را نداشته اند. کمالي به او ارزاني شده که هيچ يک از خواتين بيوت نبوت و ولايت آن کمال را واجد نبوده اند، حکيمه خاتون از آغاز فراهم آمدن مقدمات همسري پدر و مادر امام عصر عليه السلام و روزگار حمل و مقدمات ولادت حضرتش کاملا در جريان بوده و عهده دار آن مراسم نمونه بوده است. تا آن جا که سرانجام به مقام پر افتخار قابله اي براي مولود نيمه شعبان، نور آل محمد حضرت بقيه الله الاعظم - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - نائل آمده است. حکيمه خاتون کيست؟ تا قبل از نيمه شعبان سال 255 هجري صاحب آن عناوين بود که آورديم، ولي از آن تاريخ، همه جناب



[ صفحه 22]



حکيمه را به عنوان قابله مهدي آل محمد عليهم السلام مي شناسند، و اين افتخار نصيب او شده که نامش در صحيفه تاريخ ولادت موعود امم رقم بخورد و جاويد بماند. گويا وقت آن رسيده که با تفصيل جريان ميلاد حضرتش آشنا شويم. خوب است در اين جهت ابتدا از متون معتبر و کتب کهن بهره برداريم. شايد نخستين کسي که تفصيل واقعه ولادت حضرت را نقل نموده مورخ معروف و مورد اعتماد، مرحوم علي بن الحسين مسعودي هذلي باشد، که در کتاب پر ارزش و گران قدر اثبات الوصيه آورده است. کتابي که در سال 332 هجري از تاليفش فارغ شده و آن را با اين جمله به پايان رسانده است: عمر حضرت صاحب عليه السلام از وقتي که به دنيا آمده تا اين زمان که سال 332 هجري است 76 سال و 11 ماه و نيم است که چهار سال و هشت ماه آن را با پدر بزرگوارش زندگي نموده و 72 سال و چند ماه است که در امامت منفرد است. [9] و اينک جريان را مسعودي در اين کتاب از جناب حکيمه خاتون براي ما نقل مي کند. گويد: من فراوان به محضر برادر زاده ام حضرت عسکري عليه السلام شرفياب مي شدم و پيوسته در حق او دعا مي کردم که خدا فرزندي به او عنايت فرمايد. [10] .



[ صفحه 23]



آخر عمه به برادر زاده علاقمند است و مي خواهد هر چه زودتر ديده اش به ديدار فرزند برادر زاده اش روشن گردد، آن هم چنين عمه اي و چنان برادر زاده اي و آن چنان فرزند برادر زاده اي!

-: عمه جان خدا هر چه زودتر به تو فرزندي عنايت فرمايد تا چشم عمه باز است او را ببيند. خدا مي داند جناب حکيمه خاتون چه شور و شوقي براي ولادت فرزند برادر زاده اش داشته است، و براي تحقق آن امر در رسيدن آن وعد، که هر چه امر است و وعد در آن جا جمع شده و جلوه مي کند، دقيقه شماري مي نموده، و پس از ميلاد آن وجود مقدس دل پاکش مالامال از چه سرور و نشاطي شده است که با توجه به آنچه حمزه بن نصر، غلام حضرت هادي عليه السلام نقل کرده است، مي توان تا حدودي به اين حقيقت پي برد. گويد: لما ولد السيد تباشر اهل الدار بمولده. [11] آن گاه که آقا متولد شد همه اهل خانه به ولادت او شاد و مسرور گرديدند. چه زيباست اين تعبير: لما ولد السيد، هستي به فداي اين نوزاد که از لحظه ولادتش سيد است و آقا،



اي سيد انس و جان داد از غم تنهايي

مرديم ز هجرانت اي کاش که باز آيي



آيا شود اي مولا کز راه وفا اين دم

شمس رخ نيکويت بر خلق تو بنمايي





[ صفحه 24]





اي پرده نشين دل، وي صفوه آب و گل

اي زينت هر محفل، وقت است برون آيي



درياب که بي ياريم، بي مونس و غمخواريم

درمانده و ناچاريم، تا چند شکيبايي [12] .



از حاشيه بگذريم، ادامه متن را بياوريم، هر چند حواشي هم متن گونه است. سرانجام انتظار جناب حکيمه خاتون به پايان رسيد. گويد: در يکي از روزها که طبق معمول به منزل برادر زاده ام رفته بودم، مانند هميشه براي ولادت فرزند حضرت دعا کردم. حضرت به من فرمود: عمه جان، امشب آن مولود به دنيا مي آيد، آن مولودي که در انتظار بوديم، روزه ات را نزد ما افطار کن و شب را پيش ما بمان. عرض کردم: آقاي من، اين مولود از کدام بانو متولد مي شود؟ فرمود: از نرجس خاتون. او، همان جاريه اي بود که پيش من از همه محبوب تر بود و جايگاه خاصي در قلب من داشت و من هر گاه به منزل برادر زاده ام، حضرت عسکري عليه السلام مي رفتم نرجس خاتون - آن محور ادب - به استقبال من مي شتافت و بوسه بر دستان من مي نواخت، و با دست خود پاپوش از پايم مي گرفت. آن روز هم وقتي بر او وارد شدم در مقام بر آمد که چون ساير ايام گذشته و روزهاي پيشين همان احترامات را در حق من رعايت



[ صفحه 25]



نمايد، که من بر او پيشي گرفته، بر دستش افتادم و آن را بوسيدم و نگذاردم آنچه در گذشته نسبت به من انجام مي داد، انجام دهد. او از من به عنوان سيادت و بزرگواري ياد کرد و سيدتي خطاب نمود، من هم متقابلا با او همان گونه گفتگو کردم که براي او تازگي داشت، چون از من خطاب سيدتي نسبت به خودش نشنيده بود. گفتم: انکار نکن وا ز اين سخن من ناراحت نشو، زيرا که شايسته چنين احترامات و خطاباتي هستي، خداوند به زودي همين امشب فرزندي به تو عنايت مي کند که سيد و آقاست در دنيا و آخرت. [13] آري، چگونه جناب حکيمه بگذارد نرجس خاتون با دست خود کفش از پاي او در آورد؟ دستي که چند ساعت بعد مي خواهد آقاي وجود و مولاي هستي، حضرت ابا صالح المهدي - عجل الله تعالي فرجه الشريف - را در آغوش بگيرد!

-: نرجس، عزيز من، عروس با کمال و ادب من، ديگر گذشت آن زماني که تو گلبوسه بر دست من مي نواختي، و مرا شرمنده احترام و لطفت مي نمودي، حالا من بايد دست تو را ببوسم، من بايد به تو احتراص خاص بگذارم، آخر تو مادر مهدي آل محمدي، تو آن بانويي که خدا در ميان همه زنان عالم هستي صدف رحم تو را جايگاه پرورش آخرين در در دانه خزانه ربوبي اش قرار داده، و اين تاج افتخار را بر تارک تو نهاده که حامل نسخه غيب و سر کتاب لاريب باشي و به زودي آن لولو شاهوار را در کنار خود خواهي ديد.



[ صفحه 26]





عنوان نسخه غيب، سر کتاب لاريب

عکس مقدس از عيب، محبوب دلربا را



ناموس اعظم حق، غيب مصون مطلق

کاندر شهود اويند، روحانيان حياري



آيينه تجلي، معشوق عقل کلي

سرمايه تسلي، عشاق بينوا را



اصل اصيل عالم، فرع نبيل خاتم

فيض نخست اقدم، سر عيان خدا را [14] .



آري، من بايد دست تو را ببوسم که مادر آن پسري هستي که آباي علوي و امهات سفلي آرزوي بوسيدن غبار قدم او را دارند. بگذريم. دومين شخصيت از بزرگان اصحاب ما که جريان ولادت حضرت را با تفصيل آورده، مهين محدث شيعه، محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي، مرحوم صدوق - اعلي الله مقامه - است. همان بزرگ مردي که به دعاي حضرت صاحب الزمان عليه السلام ولادت يافته، و در توقيع شريف و مکتوب ميموني که به عنوان بشارت ولادتش از آن ناحيه مقدس شرف صدور يافته، به عنوان انه فقيه خير مبارک ستوده شده است. [15] وي در کهن کتاب و ارزنده نوشتاري که به امر جهان مطاع آن وجود مقدس سمت تحرير يافته - يعني کتاب شريف کمال الدين - [16] چنين آورده است. گويد:



[ صفحه 27]



حديث کرد براي من استادم، محمد بن الحسن بن الوليد از محمد بن يحيي العطار - که هر دو از رجال بزرگ حديث و مورد اعتماد هستند - از ابوعبدالله الحسين بن رزق الله، از موسي بن القاسم بن حمزه بن موسي بن جعفر، از جناب حکيمه خاتون که گفت: حضرت ابومحمد حسن بن علي عليه السلام سراغ من فرستاد و فرمود: امشب افطار نزد ما بمان که شب نيمه شعبان است، و خدا امشب حجت را نمودار سازد، همان که حجت پروردگار است در زمين. به حضرت عرض کردم: مادر او کيست؟ فرمود: نرجس. گفتم: فداي شما شوم، من در او اثري از حمل نمي بينم. فرمود: مطلب همان است که براي تو گفتم. از خدمت برادر زاده ام حضرت عسکري عليه السلام نزد نرجس خاتون آمدم، سلام کردم و نشستم، او به عنوان احترام براي بيرون آوردن کفش از پاي من به طرفم آمد و گفت: يا سيدتي، کيف امسيت؟ اي سيده و بانوي من چگونه شام کرديد؟ گفتم: تو بانو و سيده من هستي. اين سخن من براي او خوش آيند نبود. گفت: اين چه حرفي است که شما مي گوييد؟ گفتم: دختر جانم، به زودي خدا به تو فرزندي در همين امشب خواهد داد که آقاي دنيا و آخرت است. نرجس خاتون از اين گفته من آزرم به خود گرفت. من نمازم را خواندم، افطار کردم و استراحت نمودم. نيمه شب که براي نماز و



[ صفحه 28]



تهجد برخاستم، نرجس خاتون خوابيده بود و هيچ خبري از وضع حمل نبود. پس از نماز، تعقيب خواندم و دو مرتبه استراحت کردم. ديگر بار که برخاستم، نرجس هم برخاست و نماز خواند و استراحت نمود. من از حجره بيرون آمدم که طلوع فجر را جويا شوم، ديدم فجر نخستين چون دم گرگي در آسمان پديدار گشت، در حالي که هنوز اثري از حمل در نرجس خاتون ظاهر نشده بود. صداي حضرت عسکري عليه السلام بلند شد: عمه جان، شتاب منما که امر نزديک شده است. من هم شروع به خواندن الم سجده و يس نمودم، که ناگاه نرجس با بيم و فزع از خواب برخاست، پيش او رفتم و نام خدا را بر او خواندم. گفتم: چيزي احساس مي کني؟ گفت: آري، عمه جان. گفتم: دل به خود دار، اضطرابي نداشته باش، همان است که گفتم. [17] .



عمه سلطان دين حکيمه با صفا

روزه گشاده است شب نزد امام هدي



خفته به آسودگي در حرم کبريا

آمده حور از جنان، فرشتگان از سما



نشسته شد منتظر ستاده گه در دعا

که بامدادان شود، ز مهد نرجس به پا



قائم امر اله، صاحب سر خدا

به دعوت احمدي به صولت حيدري [18] .





[ صفحه 29]



خوب است در حاشيه آنچه آورديم به اين جهت توجه داشته باشيم که سيره سلف صالح و روش گذشتگان ما انجام مستحبات و ترک مکروهات بود، علاوه بر امتثال فرائض و واجبات و ترک محرمات. مي بينيم حکيمه خاتون روز چهاردهم ماه شعبان روزه دارد، و با تهجد و شب زنده داري انس و الفت. گويا اهتمام به انجام دستورات مستحبي و پاي بند بودن به ترک آنچه خوش آيند صاحب شريعت نيست - و لو در مرز مکروه و غير حرام - جزء لا ينفک زندگي آنان بوده است، و در مقام امتثال همه اوامر و لو مستحب، و ترک همه نواحي هر چند تنزيهي و کراهتي، بوده اند. از مرحوم ملا محمد صالح برغاني برادر مرحوم شهيد ثالث چنين نقل شده که در عالم رويا شرفياب محضر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله شد و از حضرت مطالبي پرسيد. از جمله اين بود که عرض کرد: سبب چيست که علماي گذشته صاحب کشف و کرامت بودند، و ابواب کشف و کرامت براي علماي اين عصر مسدود است؟ آن جناب فرمود: علماي زمان سابق احکام را بر دو قسم کرده بودند: واجب و حرام ]يعني در مقام عمل[ آنچه مستحبات بود چون واجبات آن را به عمل مي آوردند، و آنچه مکروهات و مباحات بود چون محرمات ترک مي نمودند، لهذا ابواب کرامات بر روي ايشان مفتوح بود و ليکن شما احکام را بر پنج قسم نموده ايد ]يعني در مقام عمل[ و تارک مندوبات و مرتکب مکروه و مباح



[ صفحه 30]



مي باشيد، لهذا ابواب کرامات و مکاشفات بر روي شما مسدود است. [19] آنان در چه حال و هوايي زندگي مي کردند و ما در چه وضعي، ما که هر روز به بهانه اي واجب مسلمي را به دست نسيان مي سپريم و حرامي حتمي را بدون هيچ پروايي انجام ميدهيم، تا آن جا که اگر کسي بخواهد آن واجب را بياورد يا آن حرام را ترک نمايد در جامعه مسلمين با ديده اي دگر به او مي نگرند) گويا منکري آورده و بدعتي گذارده. آه و افسوس آن زمان بيشتر است که از ناحيه جمعي که بايد سمبل قداست و تقوي و مرزدار و نگهبان حلال و حرام حق باشند اين امور ديده و شنيده شود. يا در ايام ميلاد مسعود قطب دايره امکان، امام انس و جان حضرت صاحب العصر و الزمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - محرمات حتمي و منکرات مسلم اجرا گردد. خدا مي داند به قلب شريف آن وجود مقدس چه مي گذرد. خدايا، گواهي که فعلا جز اين از من و امثال من ساخته نيست که گاه و بيگاه ترشحي از نوک قلم داشته باشيم و خامه را در مسير حراست از خانه و حفظ کيان صاحب خانه - دين و امام، شريعت و صاحب شريعت - به کار گيريم، و يا براي مرزداري و سنگرباني از حقايق مسلم مذهب و آيين لب بگشاييم و سخن آريم، همان دين و شريعتي که بازيچه دست نااهلان گشته و هر کس هر روز ضربه اي به عنوان حمايت از او به او مي زند، باشد به اين حديث عامل باشيم: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: اذا ظهرت البدع في امتي فليظهر العالم



[ صفحه 31]



علمه، فمن لم يفعل فعليه لعنه الله... [20] رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هر گاه بدعت ها در امت من ظاهر شود پس بايد عالم علمش را نمايان سازد، که هر کس چنين نکند لعنت و نفرين خدا بر او باد. راستي شرم آور است در مملکت اسلامي، در قبه الاسلام، در برابر گنبد مطهر و قبه گردون ساي حضرت ثامن الائمه عليه السلام در ايام نيمه شعبان به عنوان ولادت امام عصر عليه السلام برنامه اجراي نواهاي غير مشروع اعلام بشود، و يا در شهر مقدس ديگري پسران و دختران در معابر عام رژه بروند، و يا در مجالس جشن ولادت حضرت، دختران براي مردان و زنان سرود بخوانند. با هيچ مقياس و ميزاني نمي توانم آنچه را شاهد هستم بسنجم و محملي براي آن بيابم، عزيزان من هر چه حرام بوده حرام هست و حرام خواهد بود. چه زود برگشتيم و همه حقايق ثابت چهارده قرن گذشته و ميراث سلف صالح خود را از دست داديم. چاره اي نيست جز اين که به درگاه خدا بناليم و عرض کنيم: اللهم انا نشکو اليک فقد نبينا (صلواتک عليه و آله) و غيبه امامنا (ولينا) و کثره عدونا و قله عددنا، و شده الفتن (بنا) و تظاهر الزمان علينا، فصل علي محمد و آل محمد، و اعنا علي ذلک بفتح منک تعجله و ضر تکشفه و نصر تعزه و سلطان حق تظهره و رحمه منک تجللناها و عافيه



[ صفحه 32]



منک تلبسناها برحمتک يا ارحم الراحمين. [21] بگذريم، کجا بوديم و کجا رسيديم!



بگذشت زماني و جهان بي سر و جان شد

معني، همه بر چيده و الفاظ بيان شد



دوران صداقت دگر آخر به سر آمد

ايمان و حقيقت ز ميان رفت و نهان شد



احکام شريعت همه در پشت سر افتاد

هو لغو و خرافات و دغل و رد زبان شد [22] .



سومين شخصيتي که باز تفصيل ماجراي ولادت حضرت صاحب الامر - عجل الله تعالي فرجه الشريف - را آورده است، ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبري از بزرگان علماي اماميه در سده چهارم هجري مي باشد. دو کتاب ارزشمند او، دلائل الامامه و المسترشد از نفائس کتب حديثي شيعه است. او با دو واسطه از جناب حکيمه خاتون چنين نقل نموده: وقتي امام يازدهم عليه السلام به من خبر داد امشب چه واقع مي شود، نرجس خاتون به استقبال من آمد و گفت: عمه جان، من فداي شما شوم. گفتم: بلکه من قربان تو گردم اي سيده زنان اين عالم. او خواست آب بر پايم بريزد و آ را شستشو دهد، قسمش دادم که چنين نکند و به او گفتم که امشب صاحب چه فرزندي خواهد شد. تا اين



[ صفحه 33]



خبر را به او دادم، ديدم پوششي از وقار و پرده اي از هيبت او را فرا گرفت.... پس از نافله شب که براي جستجوي طلوع فجر به ستارگان نگاه مي کردم شاهد سقوط بعض آنها بودم و نزديک شدن صبح را دريافتم. در دلم چيزي گذشت. برادر زاده م فرمود: عجله مکن که خواهد شد، دعايي مي خواند که نفهميدم چه بود.... [23] چهارمين کس از قدماي اصحاب که جريان ولادت حضرت را بازگو نموده است حسين بن حمدان حضيني است که متوفي به سال 358 هجري مي باشد. [24] او از مشايخ و اساتيد مورد اعتمادش نقل نموده که حضرت عسکري عليه السلام فرمود: من نزد عمه هايم رفته بودم، در جمع آنها جاريه اي ديدم نرجس نام. نگاه من به او طول کشيد، عمه ام حکيمه سبب پرسيد. گفتم: عمه جان، نظر من به او از روي تعجب است که خداي نسبت به او چه اراده و اختياري دارد، عمه ام براي کسب اجازه به محضر پدر بزرگوارم شرفياب شد و آن جاريه را تسليم من نمود. آن گاه گويد: يکي از اساتيد مورد اعتمادم از حکيمه، دختر حضرت جواد عليه السلام براي من چنين نقل کرد که پس از آن ]رفتن نرجس خاتون به منزل حضرت عسکري عليه السلام عليه السلام[ من پيوسته نزد برادر زاده ام مي رفتم



[ صفحه 34]



و در حقش دعا مي کردم که خداوند فرزندي به او عنايت فرمايد، تا يکي از روزها که شرفياب شده، دعا کردم، فرمود: افطار نزد ما باش که آنچه دعا مي کردي محقق خواهد شد. و خداوند فرزندي بزرگ به ما ارزاني خواهد داشت. گفتم: آقاي من، اين مولود عظيم از چه کسي متولد مي شود؟ فرمود: از نرجس. همان جاريه اي که بسيار مورد علاقه من بود. برخاستم نزد او رفتم. او خواست همان احتراماتي که هميشه نسبت به من عهده دار بود، انجام دهد، مانع شدم و بر پاي او افتاده، بوسيدم. و يک ديگر را به سيادت و بزرگواري ياد کرديم، و چون به من گفت: فداي شما گردم، من در پاسخ گفتم: من و تمام عالميان فداي تو گرديم. اين سخن من برايش خوش آيند نبود. گفتم: چرا خوش نداري و حال آن که خدا به زودي همين امشب فرزندي به تو ارزاني دارد که آقاي دنيا و آخرت است، و هو فرج المومنين، فرزندي که فرج اهل ايمان است. از اين کلام آزرمي به خود گرفت. هر چه در او دقت و تامل نمودم اثري از حمل مشاهده نکردم، به برادر زاده ام عرض کردم: من نشاني از حمل در نرجس نمي بينم؟ تبسمي نمود و فرمود: ما گروه اوصيا - خاندان رسالت - کيفيت حمل و نحوه ولادتمان با ساير خلق فرق دارد زيرا که نور اللهيم، و آنچه از عوارض همراه با قذارت و پستي است با ما ارتباطي ندارد.



[ صفحه 35]



گفتم: آنچه فرموديد کي محقق خواهد شد؟ فرمود: موقع طلوع فجر. شب را نزديک نرجس خوابيدم، حضرت عسکري عليه السلام هم در صفه و ايوان منزل استراحت فرمود. من بيدار شدم نافله شبم را خواندم و نماز وترم را به جاي آوردم. با خود انديشيدم: فجر طالع شد ]هنوز خبري نشده است[ که صداي حضرت عسکري عليه السلام از ميان ايوان بلند شد: عمه جان هنوز فجر طالع نشده. ديدم نرجس به جنبش آمد. نزديکش رفتم و او را در بر گرفتم و نام خدا را بر او بردم، گفتم: چيزي احساس مي کني؟ گفت: آري.... [25] آنچه در اين نقل بيشتر حائز اهميت است، و مناسب است در آن دقتي داشته باشيم، روح ادب و احترامات متقابلي است که در آن ديده مي شود. نرجس خاتون چگونه احترام حکيمه را دارد و چه فروتني و تواضعي نسبت به او ابراز مي نمايد: من دختر قيصر روم بوده ام و صاحب چنين و چنان عناويني و فعلا هم همسر حجت خدا، ولي حکيمه خاتون دختر امام عليه السلام است، فرزند زاده پيغمبر آخر الزمان است، عمه همسر من است، احترامش بر من فرض و لازم. و متقابلا آن گاه که جناب حکيمه با خبر مي شود که نرجس خاتون به زودي صاحب فرزندي بس بزرگ مي گردد و لقب پر افتخار ام القائم به او اختصاص پيدا مي کند خود را بر قدم هاي او



[ صفحه 36]



مي افکند و پوششي از گلبوسه هاي مهر و ادب بر آنها مي نهد. چه خوب است همه ما در هر موقعيت و شرايطي که هستيم، به خصوص محترمات، ادب و احترامات متقابل را رعايت نماييم، که هيچ کس از رعايت ادب و اداي احترام کوچک نمي شود. نکته دومي که در اين نقل حائز اهميت و نويدبخش و سرور آفرين است جمله اي است که جناب حکيمه، نرجس خاتون را به آن بشارت مي دهد: فان الله سيهب لک في هذه الليله غلاما سيدا في الدنيا و الاخره و هو فرج المومنين. قبل از ولادت مولود نيمه شعبان دو عنوان به او داده شده که هر کدامش بيانگر عظمت و عزت اوست، يکي سيد و آقا بودن در دو سرا، هم آقاي اين جاست هم سيد آن جا، که فعلا در اين عنوان سخن نمي آوريم، همين قدر بدانيم که آقاي ما آقاي دنيا و آخرت است. ديگري عنوان فرج المومنين است، مادر را قبل از ولادت فرزند نويد مي دهند که فرزند تو فرج المومنين است، چه خوب نويدي و چه زيبا بشارتي! آري، فرج اهل ايمان فقط به کف با کفايت اوست، که از خود اين تعبير استفاده مي شود اهل ايمان قبل از ظهور سراسر نور آن مظهر يهدي الله لنوره من يشاء پيوسته دچار غم و گرفتار رنج و اندوه هستند و گشايش و فرج آنها از همه سختي ها به ظهور آن وجود مقدس محقق خواهد شد.



[ صفحه 37]



نرجس خاتون خوشدل باش و شادي زي که خدا به تو فرزندي عنايت مي کند که هو فرج المومنين. خدايا! در شب نيمه شعبان سال 255 حکيمه خاتون عمه محترمه آن آقاي دنيا و آخرت در حالي که هنوز حضرتش در رحم مادر بود، مادر گرامي اش نرجس خاتون را نويد داد که امشب خدا به تو فرج المومنين عنايت مي کند. هزار و صد و شصت و پنج سال گذشت و اين نويد و بشارت به فعليت نرسيد و آن فرج المومنين ظهور نفرمود و فرج براي اهل ايمان پديد نيامد. چه مي شود بر هستي منت گذاري و به يمن ميلادش امر فرجش را اصلاح فرمايي؟ از القاب شريفه آن وجود مقدس فرج المومنين و الفرج الاعظم است. [26] .



غوث و غيب قابض منصور

و الفرج الاعظم و الموتور [27] .



و الفرج الاعظم و اليمين

من يستعن به له المعين [28] .



بياييم چون جد امجدش صادق آل محمد عليه السلام که در صبحدم بيست و يکم ماه مبارک رمضان سر به سجده گذاشت و براي فرج حضرتش دعا کرد، ما هم سر به سجده بگذاريم و با سوز دل و آه سينه و اشک ديده آنچه او مسالت مي فرمود درخواست کنيم و همانند آن وجود مقدس عرض کنيم: اسالک يا الله يا الله يا الله، يا رباه يا رباه يا رباه... اسالک



[ صفحه 38]



بجميع ما سالتک و ما لم اسالک من عظيم جلالک ما لو علمته لسالتک به ان تصلي علي محمد و اهل بيته، و ان تاذن لفرج من بفرجه فرج اوليائک و اصفيائک من خلقک، و به تبيد الظالمين و تهلکهم، عجل ذلک يا رب العالمين. بارالها از تو مسالت دارم به همه آنچه عرض کردم و آنچه عرض ننمودم از عظمت جلال تو، که اگر مي دانستم تو را به آن مي خواندم، که بر محمد و اهل بيت طاهرينش درود فرست، و به کسي که فرج اوليا و اوصيا به فرج اوست اذن فرج ارزاني فرما، همان که به وسيله او ستم آوران را نابود و هلاک مي سازي. بارالها در اين امر تعجيل بنما. حماد بن عثمان راوي حديث گويد: وقتي حضرت سر از سجده برداشت عرض کردم: آقا، شنيدم شما در سجده چنين دعا مي کرديد که خدا فرج کسي که فرج اصفيا و اوليااش به وسيله او فراهم مي آيد، برساند، مگر شما آن شخص نيستيد؟ فرمود: ذاک قائم آل محمد، او قائم خاندان رسالت عليهم السلام است. [29] و يا چونان امام هفتم، حضرت کاظم عليه السلام که بعد از نماز عصر در بغداد دست به دعا بر مي داشت و براي فرج حضرتش دعا مي کرد دعا کنيم و عرض کنيم: اسالک باسمک المکنون المخزون الحي القيوم الذي



[ صفحه 39]



لا يخيب من سالک به ان تصلي علي محمد و آله، و ان تعجل فرج المنتقم لک من اعدائک و انجز له ما وعدته يا ذا الجلال و الاکرام. تو را به آن اسم پنهان در خزانه ات که حي قيوم است و هر کس تو را به آن نام بخواند نااميد نگردد، مي خوانم که بر محمد و آل محمد درود فرستاده، در فرج آن کس که انتقام تو را از دشمنانت مي گيرد شتاب گيري، و وعده اي که به او داده اي منجز و پا بر جا سازي. نوفلي راوي اين دعا گويد: به حضرتش عرض کردم: کسي که براي فرجش دعا کرديد کيست؟ فرمود: ذلک المهدي من آل محمد عليهم السلام او مهدي خاندان رسالت است - سپس فرمود - پدرم فداي آن دل گشاده پيوسته ابرو، باريک ساق، پهن دوش، گندم گون که زردي شب زنده داري بر رنگ چهره گندم گونش غلبه نموده، پدرم فداي آن آقا که پيوسته با ستاره ها سر و سر دارد و رکوع و سجود مي آورد، پدرم به فداي آن کس که سرزنش سرزنش کنندگان او را نگيرد همان که مصباح الدجي و چراغ شب هاي تار است، بابي القائم بامر الله، پدرم به فداي کسي که به امر خدا قيام نمايد. [30] پيوسته دعاي فرج بخوانيم و از خدا بخواهيم امر ظهور آن آقا را که قبل از ولادتش فرج المومنين خوانده شده اصلاح و امضا فرمايد.



[ صفحه 40]



خوب است اين بخش را با اين اشعار خاتمه بخشيم:



هر چه آيد به سر ما همه از دوري توست

بانگ رسوايي من نيز ز مستوري توست



اين خماري که مرا بر سر سودا زده است

نشئه غمزه آن نرگس مخموري توست



بلبل نطق مرا تا به دم نفخه صور

هوس زمزمه بر شاخ گل سوري توست



رو مگردان ز من تيره دل اي چشمه نور

که مرا روشني دل ز رخ نوري توست



(مفتقر) با همه آلايش پيدا و نهان

طالب مرحمت معنوي و صوري توست [31] .





[ صفحه 41]




پاورقي

[1] انيس المومنين 215.

[2] منتهي الامال 350:2.

[3] رياحين الشريعه 150:4.

[4] مهج الدعوات 36، بحارالانوار 94: 361 - 354 .

[5] رياحين الشريعه 157:4.

[6] مفاتيح الجنان 519.

[7] بحارالانوار 79:102.

[8] کمال الدين 423 باب 41.

[9] اثبات الوصيه 263.

[10] همان، 249.

[11] اثبات الوصيه 251.

[12] سروده شهاب خوانساري گل نرگس 86.

[13] اثبات الوصيه 249.

[14] ديوان کمپاني 202.

[15] تنقيح المقال 154:3.

[16] کمال الدين و تمام النعمه 3.

[17] کمال الدين، 425 - 424 باب 42.

[18] ديوان شمس اصطهباناتي - منظومه شمس - 358.

[19] تذکره العلما 219.

[20] اصول کافي کتاب العلم باب البدع ح 2.

[21] مصباح المتهجد 524.

[22] گفتار شيعه در اصول و فروع 13.

[23] دلائل الامامه 269 - 268.

[24] طبقات اعلام الشيعه، نوابغ الروات في رابع المات 112.

[25] مدينه المعاجز 588.

[26] نجم ثاقب 31.

[27] مطلع الانوار 293.

[28] همان 170.

[29] اقبال الاعمال 1: 367 - 368، بحارالانوار 158:98.

[30] فلاح السائل 200.

[31] ديوان کمپاني 237.