بازگشت

نويد مولود و بشارت ميلاد


يکي از خصائص مولود نيمه شعبان که از آغاز عالم تا پايان آن کسي آن خصوصيت را نداشته، ندارد و نخواهد داشت، بشارت هائي است که از ابتداء آفرينش نسبت به ميلاد حضرتش و آنچه متعلق به اوست داده شده است. در ابتداء امر ممکن است اين ادعا قدري در نظر سنگين و يا بدون دليل و خالي از برهان جلوه کند و فورا اين تصور پيش آيد که نويدهاي فراوان از آغاز عالم براي نوع انبياء و اولياء بوده است به خصوص نسبت به اجداد طاهرين و آباء گرامي حضرتش، ولي با توضيحي که مي آوريم، اختصاص اين امر به آن وجود مقدس (با اين کم و کيف) روشن شده و مطلب با دليل و همراه با گواه و شاهد جلوه مي کند. توضيح اينکه: در طول تاريخ بشارت هاي بسياري نسبت به انبياء و اولياء رسيده است و نوعا هر پيامبري مبشر رسول بعد از خود بوده است، آدم بشارت شيث مي دهد، شيث از ادريس سخن به ميان مي آورد، ادريس به نوح رهنمون مي شود و نجي الله بشارت ابراهيم مي دهد، خليل خدا از پيامبران بعد و همه آنها نويد نقطه ختميه رسالت را



[ صفحه 22]



مي دهند در قرآن شريف صريحا نويد عيسي بن مريم نسبت به پيامبر خاتم آمده است: و مبشرا برسول ياتي من بعدي اسمه احمد [1] من عيسي بشارت دهنده هستم به رسولي که بعد از من خواهد آمد و نامش احمد است. همچنين نسبت به اوصياء رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بشارت ها و نويدهاي بسيار رسيده است. همه اين ها درست و جاي هيچ ترديدي در آنها نيست. ولي آنچه ما مي گوئيم و ادعا کرده و برهان هم با آن همراه داريم اين است که: در عالم خلقت فقط يک وجود مقدس است. در بوستان آفرينش فقط يک سرو ناز است،



يکي درخت گل اندر فضاي خلوت ما است

که سروهاي چمن پيش قامتش پستند [2] .



در گلستان هستي فقط يک گل است در آسمان وجود فقط يک ستاره است و در جمع همه عناصر فقط يک عنصر است که از حق متعال جل جلاله تا حضرت عسکري عليه السلام و از آغاز عالم تا نزديک طلوع فجر نيمه شعبان سال 255 هجري پيوسته بشارت ولادت و نويد آمدن او داده شده است. اين کمال شخص ثاني و شخصيت دوم ندارد، و نسخه اي برابر با اين اصل نمي شناسيم، نسخه منحصر به فرد است و سر مطلب هم روشن.



[ صفحه 23]



زيرا آن وجود مقدس و آن فيض اقدس، مقام خاتميت دارد. خاتم الائمه است. خاتم الاوصياء است. و به عبارت ديگر انبياء و اوصياء قبل از آن حضرت هم مبشر بوده اند و هم مبشر. بشارت داده شده پيشينيان خود بوده اند و بشارت دهنده نسبت به بعد از خود. در اين ميان تنها کسي که فقط مبشر است و مبشر نيست اوست، او فقط بشارت داده شده است، چون بعد از او کسي نيست که او بشارتش را بدهد. همه گفته اند او مي آيد ولي او نگفته کسي مي آيد. آخر او خط آخر است. و آخر خط. با اين خصوصيات و با اين کم و کيف نويد و بشارت ديگري را نمي شناسيم. اينک که حدود ادعا روشن شد و مرز اين خصوصيات را شناختيم براي اينکه آنچه آورديم همراه با گواه و شاهد و مقرون به برهان و دليل باشد به اين احاديث توجه کنيم و در مضامين و محتوايش دقت داشته باشيم.

خداوند متعال نويد مي دهد:

در شب معراج حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم را سير داده و سفر بردند و او را از سدره المنتهي گذرانده و به حجب نوري رساندند.

در ليله الاسراء و شب اسرار



شب آن معراجي عرش آشيانه

به سبحان الذي اسري ترانه



فراز بارگاه عرش بنشست

ز جام لي مع الله گشت سرمست [3] .





[ صفحه 24]



آري در محفلي که:



چون از سر سدره بر گذشتي

اوراق حدوث در نوشتي



سبوح زنان عرش پايه

از نور تو عرش کرده سايه



از حجله عرش بر پريدي

هفتاد حجاب را دريدي



خرگاه برون زدي ز کونين

در خيمه خاص قاب قوسين [4] .



از جمله مطالبي که در آن خلوت سراي ناز و سراپرده اعزاز، خداي واحد احد، با حبيبش محمد احمد صلي الله عليه و آله و سلم فرمود اين بود: و بالقائم منکم اعمر ارضي بتسبيحي و تقديسي و تهليلي و تکبيري و تمجيدي. بوسيله قائم شما زمينم را به تسبيح و تقديس و تهليل و تکبير و تمجيدم آباد مي کنم، و به وسيله او زمين را از دشمنانم پاک مي سازم و در اختيار اوليائم قرار مي دهم و به وسيله او کلمه کافران و سخن ملحدان را پست نموده و گفته خودم را برتري بخشم به وسيله او شهرها و بندگانم را به علمم حيات بخشيده و گنجينه ها و ذخائر را براي او ظاهر ساخته و به اراده ام او را به اسرار ضمائر مطلع سازم و براي اعلان دين و تحقق فرمانم او را به فرشتگانم کمک دهم، اينست ولي من به حق، و مهدي بندگانم به صدق و راستي. ذلک ولي حقا و مهدي عبادي صدقا. [5] در همان شب است که اين مولود موعود و اين کلمه محمود و حجت معبود را در هاله اي از نور همراه با حبور و سرور، به جد امجدش پيامبر



[ صفحه 25]



خاتم صلي الله عليه و آله و سلم نشان دادند. در حالي که در وسط انوار خاندان رسالت عليهم السلام همانند کوکب دري و ستاره روشني درخشش داشته و به پا خاسته. چون رسول خدا جويا مي شود: من هولاء؟ اينان کيانند؟ جواب آيد: هولاء الائمه و هذا القائم محلل حلالي و محرم حرامي و ينتقم من اعدائي يا محمد احببه فاني احبه و احب من يحبه. [6] .

اينان ائمه و پيشوايان هستند و اين قائم و بپاخاسته (در جمع آنان) کسي است که حلال مرا حلال بدارد و حرام مرا حرام گرداند. (ضامن اجراي احکام و قوانين من باشد) و انتقام از دشمنانم بگيرد. اي محمد او را دوست بدار که من او را دوست دارم و دوست مي دارم هر که او را دوست بدارد. چه جمله نويد بخشي و چه سخن سرور آفريني. چقدر آن مولود موعود و قائم معهود مورد علاقه و محبت پروردگار است که خدا دوستان او را هم دوست دارد. آري (لاجل عين الف عين تکرم) به خاطر يک ديده به هزار ديده با ديده احترام مي نگرند. مهدي من، قائم به امر من، آن قدر تو را دوست دارم که در هر دلي مهر تو يافت شود صاحب آن دل هم محبوب من مي شود و اگر کسي محبوب من شد و من کسي را دوست داشتم دگر جايگاهش معلوم است.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بشارت مي دهد:

ابي سعيد خدري گويد، پيامبر اکرم فرمود: ابشرکم بالمهدي، يبعث في امتي علي اختلاف من الناس و زلازل، فيملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت



[ صفحه 26]



جورا و ظلما، يرضي عنه ساکني السماء و ساکني، الارض. [7] بشارت مي دهم شما را به مهدي که در ميان امت من برانگيخته خواهد شد در حالي که اختلاف و زلزله ها مردم را فراگرفته است. پس زمين را به عدل و داد مملو سازد آنسان که از جور و ستم پر شده است. آسمانيان و زمينيان همگي از او راضي و خشنود هستند. چون حضرتش در آستانه رحلت قرار مي گيرد و دختر گراميش فاطمه طاهره عليها السلام کنار بسترش مي نشيند و صدايش به گريه بلند مي شود، دختر را چنين نويد مي دهد: و منا مهدي هذه الامه. دخترم مهدي اين امت از خاندان ماست. آن گاه که هرج و مرج دنيا را بگيرد، آشوب و فتنه ها پديد آيد، امنيت از راه ها برخيزد، بعضي بر بعضي حمله برند، بزرگ بر کوچک رحم نکند و کوچک پاس حرمت بزرگ را ندارد، خداي عز و جل مهدي ما خاندان را ظاهر سازد که نهمين فرزند حسين عليه السلام است. به پاخاسته و برج و باروهاي ضلالت و گمراهي را فتح نمايد و دل هاي بسته را بگشايد و قيام به دين نمايد، در آخر الزمان، آن گونه که من قيام به آن نمودم، در اين زمان. و زمين را از عدل پر کند، آن گونه که از جور مملو شده است. [8] .

اميرالمومنين عليه السلام هم از آن وجود مقدس ياد مي کند:

اصبغ بن نباته که از بزرگان اصحاب اميرالمومنين عليه السلام است گويد:



[ صفحه 27]



وقتي خدمت حضرت شرفياب شدم، ديدم حضرتش به فکر فرورفته و با انگشت مبارک به زمين مي زند. عرضه داشتم آقا شما را چه شده که اين چنين به انديشه فرورفته و دست بر زمين مي نهيد؟ آيا رغبتي در خاک داريد؟ (در فکر خلافت ميان خاکيان هستيد) فرمود: نه، به خدا قسم نه رغبتي به خاک دارم و نه چشمي به دنيا داشته و دارم. گفتم: پس در چه فکر هستيد؟ فرمود: در فکر مولودي هستنم که از نسل من به دنيا مي آيد و يازدهمين فرزند من است، هو المهدي يملاها عدلا کما ملئت جورا و ظلما. اوست مهدي، همان که دنيا را پس از پر شدن از بيداد، از داد مملو سازد. نسبت به او حيرتي است و غيبتي که جمعي دچار ضلالت و گمراهي شده و گروهي دگر هدايت يافته و به او رهنمون شوند. [9] چون در مقام بيان صفات اين مولود که آخرين فرزند معصوم اوست بر مي آيد و از سعه صدر و گشادي دست و کثرت علم او سخن مي گويد. در حقش دعا مي کند و آه مي کشد و با دست به سينه اش اشاره نموده اشتياقش را به ديدارش اظهار مي دارد: هاه شوقا الي رويته آه چه قدر مشتاق ديدار او هستم، اي کاش او را مي ديدم. [10] چه مي گوئيم و مي شنويم؟! چه مي خوانيم و مي نويسيم؟! کيست و براي ديدار که آه مي کشد؟! علي عليه السلام است. امير مومنان است. ابوالائمه است. دومين شخصيت عالم خلقت است. يکي از ارکان ثلاثه هستي و آفرينش است. براي ديدار مولود نيمه شعبان حضرت اباصالح المهدي



[ صفحه 28]



(عجل الله تعالي فرجه الشريف) آه مي کشد. آخر پسر را پدر مي شناسد. خاتم اوصياء الانبياء مي داند خاتم الاوصياء کيست.

گرامي مادرش فاطمه صديقه عليها السلام هم از او سخن مي گويد:

آن گاه که پس از رحلت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم دختر عزيزش زهرا عليها السلام براي شکوه و گريه کنار قبور شهداي احد مي آمد و آن چنان مي ناليد که بند دل مي بريد و با آب ديده اي که بر تربت پاک عم گراميش جناب حمزه سيدالشهداء مي ريخت عقده دل مي گشود، محمود بن لبيد که شاهد اين صحنه حزين بود به حضرتش عرضه داشت: چرا علي عليه السلام در مقام گرفتن حقش برنيامد؟ فرمود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين فرموده است مثل الامام مثل الکعبه اذ توتي و لا ياتي مثل امام عليه السلام مثل کعبه است، بايد نزد او رفت، او نزد کسي نمي رود. به خدا سوگند اگر حق را بر اهلش باقي گذارده و پيروي از عترت و خاندان پيامبر مي نمودند دو نفر در امر خدا با يک ديگر اختلاف پيدا نمي کردند. و پيوسته خلفي از سلفي اين مقام را به ارث مي برد تا قائم ما خاندان که نهمين فرزند حسين عليه السلام است به پا مي خاست. [11] .

حضرت مجتبي عليه السلام فرمود:

آيا نمي دانيد هيچ کدام از ما خاندان نيست جز اينکه در گردنش



[ صفحه 29]



بيعتي از ستمگر زمان است مگر آن قائم که روح الله پسر مريم (عيسي) عليه السلام پشت سرش نماز گذارد و خدا ولادتش را مخفي نموده و شخص او را غائب گرداند تا وقتي خروج مي کند، پيماني از کسي بر گردنش نباشد. او نهمين فرزند برادرم حسين عليه السلام است. پسر بانوي کنيزان که خدا عمرش را در غيبتش طولاني بدارد. سپس به قدرت خود، او را به صورت جواني که کمتر از چهل سال دارد ظاهر سازد تا روشن شود که خدا بر هر چيز توانا است. [12] .

سيدالشهدا عليه السلام فرمود:

قائم هذه الامه هو التاسع من ولدي و هو صاحب الغيبه و هو الذي يقسم ميراثه و هو حي [13] قائم اين امت نهمين فرزند من است و اوست صاحب غيبت و هم اوست که در حال حيات ميراثش قسمت شود.

امام چهارم حضرت علي بن الحسين عليه السلام فرمود:

قائم ما خاندان، ولادتش بر مردم مخفي مي شود تا آنجا که گويند هنوز متولد نشده است تا آن گاه که مي آيد بيعتي از کسي در گردنش نباشد. [14] .



[ صفحه 30]



حضرت باقر عليه السلام آيه اي را به آن مولود تفسير مي کند.

ام هاني گويد صبحگاهي به ديدار آقايم حضرت ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام رفتم و به حضرتش عرضه داشتم سيد من آيه اي در کتاب خداي عز و جل فکرم را به خود مشغول داشته و شبم را به بيداري کشانده. فرمود: اي ام هاني سوال کن. گفتم: آقاي من اين کلام خداي عز و جل است. فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس [15] فرمود: خوب سوالي نمودي اي ام هاني. سوگندي که اين آيه شريفه ياد مي کند مولودي است در آخر الزمان که مهدي اين خاندان است و براي او حيرتي است (جمعي در امر او دچار تحير مي شوند) و غيبتي، گروهي نسبت به او گمراه شوند و جمعي هدايت يابند، خوشا به حال تو اگر او را درک کني، خوش بر احوال آنان که او را درک نموده و به افتخار عصر ظهور موفور السرورش نائل آيند. [16] و مي فرمود: از امور مسلمي که خدا حتم نموده قيام قائم ما دودمان است که هر کسي شک کند در آنچه مي گويم کافر به حق متعال است آن گاه فرمود پدر و مادرم به فداي آن آقا که هم نام و هم کنيه من است و هفتمين از فرزندان من است پدرم به فداي آن که زمين را از داد و عدل پر کند آن گونه که مملو از بيداد و ستم گرديده است. [17] .



[ صفحه 31]



حضرت صادق عليه السلام نسبت به حضرتش چه فرموده است؟

آن گاه که از امام ششم عليه السلام سوال شد هل ولد القائم؟ آيا حضرت قائم عليه السلام متولد شده است؟ در پاسخ مي فرمود: لا و لو ادرکته لخدمته ايام حياتي. نه هنوز به دنيا نيامده و اگر من او را ادراک نمايم هر آينه در تمام زندگي و طول حياتم کمر همت به خدمتش مي بندم. [18] و آن چنان اين جمله - لو ادرکته لخدمته - سنگين است که مرحوم مجلسي در توضيحش مي گويد: اي ربيته و اعنته [19] يعني در مقام پرورش و کمک او بر آيم. ولي بهتر است کلام حضرت صادق عليه السلام را به همان ظاهرش باقي بگذاريم و توضيحي نسبت به آن نياوريم. حجتي چون صادق آل محمد عليه السلام نسبت به ششمين فرزندش مي گويد لو ادرکته لخدمته. اگر درکش کنم در مقام خدمتش بر آيم! چه مي فهميم؟ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهري، امام ششم عليه السلام مي داند قائم آل محمد عليه السلام کيست و معرفت و شناخت نسبت به او دارد که اين جمله را مي گويد. يا بگويد او از من و من از اويم آن گونه که اين حديث بازگو مي کند: ينتج الله تعالي في هذه الامه رجلا مني و انا منه. خدا در اين امت بدارد مردي را که از من است و من از او هستم هم او که خدايش بوسيله او برکات آسمان ها و زمين را ظاهر سازد آسمان آبش را فرود آرد و زمين بذرش را برون سازد و حيوانات وحشي و درندگان در روزگارش احساس امنيت کنند و زمين را از قسط و عدل پر کند آن گونه که امتلاء از ظلم و



[ صفحه 32]



جور پيدا نموده. [20] حديثي مي گوئيم و مي شنويم، مي خوانيم و مي نويسيم. آن نازنين مولود از امام صادق عليه السلام است روشن، ششمين فرزند آن حضرت است، اما امام ششم از آن مولود نازنين و موعود دلبرين است يعني چه؟ سرش را بايد از جمله اي که جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق حضرت حسين عليه السلام فرموده است جويا شد که حسين مني و انا من حسين.



اي چه خوش باشد که سر دلبران

گفته آيد در حديث ديگران



يا به ياد ولادت و غيبتش بر خاک نشسته، گريه و فغان بر مي آورد. جمعي از بزرگان اصحاب بر حضرتش وارد شده ديدند حجت خدا حضرت صادق عليه السلام روي خاک نشسته و پوششي موئين کوتاه آستين بر تن دارد و چون مادري جوان مرده و سوخته دل، مي گريد و مي نالد و آثار حزن و اندوه بر سيماي مبارکش ظاهر است و مي گويد سيدي غيبتک نفت رقادي و ضيقت علي مهادي و ابتزت مني راحه فوادي، سيدي غيبتک وصلت مصابي بفجايع الابد. آقاي من غيبت تو خواب از ديده ام برده و زمين را بر من تنگ نموده و راحت و آرامش را از دلم ربوده. سيد من غيبت تو مصيبت مرا به سختي هاي هميشگي و ابدي پيوند داده... سدير که در جمع آنان بود گويد عقل هاي ما پريد و دل هاي ما از جزع و بي تابي شکاف برداشت. گمان کرديم حادثه سخت و واقعه ناگواري بر حضرتش وارد آمده، عرضه داشتيم اي پسر بهترين خلق، خدا



[ صفحه 33]



ديده ات را نگرياند چرا اين چنين مي گرييد و باران اشک مي باريد؟ حضرت نفسي بلند کشيد و فرمود واي بر شما. صبح امروز در کتاب جفر نگاه مي کردم و آن کتابي است که مشتمل است بر مرگ ها و بلاها و مصائب و آنچه شده و خواهد شد تا قيامت که خدا آن کتاب را به حضرت ختمي مرتب و ائمه بعد از او اختصاص داده است. در آن کتاب تامل مي کردم در ولادت و غيبت و طول عمر قائم ما خاندان و بلايا و سختي هائي که بر اهل ايمان در روزگار غيبت حضرتش وارد مي آيد، شک و ترديدها که بر دل ها در سايه طول غيبت آن حضرت مي نشيند و ارتداد و بازگشت از دين که به سراغ اکثر مردم مي آيد (با تامل در اين امور) رقت مرا گرفت و اين چنين حزن و اندوه بر من مسلط شد... [21] .

نمي دانم در کنار اين گونه احاديث چه بايد گفت و در حاشيه اش چه بايد نوشت صادق آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم همان شخصيتي که افتخار انتساب به او را داريم و مکتب و مذهبمان را به او نسبت مي دهيم. ياد ولادت و غيبت و بلاياي روزگار استتار فرزندش مهدي آل محمد عليهم السلام اين چنين او را بي تاب نموده، آن فخر افلاک و املاک را بر خاک نشانده و خواب از چشمش ربوده. اگر اين احاديث واقعيت و حقيقت دارد که مسلما دارد حساب من و امثال من خيلي پاک است، پاک. و کارمان خيلي خراب است، خراب. ما چه مي گوئيم و چه کشکي مي سائيم و در چه فکر و خيالي هستيم. غصه غيبت و بلاي عصر عزلت، قبل از ولادت آن وجود



[ صفحه 34]



مقدس با دل و ديده جدش حضرت صادق عليه السلام چنين کرده و ما در عصر غيبت و کوران بلاياي روزگار اختفاء حضرتش اين چنين بي خيال و آسوده بال و در فکر مال و منال و شهرت و مقام که حتي از نام و ياد او هم مي خواهيم در مسير منافع و مقاصد خودمان استفاده کنيم. گويا آن قائم منتظر و حجت موعودي که امام ششم عليه السلام و يا ساير اولياء اين چنين به يادش فغان داشته و بي تاب بودند غير از آن امام زماني است که ما مي گوئيم و از او ياد مي کنيم! بگذريم. حضرت موسي بن جعفر عليه السلام در بغداد بعد از نماز عصر دست به آسمان بر مي دارد و براي آن وجودش مقدس دعا مي کند: اسئلک باسمک المکنون المخزون الحي القيوم الذي لا يخيب من سئلک به ان تصلي علي محمد و آله و ان تعجل فرج المنتقم لک من اعدائک و انجز له ما وعدته يا ذا الجلال و الاکرام تو را مي خوانم به نام پنهان در گنجينه محفوظ که حي قيوم است، همان نام که هر کس از تو به آن نام مسئلت نمايد محروم نگردد، از تو مي خواهم که بر پيامبر و خاندانش درود فرستاده در فرج آن کس که انتقام تو را از دشمنانت بگيرد شتاب گيري و آنچه به او وعده داده اي تحقق بخشي اي صاحب جلالت و کرامت. راوي اين حديث (يحيي بن فضل نوفلي) گويد: وقتي اين دعا را از حضرتش شنيدم عرضه داشتم چه کسي است آن که در حقش چنين دعا مي کنيد و مسئلت داريد؟ فرمود:



[ صفحه 35]



ذلک المهدي من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم او مهدي خاندان رسالت است آن گاه در مقام توصيف و معرفي او بر آمده و همانند کسي که ناز کسي را مي خرد و قربان او مي شود فرمود: پدرم فداي او باد که وسعت و گشايش در ناحيه سينه و شکم دارد. همو که ابرواني پيوسته و ساقهائي باريک دارد. فاصله ميان دو شانه اش بسيار و رنگش گندم گون است که زردي شب زنده داري بر چهره اش با گندم گوني آميخته است، پدرم فداي او باد که شبها در مقام رعايت و ديدار ستارگان بر مي آيد و پيوسته در رکوع و سجود است، پدرم فداي او که در راه خدا به سرزنش سرزنش کنندگان توجهي نکند، همان که چراغ شبهاي تار است، پدرم به فداي او باد که قيام به امر خدا بنمايد. [22] .

چون از حضرت رضا عليه السلام سئوال شد:

من القائم منکم؟ قائم شما دودمان کيست؟ فرمود چهارمين فرزند من است که پسر بانوي کنيزان است. خدا بوسيله او زمين را از آلودگي ستم پاک سازد و از هر ظلمي پاکيزه بدارد. هم اوست که مردم در ولادتش شک کنند. و قبل از خروجش صاحب غيبت باشد و چون بيايد زمين به نورش روشن گردد و ترازوي داد و ميزان عدل ميان مردم بگذارد و کسي به کسي ستم ننمايد و زمين برايش پيچيده شود و سايه براي او نباشد. و منادي از آسمان به نام او ندا دهد که همه مردم بشنوند الا ان حجه الله



[ صفحه 36]



قد ظهر عند بيت الله فاتبعوه فان الحق معه. آگاه باشيد که حجت خدا کنار خانه خدا ظاهر شد از او پيروي کنيد که حق با اوست. [23] همچنين وقتي جناب ابي القاسم عبدالعظيم حسني - مدقون در ري - به محضر امام نهم حضرت جواد الائمه عليه السلام شرفياب شد و مي خواست از حضرتش سئوال کند که آيا قائم عليه السلام همان مهدي است يا غير او (قبل از اينکه بپرسد) حضرت فرمود: يا ابا القاسم ان القائم منا هوا المهدي الذي يجب ان ينتظر في غيبته و يطاع في ظهوره و هو الثالث من ولدي. اي اباالقاسم به درستي که قائم از ما خاندان همان مهدي است که واجب است در روزگار غيبت انتظارش را کشيدن و در زمان ظهور فرمان پذيرش بودن و او سومين فرزند من است... و هر آينه خداي تبارک و تعالي امر او را در يک شب اصلاح کند آن گونه که امر کليمش موسي عليه السلام را براي يک شب به انجام رسانيد... پس فرمود: افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج، برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است. [24] حضرت ابي الحسن الهادي عليه السلام به ابي هاشم جعفري که از خواص اصحابش بود فرمود: جانشين پس از من فرزندم حسن است پس چگونه ايد شما با جانشين بعد از جانشين من؟ ابي هاشم عرضه داشت: براي چه؟ خدا مرا



[ صفحه 37]



فداي شما گرداند؟ فرمود چون شما از ديدار حضرتش محروميد، و بردن نام شريفش براي شما روا نيست گويد عرض کردم پس چگونه از او ياد کنيم؟ فرد بگوئيد: الحجه من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم حجت از خاندان رسالت عليه السلام [25] آري و سرانجام پدر بزرگوارش حضرت عسکري عليه السلام در زندان از نور ديده اش ياد مي کند و بشارت ولادتش را مي دهد. عيسي بن صبيح گويد: حضرت ابي محمد حسن بن علي عليه السلام در حبس بر ما وارد شد و من حضرتش را مي شناختم به من فرمود تو شصت و پنج سال و يک ماه و دو روز از عمرت گذشته است. من کتاب دعائي همراه داشتم که تاريخ ولادت در آن نوشته شده بود، نگاه کردم ديدم همان گونه است که حضرت خبر دادند، آن گاه به من فرمود پسري داري؟ گفتم نه (در حق من دعا کردند) بارالها به او فرزندي عنايت کن که بازو و کمک او باشد که خوب يار و تواني است فرزند. سپس اين بيت شعر را مي خواندند:



من کان ذا عضد يدرک ظلامته

ان الذليل الذي ليست له عضد



هر کس صاحب بازو و عضد بود (فرزند و ياري داشت) به مظالم خود مي رسد و حقش ضايع نمي شود بدرستي که ذليل آن کسي است که بازوئي ندارد. من به حضرتش عرضه داشتم شما فرزندي داريد؟ فرمود آري به خدا



[ صفحه 38]



سوگند به زودي صاحب پسري مي شوم که زمين را به داد بدارد اما فعلا فرزندي ندارم. [26] چون آنچه خبر داده بود محقق مي شود و فرزند گراميش به دنيا مي آيد سپاس حق مي آورد. احمد بن اسحاق گويد: شنيدم حضرت عسکري عليه السلام مي فرمود: الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي اراني الخلف من بعدي، اشبه الناس برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خلقا و خلقا. يحفظه الله تبارک و تعالي في غيبته. ثم يظهره فيملا الارض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما [27] حمد مخصوص آن خداست که مرا از دنيا نبرد (زنده ماندم) تا جانشين و خلف بعد از خودم را به من نشان داد (نور ديده ام به دنيا آمد و او را ديدم) همان که شبيه ترين مردم است به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از جهت خلقت و اخلاق خداي تبارک و تعالي او را در روزگار غيبتش محفوظ بدارد. سپس او را ظاهر نموده که زمين را از عدل و قسط پر سازد همان طور که از جور و ظلم مملو شده است. آري همه از او مي گويند و همه بشارت ولادت و ظهور او را مي دهند و همه در انتظار آمدن او هستند. هر کس به هر نحوي که ممکن است او را مي جويد و رهنمون به او مي شود که چه به جا است تضمين زيبائي که مرحوم شيخ بهاء الدين عاملي نسبت به غزل خيالي بخارائي دارد در اين جا بياوريم.



[ صفحه 39]





تا کي به تمناي وصال تو يگانه

اشکم شود از هر مژه چون سيل روانه



خواهد به سر آمد شب هجران تو يا نه؟

اي تير غمت را دل عشاق نشانه



جمعي به تو مشغول و تو غايب ز ميانه

رفتم به در صومعه عابد و زاهد



ديدم همه را پيش رخت راکع و ساجد



در ميکده رهبانم و در صومعه عابد

گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد



يعني که تو را مي طلبم خانه به خانه

روزي که برفتند حريفان پي هر کار



زاهد سوي مسجد شد و من جانب خمار



من يار طلب کردم و او جلوه گه يار

حاجي به ره کعبه و من طالب ديدار



او خانه همي جويد و من صاحب خانه

هر درد که زنم صاحب آن خانه توئي تو



هر جا که روم پرتو کاشانه توئي تو



در ميکده و دير که جانانه توئي تو

مقصود من از کعبه و بتخانه توئي تو



مقصود توئي کعبه و بتخانه بهانه



[ صفحه 40]





بلبل به چمن زان گل رخسار نشان ديد

پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد



عارف، صفت روي تو در پير و جوان ديد

يعني همه جا عکس رخ يار توان ديد



ديوانه منم من که روم خانه به خانه

عاقل به قوانين خرد راه تو پويد



ديوانه برون از همه آئين تو جويد



تا غنچه بشکفته اين باغ که بويد

هر کس به زباني صفت حمد تو گويد



بلبل به غزل خواني و قمري به ترانه

بيچاره - بهائي - که دلش زار غم تو است



هر چند که عاصي است ز خيل خدم تو است



اميد وي از عاطفت دمبدم تو است

تقصير - خيالي - به اميد کرم تو است



يعني که گنه را به از اين نيست بهانه [28] .

آري هر کس به زباني صفت حمد او مي گويد و ثناي او مي آورد و نويد او را مي دهد و به ياد او آه مي کشد و مي گريد. که براي شاهد گفتار و اقامه برهان نسبت به آنچه در آغاز آورديم به همين مقدار بسنده مي کنيم. که در خانه اگر کس است يک حرف بس است.





[ صفحه 41]



ديديم چگونه ابتدا خود حق متعال از ولادت و غيبت و ظهور آن وجود مقدس سخن به ميان آورده و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تا حضرت عسکري عليه السلام همگي به او رهنمون گشته و گاهي با اشک شوق ولادت و ديدارش، و گاهي با فرح و شادماني روزگار ظهورش، و زماني با ديده نمناک از غم غيبت و روزگار هجرانش، از او ياد کرده اند. در فصل بعد ان شاء الله تعالي به عنوان نمونه آنچه از ساير انبياء نسبت به آن ميلاد مسعود و مولود موعود رسيده است اشاره مي کنيم. اين فصل را با نقل چند بند از مسمط شيواي شمس اصطهباناتي خاتمه مي دهيم



اي باد صبا يک دم بگذر ز سر کويش

و انگه به وزيدن آي بر سنبل گيسويش



يک رشته به دست آور از سلسله مويش

يا آن که به ما آور يک نکهتي از بويش



تا ناز کني زين پس بر نافه تاتاري

آمد پسري آن کو، هر ديده به راهش بود



آن کو همه آفاق مشتاق نگاهش بود



آن کو همه را آمال آن عارض ماهش بود

آن کو همه را مقصد آن خال سياهش بود



آمد که کند دين را با قدرت حق ياري

هم پادشه گيتي هم منتخب دوران



هم نسل رسول الله هم نجل شه مردان



[ صفحه 42]





هم خيل رسل را ماه هم جان و هم او جانان

هم فاطمه را چون چشم هم نرجس را چون جان



هم معدلتش آئين هم رسم نکوکاري

از روز ازل عالم خود منتظرش باشد



چشم و دل عشاقش دائم به رهش باشد



اين بعثت و اين نهضت حق در نظرش باشد

تا بعد هزاران قرن طرح دگرش باشد



يعني که نظام کل سازد به کفش جاري

امروز در اين غوغا مولاي خلائق اوست



حلال مشاکل اوست کشاف حقايق اوست



بر نيروي هر ملت هم غالب و فائق اوست

بيناي مصالح اوست داناي دقائق اوست



بر دولت او ختم است آئين جهان داري

او بر حق و هر دعوي با حضرت او هيچ است



هر قدرت و هر نيرو در قدرت او هيچ است



اين عالم و ما فيها با همت او هيچ است

هر افسر و هر اورنگ با شوکت او هيچ است



روزي که جهان گيرد با صولت قهاري

ادريس هوا خواهش عيسي است عنان دارش



الطاف خداوندي شد لشکر و سالارش



[ صفحه 43]





او حامي ما مخلوق خالق همه جا يارش

نظم همه موجودات امروز بود کارش



خيل ملکش باشد چون هيبت درباري

هم آدم و هم خاتم هم احمد و هم محمود



هم دولت او جاويد هم طالع او مسعود



هم چاکر او محبوب هم دشمن او مردود

روزي که عيان گردد بر مردم خواب آلود



يکباره جمال حق بينند به بيداري

ميدان همه آفاق تنگ است به جولانش



سرهاي سرافرازان گوي خم چوگانش



بسته است حيات ما، بر آن لب خندانش

سر هديه درگاهش جان بدرقه جانش



بپذيرد اگر از ما داريم سبک باري

تو حاکم و ما محکوم تو سيد و ما بنده



ما نائم و تو قائم ما مرده و تو زنده



ما کور دل و جاهل تو روشن و تابنده

ما پست و زبون و سست تو شاه و برازنده



تو عرشي و ما فرشي تو نوري و ما ناري

از فرقت روي تو دل ها به خدا خون شد



سر رشته عمر ما از کف شد و بيرون شد



[ صفحه 44]





باز آ که دل خلقي ديوانه و مجنون شد

باز آ که ستمکاري در کسوت قانون شد



باز آ که بسي گرم است بازار دل آزاري

باز آ که زمين خالي است از عاقل و فرزانه



باز آ که به دين آميخت يک سلسله افسانه



باز آ که شعار خلق شد مطرب و ميخانه

باز آ که عدوي ما است هم کاسه و پيمانه



باز آ که عزيزان راست پيش همه کس خواري

اي ثاني حيدر خيز بر تو سن عزت پر



از چهره نقاب افکن در غزوه رکاب آور



از معرکه گيتي مردانه بر آور سر

مي ريزد ز اعدا خون مي تار به بحر و بر



آسان کن از اين غوغا هر مشکل و دشواري

تا غاشيه مدحت دادند مرا بر دوش



جز مدح و ثناي تو از هر سخنم خاموش



از کجروي دوران رفته است ز مغزم هوش

بي مهري اين مردم آورده مرا در جوش



تا چند کجا شاها - شمس - از غم تو زاري [29] .



[ صفحه 47]




پاورقي

[1] سوره صف آيه 6.

[2] کليات سعدي ص 592.

[3] ديوان الهي قمشه اي ص 31.

[4] کليات نظامي ص 224.

[5] امالي صدوق، مجلس 92 ح 4 ص 504 و بحار الانوار ج 51 ص 66.

[6] غيبت نعماني باب 4 ج 24 ص 94.

[7] احاديث المهدي - عليه السلام از مسند احمد حنبل - ص 56.

[8] کفايه الاثر ص 64 - 63.

[9] کمال الدين باب 26 ح 1 ص 289 و غيبت نعماني ص 61 - 60 و غيبت شيخ طوسي ص 104.

[10] غيبت نعماني ص 214 باب 13 ح 1.

[11] کفايه الاثر ص 198 و بحار الانوار ج 36 ص 353.

[12] کمال الدين باب 29 ح 2 ص 316 و بحار الانوار ج 51 ص 132.

[13] کمال الدين باب 30 ص 317.

[14] کمال الدين باب 31 ح 6 ص 322 و بحار الانوار ج 51 ص 135.

[15] سوره تکوير آيه 16 - 15.

[16] کمال الدين باب 32 ج 14 ص 330 و بحار الانوار ج 51 ص 137.

[17] غيبت نعماني باب 4 ح 17 ص 86.

[18] غيبت نعماني باب 13 ح 46 ص 245.

[19] بحار الانوار ج 51 ص 148.

[20] غيبت شيخ طوسي ص 115 و بحار الانوار ج 51 ص 146.

[21] کمال الدين باب 33 ح 50 ص 354 - 352 و غيبت شيخ طوسي ص 106 - 105 و بحار الانوار 51 ص 220 - 219.

[22] فلاح المسائل ص 200 - 199.

[23] کمال الدين باب 35 - ح 5 ص 372.

[24] کمال الدين باب 36 ح 1 ص 377.

[25] کمال الدين باب 37 ح 5 ص 381.

[26] بحار الانوار ج 51 ص 162.

[27] کمال الدين باب 38 ح 7 ص 409.

[28] کليات شيخ بهائي ص 77 - 76.

[29] ديوان شمس اصطهباناتي - منظومه شمس - ص 380 - 375.