بازگشت

در ساحل نيل


بچه ها، مردم همه اين قصه ها را ديدند و يا شنيدند، اما باز هم بت پرست شدند. آن قدر به شيطان سواري دادند، که شيطان از آنها جدا تشکر کرد! و آنها نفهميدند که تشکر شيطان، فقط به معني بيچارگي آنها است. عجيب است! اين همه صحنه ها را ديدند و شنيدند، که من فقط از آن ميان چند صحنه را برايتان گفتم. اگر شما خسته نمي شديد، برايتان بيشتر مي گفتم. راستي که اگر اين همه صحنه را، سنگ و کلوخ ديده بودند، انسان مي شدند! اما اين همه آدم ديدند و هيچ تکان نخوردند! چه کنم که من با چشمان باز، اين همه را ديدم، و در سينه ام نگه داشتم، تا مثل امروزي به شما بگويم. بله بچه ها. باز هم خداي مهربان، به رفتار زشت آدمها توجه نکرد، سابقه کارهايشان را ناديده گرفت و پيغمبر ديگري برايشان فرستاد: حضرت موسي. حضرت موسي، معجزات عجيبي به آنها نشان داد، که الان فرصت نيست همه را به شما بگويم. مثلا فرعون، بنده ضعيفي بود که مملکت



[ صفحه 15]



بزرگي داشت. او، به قدرت خودش مغرور شده بود و ادعاي خدايي مي کرد. هر چه حضرت موسي برايش دليل آورد، تا شايد فرعون عقل خودش را به کار گيرد و دست از آن ادعاها بردارد، نشد که نشد. آن قدر به جادوگرهايش اعتماد داشت که هيچ وقت زير بار حرف حق نمي رفت. روزي جادوگرهايش را با وعده هاي رنگارنگ، با حضرت موسي روبرو کرد، تا هنرنمايي کنند! حضرت موسي چنان پاسخي به آنها داد، که آن جادوگرها، همه توبه کردند و خدا پرست شدند. نه منتظر وعده هاي فرعون ماندند، و نه از تهديدهاي او ترسيدند! مردم با اينکه ديدند که حتي جادوگرهاي فرعون فهميده اند که حق با کيست و در کجاست، اما باز هم بت پرست باقي ماندند. در هر فرصتي، به حضرت موسي ايراد و اشکال مي گرفتند، و به او زخم زبان مي زدند. اما حضرت موسي همچنان مشکل آنها را حل مي کرد، و راه را به آنها نشان مي داد. در برابر سرزنشها ساکت بود، و فقط با آنها، به زبان عقل سخن مي گفت. مي خواست که مردم عقلي را که خدا به آنها داده، به کار اندازند، و خودشان را تسليم نمايش هاي فرعوني نکنند. ولي آنها گوش ندادند. بالاخره، روزي خداي مهربان به حضرت موسي دستور داد از رود نيل بگذرد. موسي ياران خودش را کنار رود نيل آورد، و از آنها خواست که از نيل بگذرند. نيل، عميق بود. گفتند: چگونه از اين آب عميق بگذريم؟ حضرت موسي فرمود: به دستور خدا، نام همان پنج تن را ببريد و بگذريد. به محض اينکه اسم پنج تن را بردند، وسط رود نيل، دوازده جاده خشک پيدا شد. و ياران حضرت موسي، از آنها گذشتند، و به آن طرف نيل رسيدند. فرعون و اطرافيانش هم پشت سر حضرت موسي راه افتادند.



[ صفحه 16]



فرعون، خشک شدن رود نيل را به حساب خودش گذاشت، و گفت: اين منم که به نيل دستور دادم تا خشک شود! فکر مي کنيد جواب اين ادعاهاي فرعون را چه کسي داد؟ آب! بله، آب! به محض اينکه فرعون و يارانش به وسط جاده هاي داخل رودخانه رسيدند، آب آمد و همه آنها را با ادعاهايشان برد، و فقط نامي از آنها در تاريخ باقي ماند. دوست داريد ببينيد بعد از آن چه شد؟ پس بقيه داستان را بشنويد...