بازگشت

طلوع خورشيد


و بالاخره، آن لحظه موعود فرا رسيد. و خورشيد در نيمه شب



[ صفحه 88]



طلوع کرد. در نيمه شبي زيبا و پر شکوه، پيکهاي سبک خيز نسيم، ميلاد مولودي عزيز را بشارت دادند. فرشتگان، اين عيد بزرگ الهي را به جشن و سرور نشستند. ستارگان، با چشماني که از شادي وعده ديدارش برق مي زدند، آسمان را چراغدان کردند. وزش نسيم هاي رحمت خداوندي، عطر شادي را در فضا پراکند. تمام ما سوي الله، چشمي شده بود که به بيت نوراني امام عسکري عليه السلام نظاره مي کرد. من - که زمين هستم - گوئي آن شب، همه در سامرا خلاصه شده بودم، در خانه متبرک امام هادي عليه السلام که پس از شهادت، جسم شريفش را در برگرفته بود. حکيمه، بانوي بزرگوار خاندان نبوت، فرزند گرامي امام جواد، خواهر بزرگوار امام هادي، و عمه والامقام امام عسکري عليهم السلام، آن شب در خانه برادر زاده اش، مولا و امام زمانش امام عسکري عليه السلام بود. قصد رفتن داشت که حضرتش مانع شد، و مژده بزرگ تاريخ را به عمه داد. شگفتي عمه را در چهره اش ديدم، زيرا هيچ اثري از آثار حمل در بانوي بزرگ عنايت شده - نرجس - نمي ديدم. اما با اطميناني که امام عسکري صلوات الله عليه به او داد، قدرت نمايي خدا را - پيش از وقوع آن، با تمام وجود، باور کرد. هنگامي که حکيمه - دخت گرامي جواد الائمه - را ديدم، که آن گونه در برابر نرجس - دختر قيصر روم - عرض ادب مي کرد، و در عين شرافت نسب و بزرگي سن، نرجس جوان را پيوسته با خطاب بانوي من، و بانوي خاندان من مي ستود، درسي از ادب گرفتم، که هيچ گاه از ياد نمي برم. و آن گاه که ديدم نرجس بزرگ زاده، در زماني کوتاه، از قصر قيصر تا خانه وحي، آن چنان معرفتي يافته که اين سخن



[ صفحه 89]



حکيمه خاتون بر او بزرگ آمده، از ادب اين خاندان به شگفت آمدم، و ناگاه کلام الهي را به ياد آوردم که خطاب به رسولش مي فرمايد: انک لعلي خلق عظيم. قطعا تو بر اخلاق عظيم هستي. [1] و به ياد آوردم که اينان، فرزندان و بازماندگان همان پيامبرند که صاحب خلق عظيم است. و چون بهتر نگريستم، ديدم اين خانه محاصره شده سامرا، همان خانه رسول الله در مدينه است. پس چرا خلق عظيم نبوي را در اهل اين خانه انتظار نکشم؟ عجايبي که در آن شب شگفت، در آن خانه وحي ديدم و شنيدم، بسيار زياد است. چون شما حوصله زيادي براي شنيدن نداريد، تنها بعضي موارد آن را برايتان باز مي گويم. حکيمه به نرجس فرمود: دخترم! خداي تعالي در اين شب، فرزندي به تو مي دهد که در دنيا و آخرت، سرور و آقا است. حکيمه خاتون، از ولادت پسر ي خبر مي داد که بر همه جهانيان پدر است. سخن کوتاه کنم. اهل خانه نماز مي خواندند، و در انتظار مولود موعود بودند. حکيمه خاتون سوره قدر و توحيد و آيه الکرسي مي خواند، و کودکي که در جنين بود، با او همراهي مي کرد. [2] شگفتا از اين مولود! و چه جاي شگفتي است؟ اين همان مقتداي عيسي و روح الله است که حضرت عيسي در آينده به نمازي که پشت سر او مي خواند، افتخار مي کند. اگر حضرت مسيح در لحظات پس از تولد سخن گفت، و آيت قدرت خدا را نشان داد، مولود نيمه شعبان، پيش از تولد سخن مي گويد تا آيت بزرگتري از قدرت الهي را نشان دهد. در اين زمان، براي لحظه اي، نرجس، از ديدگان عمه غايب شد.



[ صفحه 90]



حکيمه، با اضطراب نزد امام عسکري عليه السلام شتافت و از غيبت نرجس خبر داد. صداي دلنشين امام عليه السلام، آرامشي به دل نگران عمه داد: عمه جان! برگرد، که او را در جاي خودش مي يابي. [3] عمه باز مي گردد. نوري خيره کننده مي بيند، و نوزادي، که سر به سجده نهاده، شهادتين مي گويد، و نام پدران بزرگوار و جده مظلومه اش صديقه کبري عليهم السلام را - يکايک - بر زبان مي آورد، و به امامت خود نيز گواهي مي دهد. آن گاه براي فرج و ظهور خود دعا مي کند: اللهم انجز لي ما وعدتني و اتمم لي امري و ثبت وطاتي، و املا الارض بي قسطا و عدلا. خدايا! وعده اي را که به من داده اي، به انجام رسان. امر مرا به پايان رسان. گام مرا ثابت دار. و زمين را به دست من، از قسط و عدل، آکنده ساز. [4] فرزندانم! اين همه را خودم ديدم و شنيدم. راويان راست گفتار نيز براي شما بازگو کرده و در کتابهاي معتبر آورده اند. من - که زمين هستم - از سويي آرام و قرار يافتم، که بالاخره وعده چند هزار ساله خدايي تحقق يافت. و از سوي ديگر، چشم به وعده ديگر دوختم: وعده ظهور، ظهور نور بر ظلمت و سرور بر حزن و حضور بر غفلت. آن شب و سحرگاه گذشت. اما شيريني آن، هنوز از کام تلخي زده من بيرون نرفته است. با اينکه بسيار رنج ديده و محنت کشيده ام، آن سحرگاه زيبا و پر شکوه را به ياد مي آورم، و جان خسته و رنجور را بدان تسلي مي دهم. و به اميد روزي ديگر هستم که آن شيريني را، خداي بنده نواز بار ديگر در کام من بنشاند: روز شيرين ظهور و فرج نيکان و



[ صفحه 91]



پاکان. وعده دلنشين الهي، هزاران سال است در پيش چشمانم، همچون منظره اي نوراني مي درخشد، و جان مجروح مرا مي نوازد، که: و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون. [5] من - زمين - آماده ام تا در برابر بندگان صالح خدا تسليم شوم، خود را به آنها سپارم، و رنج هزاران ساله را با مرهم حضور پيروزمندانه انبياء و اوصياء شفا بخشم. فرزندم! اي زاده آدم! اندکي بهر تو گفتم غم دل، ترسيدم که دل آزرده شوي، و رنه سخن بسيار است مي دانم که شادي رسول خدا صلي الله عليه و آله، زماني است که فرزندش مهدي موعود عليه السلام را، ظاهر و غالب و پيروز، بر بسيط خاک ببيند. لحظه شادماني رسول را، من هنوز به چشم خود نديده ام. و اين لحظه، بسيار مهم و حياتي است. خوب عزيزانم! فرزندانم! منم! زمين! گاهواره آرام شما! که برايتان قصه گفتم، اما قصه از واقعيات و نه افسانه سرائي. و اينک که مي خواهم داستان را به پايان آورم، به شما مي گويم که از اولين روز آفرينش خودم، نور پاک رسول خدا و ائمه هدي عليهم السلام را - همچون ماه شب چهارده بر تارک آسمان تاريک - برفراز خود ديده ام، شادي اين انوار تابناک برايم آرزويي بس بزرگ و والا است. اين است که هزاران سال براي رسيدن به اين لحظه شيرين، دعا مي کنم، چشم اميد به درگاه خدا دارم، و مي دانم که روزي به آن مي رسم، و آن روز دير نيست. ا ليس الصبح بقريب؟



[ صفحه 92]



آيا صبح نزديک نيست؟ [6] روزي کلامي در ضمن دعا، از زبان صادق آل نبي - عليه و عليهم السلام - شنيدم که آويزه گوش دارم. آن امام همام، روزي به دوستداران، خاندان نور توصيه فرمود که دعاي عهد را صبح هر روز بخوانند. نمي دانم شما به اين کلام، عمل مي کنيد يا نه؟ نمي دانم در حين خواندن اين دعا، به مطالب و محتواي آن چه اندازه توجه داريد؟ در اين دعا، سخن از شادي رسول خدا است، که به زودي فرا مي رسد. دشمنان، آن روز را دور مي پندارند، و ما نزديکش مي دانيم. اللهم و سر نبيک محمدا صلي الله عليه و آله برويته و من تبعه علي دعوته و ارحم استکانتنا بعده اللهم اکشف هذه الغمه عن هذه الامه بحضوره و عجل لنا ظهوره، انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا برحمتک يا ارحم الراحمين. خداوندا! با ديدار او، پيامبر خود - صلي الله عليه و آله - و همه پيروان دعوت محمدي را مسرور گردان. و در زمان پس از او بر پريشان حالي ما رحم آور. خدايا! اين اندوه انباشته را، با حضور حضرتش، از اين امت بردار. و در ظهور او براي ما شتاب کن، که آنان اين را بعيد مي دانند، و ما آن را نزديک مي بينيم. به حق رحمتت، اي مهربان ترين مهربانان. [7] .


پاورقي

[1] سوره قلم، آيه 4.

[2] معجم، ج 4 ص 359.

[3] همان کتاب، ص 362.

[4] همان کتاب، ص 363.

[5] سوره انبياء، آيه 105.

[6] سوره هود، آيه 81.

[7] مفاتيح الجنان، دعاي عهد.