بازگشت

شير در زنجير


يک بزرگ، يک دانشمند، يک عالم و معلم دلسوز و مهربان، اگر بهترين شرايط - از نظر ظاهري - را برايش فراهم کنند، اما کساني پيرامون او قرار دهند که از علم و ايمان و اخلاص آن بزرگ هيچ توشه اي نگيرند، همين حالت براي آن مرد بزرگ، نوعي زندان است. دقت کنيد که براي مردان بزرگ، اظهار ادب هاي تشريفاتي و ظاهري، احترام به حساب نمي آيد. آنچه عرض ادب در برابر اينان به حساب مي آيد، استفاده واقعي از علم و ايمان آنها و سرمشق گرفتن راستين از آن است. پيامبران و امامان عليهم السلام، همه در زندان بودند، زندان جهل و قدر ناشناسي مردم. مردم در تمام زمانها، با بهره نگرفتن از آن عزيزان بارگاه قرب الهي، ايشان را زنداني کرده بودند. زندان جهالت مردم را فقط کساني مي بينند که چشم بصيرت دارند، و گر نه ديوارهاي آن از زندانهاي ظاهري بسيار بلندتر، و رهايي از آن، بسيار مشکلتر از زندان ظاهري است. در مورد امام کاظم صلوات الله عليه، علاوه بر زندان باطني، که تمام حجتهاي الهي در آن مشترک بودند - زندان ظاهري نيز، امتحاني بزرگ بود، که پيش آمد. زندان جهالت مردم، در اين بود که مردم، هارون ستمگر غاصب را، فقط به اين دليل که لقب الرشيد بالله داشت، و جدش عموي پيامبر بود، بدون هيچ گونه تقوي و علم و ايمان، خليفه پيامبر دانستند. و تا آنجا به او ميدان دادند که سالها، امام و حجت خدا را از سياهچالي به سياهچالي ديگر منتقل کند، بدون اينکه به او يک کلمه اعتراض کنند، يا اينکه حتي کار او را زشت بدانند. اصل، همين زندان باطني بود. زندان ظاهري، فرع بر آن زندان بود. و من - زمين پير - مانده بودم که با اين يکي، ديگر چه بايد کرد؟



[ صفحه 64]



اگر شما جاي من بوديد، و اين کلمات را - به گوش جان - از مولايتان مي شنيديد، چه مي کرديد؟ من خودم شنيدم که مولايم در دعايش چنين مي گفت: اي رهاننده درخت، از ميان خاک و گل و آب، اي رهاننده شير از ميان چرک و خون، اي رهاننده آتش، از ميان سنگ و آهن، اي رهاننده روح، از ميان رگها و پي ها، مرا از دست هارون رها کن [1] من اين کلمات را شنيدم. و ديدم که تا چه اندازه بر مولايم سخت مي گذرد. مي توانستم دهان باز کنم و کاخ خلافت را يکجا - با تمام ساکنانش - ببلعم، ولي خدايم به من اجازه نداده بود. در همان حال به فکري ديگر فرو رفتم. به اين فکر که: مگر مولايم، امامم، حجت خدا، موسي بن جعفر (عليهما السلام)، خودش چنين قدرتي ندارد؟ او که زمام اختيار زمين و زمان را به دست دارد، از قدرت الهي خود چنين استفاده اي نمي کند، چرا که به اراده و حکمت الهي و عبوديت خود مي انديشد، نه رهايي از زندان. و صبر مي کند. پس چرا من صبر نکنم؟ اين بود که من - زمين - هم صبر کردم، و طعم تلخ صبر را چشيدم، و سختي آن را يافتم، البته نه به اندازه آن امام صابر، بلکه به اندازه توان و معرفت خودم. در اين انديشه ها بودم، که آيا بالاخره کسي از فرزندانم، يکي از زمينيان، اين غربت و تنهايي مولاي خود را درک مي کند يا نه؟ و پيوسته چشم خود را به محل اقامت مولايم - مدينه، بصره، بغداد، يا هر نقطه ديگر که بود - مي دوختم. تمام وجود خود را به چشمي و گوشي تبديل کرده بودم، چشمي براي نگريستن به او، و گوشي براي شنيدن کلامش. و منتظر يک نفر اهل درد بودم، که روزي يونس بن عبدالرحمن را ديدم. يونس، بزرگمردي اهل بصيرت، وفادار،



[ صفحه 65]



شکرگزار نعمت امامت، و قدرشناس گوهر والاي ولايت بود. يونس - گويي که حوصله اش به تنگ آمده باشد - به خدمت مولايش رسيد، تا در مورد قائم بپرسد. سوال در مورد قائم، به اين معني بود که: زمان راحت و گشايش در امر اهل بيت، چه زماني است؟ آيا ديگر زمان فرج خاندان نور، و آشکار شدن چهره کريه دشمنان فرا نرسيده است؟ يونس بن عبدالرحمن از مولايم امام کاظم عليه السلام پرسيد: اي فرزند رسول خدا، آيا شما قائم به حق هستيد؟ و امام عليه السلام در پاسخ فرمود: من قائم به حق هستم. اما آن قائم که زمين را از لوث وجود دشمنان خداي عز و جل پاک مي سازد، و زمين را از عدل پر مي سازد همچنان که از جور و ظلم پر شده باشد، او پنجمين از نسل من است. او به اين دليل که بر جان خود امنيت ندارد غيبتي دارد، که دوره آن به طول مي انجامد. در اين دوره طولاني، گروههايي از دين بر مي گردند و ديگران ثابت قدم مي مانند... اينان که بر ولايت ما و برائت از دشمنان ما ثابت هستند، از ما هستند و ما از ايشان هستيم. آنها به امامت ما رضايت داده اند و ما ايشان را به عنوان شيعه پسنديده ايم. خوشا به حال آنها، خوشا به حال آنها. به خدا سوگند، ايشان روز قيامت، با ما، در درجات ما هستند. [2] اين سخن، سخني نبود که آن روز براي هر کسي قابل بيان باشد. لذا فقط به گوش خواص مي رسيد، و چاره اي جز اين نبود. اين سر



[ صفحه 66]



الهي، نبايد به گوش حاکمان غاصب عباسي مي رسيد. لذا همچنان بين خواص ماند، تا روزي که زمان مناسب براي بيان بعضي از حقايق فرا رسيد. روزي ديگر يحيي بن فضل نوفلي را ديدم، که در شهر بغداد، به محضر امام کاظم صلوات الله عليه رسيد. امام، نماز عصر را خوانده و دست به دعا بلند کرده بود. ابتدا وصفي بليغ از خداي تعالي و آيات قدرتش بيان داشت. و سپس خدا را اين چنين سوگند داد: - خدايا! ترا به حق آن اسم تو، که مکنون و مخزون و حي و قيوم است، آن اسمي که هر کسي ترا به آن بخواند، نوميد نمي شود، (به حق آن اسم) مي خوانم که بر محمد و آل محمد درود فرستي، و در فرج انتقام گيرنده از دشمنانت تعجيل فرمايي. و آنچه را به او وعده فرموده اي، وفا کن، يا ذا الجلال و الاکرام. يحيي بن فضل پرسيد: براي چه کسي دعا کرديد؟ امام فرمود: براي آن کسي که به امر خدا قيام کننده است، آن که در تمام شب، در حال سجده و رکوع است، آن که در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگري نمي هراسد... [3] فرزندانم! آي مردم! اين دعا را بخوانيد و زياد بخوانيد. جايي که امام کاظم صلوات الله عليه، پيش از تولد حضرت مهدي عجل الله فرجه، اين چنين برايش دعا کند، شما که در زمان امامت او هستيد، خيلي بيش از اين تکليف و وظيفه داريد. بله! فرزندانم! روزي ديگر حسن بن قاسم را ديدم، که از ياران و پيروان امام کاظم عليه السلام بود. آن زمان، امام در بغداد بود، و روزي نماز جعفر طيار



[ صفحه 67]



را مي خواند. حسن بن قاسم گفت: امام عليه السلام، پس از نماز جعفر، دعايي مفصل خواند. ضمن آن براي حضرت مهدي عليه السلام، و يارانش دعا کرد. براي اهل بيت پيامبر، که مورد ظلم و ستم امت قرار گرفته اند، و براي دين خدا که به دست ستمگران و مخالفان، تغيير و تبديل يافته، دعا کرد. بعضي از جملات آن دعا، چنين است: خدايا! وقتي او را ظاهر فرمودي، وعده اي را که به او داده اي، تحقق بخش، اصحابش را به نزدش برسان، او را ياري کن و يارانش را قوت بخش. او را به برترين آرزويش برسان. خواسته اش را به او عطا کن... [4] من بار ديگر با گوشهاي خودم شنيدم که منجي موعود اهل بيت، امام کاظم عليه السلام نيست. يعني هنوز هم بايد صبر کنم. و به اين صبر خود، با اهل بيت - که خاندان صبر هستند - همدردي کنم. اما نتيجه اي ديگر هم گرفتم. يعني حقيقتي را که قبلا از امامان ديگر شنيده بودم، بار ديگر برايم تکرار شد. و آن حقيقت، اين بود که، امامان معصوم عليهم السلام، نه تنها براي حضرت مهدي صلوات الله عليه، بلکه براي ياران و انصار حضرتش نيز دعا کرده اند. آيا مي دانيد که امروز، بهترين زمان براي ياري حضرت مهدي است؟ کيست که دوست نداشته باشد مشمول دعاي خير ائمه طاهرين قرار گيرد؟ پس بشتابيد، و از اين سفره خير که گسترده است، بي بهره نمانيد. هيچ لحظه اي را براي ياري امام زمانتان از دست ندهيد. از حريم مقدسش دفاع کنيد. برايش دعا کنيد. تعجيل در ظهورش را از خدا بخواهيد. حل همه مشکلات اهل بيت عليهم السلام را - که موکول به فرج و ظهور اوست - همواره و پيوسته، از خدا بخواهيد. بکوشيد که دست از او در هيچ حالت و موقعيت برنداريد. و براي تمام اين کارها، از خدا توفيق بطلبيد.



[ صفحه 68]



باري، فرزندانم! امام کاظم صلوات الله عليه نيز به دست فرعون زمانش - هارون عباسي - مسموم و شهيد شد. اما دوره فرج و راحت اهل بيت عليهم السلام فرا نرسيد. و من باز هم در انتظار ماندم...


پاورقي

[1] باقيات الصالحات، محدث قمي (حاشيه مفاتيح الجنان)، ملحقات دوم، دعاي 12.

[2] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، ج 4 ص 140.

[3] ربيع الانام، ص 130 - 128.

[4] ربيع الانام ص 188 - 181، معجم احاديث، ج 4 ص 145.