بازگشت

نگاهي به آسمان


من همچنان خون مي گريستم. اين تنها سخني بود که مي توانستم بگويم. به اطراف خود نگاه کردم: پرندگان در آسمان، ماهي ها در دري، جانوران وحشي در بيابان، ملائک در بهشت، و در يک کلام: تمام مخلوقات خدا - بجز همان دشمنان نور و دوستان ابليس - همه با من همراهي مي کردند. حلقه ماتم در کربلا شکل گرفت. و هنوز بر پا است. هنوز هزاران فرشته الهي، پيوسته به آن بزم ماتم رفت و آمد مي کنند، در حالي که موهايشان پريشان است و غبار آلوده اند. اما در همان ظهر ناديدني روز دهم، - که عاشورايش ناميدند - صحنه اي ديگر ديدم. ملائک آسمان را ديدم که صدا به گريه و ناله و ضجه بلند کرده اند. چهار هزار تن از آنان به سوي کربلا آمدند، اما زماني رسيدند که... از من نخواهيد که همه جملات را کامل بيان کنم. و بدانيد که هر جا زبانم از سخن بازمانده، ادامه کلام را بايد از شک درونم بپرسيد. باري، ملائک حال عجيبي داشتند. هيچ گاه آنها را اينقدر مضطرب و آشفته و پريشان نديده بودم. نخستين روز خلقت جهان را به ياد آوردم. آن روز که آنها به خدا ايمان عرضه داشتند: آيا در زمين کسي را جاري مي دهي که در



[ صفحه 49]



آن فساد کند و خون بريزد؟ و خدايمان فرموده بود: من چيزي مي دانم که شما نمي دانيم. [1] اکنون، آنها تعبير و تفسير هر دو جمله را ديدند: از طرفي، اوج فساد و خون ريزي را در حضيض قتلگاه ديدند. و از طرف ديگر، بالاترين درجه عبوديت رب العالمين را در صبر آن امام مظلوم شاهد بودند، تا آنجا که از صبر حضرتش در شگفت ماندند. ظهر روز دهم، صحنه عجيبي بود. نهايت درجه عبوديت و تسليم در برابر فرمان الهي، و پست ترين حد شقاوت انسان، همه در کربلا نمايان بود. احسن تقويم و اسفل سافلين [2] در دشت خون گرفته طف آشکار شده بود. ملائک، آن روز، پس از گذشت هزاران سال، به ياد آوردند که بندگي آنها، در برابر بندگي اين بنده برگزيده خدا، قابل بيان نبوده است. و خداي آگاه خود مي دانست که فرمود: اني اعلم ما لا تعلمون. من چيزي مي دانم که شما نمي دانيد. اين بار، ملائک سوال ديگري کردند و جوابي گرفتند، که من هم با جواب الهي آرام گرفتم. ملئک، در حال ناآرامي و ضجه و ناله هاي جگرسوز گفتند: اي خداي ما! و اي سرور ما! آيا از کساني که بنده برگزيده تو و فرزند بنده برگزيده تو را کشتند، چشم مي پوشي؟ آنها عمق جنايت را بهتر از شما آدمها فهميده بودند. اين بود که آرام نداشتند. پرسيدن چنين سوالي در چنان شرايطي، چندان آسان نبود. خداي بزرگ، پاسخي به آنها داد، که اهميت آن بسيار بيشتر بود از پاسخي که در روز اول خلقت دنيا به آنها داده بود. خداي عز و جل ابتدا به آنها فرمود:



[ صفحه 50]



اي ملائکه من! آرام بگيريد. چرا که به عزت و جلال خودم سوگند، حتما و قطعا، من از تمام آنها انتقام مي گيرم، گر چه زماني به طول انجامد. آن گاه خداي عز و جل، فرزنداني از نسل امام حسين عليه السلام را نشان داد، که از طرف خدا، بر مردم، امام هستند. ملائک، در حالي که خشنوده شده، و به آن منظره مي نگريستند، يکي از آنها را ديدند که ايستاده نماز مي گزارد. خداي تعالي فرمود: به دست اين قائم، از آنها انتقام مي گيرم [3] من، آن روز چند مطلب فرا گرفتم: اول اينکه انجام وعده الهي به دست چه کسي خواهد بود. دوم اينکه چرا نام او را قائم و منتقم نهاده اند. سوم اينکه خون بناحق ريخته سرور و مولايم امام حسين عليه السلام به دست چه کسي مطالبه مي شود. و از همين جا ديدم که کشتن قاتلان امام حسين عليه السلام - به دست هر کس که باشد - به معناي طلب خون آن شهيد مظلوم نيست. [4] همچنين در آن روز فهميدم که چرا ملائک از همان روز عاشورا در کربلا مستقر شده، و کارشان گريه و ناله و زاري و دعا براي تعجيل ظهور امام قائم منتقم است. پاسخ سوال خود را آن روز گرفتم. و از آن روز تا کنون، چشم خود را به کربلا و کعبه دوخته ام. و در انتظار روز فرج و گشايش خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله، لحظه مي شمارم...


پاورقي

[1] سوره بقره، آيه 30.

[2] سوره تين.

[3] بحار الانوار، ج 45، ص 221.

[4] کامل الزيارات، باب 18، حديث 2.