جسم و روح
روزي که سرور و مولاي من، حضرت سيدالشهدا عليه السلام مدينه را به قصد مکه ترک کرد، نقطه آخر آن مسير را از زبان آن بزرگوار شنيدم. وداع امام حسين عليه السلام با جد بزرگوارش - آن هم به آن کيفيت - عجيب بود. جملاتي که به جد والاتبارش مي گفت، دلها را کباب مي کرد. و من از همانجا، نمايي از قصه کربلا را پيش چشم خود آوردم. آنچه در تمام طول سفر - از مدينه تا مکه - ديدم، همان مطالبي را
[ صفحه 43]
تاييد مي کرد که قبلا فهميده بودم. مولاي من به مکه رسيد. و مدتي ساکن مکه بود. آنچه قبلا به شما گفتم - يعني غربت و بيکسي امام حسين عليه السلام و عدم مراجعه مردم به حضرتش - درمکه بسيار آشکار بود. من به زبان خودم بر سر آن مردم فرياد مي زدم: امام زمانتان را که روح کعبه است، تنها نگذاريد. و دل به بناي کعبه خوش نداريد، که اعتبار جسم به روح است. و جسم بي روح، جسمي مرده و بي خاصيت بيش نيست. اما کسي به اين همه فريادها گوش نمي داد. من فرياد مي زدم: روح کعبه، ولايت است. و حج شما، تنها زماني حج مقبول است که در پرتو خورشيد تابناک ولايت الهي باشد. و آن ولي منصوب و ولايت منصوص الهي، امروز تنها در وجود مقدس حضرت ابا عبدالله عليه السلام جمع آمده است. اما آنان از سر غفلت سرگرم اعمال روزانه اي بودند که اسم آن را زندگي گذاشته بودند. براي آنان آيه قرآن را خواندم که خداي ما مي فرمايد: هر کس از ياد من روي گرداند، زندگي تيره اي دارد. و در روز قيامت، او را نابينا (نابيناتر از دنيايش) محشور مي گردانيم. [1] و گفتم که ياد خدا يعني ياد اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله. و اگر به ياد خاندان نور - و آن روز، به ياد امام حسين عليه السلام - نباشند، هم زندگي دنياي آنها، سخت و تيره و تار است. و هم در قيامت، بصيرت ندارند. همه اينها را فرياد زدم. ولي گوش شنوا نيافتم. گوشهاي آنان، در اختيار خودشان بود. و عمدا آنها را بسته بودند تا حرف حق در آن جاي نگيرد. وقتي آنها گوش خودشان را ببندند، و کلام خدا در آن جاي نگيرد. کلام من - که زمين هستم - در آن مي نشيند؟ فريادهاي من به نتيجه نرسيد. مولاي ما - که حجت بر حق منصوب
[ صفحه 44]
از طرف خدا بود - خبردار شد که قصد دارند او را در مکه بکشند. و براي حفظ حرمت حرم، از مکه خارج شد. کي؟ زماني که همه حاجيان براي مناسک، وارد مکه مي شوند، روز هفتم ذي الحجه. يکي از امتحانات بزرگ خدا براي آنها پيش آمده بود. و کساني که وظيفه داشتند در طول دهها سال معاشرت با پيامبر بزرگ و خاندانش عليهم السلام درس ولايت فراگيرند، آن روز در اين امتحان شرکت کردند و شکست خوردند. اگر آن همه سخنان رسول خد و صديقه کبري و علي مرتضي و امام مجتبي عليهم السلام را به ياد خودشان مي آوردند، و آنها را باور مي کردند، مي ديدند که خروج امام حسين عليه السلام از حرم الهي، که به اجبار و فشار بني اميه بود - تهي شدن جسم از روح بود. و به تعبير آن شاعر: حرم را از حرم کردند بيرون. اگر اين مطلب را مي فهميدند - يعني مي خواستند بفهمند - آن گاه چنين نمي شد که آن امام و نور چشم رسول خدا، همراه با خانواده و معدودي از ياران و فادار فهميده اش، راه بيابان در پيش گيرد، و مردم، غافل از ولايت - که روح حج، بلکه روح تمام عبادات است - در آرامش و امنيت، در مکه بمانند، و به مناسک حج، دل خوش دارند. تا صبح روز هفتم ذي الحجه، گامهاي آرام و مطمئن سيدالشهدا صلوات الله عليه، در مدينه و مکه همچون تاج افتخار بر سر من بود. و از آن روز، او رهنورد بيابانها شد. [2] و من، در بيابانها بر خاک پاي او بوسه مي زدم، در حالي که با خود مي انديشيدم: وعده ظهور منجي و مصلح، کي به انجام مي رسد، و دوراه اين همه غربت و تنهايي حجت هاي خدا، چه زمان بايان مي يابد؟
پاورقي
[1] سوره طه، آيه 124.
[2] کامل الزيارات، باب 23، حديث 6.