بازگشت

روزهاي تنهايي


يکي بود، يکي نبود. من بودم و آسمان و خورشيد و ماه و روزها و شبها که مي آمدند و مي رفتند. خبرهايي در دنيا بود که نمي توانم به شما بگويم. فقط همين قدر بگويم که آن روز مي دانستم که خداي مهربان، چند هزار سال پيش از من، افرادي آفريده است. و مرا هم به خاطر آنها آفريده است. يعني بدون آنها، من هم به وجود نمي آمدم. [1] من آنها را نمي ديدم، ولي احترام آنها را داشتم، همان طور که شما به پدر و مادر خود احترام مي کنيد. نه تنها من، بلکه آسمان، خورشيد، ماه، ستاره ها، درختها، کوهها، درياها، دشت و صحراها، همه و همه، با اين احترام، به اين اشخاص نگاه مي کردند. روزي از آن روزهاي تنهايي، ديدم که يک مهمان آمد، مهمان عزيزي که اسمش آدم بود، همان آدم که پدر بزرگ همه شما است.



[ صفحه 9]



به من گفتند که او پيغمبر خدا است، و خدا او را براي هدايت مردم به زمين فرستاده است. به من خبر دادند که خداي مهربان به همه فرشته هايش دستور داده که براي احترام و بزرگداشت مقام آدم، در برابر او سجده کنند. اين سجده، خيلي مهم بود، چون آدم، پدر پيغمبر بزرگي بود که در آينده مهمان من مي شد. و جانشيني داشت که پسر عموي اين پيغمبر بزرگ و داماد او بود. همين طور دخترش و دو نوه اش که به من گفتند: آن پيغمبر، اين چهار نفر را بسيار دوست مي دارد. و آن پيغمبر اين قدر مقام و ارزش داشت که اسم آدم را به احترام او ابومحمد گذاشتند، يعني: پدر محمد صلي الله عليه و آله. خلاصه، بچه هاي خوب خودم، آدم به زمين آمد. اما قبل از اينکه مهمان من شود، در آسمان بود، در کنار فرشته ها و همه خوبان خدا. آنجا هيچ مشکلي نداشت. اما تا مهمان من شد، همه مشکلاتش شروع شد. سالهاي درازي به درگاه خدا گريه مي کرد که مشکلاتش حل شود. مي دانيد، بچه ها؟ خدا دوست دارد که بنده هايش وقتي مشکلي پيدا کردند، به درگاه او دعا کنند، و از خدا بخواهند که راه حل به آنها نشان دهد. آدم هم پيغمبر خدا و بنده خوب خدا بود، و اين دستور خدا را انجام داد. آدم، سالهاي زيادي دعا کرد. تا اينکه روزي فرشته اي مهربان به او گفت: اگر مي خواهي گرفتاري هايي که در دنيا داري برطرف شود، بايد خدا را به اين پنج اسم مبارک قسم بدهي. همان پنج اسم که در آسمان ديدي، و ديدي که نور آسمان بودند. [2] فرشته مهربان گفت: خداي بزرگ فرموده است: من، زمين و آسمان و همه موجودات ديگر را به خاطر اين پنج نفر آفريده ام. هر کس را که دوست دارم، به خاطر اين پنج نفر دوست دارم. و هر کس که با آنها مخالفت کند، اگر هزار سال هم دعا کند و عبادت کند، نه فقط به



[ صفحه 10]



او توجه نمي کنم، بلکه عذابش روز به روز زيادتر مي شود. تو هم اگر مشکلي داري، بايد از راه اينها وارد شوي. من - مادر پير شما - هر چه اين حرفها را بيشتر مي شنيدم، مقام اين پنج نفر بيشتر برايم روشن مي شد. آرزو مي کردم کاش روي اينها را مي ديدم، کاش پايشان را مي بوسيدم، و ميزبان آنها مي شدم. همه وشحالي و دلخوشي من به اين بود که روزي ميزبان اين پنج بزرگوار هستم. نمي دانستم اين مهماني چه روزي است، ولي مي دانستم بالاخره انجام مي شود. از همان روز، خودم را براي ميزباني و پذيرايي از آنها آماده کرده بودم که...


پاورقي

[1] رجوع شود به: کتاب شريف غايه المرام باب 1 و 2.

[2] کتاب فاطمه الزهراء سلام الله عليها، تاليف مرحوم علامه اميني.