بازگشت

پيمان شکنان


من همچنان چشم به مدينه داشتم، به همان خانه گلي کوچکي که آيات قرآن در آن نازل شده بود، و همچنان محل رفت و آمد فرشتگان خدا بود. خانه اي که محل اميد فرشتگان باشد، چرا من به آن چشم اميد نداشته باشم؟ من مي دانستم که از نخستين روز که خدا مرا آفريده، به خاطر ساکنان همان خانه گلي کوچک آفريده است، و گر نه خلقت من فايده اي نداشت. اين بود که چشم از آن خانه بر نمي داشتم، و درمان همه دردها را از آنجا مي خواستم. وقتي اميرالمومنين عليه السلام را از دست دادم، دوست داشتم ببينم مشعل هدايت مردم بعد از او به دست کيست؟ در پي پاسخ بودم، که امام حسن مجتبي عليه السلام را ديدم، استوار و قاطع، و در عين حال: مهربان و بنده نواز، همچون پدر و جدش.



[ صفحه 37]



حتما منتظريد تا بقيه داستان را بگويم. حتما منتظريد تا بگويم: مردم، بعد از آن همه فرصت هاي طلايي که از دست دادند، ديگر عبرت گرفتند، و با اين جگر گوشه پيغمبر، به خوبي رفتار کردند، تا شايد کمي از جهالت هاي گذشته خود را جبران کنند. اما چه بگويم؟ به محض اينکه امامت امام مجتبي عليه السلام اعلام شد، داستانهاي گذشته اين مردم هم تکرار شد. دور او را گرفتند و با او بيعت کردند. من صحنه اي ديگر از بيعت غدير را به چشم ديدم، و چند سال بعد، صحنه اي ديگر از پيمان شکني اهل غدير را - اين بار، در مدينه - شاهد بودم. ديگر تفصيل را از من نپرسيد، که روح خسته من تحمل بازگوي تمام وقايع را ندارد. قدرت هر کس حدي دارد، و طاقت من به آخر رسيده بود. هنوز بيعت مردم با امام حسن مجتبي عليه السلام تازه بود که معاويه به مدينه حمله برد. اين هجوم، پاسخي مي طلبيد. و امام مجتبي عليه السلام، با شجاعتي که از پدر به ارث برده بود، مردم را گرد آورد تا از خود دفاع کنند. اين دعوت، ضمنا آزموني بود براي وفاداري مردم، آزموني که امام عليه السلام نتيجه آن را خود، از پيش مي دانست. ولي مي خواست مردم - با اختيار خودشان - در اين امتحان شرکت کنند، و حالت خودشان را ببينند. نتيجه اين شد: بار ديگر شيطان بر مردم غالب شد: امت، امام عليه السلام را تنها گذاشت. و در حالي که باد کبر در دماغ داشتند، راه خود را پيش گرفتند. امام حسن مجتبي عليه السلام، همچون پدرش علي مرتضي، مادرش صديقه کبري و جدش رسول مصطفي، تنها ماند. و لاجرم، پيمان صلحي از معاويه گرفت. حال، همان مردم که دست از ياري حضرتش برداشته بودند، زبان به اعتراض گشودند، و بر حجت خدا که از جانب خدا، بر آنها پيشوا



[ صفحه 38]



بود، زخم زبان هاي جاهلانه مي زدند. و امام مجتبي - که معدن صبر و حلم بود - گاهي به آنها باسخ مي داد. يک بار شنيدم که در پاسخ آن معترضان فرمود: آيا نمي دانيد که هيچ يک از ما (اهل بيت) نيست، مگر آن که بيعتي براي سرکش زمانش به گردن دارد؟ مگر قائمي که حضرت روح الله عيسي بن مريم عليه السلام پشت سر او نماز مي گزارد. خداي عز و جل، ولادت او را مخفي و شخص او را پنهان مي دارد، تا در روز خروج، بيعتي براي هيچ کس به گردن او نباشد. او نهمين نسل از فرزندان برادرم حسين عليه السلام است... [1] و من از همين جواب، فهميدم که هنوز وعده پيروزي حق بر باطل و نور بر ظلمت فرا نرسيده است. و باز هم در انتظار آن روز نوراني باقي ماندم.


پاورقي

[1] معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام، ج 3 ص 165 حديث 691.