مانند کعبه
روزها و شبها همچنان در پي هم رفت و آمد مي کرد. من ميزبان نسلهايي بودم که پيوسته جاي خود را به ديگران مي دادند، و عمرشان - غالبا در غفلت - تمام مي شد، يعني تباه مي شد. در همين زمان، حجت خدا را مي ديدم، که بجزا افرادي معدود - مانند سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و چند تن ديگر - نه کسي به او سر مي زند، نه از او استفاده مي کند، نه راهنمايي از او مي خواهد، و نه به او توجه دارد. اما او مانند خورشيدي در آسمان بود که نياز نداشت مورد توجه قرار گيرد. آن که احتياج داشت، زمينيان بودند که در تيرگي فتنه ها و حوادث، به خورشيد نياز داشتند. خودش با مثالي گوياتر، وضع خودش را بيان مي فرمود. مي فرمود: امام، مانند کعبه است. نزد او مي روند، اما کعبه نزد کسي نمي رود. [1] به عبارت ديگر، اگر تا آخر عمر دنيا، کسي نزد کعبه نرود، يک سر سوزن از عظمت و ارزش کعبه کم نمي شود. اما اين مردم هستند که براي پاکي بخشيدن به جان و روح خود، بايد روي به کعبه نهند. آنچه من مي ديدم، مردمي بودند که با روح بيمار، عليل، پژمرده و فرسوده، در کنار طبيب مهربان، دلسوز، آگاه، و خدايي. قرار دارند و در کمال شگفتي مي ديدم که آن بيماران کاري به اين طبيب ندارند، نه به او مراجعه دارند، و نه از او بهره مي گيرند. و از اين مطلب رنج مي بردم، در حالي که مي ديدم اين طبيب، چگونه آن بيماران متکبر سرکش جاهل را تحمل مي کند و سخن نمي گويد. و چه بسيار که به
[ صفحه 34]
مداواي همان ناسپاسان مي پردازد. اما يک روز حالتي عجيب به من دست داد. من صداي مهربان و گرم آن پدر مهربان را شنيدم که از دست فرزندان ناخلف من به ستوه آمده بود. و دعا مي کرد: خدايا من از اينها خسته شده ام و اينها از من. خدايا بهتر از اينها را به من، و بدتر از مرا به اينها بده. [2] من که مي دانستم دعاي او مستجاب مي شود، از همان روز عزا گرفتم. و فهميدم در آينده نزديک، از اين مهمان گرامي هم بايد جدا شوم. از همين جمله فهميدن که وعده اي که خداي بزرگ داده، در زمان وي عملي نمي شود. و بار ديگر، گرد و غبار خستگي بر پيکر خسته من نشست. و براي تحقق وعده الهي، به انتظاري ديگر فرو رفتم. روزي، دست بر سر من گذاشت و در حالت متفکرانه خطوطي کشيد. اصبغ بن نباته - يار وفادار و رازدار حضرتش - پيش آمد. امام عليه السلام به آن صحابي بزرگ فرمود: انديشه من درباره فرزندي است که از نسل من است. او، همان مهدي است که زمين را پر از قسط و عدل مي سازد، همان گونه که از ظلم و جور پر شده باشد. او حيرت و غيبتي دارد، که در آن، گروههايي گمراه مي شوند، و گروههاي ديگر هدايت مي يابند... [3] اين مطالب، تاکيدي بود بر آنچه قبلا فهميده بودم که غلبه اين دين بر تمام مکاتب، در اين زمان، عملي نيست، چون هنوز خدا نخواسته است. البته همين که مي دانستم خدا نخواسته است، خود تسکيني بود براي دردهاي جان فرساي درونم. ولي چه کنم که من براي زخم کهنه چند هزار ساله دلم - که در اثر کارهاي زشت آدميان پديد آمده بود - درماني زودتر مي خواستم.
[ صفحه 35]
پاورقي
[1] بحار الانوار، جلد 36.
[2] نهج البلاغه.
[3] غيبت نعماني، باب 4، حديث 4.