بازگشت

سلام


بچه هاي من! سلام. مرا مي شناسيد؟ من مادر شما هستم. من زمين ام. همين زمين که شما روي آن زندگي مي کنيد. من مادر همه آدمها هستم. مي خواهم امروز براي شما، يک قصه دنباله دار بگويم. خوب گوش بدهيد. من عمر درازي دارم. شما آدمهاي هشتاد ساله، نود ساله، صد ساله ديده ايد؟ پاي صحبت آنها نشسته ايد؟ ديده ايد که چقدر حرف دارند؟ ديده ايد که چه قصه هاي جالبي برايتان تعريف مي کنند؟ قصه هايي که گاهي شما را مي خندانند، و گاهي شما را به گريه مي اندازند. حالا مي دانيد من چند سال عمر دارم؟ صد سال؟ نه، بيشتر. دويست سال؟ نه، بيشتر. پانصد سال؟ باز هم بيشتر. هزار سال؟ هنوز هم بيشتر. چهار هزار سال؟ پنج هزار سال؟ سن دقيق مرا خدا مي داند. همين قدر بدانيد که از شش هزار سال بيشتر است. خوب، من لا اقل به اندازه شش هزار سال قصه دارم که به شما بگويم: قصه هاي پر شادي، قصه هاي پر غصه، قصه خوبي ها، قصه بدي ها، قصه مردم شرق، قصه مردم غرب. من، مثل يک مادر، قصه همه فرزندانم را به ياد دارم. کارهاي خوب و بد همه آنها را به ياد دارم و فراموش نمي کنم. همه قصه هاي من راست و درست است، نه مثل افسانه هايي که از بعضي شنيده ايد. اگر بخواهم همه قصه هاي بچه هايم را به شکا بگويم، خسته مي شويد. چون من به اندازه عمر خودم حرف دارم، يعني شش هزار سال يا



[ صفحه 8]



بيشتر. کدام يک از شما اين قدر حوصله داريد که پاي حرفهايم بنشينيد؟ به حرف من مي خنديد؟ خودم مي دانم که فعلا کسي پيدا نمي کنم. اما يک روز بالاخره اين کار را مي کنم: روز قيامت. آري، من روز قيامت، همه کارهاي بد و خوب شما را بازگو مي کنم. [1] خودتان را آماده کنيد که براي آن روز، به قصه هاي امروز من گوش بدهيد. اين را گفتم که مواظب کارهاي خودتان باشيد. حافظه من خيلي قوي است. همين طور که کارهاي خوب شما را فراموش نمي کنم، کارهاي بد شما هم از يادم نمي رود. سعي کنيد که از شما فقط کارهاي خوب ببينم.

اما امروز، فقط چند قصه کوتاه برايتان مي گويم. گوش بدهيد بچه هايم...


پاورقي

[1] اشاره به سوره زلزال.