ضرورت؟
گر بگيرد جان ما را در بهاي يک نظر
تا قيامت شادمان ما را از اين سودا کند [1] .
در حال و هوائي، اين چنين، و جو و فضائي آن چنان، شايد به فکرتان برسد که طرح مسائلي از اين قبيل، ضروري که بنظر نرسد هيچ، چندان مفيد هم نباشد، اما بايد دانست که وقتي مباني فکري در خطر است و دشمن در کمين و نه تنها در کمين که در کار، يعني که در کار ياوه سرائي و استهزاء عقايد اصيل امت، در پوشش زيباي علم و تحقيق، ديگر تامل را جايز شمردن خطاست و دست را به کمر زدن و به جواب برخاستن و حقيقت را نماياندن، از واجبات است، بويژه که عميق ترين مباني فکري را به حمله گرفته باشند و عيني ترين نهادهاي اسلامي را به مسخره نشسته باشند. که در اين هنگام عقيده در خطر است و عقيده که در خطر
[ صفحه 9]
بود، يعني همه چيز در خطر است.
فرق است ميانه آن کس که نمي داند و يا نگذاشته اند که بداند و لاجرم حقيقت را انکار مي کند و آن کس که مي داند و ميشناسد اما بلحاظ منافع خويش پرده پوشي مي کند. هر دو مي توانند خورشيد حقيقت را انکار کنند و حتي مي توانند با ابر مردان مبارزي که سالها در صفوف بهم پيوسته روشنائي ها، تاريکي را به گلوله مي بسته اند، به ستيز برخيزند و ظلمت خويش را نور و روشني ايشان را خرافات و تاريکي نام نهند و تمامي روزنه هاي آگاهي را به روي خويش در بندند. اما در اين ميان موضع اولي که با دانستن حقيقت و يافتن پوچي گذشته، بي هيچ عذر و تامل به آغوش حق باز مي گردد، آزادگي است و ديگري که بر انکار مي افزايد و با تعصبات کور کورانه به پسکوچه هاي توجيه و انکار مي گريزد، خيانت است. موضع اين دو در بحث مهدويت بايد که روشن گردد تا آزادگان بي خبر براه آيند و در گرد بيرق نور حلقه زده و به جمع مومنان ثابت قدم در شوند و دشمنان حيله کار شناسائي شده و در پيشگاه امت معرفي گردند تا بدين وسيله شعاع تاثير سخنشان به صفر نزديک شود.
رخسار بپوشند وجيهان رياکار
گر چهر حقيقت ز پس پرده در آيد [2] .
[ صفحه 10]
پس بايد بيرق نور را در پهنداشت تاريکي ها برافراشت تا دور افتادگان کاروان به نشانه آن باز آيند و در شب ديجور غيبت، راه گم کردگان با حيله طراران در هنگامه ظلمت اسير نگردند و ناچار به چاله هاي مرگ در نيفتند. پس بايد خورشيد را باور داشت و از ظلمت شب نهراسيد و به افق داشت که... صبح مي دمد و خورشيد مي آيد. و بايد که رهبران به وظيفه خويش، راه نشاني و پاسداري ادامه دهند تا کاروانيان به کمند فريبکاران دچار نگردند و با ديدن نور به راه و راهروان بپيوندند. حال با قصد نقد مستشرقان و ديگر منکران که محکم و استوار به بهانه روشنفکري و تحقيق، مهدويت را خرافه قلمداد مي کنند و سنت يهودان و افسانه زرتشتيان نام مي گذارند و بنيادي غير اسلامي مي خوانند، به سفري کوتاه دست مي زنيم تا بنگريم که ايشان چه مي گويند و سخنشان تا چه حدي از حقيت بر خوردار است و در اين ميان شيعه چه پاسخي دارد و در رو در روئي با اينان که او را جاعل اين عقيده مي دانند چه موضعي در پيش مي گيرد. و سرانجام از اين نقد و تحقيق به حقيقت راه يابيم و اصل اعتقاد اسلام را در اين زمينه بدست آوريم. يعني که حرف امثال ابن خلدون، احمد امين مصري، سعد محمد حسن، خطيب، محمد عبدالله عنان و... (از اهل تسنن) و دارمستتر و گلدزيهر و مارگلي يوت از مستشرقين و از وطني ها، کسروي و يکي دو ديگر را به نقد در کشيم و در نگريم که حرف اينان که هر يک
[ صفحه 11]
به نحوي رد مهدويت يا گوشه اي از آن است، چه پاسخي دارد.
اما پيش از ورود در سخن ايشان، ابتدا اصالت اسلامي بحث را روشن مي داريم و به تحقيقي فني در اين بحث دست مي زنيم تا با علم و اطلاع کامل بسراغ ايشان رويم. و در تمامي طول راه، خواننده عزيز را به همراهي مي خوانيم و اينکه راه را نيمه کاره رها نکند تا به پيشداوريهاي نامربوط گرفتار نيايد، پس بايد که رنج سفري کوتاه را بر خود هموار نمايد تا به حاصل آن که مسلما در شناخت نسبت به ساحت مقدس ولي زمان و هادي دوران موثر مي افتد، وصال يابد. در فصلي ديگر عامل انحراف ديگري از مستشرقان تحليل مي شود و متمهديان به بحث کشيده مي شوند. حاصل راه گذري است به راه بزرگ حکومت جهاني توحيدي و طريقه تحقق آن. و در پايان، با هاله اي از احساس به آستان پاک امام، دست نياز بر خواهيم برداشت. باشد که وقتي چهره حقيقت از پس پرده برون مي آيد، ريا کاران و ناباوران رخسار ناستوده خويش را در پوشند. همينجا زحمات ارزشمند برادر عزيز، عبدالحسين طالعي را گرامي مي دارم که زحمت بخشي از اين نوشتار بعهده او بوده است و از ديگر برادران بخاطر راهنمائي هاي ارزنده شان، سپاسگزارم. در همه حال توفيق از خداست، و اميد:
[ صفحه 12]
راهيابي و نزديکي به آستان حجه الله الاعظم، روح خدائي زمان، امام عصر حجه بن الحسن العسکري (عج).
[ صفحه 14]
پاورقي
[1] گلزار اصفهاني، در مجموعه «نغمه هاي پيروزي»، گرد آورده محمود اکبر زاده، ص 166.
[2] محمد تقي بهار، ديوان، جلد 1 ص 342.