بازگشت

ماجراي اين قصه


اين حکايت، سرگذشت تشرف يکي از اهالي نجف اشرف است که فردي معمولي و بقالي عادي، اما وارسته و پرهيزکار مي باشد.



[ صفحه 14]



يکي از بزرگان حوزه علميه نجف که خود گزارش گر اين داستان است گويد: در حدود سال هزار و دويست و هفتاد و پنج هجري، براي تحصيل علوم ديني رهسپار نجف شدم. وقتي در آنجا اقامت گزيدم از مردمان عالم و صاحب نظر و برخي پارسايان اهل ديانت، پيوسته ماجراي شخصي را مي شنيدم که به ديدار مولايمان امام منتظر سلام الله عليه توفيق يافته و به محضر آن بزرگوار شرفياب گرديده است. من در جستجوي آن شخص بر آمدم تا آن که او را شناختم. وقتي با وي آشنا شدم، او را مردي شايسته و درستکار يافتم. اهل تقوا و ديانت بود. به همين خاطر، اشتياق فراواني داشتم که ساعتي در گوشه خلوتي، با او بنشينم تا داستان تشرفش به حضور صاحب الزمان عليه السلام را سوال کنم، و از زبان خودش بشنوم که چگونه به ديدار مولايمان حضرت حجت روحي فداه نائل شده است. از اين رو مکرر به نزدش مي رفتم. با او سلام و احوالپرسي مي کردم. گاهي چيزي مي خريدم تا به بهانه خريد، بيشتر با وي مانوس گردم. کم کم آشنائي ما بيشتر شد تا آن که دوستي و مودتي بين ما پديد آمد، و تمام اينها را مقدمه قرار دادم تا بالاخره گزارش شرفيابيش را به خدمت مولا بگيرم. خبري که بسيار مايل بودم از خود او دريافت نمايم و مي خواستم جريان تشرفش را مستقيما از دو لب خودش بشنوم. مدتي بدين منوال گذشت، تا آن که در يک شب چهارشنبه



[ صفحه 15]



تصميم گرفتم براي انجام اعمال مسجد سهله، بدان مکان مقدس مشرف شوم و نماز و دعاهاي مربوط به مقامات شريفه آنجا را به جا آورم. هنگامي که جلوي مسجد رسيدم، همان شخص مورد نظر را ديدم. فرصت را غنيمت شمردم و از او خواستم آن شب را با من بماند. وي نيز خواهشم را پذيرفت. از همان جا همراه هم بوديم تا آن که اعمال مربوط به مسجد سهله را انجام داديم. وقتي از نماز و دعاهاي آنجا فراغت يافتيم، طبق روش مرسوم در آن زمان، به طرف مسجد کوفه راه افتاديم، زيرا قسمت عمده ساختمانهاي جديد مسجد سهله هنوز تاسيس نشده بود و خادمان و امکانات لازم را نداشت. چون به مسجد اعظم کوفه رسيديم، نخست جايي براي ماندن تدارک ديديم، سپس بعضي از اعمال را که مخصوص آن مکان شريف بود به جا آورديم. آن گاه من درباره تشرف او به محضر امام عصر عليه السلام پرسيدم، و از وي ملتمسانه خواستم که قصه شرفيابيش را به حضور ولي الله الاعظم، حضرت بقيه الله ارواحنا فداه بطور مفصل برايم شرح دهد. او نيز با کمال محبت، تقاضايم را اجابت نمود، و سر گذشتش را چنانکه نقل به معني شد، تعريف کرد.

اين قضيه را دانشمند عالي مقام شيعي، مرحوم محدث نوري در رساله جنه الماوي به سند يکي از شاگردان بزرگوار مرحوم شيخ انصاري اعلي الله مقامه نقل کرده است.



[ صفحه 16]



اين ماجرا و دهها حکايت ديگر نظير آن، که در کتابهاي اهل دانش و صداقت آمده، يا از زبان اهل بصيرت و معرفت نقل شده، گواه روشن و دليل استواري است بر وجود مقدس امام دوازدهم، خاتم الاوصياء، حضرت مهدي عليه السلام و لطف و محبت و بزرگواري او نسبت به دوستان و شيعيانش. آري، او هست، گر چه از ديده ها پنهان است. او ما را مي بيند و از اعمال و افکارمان با خبر است، گر چه ما از ديدارش محروميم. اما آنچه براي هر مسلمان، بلکه براي هر انسان آگاه، وظيفه مسلم است، شناخت آن بزرگوار و اعتقاد به امامت و ولايت حضرتش مي باشد. اکنون براي معرفت به مقام والاي آخرين جانشين پيامبر اسلام و آشنايي با زندگي آن حضرت، نخست مطالبي درباره حالات مادر ارجمندش خاطر نشان مي سازيم، سپس داستان ولادت و حوادث دوران امامتش را شرح مي دهيم و سرانجام با بيان خلاصه اي از وظايف شيعه در زمان غيبت، سخن را به پايان مي بريم.



[ صفحه 17]