بازگشت

در خانه حکيمه


حکيمه خواهر امام هادي عليه السلام، به فرمان آن حضرت، ميهمان تازه وارد را به خانه خود برد. احکام و عبادتهاي



[ صفحه 38]



اسلامي را به او ياد داد. از وي به گرمي و محبت فراوان پذيرايي نمود و او را به نام نرگس صدا زد. همه سعي مي کردند کسي از وجود اين بانوي تازه وارد خبردار نشود تا مبادا ماموران مخفي گزارش دهند و زمامداران خون آشام عباسي، فرمان دستگيري و قتل نرگس را صادر کنند. يکي از روزها که فرزند جوان حضرت هادي عليه السلام يعني امام حسن، به خانه عمه اش حکيمه خانم آمده بود، نگاهش به نرگس افتاد و با تعجب به او نگريست. وقتي حکيمه نگاه حيرت انگيز امام حسن عليه السلام را ديد، رو به آن حضرت کرد و پرسيد: چه شده؟ از چه چيز تعجب مي کنيد؟ حضرت فرمودند: به همين زودي او داراي فرزندي مي شود که مقام والايي نزد پروردگار دارد، و خداوند، به وسيله او زمين را از عدل و فضيلت سرشار سازد، چنانکه پر از ظلم و جنايت شده باشد. حکيمه گفت: خواب است او را به همسري انتخاب کنيد. حضرت فرمودند: در اين باره از پدرم اجازه بگير. خواهر امام هادي عليه السلام گويد: در پي اين حادثه، لباس پوشيدم، به خانه حضرت هادي عليه السلام رفتم. وارد اطاق شدم، سلام کرده و نشستم. ولي قبل از آن که حرفي بزنم و چيزي بپرسم حضرت رو به من کردند و فرمودند: حکيمه، وسائل ازدواج نرگس را با فرزندم فراهم کن. زود برخاستم، خداحافظي کردم و به منزلم برگشتم، نرگس نيز از اينکه پس از آن همه حوادث تلخ و شيرين، به آرزوي خود مي رسيد خيلي خوشحال بود.



[ صفحه 39]