بازگشت

نويد بزرگ


دخت قيصر روم گفت: مژده فرزندي به من دهيد. حضرت فرمودند: تو را به فرزندي نويد مي دهم که تمام جهان را از مشرق تا مغرب به تصرف خويش در آورد. بر همه عالم فرمانروا گردد و جهان را سرشار از عدالت و فضيلت سازد، بعد از آن که پر از ظلم و ستم شده باشد. دختر جوان پرسيد: پدر اين فرزند کيست؟ امام هادي عليه السلام پاسخ دادند: پدرش همان کسي است که پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، در فلان شب، تو را براي او خواستگاري نمودند. آيا در آن شب، حضرت عيسي و جانشين او تو را به همسري چه کسي در آوردند؟ گفت: فرزند ارجمند شما حضرت امام حسن عليه السلام. حضرت پرسيدند: آيا او را مي شناسي؟



[ صفحه 37]



مليکه جواب داد: مگر از آن شبي که بوسيله حضرت زهرا عليها السلام مسلمان شدم، هيچ شبي بوده که او به ديدارم نيامده باشد؟ من هر شب او را ملاقات کرده ام. در اين هنگام، امام هادي عليه السلام به خدمتکارشان فرمودند: کافور، نزد خواهرم برو و بگو زود به اينجا بيايد. کافور اطاعت کرد. از اطاق بيرون رفت. در پي خواهر حضرت هادي عليه السلام شتافت. چند دقيقه اي بيش نگذشته بود که در اطاق باز شد، خواهر ارجمند امام که نامش حکيمه بود وار شد و سلام کرد. حضرت در حالي که به آن دختر ميهمان و تازه وارد اشاره مي کردند فرمودند: خواهر، اين زن، همان کسي است که به تو گفته بودم و منتظرش بودي. همين که حکيمه اين جمله را شنيد، نزديک آن دختر آمد، احترامش کرد، او را در آغوش گرفت و از ديدارش بسيار خوشحال و شادمان گرديد. آن گاه حضرت هادي عليه السلام به حکيمه خانم فرمودند: اينک اين بانو را به خانه ات ببر، مسائل مذهبي، دستورات ديني، واجبات و مستحبات اسلام را به وي ياد بده، او همسر فرزندم حسن و مادر حضرت قائم است.