بازگشت

باز هم صليب ها فروريخت


به دستور فرمانرواي روم، بار ديگر، مجلس را آراستند. صليب ها را برافراشتند. تخت جواهر نشان گرانبها را به روي چهل پايه محکم قرار دادند. داماد جديد را بر تخت نشاندند. بزرگان



[ صفحه 28]



لشکري و کشوري براي انجام مراسم اين ازدواج سلطنتي آماده شدند. اما همين که اسقف ها پيش آمدند و انجيل ها را گشودند تا عقد ازدواج ما را طبق آيين مسيحي انجام دهند، ناگهان همان حوادث وحشتناک و حيرت انگيز تکرار شد و آنچه بر سر داماد نخستين آمده بود، برادر ناکامش را نيز در برگرفت. صليب ها فروريخت. پايه هاي تخت شکست. داماد بدبخت از تخت، به زمين افتاد و از هوش رفت. هياهوي عجيبي بر پا شد. مهمانها وحشت زده متفرق شدند و مجلس بهم ريخت. پدر بزرگم با اندوه فراوان، از جاي برخاست و به حرم سرا رفت. پرده ها را انداختند و بدون آن که پيوند ازدواج، صورت گيرد، مجلس جشن، با اين حادثه بهت آور پايان يافت.