گفتار 03
بسم الله الرحمن الرحيم
خلاصه عرايض ما در ديشب و پريشب اين بود که به مناسبت اينکه اينجا يک زندگي جديدي يک آقايي تشکيل داده، مجلس روضه و توسل برقرار کرده و از ما خواسته که در اين مجلس توسل و روضه راجع به امام عصر - ارواحنا فداه - صحبت کنيم، چون اين جوان دلش مي خواسته که زندگيش را از هر جهت با نام و ياد حضرت شروع کند. اين، سنت بسيار بسيار خوبي است. ما فکر کرديم که چون مستمعين ما و مستمعات ما کساني هستند که به حضرت خيلي علاقمند هستند، بر اساس دوستي ايشان با امام عصر، دلشان مي خواهد به رنگ آن حضرت در بيايند و خودشان را تطبيق بدهند با شخصيت آن حضرت. و البته اين يک اصل رواني است. اصل محاکات در روان شناسي به ما مي گويد که انسان دنبال يک
[ صفحه 58]
قهرماني است که خودش را تابع او قرار دهد و به رنگ و به شکل او در بياورد و از او پيروي کند. خداوند براي ما چهارده نفر قرار داده و آن کسي که هم جسما و هم روحا امام مفترض الطاعه ماست، الان وجود مقدس امام عصر - ارواحنا فداه - است و ايشان هستند که ما بايد تابع و پيروايشان باشيم. بر اين اساس ما يک توقيعي را انتخاب کرديم از توقيعات ايشان که عرض کرديم نوزدهمين توقيع و نامه امام عصر - عليه السلام - است که در کتاب بحار جلد 53 نقل شده است. اين توقيع نامه اي است که آن حضرت به نايب اول و دوم خودشان در زمان غيبت صغرا، عثمان بن سعيد و فرزند او محمد بن عثمان، نوشته اند. خيلي نامه فوق العاده اي است. در دو شب گذشته راجع به دو قسمت از اين نامه صحبت کرديم. اصل موضوعي که مطرح کرديم، اين بود: تقوا از زبان امام زمان - عليه السلام - يا: ورع، پرهيزکار و پاکيزگي از زبان محبوب. براي اينکه محبوب همه شما و ما - ان شاء الله - امام عصر است و ما دلمان مي خواهد ببينيم که ايشان چه فرمايشي کرده اند تا ما مو به مو برويم دنبال اجرايش. پريشب اشاره اي به يک موضوعي کردم. و امشب مي خواهم به عنوان مقدمه آن اشاره را کمي بازش کنم براي اين برادران جوانم که بايد در مبحث امام شناسي و در مباحث اعتقادي معلومات بيشتري
[ صفحه 59]
داشته باشند و اين مسائل را - ان شاء الله - به دست بياورند. اگر يادتان باشد، پريشب گفتم که امام را در دو سطح مي شود شناخت: يکي سطح ذهني و يکي سطح قلبي. دو راه ما براي شناسايي امام داريم: يکي سطح ذهني که من اسمش را شناسايي شناسنامه اي گذاشتم، يکي سطح قلبي و روحاني و معنوي. اين سطح قلبي و روحاني و معنوي را امشب مي خواهم توضيح بدهم. اين مطلب براي شما تازه است. براي اينکه در کتابي نخوانده ايد و از کسي نشنيده ايد و از يافته ها و حاصلها و به قول آن دوستمان - که خدا سلامتش بدارد - از اشراقات ذهني خود من است. البته مطلب. چنان چيزي نيست که من به ثبت بدهم، بلکه با استفاده از آيات و روايات و مباني دين است. اين را خوب گوش کنيد ببينيد همين طور هست يا نه. براي اينکه شما را کاملا در جريان اين نحوه شناسايي قرار بدهم اين جور عرض مي کنم: اگر شما مدتي عسل ميل بفرماييد، عسل خوب، و عسل شناس باشيد، در هر مجلسي که مي رويد، در صبحانه بعد از دعاي ندبه، اگر خداي نکرده زبانم لال صاحبخانه عسل آورد، اگر يک قاشق چايخوري کوچک از آن ميل فرموديد، متوجه مي شويد که اين، عسل خوب است يا عسل متوسط است يا عسل بد است. چرا؟ براي اينکه عسل شناس هستيد. يا اگر شما يک رفيقي داشته باشيد پنجاه بار از او زعفران خريده ايد، همه اش قلابي در آمده، خوب ديگر
[ صفحه 60]
زعفرانهاي قلابي را شما مي شناسيد. زيرا که زعفران خوب را خورده ايد، زعفران بد را هم خورده ايد، لذا تشخيص مي دهيد. اگر شما در کار رنگ باشيد، رنگهاي خوب را بشناسيد و با رنگهاي خوب سر و کار داشته باشيد، هر رنگي را که به شما عرضه کنند با رنگهايي که مي شناسيد مقايسه مي کنيد. مثلا اگر شما در رنگ ماشين حساس باشيد، از دور که نگاه مي کنيد، مي گوييد رنگ متاليک است، يا نه رنگ معمولي است. اگر شما عطر شناس باشيد، چند دفعه که از اين عطرهاي دست پايين فرض کنيد که کريستن ديور فرانسوي بزنيد، يکي نفر که از اين عطر به کار برده باشد، مي شناسيد که اين عطر کريستن ديور است يا آزارو هستن مثلا. از اين سه چهار مثال بسيار عرفي پيش پا افتاده، اين مساله را به دست مي آوريم که اگر ما با عسل، با عطر، با پارچه، با رنگ، با يک خوراکي، با يک پوشاکي، با يک دانش و بينشي خودمان سر و کار داشته باشيم، آنچه در بيرون به ما عرضه مي شود، مقايسه مي کنيم با آن که داريم. اگر هم سنخ بودند، مي گوييم که خوب است. و اگر هم سنخ نبودند، مي گوييم که چندان هم خوب نيست. نوع معلوماتي که ما داريم و مقايسه ها و شناسايي هايي که ما داريم، اين چنين است. در باب مسائل معنوي و روحاني نيز چنين است. اگر شما پنج تا سخنراني شنيده ايد که شما را موعظه کرده و تغيير داده، يک نفر که يک کلمه صحبت کند و واقعا موعظه در آن باشد، شما مي گوييد من
[ صفحه 61]
پاي صحبت خوبي نشستم. اگر شما حديثهاي خوبي را شنيده باشيد و با جانتان آميخته شده باشد، يک حديث را که مي شنويد مي شناسيد. از همه اينها روشنتر را برايتان بگويم. کساني که با اشعار حافظ سر و کار دارند، اگر يک شعر سعدي به جاي حافظ خوانده شود، مي گويند اين شعر حافظ نيست، چون شعر حافظ را مي شناسند. کسي که حديث شناس است، آيه شناس است، اگر يک حديث را خيلي شبيه آيات قرآن به او عرضه کنند و بگويند آيه قرآن است، مي گويد: من هيچ چيز از قرآن حفظ نيستم، ولي اين، آيه قرآن نبايد باشد. من آيات قرآن را مي شناسم. من حديث را مي شناسم. اين حديث قلابي است. اين، حديث نيست. اين، آيه نيست. اين يک چيزي است که در فطرت بشر هست که اگر با يک چيزي انس پيدا کرد، آن را مي شناسد و هم سنخهاي آن را هم مي شناسد. به نظرم همه شما - هم جوانان، هم نوجوانان، هم سروران، هم خانمها و هم آقايان - اين مطلب را از اين مثالها به دست آورديد. مسائل اخلاقيات روحي و اعتقادات نفسي و حالات باطني يک چيزي است که انسان خودش مي داند و خودش که چه حالتي دارد، چه روحانيتي دارد. الان شماها که اينجا نشسته ايد، اگر پنجاه نفر هستيد، چهل نفر هستيد، هر کدام يک حالات روحي
[ صفحه 62]
داريد. الان بعضيهايتان از نظر روحي خوشحاليد. بعضي ها ممکن است خداي نکرده مشکلي داشته باشيد محزون باشيد. يکي از مشکلات شما اين است که پاي منبر ما نشسته ايد! اين خودش حزن آور و ناراحت کننده است! داريد ساعت شماري مي کنيد که کي - ان شاء الله - ساعت يازده مي شود و منبر آقا تمام مي شود. همه اش داريد لحظه شماري مي کنيد کي ساعت يازده مي شود و صحبت ما تمام مي شود. بعضيها حالت متوسط معمولي داريد. بعضيها گرسنه هستيد. بعضيها تشنه هستيد. بعضيها سير هستيد. بعضيها حالت معتدل داريد. همه اينها را خود شما مي دانيد. حالات نفساني و روحي و اعتقادي و اخلاقي را خود انسان بهتر مي داند. يکي از مسائلي که خود انسان کاملا به آن واقف است، پاکيها و ناپاکيهاست، صفاها و عدم صفاهاست، تقوا و عدم تقواست، اتصال و پيوند با معبود است و عدم اتصال و پيوند با معبود. الان حالت روحاني دارم يا ندارم، احساس پاکي مي کنم يا نمي کنم، الان از گناهي که کرده ام و معصيتي که کرده ام به شدت منفعل هستم يا منفعل نيستم، از آن نماز خوبي که خواندم خيلي خوشحالم... که در روايت دارد بهترين بندگان کساني هستند که اذا احسنوا استبشروا. و اذا اساووا استغفروا [1] يعني: وقتي کار خير انجام
[ صفحه 63]
بدهند، خوشحال مي شوند و وقتي کار بد انجام دادند، بلا فاصله سعي مي کنند که خودشان را به توبه و انابه بکشند. اين حالات تقوا و عدم تقوا را ما خوب مي شناسيم. حتي خيلي از انسانهاي آلوده حالت پاکي را دوست دارند و انسانهاي پاک را دوست دارند. همان انسانهاي ناپاک، همان انسانهاي آلوده، وقتي امانتي داشته باشند به انسانهاي پاک مي سپارند. وقتي خانه شان را بسپارند، به انسانهاي پاک مي سپارند. به رفيقي که دارد و خيلي به او نزديک و جون جوني است و مثل خودش است، نمي سپرد. اگر زن و بچه اش را بخواهد در محل امني قرار دهد، در منزل پاکان قرار مي دهد. اين دليل بر اين است که کشش فطري به سوي پاکي حتي در ناپاکان هم هست، و لو به طور ضعيف. اين مساله اي هست که براي همه مورد قبول است، پاکيها را مي شناسيم. مثلا يک جواني است خيلي چشمش پاک است. خوب، اول بلوغت، کم کم بايد به زن برادرت نگاه نکني، بايد زن برادرت از تو رو بگيرد. اگر او رعايت نمي کند، تو چشمهايت را ببند. دختر خاله ها با آن زنهايي که در کوچه مي روند، فرق ندارند در محرم و نامحرمي. دختر عمو هم همين طور. دختر عمه هم همين طور. خانم مي گويد که: عجب! اين بچه بوده من آمده ام و زن برادرش شده ام حالا رويم نمي شود رو بگيرم!... نه! وقتي مميز شد و وقتي بالغ شد، اين با مرد غريبه، هفت پشت غريبه، از نظر محرم و نامحرم فرقي نمي کند.
[ صفحه 64]
او خيلي نامحرم است و اين کمي نامحرم است، نداريم. از نظر محرم و نامحرمي، يا محرم داريم يا نامحرم، حد وسط نداريم. خوب، آن جواني که چشمش خيلي پاک است، پانزده سالش شده، مي گويد: زن داداش، ديگر از من رو بگير. دختر خاله، ديگر از من رو بگير. حالا ديگر مجلس مهماني داريم، لطفا سفره را جدا بيندازيم که تابستان هم هست نمي توانند خانمهاي جوان خودشان را حفاظت کنند. جدا باشد که نتوانند خودشان را حفاظت کنند.... حتما خانمها هم الان به عرايض من کاملا گوش مي دهند. چون اين مجلس ما، بر عکس نوع مجالسي که خانمها و آقايان هستند که خانمها نوعا به حرف زدن مشغول مي شوند، حتما حرف نمي زنند و حتما به صحبت خودشان را مشغول نمي کنند. چون مي دانند که اگر صحبت کنند، حرفها از دست مي رود و حيف است.... سفره را جدا بيندازيم که حفاظت بشود. مادر جان ديگر توي مهمانيها خواهش مي کنم به من نگو سيني را بردارم ببرم توي خانمها پذيرايي کنم. من ديگر پانزده سالم شده، چهارده سالم شده، پسر بزرگ شده ام. من بايد يک کاري کنم که خانمها از من رو بگيرند.... احساس تقوا در چشم مي کند. خوب... بعد مي بينيم که خيلي حالت روحاني خوبي دارد. چقدر آدم راحت است! چقدر پاک است و از خيالات شيطاني دور است! چه پاکي و طهارتي! چه قداستي! بعد مي بيند قداست اين، اگر درجه بندي کنيم، مثلا با سي سي
[ صفحه 65]
اندازه بگيريم، ده سي سي است. به او مي گويند که: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه: کسي که بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلي مرده. خوب، امام زمان کيست؟ حجت است. حجت يعني چه؟ يعني الگو. الگو يعني چه؟ يعني در تمام فضايل انساني تاپ و هاي لول است - به قول شما - سطح بالاست، در تمام زمينه هاي فضايل اخلاق انساني. من چند سي سي تقواي چشم دارم؟ ده سي سي. پس او حتما هزار سي سي دارد. ببينيد امام زمانش را مي شناسد، اما از طريق باطيني و قلبي، نه شناسنامه اي که او نامش چيست، فرزند نرجس خاتون است، پدرش امام حسن عسکري است و.... علاوه بر اين، امام زمان کسي است که طهارت چشم را در حد هزار سي سي دارد و من ده سي سي دارم، پس بايد هي حرکت کنم خودم را به او نزديک کنم تا فردا بشود يازده تا، پس فردا بشود دوازده تا. به سن دانشگاه که رسيدم، در کلاسهاي مختلط، آنجا بشود صد تا. در کنکور که قبول شدم، از شهر خودم دور شدم و در يک شهري تنها زندگي مي کنم و شيطان از اطراف و اکناف به من احاطه کرده، آنجا بايد بشود دويست تا، دويست و پنجاه تا، سيصد تا... و همچنين. در اينجا اين جوان امام زمان خود را از طريق تقواي باطني خودش مي شناسد، به شناسايي قلبي و روحاني و معنوي، نه
[ صفحه 66]
شناسنامه اي. يعني مي شناسد حالا که من ده سي سي تقوا دارم اين قدر لذت مي برم، پس آن کسي که هزار سي سي تقواي چشم دارد چه لذتي مي برد... و همچنين. اين را مي گويند شناسايي قلبي، شناسايي باطني. اين را مي گويند شناسايي از طريق روحانيت و معنويات و اخلاق باطني. شناسايي اصل امامت از اين طريق است، يعني از طريق باطن و ارتباط معنوي است. بعد همين طور... تقواي زبان.... درست است که در خانواده ما پير مردها و پير زنهايي هستند که - خداي نکرده - رعايت نمي کنند، درست است در محله اي زندگي مي کنيم که مردم با هم ديگر با الفاظ پاک و با طهارت و با صيانت حرف نمي زنند... ولي پدر جان! ولي مادر جان! من امام عصر - عليه السلام - را دوست دارم.... همين طوري که وقتي معلم خود را دوست دارم و معلمم عينک پنسي زده، من هم دلم مي خواهد عينک پنسي بزنم، همين طور هم امام عصر را خيلي دوست دارم و مولاي من هرگز لفظ رکيک و ناموزون و فحش و گفتارهاي ناهنجار به زبانش نمي آورد، تا چه رسد که به پدر و مادر خودش تندي کند، تا چه برسد که به معلم خودش تندي کند، تا چه برسد که به اولياي دين بي ادبي کند. من تقواي زبان دارم. من تقواي سخن بايد داشته باشم. چند درجه؟ پنجاه درجه. امام زمان من بايد پنجاه ميليون درجه تقواي
[ صفحه 67]
زبان داشته باشد. لذا قربان گفتارهاي زبان امام زمانم مي روم و مي گويم: السلام عليک حين تهلل و تکبر: درود بر تو در آن لحظات حساس و شيريني که لا اله الا الله مي گويي که الله اکبر مي گويي. (يعني تهليل و تکبير انجام مي دهي). اين شناسايي امام زمان است از طريق زبان. من امام زمانم را مي شناسم. خوب مي شناسم. چطور مي شناسي؟ از طريق کتاب منتخب الاثر و جزوه ها و نوشته ها؟ نه، آنها شناسايي هاي شناسنامه اي است، در حد ذهن است. من امام زمانم را از طريق دل، از طريق قلب مي شناسم. من زبانم پاک است. مي فهمم امام زمان - عليه السلام - هم بايد زبانش همين طوري پاک باشد. من نسبت به پدر و مادرم مطيع هستم. من قرآن مي خوانم. من از قرآن لذت مي برم. من نماز خوب دارم. وقتي به نماز مي ايستم مي گويم: اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم. وقتي سيمم با معبودم متصل مي شود، و وقتي وضو مي گيرم و به نماز مي ايستم و همه خلقت را را و موجودات غير خدا را پشت سرم مي اندازم و فقط رو به خدا مي کنم، متوجه مي شوم که امام زمان من همين را دارد يک ميليون درجه بيشتر. پس من نماز امام زمانم را مي شناسم. از کدام طريق؟ از طريق مشت نمونه خروار و پيمانه نمونه دريا و موج و حباب نمونه امواج خروشان و متلاطم دريا. اين شناسايي از طريق شناسايي قلبي باطني است.
[ صفحه 68]
هر کسي به سوي هر گونه پاکي برود، امام نور خود را از طريق اين پاکي و مقايسه اين پاکي محدود با پاکيهاي نامحدود، مي شناسد. کسي که اين جور امام زمانش را بشناسد، دائما در فکر اين است که به آن درجات عاليه برسد. ديگر تمام غصه صبح تا شبش زلفش نمي شود، تمام غصه صبح تا شبش لباسش نمي شود، تمام همتش از صبح تا شب خوراکش نمي شود. اين، دنبال گناه نمي رود، يا خيلي کم مي رود. اين، غفلت پيدا نمي کند. اين، امور زندگي خودش را با محبوبش تنظيم مي کند. اين، براي خودش برنامه مي گذارد. اين، براي خودش مراقبت دارد. اين، براي خودش جمع و منها انجام مي دهد. اين کسي است که به هر فضيلت از فضايل نفساني که مي رسد، امام عصر - عليه السلام - را مي شناسد. به نظر من يکي از معاني اين حديث که: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه: کسي که بميرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلي مرده، يعني کور و نابينا از دنيا رفته، از اين بابت است. چرا کور و نابيناست؟ براي اينکه اصلا دريچه اي از قلب او و از جان او به عالم بيرون که عالم ولايت است، باز نشده و نشناخته محبوب خودش را. و وقتي نشناخته، چطور مي خواهد هم سنخ بشود؟! آخر کسي که عطر کريستن ديور را با عطر - به تعبير تهراني ها - شاه عبدالعظيمي اشتباه مي کند و نمي شناسد، چطور مي خواهد عطر درجه يک فرانسه را بشناسد؟! نمي تواند بشناسد مگر اين طور که
[ صفحه 69]
خودش سنخش را داشته باشد. لذا براي شناسايي امام عصر بر شما باد - عزيزان من! - به تقوا و پاکي و طهارت! تا آدم با کسي هم سنخ نباشد، خوب او را نمي شناسد. خط مستقيم را با خط منحني نمي شود مقايسه کرد. هندسه مسطحه با هندسه فضايي قابل مقايسه نيست. نمي شود مقايسه کرد، براي اينکه از دو سنخ هستند. شما رشته رياضي را با رشته طبيعي نمي توانيد مقايسه کنيد، چون دو علم هستند، دو رشته هستند. اگر بخواهيد دو امر را مقايسه کنيد، بايد از يک رشته باشند، بايد از يک سنخ باشند، از يک رنگ باشند. شناسايي و مقايسه و نزديک شدن و همرنگ شدن، در صورتي است که آن جوهره اصلي را که محبوبمان امام عصر - عليه السلام - دارد، ما هم داشته باشيم. لذا شما در اين جهت دقت بکند. بعد، وقتي که مي رويم دنبال روايات و احاديث براي شناختن امام زمان - عليه السلام - مي بينيم که تمام فضايل انساني را در حد عالي دارد. پس راه نزديک شدن به جان امام عصر - عليه السلام - اين است که جان امام عصر را در حد پيمانه کوچک خودمان پياده کنيم. ما مي خواهيم سنخ آب دريا را بشناسيم، بدون اينکه يک پيمانه کوچک برداريم، از دور نگاه کنيم فقط تعريف کنيم. خوب است ولي ده در صد، پنج در صد. ولي اگر بخواهيم آب را بشناسيم، بايد پيمانه اي از آن آب برداريم و بنوشيم و با جانمان اين آب عجين شود، تا خاصيت
[ صفحه 70]
اين آب را بشناسيم. راه اين شناسايي باطني، اين است که اول از طريق شناسايي شناسنامه اي اقدام کنيم و از اين طريق جان خودمان را با گفته هاي آنها عجين و همگون کنيم تا حضرت را بهتر بشناسيم. در اين توقيع مبارک جملاتي بود براي عموم شيعيان و براي کساني که باب ولايت و امامت را خوب نمي شناسند. امام زمان - صلوات الله عليه - توصيه هايي کردند، صحبتهايي کردند براي عثمان بن سعيد و محمد بن عثمان. جمله آخرش اين است: فليدعوا عنهم اتباع الهوي: شيعيان بايد پيروي از هواي نفس را رها کنند. در قرآن مي فرمايد: و من يحلل عليه غضبي فقد هوي: [2] کسي که مشمول غضب من قرار بگيرد سقوط مي کند. اصلا هوي يعني ميل به سقوط، ميل به پايين. و النجم اذا هوي [3] .
يعني: قسم به ستاره موقعي که سقوط مي کند مي خواهد بيايد پايين. هواي نفس معنايش اين است که انسان را مي خواهد سقوط بدهد. همه اش مي گويد بيا پايين. آخر انسان رو به بالاست. انسان را خدا موجودي خلق کرده که در بين حيوانات - اينکه مي گويم حيوان به معناي عام آن است - جزء حيوانات استثنايي است که سرش به طرف بالاست. يعني تو خاکي نيستي، تو بايد بروي بالا. لذا انسان را مستقيم القامه خلق کرده.
[ صفحه 71]
چون هميشه برهانهاي فيزيکي دليل بر مسائل متافيزيکي است و ظاهر عنوان باطن است و جنبه هاي جسماني انسان دليل بر مسائل معنوي انسان است. ظاهر انسان را مستقيم القامه خلق کرده، يعني تو بايد بروي بالا، تو مال اين عالم نيستي. اين موجودات ديگر هستند که سرشان به خاک است، رو به علفند، رو به زمينند، زميني هستند. در آي قرآن دارد: و لکنه اخلد الي الارض. [4] .
يعني وقتي انسان ميل به دنيا مي کند، به خست و پستي ميل مي کند - مانند بلعم باعور زمان حضرت موسي عليه السلام - مانند سگ مي شود که ميل به خست دارد. موجودات و حيواناتي هستند که در حد خوردن و تکثير نسل و دفع فضولات هستند. اينها همه سرشان پايين است، يعني خاکي هستند. انسان! تو حيوان مستقيم القامه هستي، يعني مي تواني بروي بالا و مي خواهي بروي بالا. پس هواي نفس نداشته باش. امام عصر - عليه السلام - مي فرمايد انسان مستقيم القامه اي که بايد صعود کند و بايد بالا برود و بايد ترقي داشته باشد، بايد همواره در انديشه اين باشد که بالا برود. فليدعوا عنهم اتباع الهوي. يعني بايد سقوط و پايين آمدن و به زمين چسبيدن و زميني شدن را رها کنند. و ليقيموا علي اصلهم الذي کانوا عليه: بايد بر اصلشان پر با جا بمانند، سر بالا باشند، دنبال امامشان باشند، پيروي هوي نکنند، اهل معنا
[ صفحه 72]
باشند، اهل بهشت باشند. در اين قفس چند روزي امده ايم براي اينکه امتحان بدهيم، و الا ما اهل جاي ديگر هستيم.
من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
آمديد اينجا ليبلوکم ايکم احسن عملا: [5] .
تا معلوم شود کدامتان از نظر عمل بهتر هستيد، تقوايتان بيشتر است، بهتر مي توانيد عمل بکنيد. آن وقت شما اصلتان را رها کرده ايد و به فرع چسبيده ايد. اصل ما رسيدن به عالم ملکوت است که نام عالم ملکوت عالم ولايت است. لذا ولايتي که در عالم انسانها مطرح است، در هيچ کدام از موجودات ديگر مطرح نيست. ما بايد برويم بالا. ما اهل جاي ديگر هستيم. تمام اين منزلگاهها و پلهايي که خدا براي ما آفريده، براي اين است که از اينجا عبور کنيم - اينجا معبر است - برسيم به عوالم بالا. لذا مي فرمايد: و ليقيموا - جمله فوق العاده است - و ليقيموا علي اصلهم الذي کانوا عليه: بايد پا بر جا بمانند بر اصلشان که بر آن بودند. و لا يبحثوا عما ستر عنهم فياثموا. در حدي که خدا اجازه داده بحث کنند. در حدي که خدا اجازه نداده، ديگر تفحص نکنند بحث نکنند از آنچه که خدا بر آنها پوشانده. خدا از آنها فعلا
[ صفحه 73]
امام عصر را پوشانده و حکمتهايي دارد. بايد آن حکمتهايي که خود ائمه بيان فرموده اند بفهمند و در آن محدوده اي که خدا پوشانده با هم بحث نکنند. و لا يکشفوا ستر الله عز و جل فيندموا: پرداه اي را که خدا نهاده کنار نزنند که بعد پشيمان بشوند. تمام اعضاي بدن ما را خدا آفريده. موقعي که ما نماز مي خوانيم، خود خدا مي گويد بپوشانيد، هتک ستر نکنيد، پرده دري نکنيد، با ادب در مقابل خدا بايستيد. با اينکه خدا شما را آفريده و از تمام اعضاي بدن شما با خبر هست، ولي پرده دري نکنيد. امام عصر - عليه السلام - همين را مي فرمايد. پرده دري اعتقادي، پرده دري اخلاقي، پرده دري کرداري... تقواي خودتان! پرده تقواي خودتان را پاره نکنيد که پرده دري بشود در مقابل خدا. و ليعلموا ان الحق معنا و فينا: و بايد بدانند حق همراه ما و در راه ماست. يعني کسي که مي خواهد به حق برسد، بايد از راه ما بيايد و با ما ملازم باشد تا حق را بتواند پيدا کند. و ليعلموا ان الحق معنا و فينا: بايد بدانند که حق با ماست و در راه ماست. حق را مي خواهي پيدا کني، بايد در راه ما حرکت کني و با ما باشي. و ديشب گفتم که نماز حق، روزه حق، تقواي حق، صبر حق، شکيبايي حق، حج حق، جهاد حق، همه اينها حقش ائمه هستند. و ما در روز قيامت اعمالمان با سنگ حق توزين مي شود و مقايسه مي شود. يعني در يک کفه ترازو سنگ حق مي گذراند و در يک کفه
[ صفحه 74]
ديگر اعمال ما را. خيلي نماز خوانديم. خيلي روضه تشکيل داديم. در يک کفه ترازو سنگ حق يعني نماز امام عصر - عليه السلام - را مي گذراند و در يک کفه ديگر نماز من را مي گذراند. بعد مي بينند هيچ خبري نيست!... در يک کفه ترازو تقواي زبان امام عصر - عليه السلام - را مي گذراند و در کفه ديگر تقواي زبان من را. بعد مي بينم که: و اما من خفت موازينه، فامه هاويه... [6] .
پناه مي بريم به خدا!... پس خيال نکنيد که ترازوي قيامت اين جور است که يک طرف نامه اعمال خوب، يک طرف اعمال بد. نه، همه اعمال ما را روي هم انباشته مي کنند، خوب و بد، توي يک کفه، در يک کفه سنگ حق. اين را از کجا گفتي؟ اين را از قرآن گفتم. و الوزن يومئذ الحق. [7] .
ميزان در آن روز حق است. امام - عليه السلام - مي فرمايد: الحق معنا و فينا: حق در راه ماست و با ماست. يعني اگر از راه ديگر بخواهي به ما برسي نمي شود. و اگر بخواهي از ما جلو تر باشي، نمي شود. از ما هم عقب تر باشي نمي شود. الحق معنا و فينا: حق با ماست و در راه ماست. هر کاري که مي خواهي بکني، بايد با آنها مقايسه کني. ما در اسلام اجتهاد نداريم. ما در اسلام مجتهد نداريم. ما در
[ صفحه 75]
اسلام فقيه داريم، در شيعه فقيه داريم. اجتهاد نداريم. اجتهاد يعني به نظر شخصي خودش مطلب را در بياورد. ما مجتهد نداريم. فقهاي ما - رضوان الله تعالي عليهم - علت اينکه اسم فقيه را مجتهد کذاشته اند، براي وحدت سياسي بين شيعه و سني بوده، و الا ما مجتهد نداريم، ما فقيه داريم، فقها داريم. ائمه ما مجتهدين را لعنت کرده اند، يعني کساني را که خواسته اند از عقل خودشان به دين اضافه کنند و خواسته اند از خودشان مطالبي را در بياورند و بدت بگذارند... پس حق با ماست و در راه ماست. يعني بايد با ما مقايسه شود. حالا نمازهاي صبحمان را ببينيم، نماز مغرب و عشايمان را ببنيمي، روزه هايمان را ببينيم. گريه مي کنيم براي امام حسين - عليه السلام - خيلي خوب است، خيلي مي ارزد، سرمان را بايد به عرش بزنيم که خدا اين قدر توفيق داده. ولي در روز قيامت وقتي مي خواهند ثواب دهند، با گريه هاي بقيه الله - ارواحنا فداه - که خالص و خلص براي خداست مقايسه مي شود، با سنگ حق. نمازهاي ما با نمازهاي او، ذکرهاي ما با ذکرهاي او، روزه هاي ما با روزه هاي او، دستگيريهاي ما با دستگيريهاي او، خواب ما با خواب او، بيداري ما با بيداري او، سفر ما با سفر او، لقمه هاي ما با لقمه هاي او... و الوزن يومئذ الحق. حق ميزان است. حق ميزان است. براي اينکه شما اعمالتان را بايد با سنگ حق تنظيم کنيد.
[ صفحه 76]
هر روز در نماز اين جمله را مي گوييد.... خوب شد اين يادم افتاد. فکرش را نکرده بودم. يعني نوع مطالبي که عرض مي کنم، يک کلياتي در نظر مي گيرم. خودشان بايد راهمايي کنند. هر روز در نماز - شما هم بلديد. اين آقا زاده ها هم بلدند. ترجمه اش را هم بلدند - در نماز مي گوييد: اهدنا الصراط المستقيم: خدايا به صراط مستقيم ما را هدايت کن. صراط مستقيم دو خاصيت دارد: يکي اينکه به طرف راست و چپ انحراف ندارد. و يکي اينکه بالا و پايين ندارد. در جاده ها علامتهايي مي گذراند، علامت تپه، بالا، پايين. آنها را هم ندارد، مستقيم مستقيم است.
روايت دارد که امام صادق - عليه السلام - مي فرمايد: و الله نحن الصراط المستقيم: [8] و الله ما صراط مستقيم هستيم. همچنين امام باقر و امام صادق - عليهما السلام - مي فرمايند که صراط مستقيم اميرالمومنين است. [9] .
بعد در خود سوره هم آن را توضيح مي دهد: صراط الذين انعمت عليهم: راه کساني که به ايشان نعمت دادي، غير المغضوب عليهم: نه راه کساني که مورد غضبند، و لا الضالين: و نه راه کساني که راهشان را گم کرده اند، هدفشان را گم کرده اند، راهشان را از بين
[ صفحه 77]
برده اند. خوب، اين صراط مستقيم چيست؟ حق، صراط حق. صراط حق يعني اميرالمومنين، يعني امام عصر، يعني راه آنها. حالا که راه انهاست و فقط راه آنهاست، و ليعلموا ان الحق معنا و فينا: بايد بدانند که حق در راته ماست و با ماست. اين فينا و معنا چه فرقي دارد؟ فينا به نظر من راه را مي رساند، معنا هدف را. چون ما هدف داريم و راه داريم. در تفکرات مادي و مارکسيستي مي گويند: ما بايد به هدف برسيم. راه هر چه بود مانعي ندارد. لذا ممکن است دو نفر مادي از دو راه به يک هدف برسند. ولي در اسلام اين را نداريم. در اسلام راه هم مطرح است. چون ممکن است انسان در ميان راه بماند و بميرد. پس بايد در راه حق باشد. و الحق معنا و فينا يعني هم هدف با ماست و هم راه با ماست. يعني شما حق نداريد از راههاي مختلف به ما برسيد. بايد از راهي که خودمان تعيين مي کنيم بياييد که اگر وسط راه بمانيد، از بين نرفته باشيد. اين است که اگر بخواهيم زندگيمان را تنظيم کنيم، با روش ائمه و با سنگهاي حق تنظيم کنيم، بايد فرمايشان ائمه را بدانيم و دانه به دانه عمل کنيم... راه عملي بگو. راه عملي مي گويم: جوان! از فردا صبح، اگر
[ صفحه 78]
نماز صبحت را سخت نمي گيري، سعي کن نمازت قضا نشود. ظهر، عصر، مغرب و عشا را سعي کن نماز اول وقت بخواني. براي شما جوانها مي گويم، براي سنين گروه اول: نمازت را اول وقت بخوان!
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
هر آنچه ديده بيند دل کند ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
راه دوم شما اين است، مساله سير و سلوکي شما اين است که چشمتان را کنترل کنيد. چشم! کنترل چشم! براي شما جوانها کنترل چشم از بهترين روشهاي سير و سلوک الي الله و تنظيم زندگي است. با سنگ حق که اعمال امام عصر - ارواحنا فداه - باشد، تنظيم کنيد چشمهايتهان را. مساله بعد کنترل زبان است. هر چه مي خواهي بگويي، يک لحظه قبلش از کاغذ صافي بگذران، از فيلتر بگذران. يک سيم خاردار در دهانت داشته باش. ببين بايد گفت، يا نبايد گفت. اين مساله کنترل زبان براي خانمها در درجه اول است، براي آقايان در درجه دوم. کمي مراقب باش. کمي خودت را نگه دار. کمي کنترل کن. تقوا به معني مطلق ترک نيست. الان ما شراب نمي خوريم - الحمدلله - ولي اين تقوا نيست. براي اينکه اينجا شراب نيست که بخوريم. تقوا يعني خود نگهداري. يعني ما در معرض باشيم و خودمان را حفاظت کنيم. شما عصباني شدي، مي خواهي با بي ادبي
[ صفحه 79]
با بزرگتر از خودت صحبت کني، آنجا خودت را نگه دار، اين تقواست. بايد يک دو سه بار کلام را غلت بدهي توي دهانت، بعد در بياوري.
امام اميرالمومنين علي - عليه السلام - مي فرمايد: لسان العاقل وراء قلبه. و قلب الاحمق وراء لسانه!: [10] آدم عاقل زبانش پشت قلبش است. آدم احمق قلبش پشت زبانش است. يعني اول حرف مي زند، بعد فکر مي کند که: عجب! چقدر بد شد! ولي آدم عاقل اول فکر مي کند، بعد سخن مي گويد. پس چکار کنيم تا زندگي خودمان را با سنگ حق تنظيم کنيم؟ مساله اول نماز اول وقت است و اينکه صبحها سعي کنيم نمازمان قضا نشود - اگر دل شوره داشته باشي، قضا نمي شود - و کنترل چشم براي شما، و کنترل زبان براي همه. حالا بقيه جمله ها را تند تند معنا کنم - خيلي نيست - و عرايضم را به پايان ببرم - ان شاء الله..... من طالب جمعيت نيستم. خدا هم خودش مي داند در اين کار کم ريا دارم. دارم، ولي کم دارم. بگويم ندارم، اين خيلي سخت است، مشکل است. ولي در منبر طالب جمعيت نيستم. حتي جمعيت کمتر برايم بهتر است. ولي براي شما جوانان و
[ صفحه 80]
نوجوانان دلم مي سوزد. خيلي دلم مي خواهد که شما يک سري سخناني را بشنويد و يک سري موعظه هايي را مرتب داشته باشيد. از شب اول محرم - ان شاء الله - تا شب عاشورا، روز تاسوعا و عاشورا، مجلس بر قررا است. ما هم آنجا يک چيزهايي مي گوييم - ان شاء الله. خدا به من هم قصد قربت بدهد که در مجلس حضرت سيدالشهدا - عليه السلام - با قصد پاک آدم بيايد و صحبت کند. شما هم - ان شاء الله - قصد قربت داشته باشيد که در مجلس عزاي سيدالشهدا با قصد قربت بياييد. آنجا خيلي صحبت با شما خواهم داشت. و - ان شاء الله - تحت لواي حضرت سيدالشهدا خيلي بحثها خواهيم داشت. تصميم گرفته ام براي شما عزيزان که علاقمند به حضرت ابا عبدالله الحسين هستيد، در ايام دهه، ده شب، برگزيده هايي و انتخاب شده هايي از جملات زيارات عاشورا را براي شما عرض کنم. من از نظر فرصت و وقت براي شما ارزش قائل هستم. چون شرعا خيلي مسووليت دارد. شما اگر شصت نفر، پنجاه نفر اينجا باشيد و من يک ساعت صحبت کرده باشم، پنچاه ساعت در روز قيامت بايد جواب بدهم، پنجاه ساعت! هر کسي در يک با بي حساسيت دارد. من به اين مساله خيلي حساسيت دارم و خدا خودش شاهد است که براي نوع صحبتهايي که دارم، براي يک ساعت - به اضافه مقدماتي که از اول عمر دارم -
[ صفحه 81]
حد اقل ده ساعت خالص کار مي کنم و مطالعه مي کنم تا بتوانم يک ساعت براي شما صحبت کنم. و اين به خاطر ارزشي است که براي وقت شما، به خصوص شما جوانان، قائل هستم که در بهترين سنينتان هستيد و خدا توفيق داده در خدمتتان هستيم و صحبت مي کنيم. آنجا صحبتها خواهيم داشت. فعلا اين توقيع را به پايان ببرم و شما را به خدا بسپارم تا شب جمعه که شب اول محرم است. لا يقول ذلک سوانا الا کذاب مفتر: هر کس غير از ما ائمه بگويد: الحق معنا و فينا باطل است و دروغگوست و افترا زننده. و لا يدعيه غيرنا الا ضال غوي: و غير از ما اين را ادعا نمي کند مگر کسي که در راه گمراه است و هدف را فراموش کرده. فرق بين ضلالت و غوايت را بعضيها اين جوري گذاشته اند: ضلالت يعني اشتباه در راه، و غوايت يعني اشتباه در هدف. ما ضل صاحبکم و ما غوي، [11] تکرار نيست. يعني: صاحب شما، مصاحب شما، پيغمبر اکرم، نه در راه عوضي رفته و نه هدف را گم کرده. فيلقتصروا منا علي هذه الجمله دون التفسير: پس بايد به همين اندازه توقيع ما اکتفا کنند و تفسير بيشتر نخواهند. و يقنعوا من ذلک بالتعريض دون التصريح - ان شاء الله: و به همين اشارات از ما قناعت کنند و از ما تصريح و آشکار گويي نخواهند. يکي از چيزهايي که انسان را آماده مي کند براي تقوا، گريه بر
[ صفحه 82]
حضرت ابا عبدالله الحسين - عليه السلام - است. هر کس دو قطره اشک از روي سوز دل بر ابي عبدالله مي ريزد، چه بسا که همان اشک باعث هدايت و رشد و تقواي او مي شود و همين مساله باعث مي شود که سرنوشت زندگيش عوض بشود. از صميم دل همه با هم: السلام عليک يا ابا عبد الله، و علي الارواح التي حلت بفنائک. عليک مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار. و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم. السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين. حالا که مجلسمان سه شب در اطراف امام زمان بود، دو کلمه با حضرت گفتگو کنم: يا بقيه الله! اعظم الله اجرک في مصيبه جدک الحسين. ايام مصيبت جدت سيدالشهدا نزديک مي شود. علي القاعده حتمي است براي ما که از اين روزها شما اشک ريختن و گريه کردن را آغاز مي کنيد. مولاي ما! اي کاش مي دانستيم در اين روزها در کجا تشريف داريد، دنبال سر شما به نماز مي ايستاديم و در مصيبت و عزاداري و تشکيل مجلس ابي عبدالله با شما شرکت مي کرديم. يا بقيه الله! فراموش نمي کنيد زماني را که زنان حرم امام حسين ديدند که اسب جدتان با حالت ذلت نمي آيد. ديدند زين او برگشته.... از خيمه ها بيرون دويدند. گيسوان پريشان کرده، به صورت خود سيلي مي زدند. صداي شيو نشان بلند بود. عزتشان
[ صفحه 83]
تمام شده، به سوي قتلگاه مي دويدند. و در آن حال شمر روي سينه آقا نشسته بود و شمشير برهنه بر گلوي او نهاده.... [12] .
پاورقي
[1] کافي 240:2.
[2] طه/81.
[3] نجم/1.
[4] اعراف/176.
[5] ملک/2.
[6] قارعه/8 و 9.
[7] اعراف/8.
[8] کنزالدقائق 68:1 و 71 از تفسير قمي 66:2 و معاني الاخبار/31.
[9] کنزالدقائق 68:1 و 70 و 71 و 72 از معاني الاخبار/28 و کافي 416:1 و 433.
[10] نهج البلاغه (صبحي صالح) حکمت. 40 خطبه 176 نهج البلاغه را نيز ملاحظه فرماييد.
[11] نجم/2.
[12] کلمه الامام المهدي عليه السلام/465.