بازگشت

گفتار 01


بسم الله الرحمن الرحيم

سخن راجع به حضرت، يعني سخن درباره همه چيز. براي اينکه وجود مقدس و مبارک امام عصر - ارواحنا فداه - صد است و عدد صد حاوي همه اعداد ما قبل خودش هم هست. ولي از باب مثال معروف:



آب دريا را اگر نتوان کشيد

هم به قدر تشنگي بايد چشيد



بنده با توجه به اينکه دوستاني که در محضر شريفشان هسيتم، نوعا عزيزاني هستند که علاقمندان به دربار مقدس حضرت ولي عصر - عليه السلام - هستند - و هذا من فضل ربنا. ذلک فضل الله يوتيه من يشاء - تصميم گرفتم که جملاتي از ايشان را قرائت کنم. و چون سه شب هم بيشتر فرصت نداريم، تصميم گرفتم فرمايشاتي را از حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - در خدمت شريف شما بخوانم و



[ صفحه 8]



ترجمه کنم و در پيرامون آن قدري صحبت کنم - ان شاء الله. اما اين توضيح و صحبت، احتياج به مقدمه اي دارد. اين مقدمه را توضيح بدهم تا اينکه بعد جملاتي را از توقيع شريف ايشان در محضر شريف شما نقل و ترجمه کنم. ماها که نشسته ايم اينجا، آقايان و خانمهايي که اينجا هستند، همگيمان بدون استثنا عاشق هستيم. يکي از آثار عشق و محبت اين است که آدم دلش مي خواهد کلمات و گفتارهاي محبوب و معشوق خودش را به دست آورد و بشناسد و بداند. يکي از آثار عشق اين است. يکي ديگر از آثار عشق اصل محاکات است. اصل محاکات يعني چه؟ يعني اينکه آدم کسي را که دوست دارد، دلش مي خواهد به رنگ او در بيايد، به قيافه او دربيايد، به شکل او در بيايد. آدم کسي را که دوست دارد، مي خواهد به شکل او دربيايد، از قيافه او و روحيه او حکايت کند، خودش را به تيپ او در بياورد. اين علامت عشق و محبت است. يعني اينکه تشعشعات وجودي معبود و معشوق براي عاشق ارزش والايي دارد که عاشق دلش مي خواهد تشعشعات وجود محبوب را بشناسد و از آنها تبعيت کند و با آنها همگامي و همراهي کند. روي اين اصل، علاقمندان به ساحت مقدس امام عصر - ارواحنا فداه - دوست دارند که گفته هاي ايشان، کردار ايشان، افعال ايشان، خصوصيات اخلاقي ايشان، حتي نحوه غذا خوردن ايشان،



[ صفحه 9]



راه رفتن ايشان، نمازشان، روزه شان، شب زنده داريشان، حرکاتشان، سکناتشان... همه اينها را بدانند. چرا مي خواهند بدانند؟ براي اينکه به طور فطري در همه انسانها روحيه تبعيت از رهبر وجود دارد، يعني روحيه تبعيت از قهرمان، و انسان دنبال يک قهرمان مي گردد که او را براي خودش الگو قرار بدهد، دنبالش حرکت کند. و روي همين حساب، دين ما که دين فطري است، براي ما قهرمان معين کرده و قهرماناني که صد در صد اصيل و صحيح هستند چهارده نفرند، يک زن و سيزده مرد. اينها قهرماناني هستند که انسانها در طول تاريخ تا قيام قيامت، اگر از اينها تبعيت و پيروي کنند، تکامل پيدا مي کنند و به کمال مي رسند. و اينها را مي گويند چهارده معصوم. و به همين جهت است که اينها را مي گويند امام. امام اصل لغتش به معناي الگو و اصل قابل پيروي و تبعيت است، يعني کسي يا چيزي که اشخاص و يا اشياء ديگر بايد خودشان را با آن تطبيق بدهند. مثلا به شاغول بنايي مي گويند امام. چرا؟ براي اينکه تراز ديوار است. ديوار مي خواهد تراز شود با شاغول است. همچنين به مسطر مي گويند امام. قديمها کاغذ خط نداشت سفيد بود. بعد خطاطها مسطرهايي درست کرده بودند. مسطر مقوايي بود که از آن



[ صفحه 10]



نخهايي کلفت و منظم رد کرده بودند. کاغذ را مي گذاشتند روي اين، يک دست مي کشيدند، جاي اين نخها مي افتاد خط مي شد، مي توانستند درست بنويسند. به آن مسطر که باعث درست کردن خط و سطر بود مي گفتند امام. چرا؟ براي اينکه خطوط را با آن تطبيق مي کردند. اين مساله که انسان دنبال قهرماني مي گردد که از او پيروي و تبعيت کند و مو به مو خودش را تابع او قرار بدهد، يک مساله فطري است. بر اين اساس برادراني که اينجا هستند و خواهراني که پشت پرده هستند و عزيزاني که با ايشان روبرو هستيم، همگي دلمان مي خواهد که زندگيمان را با زندگي رهبر و امام و پيشوا تطبيق کنيم. و اين تطبيق به شرط شناسايي است. بالاخره انسان بايد يک سير داشته باشد. اگر در سير و سلوکش نداند به چه راهي مي رود، اين در جاهليت است، در گمراهي است. و لذا فرموده اند: من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميته جاهليه. [1] چون آدم بايد بداند که از چه کسي تبعيت مي کند، دنبال چه کسي مي رود و از چه کسي پيروي مي کند، چه کسي الگوي کامل زندگي او



[ صفحه 11]



هست.... اين، شناختن امام زمان است. لذا بايد انسان امام زمان خود را بشناسد. و اين شناسايي بر دو قسم است که اين يک داستان مفصل و جالبي دارد که نمي توانم الان به طور کامل توضيح بدهم، ولي اجمالا مي گويم: يک نحوه شناسايي داريم که شناسايي عقلي و ذهني و شناسنامه اي است.... ايشان فرزند حضرت نرجس خاتون هستند. پدرشان حضرت امام حسن عسکري - عليه السلام - است. سال تولدشان 255 ه. ق است. محل تولدشان سامراست. غيبت صغرايشان تا سال 329 ه. ق بوده است. غيبت کبرايشان از آن وقت شروع شده. نواب معروفشان چهار نفر هستند و.... اينها را مي گويند شناسايي شناسنامه اي و شناسايي عقلي يا ذهني. يک شناسايي ديگر هم داريم که فراتر از اين شناسايي است که اسم آن شناسايي را من در اينجا مي گذارم شناسايي قلبي، شناسايي معنوي. يک دريچه هم باز مي کنم که نگوييد: نسيه رد نشويد! خودت را مي شناسي يا نه؟! بله مي شناسم، دو جور مي شناسم، يک شناسايي عقلي از خودم دارم، مي دانم که در چه سالي متولد شده ام، اسمم چيست، مادرم کيست، مادر بزرگم کيست، پدر بزرگم کيست، در چه شهري متولد شده ام، زنم که بوده، و.... اينها شناسايي شناسنامه اي است. ولي يک شناسايي هم از خودم دارم که شناسايي شناسنامه اي نيست، عقلي نيست، فکري



[ صفحه 12]



نيست. خودم را مي شناسم، همراه خودم هستم، هيچ وقت از خودم غافل نيستم، احساس انانيت مي کنم، احساس خوديت مي کنم. اين البته خيلي مفصل است. يک سرش به بحث امامت مي خورد و يک سرش به توحيد مي خورد که بهترين راه شناسايي خدا هم همين راه است که به آن مي گويند معرفت وجداني، معرفت فواد و قلب، که آيات قرآن هم به آن اشاره مي کند. امام زمان هم يک جور شناسايي دارد که شناسايي ذهني و شناسنامه اي است. آدم بحار را مي خواند، مشخصات امام زمان را به دست مي آورد. اما يک شناسايي ديگر هم دارد، شناسايي قلبي، روحي، معنوي. گاهي کساني هستند که ممکن است از امام عصر - عليه السلام - از نظر شناسايي شناسنامه اي دو سه تا معلومات بيشتر نداشته باشند و همين قدر بدانند که امام دوازدهم است و فرزند نرجس خاتون و در سامرا متولد شده و... ولي در شناسايي قلبي آن قدر در سطح بالا باشند که از نزديکان و خصيصين آن حضرت باشند. اين مهم است.... ماها - بنده خودم را عرض مي کنم - شناسايي شناسنامه ايمان بد نيست. ممکن است در مورد حضرت خيلي معلومات داشته باشيم، کتابخانه سيار باشيم. ولي اگر شناسايي قلبي داشته باشيم، بايد ديگران هم شخصيت امام عصر - ارواحنا فداه - را در پيشاني ما



[ صفحه 13]



بخوانند. شناسايي قلبي جوري است که بايد در اثر آن ديگران هم شخصيت معنوي امام عصر را در پيشاني ما بخوانند. اين دو جور شناسايي.... پس ما بايد امام عصر - عليه السلام - را بشناسيم تا اينکه بدانيم دنبال چه کسي مي رويم: وقتي که محبوبمان شد، دلمان مي خواهد حرفهايشان را بفهميم، فرمايشاتش را به دست بياوريم، پيروي کنيم شخصيتش را، قيافه اش را، طرز زندگيش را، طرز سلوکش را، طرز معامله اش را، طرز رفتارش را، طرز حرکاتش را، طرز سکناتش را، طرز غذا خوردنش، به مسجد رفتنش تا ناخن گرفتنش را... اينها را بايد بدانيم تا اينکه از او پيروي کنيم. ببينيم که مقياس و ميزان و محکي که ما از آن حضرت داريم چقدر است. وقتي يک سکه اي را، يک طلايي را، يا يک گردن بندي را به دست ما بدهند، ما وارد نيستيم بگوييم طلاي بيست و چهار عيار است يا نه، ولي به مجرد اينکه به زرگر دادند، با دوايي که دارد، با محک، با سنگ محک مي سنجد و مي گويد: اين طلايش خيلي کم است، قلابي است. براي اينکه ما ميزان طلايي که در وجودمان هست - که شناسايي آن حضرت و پيروي و تبعيت از ايشان است - معلوم بشود، بايد با سنگ حق بسنجيم. سنگ حق يعني خود امام عصر - عليه السلام. ايشان سنگ حقند و در ترازوي عدل الهي، اعمال ما و شخصيت ما با ايشان سنجيده مي شود. يعني در يک کفه ترازو سنگ را مي گذارند و



[ صفحه 14]



در يک کفه جنس را. جنس ما هستيم و اعمال ما. مثلا نماز خواندي، خيلي به فقرا کمک کردي... بسيار خوب، بفرماييد بگذاريد روي ترازو. بعد کمک به فقراي محبوب ما را که حق است و کارش کار حق و سنگ حق است، مي گذارند روي کفه ديگر ترازو، باهم مقايسه مي شوند. مي گويي: 100 تا بيمارستان ساختم و... نه! اينها ملاک نيست، بايد بدانيم با سنگ حق چقدر وزن مي گيرد و وزن مي پذيرد. من خيلي منبر رفتم... باشد، منبر رفته باشي، مي گذاريم توي کفه ترازو.... مي بينيم همه اش دود شد، بخار شد رفت بالا، با سنگ حق هيچ نمي خواند. براي اينکه درونش هيچ خدا نبوده، همه اش ريا بوده، همه اش تظاهر بوده.... چون شما علاقمند هستيد که محبوبتان را بشناسيد.... وقتي مي گويم شما - ان شاء الله - ما هم در جرگه شما هستيم. خداوند ما را از دوستان شما قرار بدهد، و ما را در زمره عاشقان امام زمان قرار بدهد، و ما را از شما که عاشقان و مشتاقان ظهور آن حضرت هستيد، جدا نکند. براي اينکه بهتر بشناسيم و براي اينکه از ايشان تبعيت و پيروي بکنيم و بدانيم که شخصيت ايشان چيست، کمي از گفتارهايشان را من در اين سه شب چهار شب مي خوانم.... شايد که ما با بيان کلمات ايشان، يک قدم به ايشان نزديکتر شويم. و شايد شما که دل



[ صفحه 15]



پاکي داريد و نوعا جوان هستيد و دلهاي سوخته داريد، با شنيدن گفتارهاي درر بار ايشان، احساس قرب و دوستي بيشتري با ايشان داشته باشيد و ايشان هم - ان شاء الله - توجه و عنايت بيشتري داشته باشند و ما را از غريبي و تنهايي در بياورند، و ما هم با نزديک شدن به ايشان، حضرتش را از تنهايي و غريبي در بياوريم. چون غريب آن کسي است که آشنا نداشته باشد. و کسي که در ميان خانه خودش هيچ کدام از بچه هايش، زنش، عيالش، خانواده اش، همرنگ و همسخن و همگامش نباشد، اين غريب است ديگر، غريب. و خانه ما که خانه امام عصر - ارواحنا فداه - است، وقتي چون مني در آنم که با اين لباسهاي درازي که پوشيده ام، مي خواهم داد بزنم که من از همگامان و همراهان ايشان هستم، ولي در هيچ کدام از شوون زندگيم رنگ و بو و خاصيت و حقيقت ايشان را نداشته باشم، به راه ديگر بروم... آن وقت بايد بپذيرم که امام من در اين خانه غريب است... غريب الغربا اوست، براي اينکه من همراه او نيستم.... و اين غربت را اميرالمومنين هم داشت. لذا من تصميم گرفتم که براي شما عزيزان و دوستان و شما سروران که ان شاء الله همه ما يک جوهره داريم - و آن از لطف خودشان است - و آن جوهره عشق مولاست و محبت آن حضرت.... من خيلي خوشم آمد که صاحب اين خانه گفت: زندگيم را



[ صفحه 16]



مي خواهم با توسل به امام زمان - عليه السلام - شروع کنم. بارک الله! و فکر مي کنم که آقايي آقا طوري باشد که اين جور تفکرات را، اين جور افکار را، و اين جور افراد را - ان شاء الله - در روز قيامت در صف دوستان خودش قرار بدهد. و اميدواريم که محافل ما و مجالس ما، محافل و مجالسي باشد که ما را به حضرت نزديکتر کند. و مجالس ما و محبتهاي ما و وعظهاي ما، چيزهايي باشد که ما را به حضرت نزديکتر کند و غصه ها و غمهاي قلبي آن حضرت را اندکي کمتر کند - ان شاء الله. جمله اي که امشب انتخاب کرده بودم رويش صحبت بکنيم، نوزدهمين توقيعي است که مرحوم مجلسي در جلد پنجاه و سوم بحار الانوار صفحه 190 و 191 نقل کرده است. توقيع يعني نامه هايي که حضرت نوشته اند، يا سفارشاتي که کرده اند، يا فرمايشاتي که به صورت کتبي براي افرادي آمده، چه براي نواب خاص، و چه براي نايبان عامشان. در بحار، مرحوم مجلسي بيست و چند توقيع نقل مي کند که نوزدهمين توقيعش را از کمال الدين شيخ صدوق - که در هزار سال پيش مي زيسته - نقل مي کند. ايشان مي نويسد: توقيعي است از جانب حضرت به عثمان بن سعيد عمروي و فرزندش. عثمان بن سعيد و فرزندش محمد بن عثمان نايب خاص اول و دوم بودند، باب اول و باب دوم بودند.



[ صفحه 17]



بعد مي نوسيد: روايت کرده آن را سعد بن عبدالله. ايشان هم يکي از روات بسيار مورد اطمينان است. بعد مي گويد: شيخ ابوجعفر - رضي الله عنه - مي گويد: اين نامه را به خط خود سعد بن عبدالله - رحمه الله - من ديدم. در اين توقيع حضرت مي فرمايد: وفقکما الله لطاعته و ثبتکما علي دينه و اسعدکما بمرضاته...: خداوند شما پدر و پسر را براي اطاعت خود موفق بدارد، و شما را بر دينش ثابت قدم بفرمايد، و شما را به مرضات و حشنوديش، راه خشنوديش، سعادتمند بگرداند. به ما نامه شما رسيده درباره مختار و مناظره او با کسي راجع به امامت. اين توقيع کلا راجع به امامت است. نسبتا مختصر است. لذا اين را انتخاب کردم. در آن اشاره شده به اينکه کسي با فردي به نام مختار مناظره کرده و گفته که حضرت امام حسن عسکري غير از جعفر که برادرش بود - که به جعفر کذاب معروف شده - خلفي نداشته است. بعد حضرت به عثمان بن سعيد و فرزندش مي نويسد: همه آنچه نوشته بوديد که اصحاب شما در جواب اين مطلب گفته اند، فهميدم. و بعد مي فرمايد: و انا اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء. از اين عبارت بر مي آيد که اين کسي که اين حرف را زده بوده، کسي بوده که حقيقت را قبلا مي دانسته و لذا حضرت فرموده است: و من به خدا پناه مي برم از کوري بعد از بينايي، تاريکي بعد از روشنايي.



[ صفحه 18]



اين خيلي سخت است. چون ما دو جور کوري داريم: يک کوري اوليه داريم - مثل کور مادر زاد - که خيلي سخت نيست، سخت نمي گذرد. چون رنگها را نديده. اما يک کوري بعد از بينايي داريم. کسي که سي سال، بيست سال، ده سال با بينايي زندگي کرده، کور بشود، خيلي سخت است. کوري بعد از بينايي، چه کوري ظاهري چه کوري باطني، خيلي سخت است. در دعا چه مي خوانيم؟ ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا. [2] .

در قرآن کريم هم داريم که کساني که کافر شدند بعد از اينکه ايمان آوردند، ثم ازدادوا کفرا.... [3] اينهايي که اول مومنند بعد خراب مي شوند، ديگر خيلي سخت است، خيلي مشکل است که آدم هدايتشان کند. لذا امام عصر - عليه السلام - مي فرمايد: اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء. در 18 - 17 سال قبل، جواني که از دوستان نزديک من بود، رفت در يک محيطهايي و عقايدش خيلي عوض شد. باهم قرار صحبت گذاشتيم. هر چه من شروع کردم به گفتن، گفت: آن مطلب را مي خواهي بگويي که در فلان جلسه براي فلاني گفتي؟ آن يکي مطلب را مي خواهي بگويي که در فلان جلسه ديگر براي فلان شخص ديگر گفتي؟... خوب، همه حرفهاي مرا بلد بود.... در فرقه هاي مختلف شما نگاه کنيد - فرقه هاي غير ديني که از



[ صفحه 19]



اسلام برگشتند - در آنها کساني موثرتر بودند که قبلا همين کتابها دستشان بوده. اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء: به خدا پناه مي برم از کوري بعد از روشني. خيلي مواظب باشيد - آقايان و بانوان گرامي! - که بعد از اينکه انسان روشن شد و هدايت شد، کور نشود. بايد به خدا پناه برد. ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا. اين آيه، آيه 8 از سوره آل عمران است. در آيه قبل از آن از محکم و متشابه قرآن صحبت مي کند که خيلي مطلب مهمي است و آيه اش هم طولاني است. بعد در آيه بعد از قول راسخان در علم نقل مي فرمايد که مي گويند: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنک رحمه. خيلي مواظب باشيد! تا آدم سرش را بجنباند، شيطان به طور کلي مي برد. من جلسه ديده ام... من سابقا متدين بوده ام... من خيلي روضه شرکت کرده ام... من ديگر خراب نمي شوم... ديگر هيچ حرفي در من اثر نمي کند... ايمانم قوي هست... خانواده خيلي خوب بوده... شاگرد آقاي حسيني بوده ام... استاد آقاي حسيني بوده ام... رفيق آقاي کي بوده ام... کي بوده ام... اينها هيچ کدامش دليل نيست. بايد هميشه آدم به خدا پناه ببرد. هميشه بايد انسان به خدا پناه ببرد تا اينکه در راهي که دارد گمراه نشود. لذا امام عصر - عليه السلام - که امام معصوم است، مي فرمايد: اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء.



[ صفحه 20]



بعد از اينکه انسان به نور رسيده، بعد توي تاريکي بيفتد، بعد از اينکه هدايت يافته، خراب بشود... اين از نظر فقهي هم مشکل است. ما دو جور مرتد داريم، مرتد فطري داريم، مرتد ملي داريم. يک وقت کسي هست که اول مسلمان بوده، بعد بر مي گردد ارتداد پيدا مي کند. اين، مرتد فطري است. زيرا از فطرت اسلام برگشته. و يک وقت نه، کسي که مسلمان نبوده، بر مي گردد مسلمان مي شود، بعد بر مي گردد دوباره کافر مي شود. اولي کارش خيلي مشکل است. مي گويند توبه اش هم قبول نيست. خيلي کارش مشکل است. لذا بايد مراقب اعمال و حرکات بود تا اينکه انسان بعد از جلاء به عمي و کوري مبتلا نشود. در آيه کريمه قرآن دارد که: و من اعرض عن ذکري فان له معيشه ضنکا و نحشره يوم القيامه اعمي: [4] .

کسي که اعراض از ياد من بکند... اعراض از ياد من بکند، يعني به ياد من بوده و حالا اعراض کرده. کساني هستند که از اول به ياد من نبودند، اينها هيچ، ولي کساني بودند که اول به ياد من بودند، حالا اعراض از ياد من کرده اند. يعني تا ديروز نمازش مرتب بوده، حالا کم کم عوض مي شود. محيط در آدم اثر مي کند... رفيق در آدم اثر مي کند... لقمه در آدم اثر مي کند... ازدواج در آدم اثر مي کند.... بعضي از ازدواجها هست که زير و رو کرده و به طور کلي بچه ها را متدين کرده است. بعضي از ازدواجها هم



[ صفحه 21]



هست که بر عکس اينها اثر مي کند. و من اعرض عن ذکري فان له معيشه ضنکا: کساني که اعراض از ذکر من بکنند، براي آنها زندگي پر مشقت است. در روز قيامت اينها مي گويند: رب لم حشرتني اعمي و قد کنت بصيرا، قال کذلک اتتک آياتنا فنسيتها و کذلک اليوم تنسي. [5] .

همه اش اين جوري مي گويد. مي گويد آيات ما آمد، تو فراموش کردي. مي دانستي، خوب بودي، متدين بودي، محيطت را عوض کردي، به خاطر اينکه بيشتر به پول برسي محيطت را عوض کردي، به خاطر اينکه به زندگي مرفه تر برسي شغلت را عوض کردي، براي اينکه به پول بيشتري برسي... و آن شغل تو را برد، ديگر حلال و حرام نداري. اين براي همه هست. نه فقط براي شما که جوان هستيد، براي ميانسالها هم هست، براي پيرمردها هم هست. دنيا و محيط خيلي در آدم اثر مي کند. يک وقتي يکي از اساتيد پيرمرد من براي يک دوره معالجه به لندن رفته بود. وقتي ايشان برگشت گفت: عجيب است! محيط کشورهاي اروپايي در همه اثر دارد! مثل اينکه من پرسيدم: حاج آقا در شما اثر کرد؟ گفت: بله در من هم اثر کرده. گفتم: در شما چه اثري کرده؟ گفت: اول از محيط خارج بدم مي آمد، حالا ديگر بدم نمي آيد. اين حد اقل اثرش است. خيلي اثر دارد محيط.



[ صفحه 22]



رفيق و رفقا هم خيلي اثر دارند. هر موقع که ما مي آمديم مشهد، فلان آقا مرتب مي آمد در حرم. حالا رفيق بدي پيدا کرده است، يواش يواش از مرز نماز هم مي گذرد. اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء. مواظب باشيم بعد از اينکه به روشنايي رسيديم، کور نشويم. بعد از اينکه خوب بوديم بد نشويم. که ديگر چنين کسي را نمي توان برگرداند. پناه مي بريم به خدا! نمي شود که آدم اعتماد کند و خودش را رها کند. هميشه بايد مراقب باشد. من رانندگيم خيلي خوب است. حالا توي جاده اتوبان، خيلي هم ماشينم خوب است، بهترين ماشينهاي مدل بالا... ولي وقتي پايم را بگذارم روي گاز، نه به آيينه نگاه کنم، نه آن طرف و اين طرف را بپايم، نه مواظب فرمان باشم، لحظه دوم توي دره هستم. مراقبت دائمي لازم است. رانندگيت خيلي خوب است، ماشينت هم خيلي عالي است، ولي مراقبت دائمي لازم است که انسان سقوط نکند و پرت نشود. ادامه عبارت توقيع چنين است: و من الضلاله بعد الهدي، و من موبقات الاعمال. يعني: پناه به خدا مي برم از اعمالي که آدم را هلاک مي کند. بعضي از اعمال خيلي کوچک است، ولي آدم را هلاک مي کند. خيلي مثال دارد. آدم در محيط کارش با يک جواني رفيق مي شود. بعد مي گويد: آقا جان برويم روز جمعه به فلان جا براي گردش....



[ صفحه 23]



خيلي کوچک است، ولي از اعمال موبقه است، اعمال هلاک کننده. چون خيلي دنباله دارد. يک کسي خيلي سقوط کرده بود. من به او برخورد کردم و گفتم: چرا به اين اعتياد بسيار خطرناک دچار شدي؟ گفت: رفقايي داشتم. اينها آدمهاي خيلي خوبي بودند، مذهبي هم بودند، متدين هم بودند، اعتبار خفيف فلان چيز را داشتند. توي مجلس همين جوري بودم، يک جلسه، دو جلسه، سه جلسه، چهار جلسه، پنج جلسه... يک دفعه من را فرستادند که بروم مواد بخرم. با يک عده اي ديگر آشنا شدم. آنها را ول کردم رفتم دنبال اينها... کارم رسيد به اينجا.... حالا هم نمي دانم مرده، خودکشي کرده،... زنش را از دست داد، بچه اش را از دست داد... دينش را از دست داد... همه چيزش را از دست داد.... خيلي مواظب باشيد! خيلي! براي اينکه آدم اگر خداي نکرده بعد از هدايت گمراه شد، به موبقات اعمال دچار مي شود. بعد مي فرمايد: و مرديات الفتن: و فتنه هايي که آدم را به پستي مي کشاند. يعني: پناه مي برم به خدا از فتنه هايي که انسان را به پستي مي کشاند. بعد حضرت مي فرمايد: فانه عز و جل يقول: الم، احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون: که خداي عز و جل مي فرمايد: آيا مردم فکر مي کنند که وقتي مي گويند مومن هستيم،



[ صفحه 24]



ديگر امتحان نمي شوند؟! [6] .

نبايد گفت: خدايا ما را امتحان نکن. چون امتحان قطعي است، از سنتهاي قطعي الهي است. فلن تجد لسنه الله تبديلا و لن تجد لسنه الله تحويلا. [7] .

آنچه بايد از خدا خواست اين است که: خدايا، ما را از امتحانات نجات بده خوب در بياييم. گاهي پول امتحان است... گاهي منبر امتحان است... گاهي يک مقام پايين امتحان است... گاهي يک درس امتحان است... گاهي ازدواج امتحان است... گاهي يک تحصيل امتحان است... گاهي عوض کردن شهر امتحان است... گاهي خارج رفتن امتحان است... گاهي داخل آمدن امتحان است.... آدم بايد از خدا بخواهد که از امتحانات خوب در بيايد و گمراه نشود. احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون. تا امتحان پيش نيامده، خوب، من خيلي پسر خوبي هستم، مرتب توي نماز جماعت شرکت مي کنم و اين چهارتا شويد هم توي صورتم هست، مي گذارم و ته ريش دارم و خيلي مرتب و خوب، و در دعاي ندبه هم شرکت مي کنم، در روضه هم شرکت مي کنم، محرم هم مشکي مي پوشم.... خوب، امتحان نشده اي. اما به مجرد اينکه ديپلم را گرفتم، در دانشگاه قبول شدم، در يک شهر ديگر غير از شهر



[ صفحه 25]



خودم - مثلا از مشهد آمدم تهران - از نظر ظاهري هاي لول هم قبول شدم، دانشکده پزشکي قبول شدم، در رشته پزشکي يک عده رفقايي پيدا کردم... آنجا اگر خودم را نگهداشتم، خيلي مشتي مي خواهد، مرد مي خواهد. امتحان است ديگر... در دوره دانشگاهي هم خيلي خوب بودم. با افرادي رفيق بودم. در دوره رزيدنتي برخورد کردم به يک عده ديگر و به همين ترتيب در دوره تخصص.... بالاخره اين امتحان تمام شد و حالا رسيدم به پول. مي توانم مطب باز کنم، مي توانم تدريس کنم، در دانشگاه استاد باشم.... اينجا اگر توانستم امتحانم را خوب بدهم مهم است. لذا در تمام لحظات انسان بايد خودش را به خدا بسپارد. به سن و اينها هم نيست. البته انسان در دوره جواني زودتر خراب مي شود، ولي در سنين بالا هم هست. من کسي را به شما نشان مي دهم که هفتاد سال تبليغ اسلام را کرده، بعد از هفتاد سال يک مرتبه منکر امام زمان شد! خيلي حرف است! همين جوري کم کم، کم کم.... خوب، عرايضم را جمع بکنم و يکي دو جمله توسل بکنم و شما را به خدا بسپارم. گفتم که در اين سه شب مجلس ما به مناسبت شروع زندگي جديد تشکيل شده است. و اين خيلي طرح خوبي است که آدم براي شروع زندگي جديد در خانه جديد توسل کند به ائمه اطهار



[ صفحه 26]



- عليهم السلام - و با روضه شروع کند. صاحب خانه به ما گفت که راجع به حضرت صحبت کنيم. صحبت راجع به حضرت يعني صحبت راجع به صد و لذا خيلي بحث دارد. ولي ما به مقداري از اين، به يک صدم از يک، مي توانيم قناعت کنيم و استفاده کنيم. گفتيم راجع به گفتارهاي حضرت صحبت کنيم. به عنوان مقدمه گفتارها، عرض کرديم: انسان عاشق دلش مي خواهد به معشوقش قرب پيدا کند و معشوقش را بشناسد و رنگ معشوقش را بشناسد. و اين فطري بشر است که مي خواهد با معشوقش همرنگ و همگون بشود و دنبال او برود. براي اين مساله بايد امامش را بشناسد. و شناختن دو قسم است: شناختن ذهني داريم و شناختن قلبي. شناختن ذهني، شناختن شناسنامه اي است. شناختن قلبي شناختني است که بهترين راه شناسايي خدا و امام عصر همان راه است. و اگر ما از اين راه امام زمان - عليه السلام - را بشناسيم، مردم ديگر هم در پيشاني ما امام عصر را سراغ خواهند داشت. فرقي هم نمي کند روحاني باشد عمامه داشته باشد، يا کاسب و تاجر باشد، يا مهندس باشد، يا دکتر باشد، يا شاگرد مدرسه اي باشد، يا دانشجو باشد... هر تيپي داشته باشد، کارگر باشد، کارمند باشد، هر تيپي باشد، در پيشاني او امام عصر معرفي خواهد شد. به عنوان شناسايي گفتارها و کلمات ايشان، توقيع شماره 19



[ صفحه 27]



بحار را که مرحوم مجلسي نقل کرده و حضرت براي عثمان بن سعيد و محمد بن عثمان صادر فرموده اند، مي خواهيم معنا کنيم و در پيرامون آن صحبت کنيم. قسمت اولش را خوانديم و معنا کرديم. ديديم که حضرت حساس هستند روي اينکه کسي که به روشنايي رسيده، اکنون به کوري مي خواهد برسد و بعد از هدايت، خداي نکرده گمراه بشود. و تذکر فرمودند به آيه کريمه: الم، احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون. اين خلاصه عرايض امشب ماست. ان شاء الله فردا شب و پس فردا شب بقيه جملات را توضيح مي دهيم. السلام عليک يا ابا عبد الله و علي الارواح التي حلت بفنائک! يا اباعبدالله! ايام عزاي تو هم نزديک مي شود و ما با توبه و با آب توبه بايد دلها و چشمهاي خود را بشوييم که لياقت گريه کردن براي تو را پيدا کند و در ايام عاشورا بتوانيم از روي صفا و خلوص براي شما اشک بريزيم. من فقط يک روايت از حضرت پيغمبر اکرم - صلي الله عليه و آله - مي خوانم. يک دو سه خط هم، برادر عزيزمان در پايان عرايض بنده توسل پيدا مي کنند... در اين کتاب نفس المهموم مرحوم محدث قمي روايتي را نقل کرده از رسول خدا - صلي الله عليه و آله. روايت خيلي جالب است و راجع به حضرت سيدالشهداء - سلام الله عليه - است. در آن آمده که:



[ صفحه 28]



راي النبي - صلي الله عليه و آله - الحسين - عليه السلام - يلعب مع الصبيان في السکه. سکه اين کوچه هاي تنگ را مي گفتند. پيغمبر داشتند عبور مي کردند، ديدند حضرت اباعبدالله الحسين با بچه ها در کوچه دارند بازي مي کنند. فاستقبل النبي - صلي الله عليه و آله - امام القوم: پيغمبر اکرم با يک عده اي که داشتند حرکت مي کردند، آمدند جلو. فبسط احدي يديه: يکي از دستهايشان را باز کردند. فطفق الصبي يفر مره من ها هنا و مره من ها هنا. امام حسين کودک کوچکي بود. حضرت آمدند دستشان را باز کردند که بغلش کنند، ولي او از اين طرف فرار مي کرد، از آن طرف فرار مي کرد، پيغمبر هم دنبالش. و رسول الله - صلي الله عليه و آله - يضاحکه. رسول خدا با او مضاحکه مي کردند، مي خنديدند، شوخي مي کردند که اين بچه بخندد. ثم اخذه. بالاخره حضرت به اين کودک رسيد و امام حسين را گرفت. فجعل احدي يديه تحت ذقنه: يک دستشان را گرفتند زير چانه حضرت سيدالشهدا و الاخري علي فاس راسه: دست ديگرشان را گرفتند اين قسمت پشت سر که رو به پائين هست. دو دست را اين جوري گرفتند زير چانه و بالاي سر. و اقنعه و قبله. هي صورت و هي لبها، هي چشمها و هي گونه هاي ابي عبدالله را بوسه مي زد، هي مي بوسيد. و قال: انا من حسين و حسين مني: من از حسينم. و حسين از من



[ صفحه 29]



است. احب الله من احب حسينا: خدا دوست دارد هر کسي را که حسين را دوست داشته باشد. حسين سبط من الاسباط: [8] .

حسين يکي از نوه هاي پيغمبر است. عرض مي کنم: يا رسول الله! خيليها يادشان بود در صحراي کربلا... همين چانه اي که يک دست شما زير آن چانه بود، چنان با سنگهايي که از طرف لشکر ابن زياد آمد، اين چانه شکافت که خون مثل لوله آفتابه جاري شد....



[ صفحه 31]




پاورقي

[1] اين مضمون چنانکه علامه مجلسي در مرآه العقول 301:2 تصريح فرموده، به تواتر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده است. براي ملاحظه روايات مراجعه کنيد به: بحار الانوار. 23: 95 - 76 علامه اميني در الغدير 359:10 و 360 مصادر آن را در کتب اهل سنت نيز گرد آورده است.

[2] آل عمران/8.

[3] نساء/137.

[4] طه/124.

[5] طه/125 و 126.

[6] عنکبوت/1 و 2.

[7] فاطر/43.

[8] نفس المهموم/23 به نقل از مناقب ابن شهر آشوب 71:4، از سنن ابن ماجه و الفائق زمخشري.