اللهم عرفني نفسک...
اللهم عرفني نفسک فانک ان لم تعرفني نفسک لم اعرف رسولک اللهم عرفني رسولک فانک ان لم تعرفني رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفني حجتک فانک ان لم تعرفني حجتک ضللت عن ديني
ترجمه: خدايا خود را به من بشناسان، زيرا اگر خود را به من نشناساني من پيامبرت را نشناسم. خدايا پيامبرت را به من بشناسان، زيرا اگر پيامبرت را به من نشناساني حجتت را نشناسم. خدايا حجتت را به من بشناسان، زيرا اگر حجتت را نشناسم، از دين خود منحرف و گمراه گردم.
خدا خود را چگونه به بندگان مي شناساند؟
منصور به حازم، که يکي از ياران حضرت صادق - عليه السلام - است، گويد به آن حضرت عرض کردم: اني ناظرت قوما فقلت لهم: ان الله اجل و اکرم من ان يعرف بخلقه، بل العباد يعرفون بالله. فقال: رحمک الله [1] .
ترجمه: من با گروهي مناظره کردم، به آنان گفتم: خدا بزرگتر و عزيزتر از اين است که به آفريده هايش شناخته شود، بلکه بندگان به خدا شناخته شوند. امام - عليه السلام - فرمود: خدايت رحمت کند.
[ صفحه 12]
حضرت سيد الساجدين علي بن الحسين - صلوات الله عليهما - در دعاء سحر چنين مي گويد: بک عرفتک و انت دللتني عليک و دعوتني اليک، و لولا انت لم ادر ما انت.
ترجمه: من تو را (اي خدا) به خودت شناختم، و تو مرا به سوي خود راهنما شدي، و به سوي خود خواندي، و اگر تو نبودي (عنايت تو نبود) نمي دانستم تو چيستي؟ اميرالمومنين - صلوات الله عليه - مي فرمايد: اعرفوا الله بالله [2] خدا را به خدا بشناسيد. حضرت صادق - صلوات الله عليه - در ضمن يک بيان مفصل مي فرمايد: کيف يوحده من زعم انه عرفه بغيره، و انما عرف الله من عرفه بالله. پيش از ترجمه اين حديث به يک نکته علمي توجه کنيم: شيخ کليني - قدس سره - و بعضي ديگر از دانشمندان، (باء) را در بالله در حديث اميرالمومنين - عليه السلام - و حديث بعدي (باء) سببيت يا استعانت نگرفته اند، پس به راي آن بزرگان، اعرفوا الله بالله چنين تفسير مي شود: خدا را به مقام و شان شايسته خدايي بشناسيد، خدا را به خدائي بشناسيد. که مقصود رد بر مشبهه و مجسمه و منحرفين است. با اين بيان، تفسير حديث بعدي به دست مي آيد. برخي ديگر از بزرگان و دانشمندان، (باء) را در حديث حضرت صادق -
[ صفحه 13]
عليه السلام - (باء) سببيت يا استعانت گرفته اند. بعضي ديگر سببيت يا استعانت را يک وجه از وجوه تفسير اين قبيل احاديث قرار داده اند، و آن دسته از دانشمندان که (باء) را به ضرس قاطع سببيت يا استعانت نگرفته اند گفته اند: (باء) اشاره اي به سوي سببيت يا استعانت دارد. هر گونه که باشد، با قطع نظر از سخنان آن بزرگان، از حديث منصور بن حازم و فرازي که از دعاء حضرت سيد الساجدين - صلوات الله عليه - آورديم و صدها دليل از قرآن و احاديث ثابت شد که خدا به خودش شناخته مي شود، و چون قدرت بي پايان و رحمت بي کران دارد، از هزاران راه خود را به بنده اش مي شناساند الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق. حکيم سنايي:
به خودش کس شناخت نتوانست
ذات او هم بدو توان دانست
کرمش گفت مر مرا بشناس
و رنه کشناسدش به عقل و حواس
عقل رهبر و ليک تا در او
فضل او مر ترا برد بر او
اي شده از شناخت خود عاجز
کي شناسي خداي را هرگز
چون تو در علم خود زبون باشي
عارف کردگار چون باشي
وهمها قاصر است ز اوصافش
فهمها هرزه مي زند لافش
هست در وصف او به وقت دليل
نطق تشبيه و خامشي تعطيل
عقل و جان را مراد و مالک اوست
منتهاي مريد و سالک اوست
عقل ما رهنماي هستي اوست
هستها زير پاي هستي اوست
[ صفحه 14]
فعل او خارج از درون و برون
ذات او برتر از چگونه و چون
ذات او را نبرده ره ادراک
عقل و جان و دل در آن ره چاک
عقل بي کحل آشنائي او
بي خبر بوده از خدايي او [3] .
اکنون در اين دعا که به ما ياد داده اند، آن را بخوانيم و ارباب کشف و شهود بر مداومت بر آن تاکيد فراوان نموده اند، بايد دقت کنيم ببينيم دعا کننده با گفتن اللهم عرفني نفسک از خدا چه مي خواهد. اين جمله دريايي است و تفسير آن از عهده من و امثال من خارج است، لکن به عنوان کودکي نادان چيزي که به نظر قاصر رسيده به عرض صاحب نظران مي رساند: شناساندن خدا خود را به بندگان، مصداق هاي متعدد دارد: اگر خدا عقل بنده اي را نيرومند سازد تا بتواند در مظاهر قدرت و صنع عجيب حضرت حق، در آيات آفاق و انفس سير کند، اين يک مصداق از حقيقت خواهد بود. بالاتر از آن، اين است که به قول مولايمان حضرت صادق - عليه الصلاه و السلام - عقل بنده را مويد به نور گرداند تا ظرائف قرآن و حديث را بفهمد و آن فهم را نردبان عبوديت قرار دهد تا به نور عبوديت به معرفه الربوبيه برسد. در اين صورت محبت حضرت حق بر باطن آن بنده غالب آيد. کار به اينجا که رسد، عبادت تنها جنبه کاشفيت پيدا کند. که مکشوف عنه، همان محبت است، پس بر حسب روايات معتبر، حضرت حق چشم و گوش بنده شود، سپس تعاملي بين نور و عبادت به وجود آيد، سير اين تعامل از عقول ما برون
[ صفحه 15]
است و به قول شرف الدين بوصيري:
و اذ حلت الهدايه قلبا
نشطت للعباده الاعضاء
جمال السالکين علامه بزرگ سيد بن طاوس - قدس الله روحه - به فرزندش مي فرمايد: و ان عاملت الله بالصدق و التحقيق جعل قلبک مرآه تنظر بها ما يريده جل جلاله من العلوم من وراء ستر رقيق.
ترجمه: اگر از راه صدق و تحقيق (راستي و حقيقت) با خدا معامله کني، قلبت را آئينه اي قرار مي دهد که با آن نگاه مي کني و مي بيني هر دانشي را که او مي خواهد، از پشت يک پرده نازک. خداشناسي ناقص و آميخته با اوهام بشري سودمند و نجات بخش نخواهد بود. اي بسا مدعيان خداشناسي که خدا را نمي شناسد. گروهي به حضرت صادق - صلوات الله عليه - عرض کردند: ندعو فلا يستجاب لنا، قال: لانکم تدعون من لا تعرفونه. [4] .
ترجمه: دعا مي کنيم مستجاب نمي شود. امام عليه السلام فرمودند: زيرا کسي را مي خوانيد که او را نمي شناسيد.
اي هواهاي تو هوي انگيز
وي خدايان تو خداي آزار
با خداشناسي ناقص و آميخته با اوهام پيامبر شناخته نشود، وقتي بنا باشد خدا صفات بشري داشته باشد و مفهوم ليس کمثله شي ء فراموش گردد، پيامبر آن خدا هم در ضمن قرآن خواندن مي گويد: تلک الغرانيق العلي -
[ صفحه 16]
نعوذ بالله من الکفر و العصيان - پيامبر شناسي که ناقص شد، امام شناسي هم دشوار خواهد بود. آيا اگر کسي ما ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي را باور کند، درنگي در پذيرفتن امامت خواهد داشت؟ در اينجا محض نمونه تنها يک مثال از تاريخ ذکر مي کنيم: صاحب تفسير گرانقدر مجمع البيان در تفسير سوره مبارکه معارج، به يک واسطه از حاکم حسکاني که از بزرگان علماء حنفي است، روايت کرده که او از طرق خود از حضرت امام صادق - عليه السلام - چنين روايت نموده است: لما نصب رسول الله صلي الله عليه و آله عليا عليه السلام يوم غدير خم و قال: من کنت مولاه فعلي مولاه. طار ذلک في البلاد فقدم علي النبي صلي الله عليه و آله النعمان بن الحرث الفهري فقال: امرتنا عن الله ان نشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله و امرتنا بالجهاد و الحج و الصوم و الصلاه و الزکاه فقبلناها ثم لم ترض حتي نصبت هذا الغلام فقلت: من کنت مولاه فعلي مولاه فهذا شي ء منک او امر من عند الله؟ فقال: و الله الذي لا اله الا هو ان هذا من الله. فولي النعمان الحرث و هو يقول: اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علينا حجاره من السماء. فرماه الله بحجر علي راسه فقتله. و انزل الله تعالي سال سائل بعذاب واقع.
ترجمه: چون رسول اکرم - صلي الله عليه و آله - علي - عليه السلام - را روز غدير خم به امامت نصب فرمود و گفت: من هر که را مولا هستم علي مولاي اوست، اين خبر در شهرها پراکنده شد. شخصي به نام نعمان بن حارث از راه
[ صفحه 17]
دور به محضر پيامبر رسيد و گفت: ما را امر کردي از جانب خدا که گواهي دهيم بر اينکه معبود بر حقي جز خدا نيست و تو پيامبر خدا هستي، و ما را فرمان دادي به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات و ما همه را پذيرفتيم، سپس تو به اين همه خرسند نشدي و حالا اين جوان را به خلافت خود نصب نمودي و گفتي: من کنت مولاه فعلي مولاه، پس اين نصب، چيزي از جانب تو است يا فرماني است از نزد خدا؟ پيامبر فرمود: سوگند به خدايي که جز او معبود بر حقي نيست اين امر از جانب خدا است. نعمان با شنيدن اين سخن پشت کرد و به راه افتاد در حالي که مي گفت: خدايا اگر اين مساله خلافت علي حق است و از جانب توست سنگ از آسمان بر ما بباران - پس خدا سنگي بر سر او زد و او را هلاک نمود، و آيه سال سائل بعذاب واقع را فرو فرستاد. ناگفته نماند که اين حديث را حاکم حسکاني از طرق متعدد در کتاب شواهد التنزيل آورده طالبان تفصيل به آن رجوع کنند.
پاورقي
[1] توحيد صدوق ط مکتبه الصدوق ص 285.
[2] توحيد صدوق ص 286.
[3] حديقه سنايي، ط مدرس رضوي ص 64، 63.
[4] توحيد صدوق ص 289.