و جدد به ما امتحي...
و جدد به ما امتحي من دينک و اصلح به ما بدل من حکمک و غير من سنتک حتي يعود دينک به و علي يديه غضا جديدا صحيحا لا عوج فيه و لا بدعه معه حتي تطفي بعدله نيران الکافرين فانه عبدک الذي استخلصته لنفسک و ارتضيته لنصر دينک و اصطفيته بعلمک و عصمته من الذنوب و براته من العيوب و اطلعته علي الغيوب و انعمت عليه و طهرته من الرجس و نقيته من الدنس اللهم فصل عليه و علي آبائه الائمه الطاهرين و علي شيعته المنتجبين و بلغهم من امالهم ما ياملون و اجعل ذلک منا خالصا من کل شک و شبهه و رياء و سمعه حتي لا نريد به غيرک و لا نطلب به الا وجهک.
ترجمه: و تازه کن بوسيله او (امام عليه السلام) آن بخشي را از دينت که محو گرديده، و اصلاح فرما با او آنچه را که تبديل شده از حکمت و تغيير يافته از سنتت، تا دينت به وسيله و به دست او تر و تازه و صحيح و جديد گردد که نه کجي در آن باشد و نه بدعتي همراه آن بماند، تا خاموش کني به عدل او آتش هاي کافران را، زيرا او بنده توست بنده اي که او را خاص خود فرمودي، و او را براي ياري دينت پسنديدي، و به علمت او را برگزيدي، و معصوم از گناهش کردي، و از عيبها دورش داشتي، و او را بر نهانها و غيبها آگاه ساختي، و بر او انعام فرمودي، و از زشتي ها پاکش نمودي و از آلودگي و پليدي
[ صفحه 43]
نگاهش داشتي، خدايا، پس رحمت فرست بر او و پدرانش که امامان پاکند، و بر شيعيان برگزيده اش، و آنان را به آرزوهايش برسان، و خالص گردان آن را از ما (آن عقيده را که باعث دا کردن ما شده، يا خود دعا کردن ما را) از هر شک و شبهه و ريا و سمعه و تظاهر تا اراده نکنيم با آن غير تو را، و نخواهيم بدان جز تو را.
شرح
در اين بخش از دعا مي خوانيم: و اطلعته علي الغيوب يعني خدايا تو امام زمان - عليه السلام - را بر غيب ها آگاه ساختي، در قرآن کريم آيات متعددي علم غيب را مخصوص حضرت حق - جلت عظمته - کرده و از غير او سلب مي نمايد، اين يک اصل مسلم و صحيحي است که هيچ مسلماني در آن شک ندارد، لکن صحبت در فهم صحيح آن آيات است، کج فهمي در قرآن و جمود بر ظاهر آيات، و نظر تنگي در فهم معارف الهيه باعث خسران دنيا و آخرت است، اکنون بايد ديد آيا اين آيات با امثال اين جمله ها و اطلعته علي الغيوب يا با جمله و ارتضاکم لغيبه که در زيارت جامعه کبير آمده و مانند اينها منافات دارد؟ در اينجا چند مطلب اساسي ارکان اين بحث را تشکيل مي دهد:
الف: چند نمونه از آياتي که نفي علم غيب از غير خدا مي کند.
ب: آياتي که گروهي را از نفي علم غيب استثناء نموده.
[ صفحه 44]
ج: اقوال مفسرين
د: معناي اختصاص علم غيب به خداوند چيست؟
ه: آيا خداوند ائمه طاهرين را هم مانند پيامبران بر غيب مطلع مي سازد؟
چند نمونه از آياتي که نفي علم غيب از غير خداوند مي کند
1 - و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو. [انعام: 59]
ترجمه: نزد اوست گنج هاي غيب که جز او کسي علم به آنها ندارد.
2 - قل لا يعلم من في السماوات و الارض الغيب الا الله. [نمل: 65]
ترجمه: بگو در آسمانها و زمين غيب را جز خدا نمي داند.
آياتي که گروهي را از نفي علم غيب استثناء مي کند
1 - و ما کان الله ليطلعکم علي الغيب و لکن الله يجتبي من رسله من يشاء [آل عمران: 179]
ترجمه: خدا شما را بر غيب مطلع نمي سازد، لکن بر مي گزيند از فرستادگانش هر که را که بخواهد.
2 - عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول [جن: 26 و 27]
ترجمه: خدا داناي غيب است، پس کسي را بر غيب خود مطلع نسازد مگر پيامبري را که براي آگاه نمودن از غيب بپسندد.
[ صفحه 45]
اقوال مفسرين:
در ميان آيات مربوط به غيب شايد بتوان گفت که اين آيه (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا) و آيه بعدي آن بيشترين بحث يا بزرگترين معرکه بحث علمي را در بين مفسرين از شيعه و سني بر پا نموده است.
گفتار زمخشري
زمخشري در تفسير آيه شريفه مي گويد: و في هذا ابطال الکرامات، لان الذين تضاف اليهم و ان کانوا اولياء مرتضين فليسوا برسل، و قد خص الله الرسل من بين المرتضين بالاطلاع علي الغيب. [1] .
ترجمه: و اين دليل، کرامات را باطل مي گرداند، زيرا کساني که کرامات به آنها نسبت داده مي شود اگر چه اولياء مرتضين (اوليائي که خدا آنها را پسنديده و از آنها راضي است) هستند لکن پيامبر نيستند، و خدا تنها پيامبران را از ميان مرتضين مخصوص اطلاع بر غيب قرار داده است. اعتراض بر اين سخن بسيار شده، ناصرالدين احمد بن منير اسکندري مالکي در کتاب (الانتصاف فيما تضمنه الکشاف من الاعتزال) گفته: ادعي عاما و استدل خاصا، فان دعواه ابطال الکرامات بجميع انواعها، و المدلول عليه بالايه ابطال الولي علي الغيب خاصه.
[ صفحه 46]
مضمون اعتراض اين است که آيه ناظر به مطلب خاصي است، زمخشري آن را دليل ابطال همه کرامت ها گرفته است، کرامت که منحصر در علم غيب نيست. البته بايد دانست که زمخشري در ميان دعوا نرخ طي کرده است زيرا اکثر معتزله که زمخشري خود از آنها است، قائل به بطلان کرامات هستند، تفتازاني در شرح مقاصد گفته: و ذهب جمهور المسلمين الي جواز کرامه الاولياء [2] ، و منعه اکثر المعتزله يعني همه مسلمانان عقيده بر جواز صدور کرامت از اولياء دارند، و بيشتر معتزله آن را ممتنع دانسته اند. آلوسي که از مشاهير علماء اهل سنت است مي گويد: اکثر اهل سنت بر اين عقيده هستند که ولي، به کرامت، از غيب آگاهي [3] يابد. ابن حجر عسقلاني در شرح حديث مشهور ما زال عبدي يتقرب الي بالنوافل حتي احببته فکنت سمعه الذي يسمع به الخ از ابن عطاء سکندري که از بزرگان علماء و عرفاء اهل سنت است نقل مي کند که او گفته: و فيه دلاله علي جواز اطلاع الولي علي المغيبات باطلاع الله تعالي له، و لا يمنع من ذلک ظاهر قوله تعالي (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول) فانه لا يمنع دخول بعض اتباعه معه بالتبعيه، لصدق قولنا: ما دخل علي
[ صفحه 47]
الملک اليوم الا الوزير، و من المعلوم انه دخل معه بعض خدمه. [4] .
ترجمه: اين حديث دلالت دارد بر امکان مطلع شدن ولي از غيب، به ياري و اذن خداوند متعال، و اين منافات با ظاهر گفتار خداي تعالي (عالم الغيب الخ) ندارد، زيرا ما اگر بگوئيم، امروز جز وزير کسي به حضور شاه نرسيد، راست گفته ايم، در صورتي که مي دانيم برخي از خادمان وزير به هنگام وارد شدن وي به حضور شاه همراهش بوده اند.
گفتار فخر رازي
فخر رازي مي گويد: مقصود از غيب در آيه شريفه (فلا يظهر علي غيبه) يک غيب است که آن روز قيامت باشد، و مويد اين سخن آيه قبلي است که در مورد قيامت است، و آيه دلالت نمي کند بر اينکه غير رسل هيچ غيبي را ندانند، سپس مي گويد: و علم انه لابد من القطع بانه ليس مراد الله من هذه الايه ان لا يطلع احدا علي شي ء من المغيبات الا الرسل، و الذي يدل عليه وجوه: احدها: انه ثبت بالاخبار القريبه من التواتر ان شقا و سطيحا کانا کاهنين يخبران بظهور نبينا محمد - صلي الله عليه [و آله] و سلم - قبل زمان ظهوره، و کانا في العرب مشهورين بهذا النوع من العلم، حتي رجع اليهما کسري في تعرف اخبار رسولنا محمد - صلي الله عليه [و آله] و سلم، فثبت ان الله تعالي قد يطلع
[ صفحه 48]
غير الرسل علي شي ء من الغيب. و ثانيها: ان جميع ارباب الملل و الاديان مطبقون علي صحه علم التعبير و ان المعبر قد يخبر عن وقوع الوقائع الاتيه في المستقبل و يکون صادقا فيه. و ثالثها: ان الکاهنه البغداديه التي نقلها السلطان سنجر بن ملک شاه من بغداد الي خراسان و سالها عن الاحوال الاتيه في المستقبل، فذکرت اشياء ثم انها وقعت علي وفق کلامها. قال مصنف الکتاب ختم الله له بالحسني: و انا قد رايت اناسا محققين في علوم الکلام و الحکمه حکوا عنها انها اخبرت عن الاشياء اخبارا علي سبيل التفصيل و جاءت تلک الوقائع علي وفق خبرها، و بالغ ابو البرکات في کتاب المعتبر في شرح حالها، و قال: لقد تفحصت عن حالها مده ثلاثين سنه حتي تيقنت انها تخبر عن المغيبات اخبارا مطابقا. و رابعها: انا نشاهد في اصحاب الالهامات الصادقه و ليس هذا مختصا بالاولياء بل قد يوجد في السحره ايضا من يکون کذلک، و نري الانسان الذي يکون سهم الغيب علي درجه طالعه يکون کذلک في کثير من اخباره، و ان کان قد يکذب ايضا في اکثر تلک الاخبار، و نري الاحکام النجوميه قد تکون مطابقه موافقه للامور، و ان کانوا قد يکذبون في کثير منها، و اذا کان ذلک مشاهدا محسوسا فالقول بان القرآن يدل علي خلافه مما يجر الطعن الي القرآن و ذلک باطل، فعلمنا ان التاويل الصحيح ما ذکرناه. [5] .
[ صفحه 49]
ترجمه، بدان حقيقت اين است بايد قطع کرد به اينکه مقصود خدا از اين آيه اين نيست که احدي را جز پيامبران بر هيچ چيزي از غيب مطلع نمي سازد، و چندين وجه بر اين گفته ما دلالت دارد: اول: اينکه با اخبار نزديک به متواتر ثابت شده شق و سطيح دو کاهن بودند، و از ظهور پيامبر ما حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - خبر مي دادند پيش از آن که زمان ظهور آن حضرت فرا رسيده باشد، و اين دو نفر در ميان عرب به اين نوع از دانش مشهور بودند، تا جائي که کسري در شناخت و به دست آوردن اخبار پيامبرمان حضرت محمد - صلي الله عليه و آله و سلم - به آن دو مراجعه کرد، پس ثابت شد که خداي تعالي غير پيامبران را نيز بر چيزي از غيب مطلع مي گرداند. دوم: پيروان همه اديان همگي علم تعبير را صحيح مي دانند، و معبر گاهي از وقوع حوادثي در آينده خبر مي دهد و صدق گفتارش آشکار مي شود. سوم: اينکه زن کاهنه بغدادي را که سلطان سنجر بن ملک شاه با خود به خراسان برد و از احوال و حوادث آينده از وي پرسيد، آن زن از مسائل و حوادثي خبر داد، سپس آنها بر وفق گفته او به وقوع پيوست. مصنف اين کتاب - که خدا عاقبت او را نيکو گرداند - مي گويد: من مردمان محقق در علوم کلام و حکمت را ديدم که گفتند: آن زن بغدادي از چيزهائي به تفصيل خبر داد و وقايعي را که ذکر کرده بود بر وفق کلامش واقع شد، و
[ صفحه 50]
ابوالبرکات [6] در شرح حال آن زن در کتاب المعتبر سخن بسيار گفته، و
[ صفحه 51]
گفته، من سي سال از حال او تفحص نمودم تا يقين کردم به اينکه او به گونه مطابق با واقع از غيب خبر مي دهد. چهارم: اينکه ما در ميان صاحبان الهامات راستين کساني را مي بينيم که گفته هاي صحيح و مطابق با واقع دارند، و اين مخصوص اولياء نيست بلکه در ميان ساحران [7] نيز کساني پيدا مي شوند که اخبار صادقه اي دارند، و
[ صفحه 52]
مي بينيم انساني را که سهم الغيب [8] بر درجه طالعش، مي باشد همان گونه
[ صفحه 53]
است در بسياري از اخبار خود، اگر چه در اکثر آن اخبار دروغ مي گويد، و مي بينيم اخبار نجومي را که گاهي مطابق امور است، اگر چه در بسياري از آنها دروغ مي گويند، وقتي که اين همه نمونه ها مشاهده شده و محسوس باشند، اگر بگوئيم قرآن بر خلاف اينها دلالت مي کند، اين گفتار منجر به طعن در قرآن خواهد بود، پس دانستيم تاويل صحيح همان است که ما گفتيم.
گفتار بيضاوي
قاضي ناصرالدين بيضاوي که از مشاهير علماء و متکلمين اهل سنت است در تفسير آيه شريفه چنين گفته است: و استدل به علي ابطال الکرامات، و جوابه تخصيص الرسول بالملک و الاظهار بما يکون بغير وسط، و کرامات الاولياء علي المغيبات انما تکون تلقيا عن الملائکه، کاطلاعنا علي احوال الاخره بتوسط الانبياء. [9] .
ترجمه: با اين آيه استدلال شده بر بطلان کرامات (اشاره به گفتار زمخشري است، و جواب آن اين است که بگوئيم: در اينجا مقصود از رسول تنها فرشته است، و مقصود از آگاه ساختن از غيب، آگاه ساختن بدون واسطه است، کرامات اولياء (و آگاهي يافتن آنها) از غيب با دريافت نمودن از فرشتگان است، مانند آگاهي يافتن ما از احوال آخرت که به توسط پيامبران حاصل مي گردد.
[ صفحه 54]
اين سخن از دانشمندي به مانند بيضاوي مايه شگفتي است که بگويد مقصود از رسول فرشته است، در صورتي که خود او در سطرهاي قبلي همين مبحث رسول را به معناي پيامبر بشري گرفته و گفته: خدا رسول را از غيب آگاه مي سازد که گواهي بر پيامبري او باشد. محيي الدين شيخ زاده که شرح و حاشيه مبسوطي بر تفسير بيضاوي دارد، سخن بيضاوي را چنين شرح نموده. و تقرير الجواب ان المراد بالرسول الملک، و بالاظهار ما يکون بغير واسطه، فاللازم من الاستثناء ان يختص الاظهار بغير واسطه بالملک، و ذلک لا ينافي اطلاع الاولياء علي بعض من الغيوب تلقيا من الملائکه الهاماتهم الصادقه، و فيه بحث، لان تخصيص الرسول بالملک يستلزم ان يکون اطلاع کل واحد من الاولياء و الرسول علي الغيب بواسطه الملک، فلا يکون اخبار الانبياء عن المغيبات معجزه لهم، و قد اشتهر بين العلماء انه تعالي يطلع رسله علي ما يشاء من الغيب ليستدل علي نبوتهم بالايه المعجزه و هي الاخبار عن الغيب علي ما هو به، و الاظهر في الجواب ان يقال: الرسول من البشر يتلقي من الملک بالذات، و الولي لا يتلقي بالذات، بل بواسطه تصديقه بالنبي، فلا حاجه الي تخصيص الرسول بالملک، لان معني الايه لا يطلع علي الغيب المخصوص به علمه الا الرسول من البشر، فانه تعالي يطلعه عليه بواسطه ان يتلقاه من الملک و بالذات، و لا يطلع الولي عليه بان يتلقاه من الملک بالذات، و ذلک لا ينافي ان يتلقاه من الملک بواسطه تصديقه بالنبي - صلي الله عليه و آله و سلم، مع انه
[ صفحه 55]
يجوز ان يتلقي النبي الغيب من غير واسطه الملک، کما صرح به المصنف في قوله تعالي آخر حمعسق: (و ما کان لبشر ان يکلمه الله الا وحيا) قال: ان المراد بالوحي ما يعم المشافه به، کما روي في حديث المعراج و الاسراء، فانه يدل علي انه تعالي قد اظهر النبي علي بعض المغيبات بلا واسطه، فکيف يجوز تخصيص الرسول بالملک؟. [10] .
ترجمه: تقرير و شرح جواب بيضاوي چنين است: چيزي که به طور مسلم از استثناء (يعني الا من ارتضي من رسول) فهميده مي شود اين است که آگاه ساختن از غيب بدون واسطه، مخصوص فرشته گردد، و اين منافات با مطلع شدن اولياء بر بعضي از غيب با دريافت نمودن الهامات صادقه از فرشتگان ندارد، ولي اين سخن جاي بحث است، زيرا تخصيص رسول به فرشته (يعني بگوئيم مقصود از رسول تنها فرشته است) مستلزم اين است که آگاهي يافتن هر کدام از اولياء و پيامبران از غيب به واسطه فرشته باشد، پس در اين صورت اخبار پيامبران از غيب ها معجزه برايشان حساب نمي گردد، حال آن که مشهور در ميان دانشمندان اين است: خداي تعالي آگاه مي سازد پيامبرانش را از هر چيز غيبي که بخواهد تا استدلال کند بر نبوتشان با آن آيت معجزه و آن عبارت است از اخبار از غيب به معناي حقيقي خود، و اظهر در جواب اين است که گفته شود: رسول بشري دريافت مي کند و مي گيرد غيب را از فرشته، بالذات، لکن ولي دريافت نمي کند از فرشته، بالذات، بلکه به واسطه تصديق
[ صفحه 56]
و ايمانش نسبت به پيامبر، پس نيازي نيست به تخصيص و تفسير رسول به فرشته، زيرا معناي آيه چنين است: خدا آگاه نمي سازد از غيب مخصوص خودش جز رسول بشري را، پس او را مطلع سازد بر غيب به اينکه دريابد از فرشته، بالذات، لکن ولي را مطلع نمي سازد بر آن به اينکه دريابد از فرشته، بالذات، و آن منافات ندارد با اينکه ولي غيب را دريابد و بگيرد از فرشته (نه بالذات) بلکه به واسطه تصديق و ايمانش نسبت به پيامبر - صلي الله عليه و آله - افزون بر اين جواب، جايز است پيامبر غير را بدون واسطه فرشته دريابد، چنانکه مصنف تصريح بدان نموده در تفسير آيه شريفه (و ما کان لبشر ان يکلمه الله الا وحيا) و گفته: مراد از وحي چيزي است که گفتا با مشافهه را نيز در برگيرد، چنانکه در حديث معراج و اسراء روايت شده است، پس اين دلالت دارد بر اينکه خداي تعالي پيامبر را بر بعضي از مغيبات بدون واسطه مطلع ساخته است، با اين توضيح، تخصيص و تفسير رسول به فرشته چگونه جايز مي گردد. خواننده عزيز، کلام شيخ زاده اگر چه خالي از غث و سمين نيست، ولي فوائد لطيفي نيز دارد که شايان تامل و دقت است.
کلام ابوالسعود
ابوالسعود محمد بن محمد العمادي در تفسير خود (ارشاد العقل السليم الي مزايا القرآن الکريم) مشهور به تفسير ابوالسعود، در تفسير آيه شريفه گفته:
[ صفحه 57]
و ليس فيه ما يدل علي کرامات الاولياء المتعلقه بالکشف، فان اختصاص الغايه القاصيه من مراتب الکشف بالرسل لا يستلزم عدم حصول مرتبه ما من تلک المراتب لغيرهم اصلا، و لا يدعي احد لاحد من الاولياء ما في رتبه الرسل عليهم السلام من الکشف الکامل الحاصل بالوحي الصريح. [11] .
ترجمه: در اين آيه چيزي نيست که دلالت بر نفي کرامات متعلق به کشف از اولياء کند، زيرا اختصاص مرتبه نهائي از مراتب کشف به پيامبران، مستلزم اين نيست که هيچ مرتبه اي از آن مراتب براي غير آنان اصلا حاصل نگردد، و هيچ کس براي هيچ کدام از اولياء ادعا نمي کند آن مرتبه اي را که پيامبران در کشف کامل حاصل شده با وحي صريح دارند.
سخن حقي بروسوي
شيخ اسماعيل حقي بروسوي در تفسير خود سخن ابوالسعود را حرف به حرف تکرار نموده، به علاوه يک جمله کوتاه و پر معنا، مي گويد: فيدخل في الرسول وارثه [12] يعني وارث پيامبر داخل در حکم اوست، يعني به اذن الله تعالي از غيب آگاه مي گردد.
[ صفحه 58]
گفتار حضرت علامه طباطبائي قدس الله روحه
علامه بزرگوار در تفسير آيه شريفه مي فرمايد: معناي آيه اين است که خدا عالم به کل غيب يعني همه غيب ها است، به علمي که مخصوص خود اوست، پس کسي را بر غيب که مختص خود اوست مطلع نمي گرداند، و مفاد آن سلب کلي است، اگر چه بعضي از دانشمندان اصرار بر سلب جزئي بودن دارند، ظاهرا مقصود ايشان از بعضي، تفتازاني و آلوسي باشد، زيرا اولي در شرح مقاصد، و دومي در تفسير خود گفته اند: سلب جزئي است. و المعني هو عالم کل غيب علما يختص به، فلا يطلع علي الغيب و هو محنص به احدا من الناس، فالمفاد سلب کلي و ان اصر بعضهم علي کونه سلبا جزئيا. [13] حضرت علامه مي فرمايد: جمله فلا يظهر علي غيبه احدا عامي است که با جمله الا من ارتضي من رسول تخصيص يافته، و اين عام مخصص، تخصيص ديگري را از خود منع نمي کند. عموم قوله: (فلا يظهر علي غيبه احدا) لما خصص بقوله: (الا من ارتضي من رسول) عاد عاما مخصصا لا يابي تخصيصا بمخصص آخر. [14] سپس علامه بزرگ، مخصص هاي ديگر را ذکر فرموده، و به طور کلي بحث شريف و مبسوطي در تفسير آيه شريفه ايراد نموده است، طالبين
[ صفحه 59]
تفصيل به تفسير الميزان مراجعه فرمايند.
تتميم نفعه عميم:
ديديدم که غالب مفسران و دانشمندان اسلام آگاه شدن از غيب را - باذن الله تعالي - فقط مخصوص پيامبران نمي دانند، با آن تفصيلي که از نقل اقوال و مباحث به دست آمد، در اين ميان - همان گونه که پيشتر اشاراتي رفت - گروهي هستند که با يک جمود بر ظواهر آيات و با يک علم ناقص به مصداق حفظت شيئا و ضاعت عنک اشياء وارد تفسير کتاب الله مي شوند، و با اين همه نقص در علم و نظر تنگي و سوء فهم در معارف آسماني، خود را قطب فلک تحقيق مي دانند، و مي گويند: اصلا جز پيامبران، خدا غيب را مطلقا در اختيار کسي قرار نمي دهد، افزون بر اين همه گفتارها، چند نمونه از کساني که - باذن الله تعالي - بر غيب مطلع شده اندو پيامبر هم نبوده اند، از خود قرآن يافتم، و خداي اکرم الاکرمين را بر اين نعمت و هدايت شکرگزارم الحمد لله الذي هدانا لهذا و ما کنا لنهتدي لولا ان هدانا الله. يک نمونه مادر حضرت موسي - علي نبينا و آله و عليه الصلاه و السلام - است، در قرآن مي فرمايد: و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه، فاذا خفت عليه فالقيه في اليم، و لا تخافي و لا تحزني انا رادوه اليک و جاعلوه من المرسلين. [15] .
[ صفحه 60]
ترجمه: به مادر موسي وحي کرديم که او را شير ده، پس هر گاه بر وي بيمناک شدي او را در دريا بيفکن، و مترس و غم مخور، ما او را به تو باز آريم و از پيامبرانش قرار دهيم. اکنون بايد از اين آقايان پرسيد: آيا سرنوشت اين کودک که خدا از آن خبر مي دهد، و مادر حضرت موسي را که پيامبر نيست بر آن مطلع مي سازد مصداق غيب نيست؟ ما نمي گوئيم مقصود از وحي در و اوحينا الي ام موسي وحي بالمعني الاخص است: بلکه مقصود وحي بالمعني الاعم است، و در اين خصوص بحثي نداريم، محل شاهد ما مطلع شدن غير پيامبر بر غيب است - باذن الله - همان گونه که گفتيم. نمونه ديگر حضرت مريم - صلوات الله و سلامه عليها - است، در قرآن مي خوانيم: اذ قالت الملائکه يا مريم ان الله يبشرک بکلمه منه اسمه المسيح عيسي بن مريم وجيها في الدنيا و الاخره و من المقربين. [16] .
ترجمه: به يادآور هنگامي را که فرشتگان گفتند: اي مريم خدا تو را مژده مي دهد به کلمه اي از خودش که نام آن مسيح عيسي پسر مريم است، در دنيا و آخرت آبرومند، و از مقربان است. آيا حضرت مريم پيامبر بوده، يا سرنوشت فرزند عزيز و بزرگوارش که پيش از ولادت به مادر نويد داده مي شود، مصداق غيب نيست؟
[ صفحه 61]
معناي اختصاص علم غيب به خدا
در قرآن آيات بسياري دلالت دارند بر اينکه علم غيب مخصوص خدا است، مانند: و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو [17] ، قل انما الغيب لله [18] ، و لله غيب السماوات و الارض [19] ، يا از قول پيامبران نقل مي کند که مي گفتند: ما غيب نمي دانيم، اگر غيب مي دانستيم خير فراوان به دست مي آورديم، و امثال اينها، مقصود از اين آيه ها چيست؟ تا آنجا که اين فقير مي داند بهترين جواب و سخن را در اين مورد، علامه طباطبائي بيان فرموده است، علامه مي فرمايد: قوله تعالي: (الا من ارتضي من رسول) استثناء من قوله: (احدا) و (من رسول) بيان لقوله: (من ارتضي) فيفيد ان الله تعالي يظهر رسله علي ما شاء من الغيب المختص فالايه اذا انضمت الي الايات التي تخص علم الغيب به تعالي کقوله: (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) و قوله: (و لله غيب السماوات و الارض) و قوله: (قل لا يعلم من في السماوات و الارض الغيب الا الله) افا ذلک معني الاصاله و التبعيه فهو تعالي يعلم الغيب لذاته، و غيره يعلمه بتعليم من الله. [20] .
ترجمه: گفتار خداي تعالي الا من ارتضي من رسول استثناء است از احدا و من رسول بيان من ارتضي است، پس از آيه استفاده مي شود
[ صفحه 62]
که خداي تعالي پيامبرانش را مطلع مي سازد بر هم قسم از غيب مخصوص به خود که بخواهد، اين آيه اگر ضميمه گردد به آياتي که علم غيب را به خدا اختصاص مي دهند مانند اين آيات (آياتي که ذکر شد): معناي اصالت و تبعيت به دست مي آيد، به اين معنا که خداوند تبارک و تعالي غيب را بالاصاله و بالذات مي داند، غير خدا غيب را بالتبعيه و به تعليم خدا مي داند. علامه پس از فاصله اي از کلام دوباره مساله اصالت را خاطر نشان کرده و مي گويد: و به يظهر ان ما حکي في کلامه تعالي من انکارهم الغيب اريد به نفي الاصاله و الاستقلال. [21] .
ترجمه: با اين بيان واضح و آشکار مي گردد معناي آن گفتارهاي پيامبران که در کلام خدا آمده که مي گفتند ما غيب نمي دانيم، مقصودشان نفي اصالت و استقلال بوده است، يعني ما بدون تعليم و اراده حضرت حق غيب نمي دانيم.
آيا خداوند ائمه طاهرين را هم مانند پيامبران بر غيب مطلع مي سازد؟
مقام اميرالمومنين و يازده فرزند او - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - از همه پيامبران - جز رسول اکرم صلي الله عليه و آله که او اشرف خلق است - از جميع وجوه بالاتر است، و اين مساله مورد اجماع علماء اماميه و از جمله مسائل مفروغ عنه است [22] ، علم غيب هم يکي از آن وجوه است، زيرا ائمه
[ صفحه 63]
طاهرين - صلوات الله عليهم - وارثان اشرف و اعلم خلق از اولين و آخرين هستند، وارث پيامبر بايد از هر لحاظ با او مشابهت داشته باشد، ختم رسل حيطه بر تمام موجودات دارد و کتاب نازل شده بر او جامع علوم و محيط به هر ظاهر و باطن است: [23] .
نام احمد نام جمله انبياء است
چون که صد آيد نود هم پيش ماست
پس وارث او بايد حيطه و اشرف بر عالم کونه داشته باشد. براي ايضاح بيشتر و محض نمونه به ذکر چند حديث مي پردازيم: در يک حديث طولاني از اميرالمومنين - صلوات الله عليه - که بخشي از آن وصف رسول اکرم و ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم - مي باشد، چنين روايت شده: و عرف الخلق اقتدارهم علي علم الغيب بقوله: (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا) قال السائل: من هولاء الحجج؟ قال: هم رسول الله - صلي الله عليه و آله - و من حل محله من اصفياء الله. [24] .
[ صفحه 64]
ترجمه: و به مردم فهمانيده که آنان توانائي علم بر غيب دارند با گفتار خود: (آيه شريفه) سائل گفت: آن حجت ها کيانند؟ فرمود: آنها عبارتند از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - و کساني که جاي او بنشينند از برگزيدگان خدا. محمد بن فضل هاشمي قضيه اي را در مورد حضرت رضا - صلوات الله عليه - نقل مي کند که مجمل آن چنين است: امام - عليه السلام - نزد ابن هذاب خبري از غيب داد، که مربوط به خود ابن هذاب بود، او گفت: تصديق نمي کنم، زيرا جز خدا غيب نمي داند، امام فرمود: او ليس انه يقول: (عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا: الا من ارتضي من رسول) فرسول الله صلي الله عليه و آله عند الله مرتضي، و نحن ورثه ذلک الرسول الذي اطلعه الله علي ما يشاء من غيبه، فعلمنا ما کان و ما يکون الي يوم القيامه. [25] .
ترجمه: مگر خدا نمي گويد: (عالم الغيب...) رسول خدا - صلي الله عليه و آله - نزد خدا مرتضي (يعني پسنديده است) و ما وارثان آن پيامبر هستيم که خدا او را بر هر قسم از غيبش که خواسته مطلع ساخته، پس دانستيم آنچه واقع شده و آنچه واقع مي شود تا روز قيامت. ابوبصير روايت مي کند از حضرت باقر - عليه السلام - که فرمود: ان لله عز و جل علمين، علم لا يعلمه الا هو، و علم علمه ملائکته و رسله عليهم السلام، فما علمه ملائکته و رسله فنحن نعلمه. [26] .
[ صفحه 65]
ترجمه: خداي عز و جل را دو علم است، علمي که نداند آن را جز خود او، و علمي که آن را به فرشتگان و پيامبران خود ياد داده، آنچه را بر فرشتگان و پيامبرانش تعليم فرموده ما آن را مي دانيم. ابوربيع شامي از حضرت صادق - عليه السلام - روايت کرده که فرمود: الامام اذا شاء ان يعلم علم. [27] .
ترجمه: امام هر گاه بخواهد چيزي بداند، مي داند. ابوبصير مي گويد: حضرت صادق - عليه السلام - فرمود: اي امام لا يعلم ما يصيبه و الي ما يصير، فليس ذلک بحجه الله علي خلقه. [28] .
ترجمه: هر امامي که نمي داند به او چه مي رسد و سرانجامش چيست، او حجت خدا بر خلقش نيست. عمرو بن سعيد مدائني از حضرت صادق - عليه السلام - روايت مي کند که آن حضرت فرمود: اذا اراد الامام ان يعلم شيئا اعلمه الله ذلک. [29] .
ترجمه: امام هر گاه بخواهد چيزي را بداند خدا آن را به او اعلام مي کند. گروهي از ياران حضرت صادق - عليه السلام - مي گويند: از آن حضرت شنيديم که مي فرمودند: اني لاعلم ما في السموات و ما في الارض و اعلم ما في الجنه و اعلم ما في النار، قال: ثم مکث هنيئه فراي ان ذلک کبر علي من سمعه
[ صفحه 66]
منه، فقال: علمت ذلک من کتاب الله عز و جل، ان الله عز و جل يقول: فيه تبيان کل شي ء. [30] .
ترجمه: به راستي من مي دانم آنچه در آسمانها است و مي دانم آنچه در زمين است، و مي دانم آنچه در بهشت است و مي دانم آنچه در دوزخ است، و مي دانم آنچه بود و آنچه مي باشد، سپس اندکي صبر کرد ديد اين سخن بر هر که شنيد گران آمد، پس فرمودند من اين را از کتاب خداي عز و جل دانستم، خدا عز و جل مي فرمايد: فيه تبيان کل شي ء
تبصره
احاديث در اين معاني و مفاهيم از ساحت مقدسه ائمه طاهرين - صلوات الله عليهم اجمعين - بسيار نقل شده، در ميان احاديث، احاديثي با اين مضامين که ائمه فرمودند: ما غيب نمي دانيم وارد شده، جمع بين اين دو دسته احاديث با آن اصلي است که از علامه طباطبائي نقل کرديم که اين نفي ها و انکارها ناظر به دانستن غيب بالاصاله است، ائمه مي فرمايند: اگر خدا غيب را در اختيار ما نگذارد ما غيب نمي دانيم. و اين معنا بر کسي که مختصر تتبعي در قرآن و حديث داشته باشد واضح و روشن است، و هر موحدي مي داند که
[ صفحه 67]
تمام امور در عالم هستي به اذن و اراده حضرت حق است. ائمه اطهار مقامشان از عقول ما خارج است، ما حتي در ميان شاگردان آنها که مختصر نوري از مشکاه ولايت اقتباس نموده اند، و پيوسته اهل بيت عصمت را با زبان حال چنين خطاب مي کنند:
از رهگذر خاک سر کوي شما بود
هر نافه که در دست نسيم سحر افتاد
کساني وجود داشتند و دارند که اطلاعشان بر غيب - به اذن پروردگار متعال - به مرات ثابت شده است، در همين زمان ما يا قرب زمان ما بزرگاني مانند: حضرت آيه الله بهاء الديني - دامت برکاته و اطال الله عمره الشريف - سيد العلماء العارفين سيد علي قاضي تبريزي، قبله الزهاد و العلماء آقا ميرزا جواد آقا ملکي تبريزي، خاتم العرفاء و العلماء شيخ محمد بهاري، خاتم المجتهدين الاصفياء حاج آقا جمال گلپايگاني، برهان الاصفياء مرحوم حاج شيخ حسن علي نخودکي اصفهاني، زبده اهل اللطائف و اللوائح مرحوم شيخ رجب علي خياط - قدس الله اسرارهم و افاض علينا من برکاتهم - و ده ها امثال اين بزرگان که در طول قرون و اعصار آمده اند و کراماتشان و اينکه به مرات از غيب با خبر شده اند - باذن الله سبحانه و تعالي - از حد و حصر گذشته است.
نتيجه
وجود پر نور حضرت خاتم السفراء الالهيين و وارث الانبياء و المرسلين،
[ صفحه 68]
ثمره فواد الرسول و المفتلذ من مهجه الزهراء البتول، کهف المضطرين بقيه الله في الارضين مولانا صاحب الزمان - صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين - باذن الله تعالي از تمام اسرار و نواميس کون با خبر است و اشراف بر عوالم هستي دارد، و اين است معناي و اطلعته علي الغيوب همان گونه که ملاحظه فرموديد ما دلائل فراوان از احاديث و تفاسير سني و شيعه در مورد مساله غيب آورديم و اينها براي قانع ساختن و تفهيم اهل دانش و ارباب عقول سليمه کافي است، ولي در خاتمه عرض مي کنم نبايد از مساله محرميت غافل بود، عمق اين قبيل مطالب با محرميت روشن مي گردد، ولايت اسراري دارد که بي محرميت نتوان به آنها رسيد - رزقنا الله تعالي و اياکم تلک المرتبه انه جواد کريم.
پاورقي
[1] تفسير کشاف ط قاهره مطبعه الاستقامه 506:4.
[2] شرح مقاصد ط ترکيه 203:2.
[3] روح المعاني 97:27.
[4] فتح الباري ط بيروت 291:11.
[5] تفسير فخر رازي ط مصر 233:8.
[6] هبه الله بن علي بن ملکا البلدي مکني به ابوالبرکات و ملقب به اوحدالزمان از بزرگان فلاسفه و اطباء بوده و در بغداد سکونت مي کرده، ظهيرالدين بيهقي او را فيلسوف العراقين خوانده، ابوالبرکات يهودي بوده و در برهه اي از عمرش اسلام آورده تاريخ وفاتش را 547 و بعضي 560 ه ق. گفته اند کتاب المعتبر او در 3 جلد در هند چاپ شده و نسخ آن بسيار کم است، گروهي از مولفين به جاي المعتبر، کتاب التعبير نوشته اند و اين نشان مي دهد که کتاب را نديده بودند و در نقل هائي که از اين کتاب مي شده نساخ يا خود مولفين اين تصحيف را به وجود آوردند. - در جلد 2 صفحه 433 و 434 کتاب المعتبر ط هند گفته: و علائق النفوس بالابدان قد تکون علي ما قيل غالبه قاهره للنفس، معرفه لها في شغل البدن و ما يتبعه حتي تضعف ارادتها و رويتها و تتبع ارادتها طباعها، و قد تکون العلاقه ضعيفه لا تتملک من النفس الا القليل من وسعها حتي تستولي الاراده و الرويه علي الطباع في مثلها، فاذا کانت قوه الاولي ضعيفه ضيقه الوسع مع غرقها في علاقتها صار الانسان الذي هي نفسه کالبهيمه في عدم الرويه و ضعفها، و اذا کانت الثانيه قويه واسعه کان الانسان الذي هي نفسه کالملک في قوته و قدرته بحسب ارادته و مقتضي رويته، کما نري من الناس من رويته و افکاره - و ان قويت - منصرفه الي احوال بدنه و دواعيه، لا تنفذ فيها و لا تنجذب الا اليها، و متي جذبت الي امر عقلي و تفکر نظري نبت عنه و انثنت بايسر دواعيها، فلا تستبعدن من هذا القياس ان تکون من النفوس نفس تملک رويتها و طباعها و تتحکم عليه حتي تنشي بمشيئتها الي رويتها و تتوجه بوسعها الي ارادتها و تصرف طباعها فيما تشاء بالرويه، فتفعل في اجسام اخري فعلا يقارب فعلها في البدن المخصوص بها صلاحا او فسادا، کما تفعل اصابه العين في اجسام اخري من شق اراضي و تفجير عيون و هدم جبال و اسوار مما تحکي امثالها، الا تري ان من النفوس ماله بفطرته من الحکمه العزيزيه ما تصدق به احکامه و تخلص انظاده و تهتدي الي ما لا نسبه له الي ما علمه معلمه، و کيف تنفذ في ذلک بغير کلفه و لا مهل، بل تهتدي بقدر ما تنظر، فلا تضل و لا تتحير؟ و المراه العمياء التي رايناها في بغداد و تکررت مشاهدتنا لها مذ مده مديده قدرها ما يقارب ثلاثين سنه و هي علي ذلک الي الان، تعرض عليها الخبايا فتدل عليها بانواعها و اشکالها و مقاديرها و اعدادها، غريبها و مالوفها، دقيقها و جليلها، تجيب علي اثر السئوال من غير توقف و لا استعافه بشي ء من الاشياء، سوي انها کانت تلتمس ان يري الذي يسال عنه ابوها، او يسمعه في بعض الاوقات دون بعض، و عند قوم دون قوم، فتتصور الدهماء ان الذي تقوله باشاره من ابيها، و کان بالذي تقوله من الکثره ما يزيد علي عشرين کلمه اذا قيل بصريح الکلام الذي هوا الطريق الاخصر في العباده من الاشاره، و هو ربما کان يقول اذا راي ما يراه من اشياء کثيره مختلفه الانواع و الاشکال معا في مره واحده کلمه واحده، و اقصاه کلمتين، و هي التي تکررها في کل قول مع کل ما تسمع و تري، فيقول: سلها، او سلها تخبرک، او قولي له، او قولي باصغيره، و لقد عاندته يوما و حاققته في ان لا يقول البته و اريته عده اشياء فقال لفظه واحده، فقلت له: الشرط املک، فاغتاض و احتد طيشه عن ان يملک نفسه، فباح بخبيئه و قال، و مثلک يظن انني اشرت الي هذا کله بهذه اللفظه الواحده؟ فاسمع الان، ثم التفت اليها و اخذ يشير باصبعه الي شي ء و يقول تلک الکلمه، و هي تقول: هذا کذا و هذا کذا علي الاتصال من غير توقف، و هو يقول تلک ما يقوله و هي تلک اللفظه الواحده بلحن واحد و هيئه واحده حتي ضجرنا و اشتد تعجبنا و راينا ان هذه الاشاره لو کانت تتضمن هذه الاشياء لکانت اعجب من کل ما تقوله العمياء، و مع ذلک فکان ما يغلط فيه ابوها تقوله علي معتقد ابيها، ثم تقول ما لا يعلمه ابوها من خبيئه في الخبيئه، فکانت تطلع مع ما تطلع عليه علي ما نفس ابيها. و حکاياتها اکثر من ان تعد، و عند کل واحد منها ما ليس عند الاخر، لانها کانت تقول من ذلک علي الاتصال لکل شخص و شخص جوابا بحسب السئوال.
[7] بايد توجه داشت به اينکه مقصود فخر رازي اين نيست اولياء و ساحران را در يک مرتبه قرار دهد، مقصود او صرفا ذکر مصداق و نمونه است از کساني که از غيب به نحوي آگاهي مي يابند، آگاه شدن اولياء از مقيبات از راه تقرب و شرح و صدر و نورانيت است، و آگاهي يافتن ساحران از غيب از راه کفر و ظلمت و شيطان است، ساحر تا ده ها فرمان از شيطان نبرد نمي تواند يک عمل انجا دهد، حتي غير ساحر نيز گاهي بازيچه دست شيطان مي شود، بعضي از ارباب رياضات غير شرعي خود و شاگردانشان را طعمه شيطان قرار مي دهند، بي چاره شاگرد خيال مي کند سير در ملکوت مي کند غافل از اينکه صدها فرسنگ از معارف اهل بيت - صلوات الله عليهم - دور افتاده، مطلب در اين باره بسيار است و خود رساله مستقلي لازم دارد. مطلب مهم ديگري در مورد کشف اولياء بايد مورد توجه قرار گيرد، و آن مساله محتوا در کشف و دانستن غيب است - باذن الله تعالي - اگر مي بينيم يکي از اولياء مي گويد: فلاني فلان روز از سفر مي آيد، يا مريض خوب مي شود، گم شده پيدا مي گردد و امثال اينها، اين خبرها، اولا بعد کاشفيت دارند، کشف از تقرب مي کنند، البته در صورتي که ولي را خوب به ولايت شناخته باشيم، و ثانيا گاهي براي هدايت شخصي، يا قضاء حوائج مردم است که خود جزء سلوک آن بزرگان حساب مي شود، و گر نه اين محتواها براي يک ولي و مقرب مهم نيست، اي بسا کشفهاي بزرگان محتواهائي داشته باشد که براي امثال ما نتوانند اظهار کنند.
[8] سهم الغيب از اصطلاحات علم نجوم است، در فرهنگ آنندراج جلد. 2 صفحه 482 ط لکهنو، گفته: به قاعده علم نجوم سهام بسيار است... و نيکوتر از همه سهم السعاده و سهم الغيب است، سهم السعاده حاملي است از فلک البروج که بعد از او از درجه طالع بر توالي بروج مثل بعد قمر باشد از شمس علي التوالي، مثلا هر گاه آفتاب در اول حمل و قمر در اول ثور باشد و در اول جوزا، طالع سهم السعاده اول سرطان است، و شمس در اول حمل و قمر در بيست و پنج درجه و بيست و چهار دقيقه حمل باشد، بيست و پنج درجه و سي و هشت دقيقه از ميزان سهم الغيب است. مرحوم حاج ملا احمد نراقي - قدس سره - در خزائن گفته: سهم الغيب و آن نيز مثل سهم السعاده است، مگر اينکه در سهم الغيب به روز از ماه تا آفتاب گيرند و به شب از آفتاب تا ماه، بر عکس سهم السعاده است.
[9] تفسير بيضاوي ط مصر محشي به حاشيه کازروني 156:5.
[10] حاشيه شيخ زاده بر تفسير بيضاوي ط ديار بکر 561:4.
[11] تفسير ابوالسعود 47:9.
[12] تفسير روح البيان 201:10.
[13] الميزان 53:20.
[14] الميزان 56:20.
[15] قصص: 7.
[16] آل عمران: 45.
[17] انعام: 59.
[18] يونس: 2.
[19] نحل: 77.
[20] الميزان 53:20.
[21] الميزان 55:20.
[22] صدر المتالهين مي فرمايد: قد ثبت بالبراهين النيره و شواهد اهل البصيره، ان الکميه الاتصاليه الزمانيه و هو ياتها الامتداديه و ما يطابقها و ما يوازيها من الحوادث و الزمانيات و ما معها من الجواهر و الاعراض و الصور و الاشخاص کلها حاضره عند الباري جل اسمه و اهل القرب منه، و کلها متساويه الحضور لديه، متوافقه المثول بين يديه... و هذا مما لا يکشف الا لاهل البصيه.
[23] مثنوي دفتر اول.
[24] تفسير نور الثقلين 444:5.
[25] تفسير نور الثقلين 444:5.
[26] تفسير نور الثقلين 442:5.
[27] نور الثقلين 442:5.
[28] نور الثقلين 443:5.
[29] نور الثقلين 443:5.
[30] مرآه العقول 130:3 - علامه مجلسي فرموده: (تبيان کل شي ء) شايد نقل به معنا باشد؟ و گر نه در قرآن و نزلنا عليک الکتاب تبيانا لکل شي ء است. مسود اين اوراق مي گويد: نقل به معنا شايد از ناحيه رواي حديث بوده است.