بازگشت

تولد استعمار


وقتي که من ارزش هايم را نيافته ام، زماني که من داراي مايه انتظار هستم، ولي ارزش هاي آن را نمي شناسم، يعني نسبت به آنها بيداري و بالاخره ايمان ندارم، رابطه ديگري - که منتظر است - با من چگونه است. بررسي رفتاري که در يک هزار و چند سال، غرب با شرق داشته است، نشان دهنده نوع اين رابطه است. هر چه ديگري به عنوان يک من منتظر چشم هاي باطنم را از ديدن ارزش هاي انتظارم، و ارزش هاي فرهنگي ام، کور کند، به همان نسبت ايمانم را از ميل و توجه به اين جوهره اصلي انتظارم منصرف مي کند. و به همان نسبت از من به عنوان وسيله اي براي تحقق انتظارهاي خود سود مي جويد.



[ صفحه 14]



در همين جا است که استعمار متولد مي شود. پس استعمار حاصل ابطال ارزش هاي من از يک سوي، و تحقق انتظار ديگري از سوي ديگر، مي باشد.