بازگشت

رابطه تاريخ و انتظار


انتظار خميره اصلي هر دوران از تاريخ است. هر تاريخي انتظار و تحقق انتظاري بيش نيست. يعني تاريخ چيزي نيست بجز انتظار و عمل براي تبديل چيزي به چيزي، تبدل نظامي به نظامي، فرهنگي به فرهنگي، نوع زيستني به نوع زيستني، تبديل سرنوشتي به سرنوشتي. آري، تاريخ حاصل گرد هم آمدن و پيوستن يک آرمان است با انتظار تحقق آن آرمان، و فراهم کردن ابزار تحقق آن. و به عبارت ديگر: تاريخ برابر است با: موضوع انتظار، به اضافه خود انتظار و عوامل وقوع آن موضوع منتظر. چرا که هر نوع انتظار، بدون ترديد،



[ صفحه 12]



مبتني بر قواعد و قوانيني است که بر اساس يک سلسله وقايع علت و معلولي عمل مي کند. به عنوان مثال و نمونه: انتظار براي بودن و ماندن، از تحصيل و فراهم کردن وسايل بودن جدا نتواند بود، و ياس از بودن، برابر است با نيافتن عوامل و وسايل بودن. و عوامل بودن و ماندن همان انتظار ماندن است، و ايمان و شعور براي شناخت ماندن، و وسيله و ابزاري که ماندن را از قوه به فعليت برساند. و فقدان اين سه عامل نبودن و نماندن را نتيجه مي دهد.

جهان کنوني در حال انتظاري بزرگ است، انتظار بيداري عمومي، انتظار سرکشي پي گير در مقابل طاغوتيان، انتظار مرگ يک تاريخ و تولد تاريخي نوين، که نطفه آن منعقد گرديده و در حال رشد است. و در اين ميان: اگر من از هر نوع مايه اصلي انتظار - موضوع انتظار - خالي باشم، در اين صورت من تنها در جهاني زندگي مي کنم که ابزار و وسايل تحقق انتظار ديگران را تشکيل مي دهد، و بنابر اين من خود از حالت يک انسان داراي انتظار، به وسيله تحققي تبديل مي شوم و به صورت ابزار در مي آيم. بايد بدانم - و مي دانم - که هيچ وسيله اي بدون آن که براي تحقق انتظاري به کار گرفته شود، وجود ندارد و نيست. در چنين حالتي من نيز که فاقد هر مايه انتظاري هستم. نيستي ام در اين است که تاريخ ندارم، يعني منتظر نيستم، بلکه ابزارم. در چنين حالتي، من نه منتظرم و نه براي خود وسيله تحققي. حالا جاي من در تاريخ (نه تاريخ من) بسته به اين است که:



[ صفحه 13]



ديگري که منتظر است با من وسيله چگونه معامله کند. و اين بسته به اين است که: جهان خارج و ديگري تا چه حد مرا از توجه به انتظارم منصرف کرده باشد. در اين مرحله است که مي توان به مساله ايمان و ارزش هاي فرهنگي به عنوان جوهره انتظار توجه کرد. محرک تحقق يک انتظار، عبارت است از بيداري يا آگاهي، يا استشعار. و يا به عبارت روشن تر، ايمان به اصالت آن ارزش ها. زماني که در يک قطعه اي از زمان من منتظر به اصالت ارزش هاي محتواي انتظار، استشعار و ايمان داشتم، به ناچار، در جهان بيرون از خود، در تکاپوي يافتن وسائل تحقق آن بر مي آيم و در همين لحظه است که خود، تاريخ خود را ساخته ام.