در ميقات ظهور
به کجا چنين شتابان؟... دل من گرفته زينجا هوس سفر نداري ز غبار اين بيابان... [1] .
بکدام سو رو کنيم و از کدامين راه بگريزيم؟ ما که نه طاقت دوري از امام را داريم و نه لياقت زيستن در دولت عدلش را. چگونه توانيم در رکاب حضرتش جنگيد، يا بر غذاي ناچيزش قناعت کرد؟ چگونه شبها نخسبيم و سر بر خاک عبادت سائيم و روزها شهادت را در سايه شمشيرش نظاره گر باشيم؟ ليک، در غبار اين بيابان نيز نشايد نشستن، و بايد شتابان رفتن.
[ صفحه 67]
خويش را صالح انگاشته ايم، ولي از صلاح بدوريم، همچنان که به گناه نزديک. و پنداشته ايم که امتحاني نيست واي بر ما! آيا مردمان چنين پنداشته اند که اگر گفتند ايمان آورديم بحال خود رها خواهند گشت و از آزمايش نخواهند گذشت؟ [2] .
به ما فرصتي داده اند، و اين آزمايش ماست: به آنان فرصت داديم تا بر گناه خود بيفزايند و آنها را عذابي رسوا ساز در پيش است. [3] .
چه مي انديشيم؟ مگر نه اينکه آن گاه که حضرتش ظهور فرمايد، ما را فرمان دهد که قرآن را پيروي کنيم و رسول خدا (ص) را و جانشينش علي (ع) و جانشينش حسن (ع) را و... پس چرا امروز اين چنين نباشيم و چرا درد غربت امام را با پيمودن راه ثقلين [4] مرهم ننهيم؟ اينک اين راه که با خلقت آغاز شد، با بعثت به اوج رسيد، در غدير جاودانه شد، و مي رود که به دست آخرين معصوم (ع) به مقصد رسد، پيش روي ماست و ما را آموخته اند که چگونه راهيان اين راه باشيم. قدر امام را ندانستيم و روي از سويش تافتيم تا چشيديم طعم تلخ غيبت را و ديديم تيرگي دلها را. و چه زيبا گفته اند که: نبودن او گناه ماست. [5] راستي را که گناه از ماست. ماتئي که مي بايد بسويش مي رفتيم ولي مانديم. و مگر چنين است که معلمي بدنبال شاگردانش رود تا درسشان آموزد؟
[ صفحه 68]
ساده دلان به بيراهه شدند. تن پروران به استهزاء نشستند، دشمنان زيرک از آب گل آلود ماهي گرفتند و درين ميان، پاکان و صالحان بهوش ماندند و اميد را دامن زدند و با تاريکيها به مبارزه برخاستند و ديديم که چگونه به همت نايبان امام، اولين قدم را بسوي حکمت عدل او برداشتيم. اينک اين وظيفه ماست که در ادامه حرکت، بکوشيم تا نهضت را جهاني سازيم و پيروزي امروز را به پيروزي نهائي حضرتش متصل سازيم. و گر نه بر سر ما نيز همان خواهد آمد که بر سر ديگر حرکت ها آمد: يک بيک سنگر را ترک خواهيم کرد و سپاه را نيز. و فردا: ترسم که ازين قافله جز قافله سالار نماند! اين بار بر دوش ماست. ما که به دروغ نام منتظر بر خود نهاده ايم دردمندانه نشسته و مي نگريم دستهائي را که مي کوشند ياد رهبر زمانمان را آلوده کنند و از ميان برگيرند و تفکر اصيل شيعي ما را به انحراف کشانند. و نه تنها هر نيمه شعبان، که هر روز و هر لحظه، ياد آور اين مسئوليت حتمي است که از ياد برده ايم. و اين مائيم که دوري ظهور را سبب شده ايم. پس بخود آئيم و نزديکي قيام را از آن کس بخواهيم که کار ظهور را در يکشب سامان تواند داد. اين بدان معني است که براي نزديکي فرج دعا کنيم. آن گاه که دل به قيام مومن شد، دست و پا نيز آن کنند که بايد. از اين راه، در پنهاني امام نيز جامعه اي خواهيم داشت چون هنگام ظهور: براي تعجيل فرج دعا کنيد که اين خود فرج شماست. [6] .
ليک اين همه را اميد بايد، تا بدانيم که کارمان بيهوده
[ صفحه 69]
نيست. حقي است و باطلي، و چيرگي حق بر باطل مسلم است، اگر چه در واپسين روز هستي زمين باشد: اگر تنها يک روز از عمر زمين مانده باشد، خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا مردي از خانواده مرا که همنام و هم کينه من است برانگيزد و زمين را بدست او از عدل و داد آکنده سازد، آن چنان که از ظلم و جور پر شده باشد. [7] .
و تا آن روز بايد محک ها خورد و غربالها شد، تا تنها وارثان راستين زمين بجاي مانند. و انتظار مهلتي است تا بجمع اين وارثان بپيونديم. انتظار، نه بان معناست که با نام امام قائم بپاخيزيم و بمانيم تا دستي از غيب برون آيد و کاري بکند، که در انتظار، شکنجه و درد از غربت امام نيز هست و گرفتن دست فريب خوردگان نيز هست و دگرگوني و قيام نيز. که تا خود تغيير نکنيم خدايمان دگرگونه نخواهد ساخت. تا که ساعت ظهور فرارسد و خويش را با دست پر منتظري يابيم که در ميقات ظهور به ميعاد نور آمده است تا: جاء الحق را نظاره گر باشد، و زهق الباطل را. و انتظروا الفرج صباحا و مساوا.... [8] .
پاورقي
[1] محمد رضا شفيعي کدکني، در کوچه باغهاي نيشابور.
[2] احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (سوره عنکبوت آيه 2).
[3] سوره بقره، آيه 178.
[4] اشاره به حديث نبوي: اني تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي....
[5] عدمه منا. خواجه نصيرالدين طوسي، شرح تجريد قوشچي، ص 376، بنقل از در فجر ساحل.
[6] (کمال الدين ج 485:2): فاکثروا الدعاء بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم.
[7] (ينابيع الموده / 426): لو لم يبق من الدهر الا يوم واحده لطول الله ذلک اليوم حتي يبعث الله رجل من عترتي اسمه اسمي و کنيته کنيتي. يملا به الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا.
[8] هر صبح و شام، انتظار فرج را بکشيد، غيبت نعماني ص 81.