بازگشت

انقلابگر پنهان


گفته اند امام غائب را چه فايده؟ و خطا اينجاست... مي گويند، سئوال مقدمه آموختن است. بر اين اساس کلام خود را آغاز مي کنيم، با اين فرض که همه پرسگشران به آموختن نظر دارند و از غرض ورزي بدوزند. پرسيده اند: امام پنهان چه معني تواند داد؟ [1] .

و اين امام پنهان براي مردمي که محتاج يک رهبري ملموس و آشکارند، چه فايده خواهد داشت؟ فرازهاي اين بخش کوششي است براي روشن کردن اين بحث، که گاه بيگاه از ميان نوشته هاي آشنا و بيگانه سر بر مي آورد. در بخش قبل ديديم که:



[ صفحه 39]



1- انسانها هيچ گاه نظام حق را حاکم بر سراسر جهان نديده اند و به اين سبب همواره اميد به آينده روشن و برقراري حکومت عدل را در دل زنده مي داشته اند. تا آنجا که اين انتظار جزئي از فطرت اينان شده و با طبيعتشان آميخته است.

2 - آئين اسلام بعلت الهي بودنش متکي بر طبيعت انسان و منطبق بر جلوه هاي فطرت اوست و به همين سبب است که مي تواند در هر زمان برترين و کامل ترين مکتب اعتقادي باشد. با دقت درين دو نکته و نيز توجه به اينکه هر قانون بشري بنحو تکامل يافته اش در اسلام هست، به اين نتيجه مي رسيم که مي بايست ا صل فطري انتظار نيز درين آخرين دين مطرح شده باشد، و چنين نيز شده است. آخر مسلمانان نيز هيچ گاه نظام حق را حاکم بر سراسر جهان نديده اند. و کيست که به اين آرزو رسيده باشد؟ مي گوئيم آرزو، چرا که به تصديق تجربه تاريخي، هر گروه از انسانها براي خود حکومت عدل و رهبر ايده آلي تصور کرده اند که همواره با آن زيسته و نامش را بر زبان رانده اند. اين رهبر برتر برهمنان را بصورت و يشنو ايرانيان باستان را بگونه گرز اسپه و عيسويان را در چهره مسيح گمان آمده و گاهي نيز مدينه هاي فاضله اي که هر چند يکبار بصورتي تازه مطرح مي شده است، از جامعه بي طبقه کمونيسم تا گشور خورشيد کامپانلا، نمايشگر اين اميد فزاينده بوده اند و دورنماي تمامي اين سرزمينهاي موعود کم و بيش همان است که بايه گذاران انقلاب کبير فرانسه مي طلبيدند: جامعه اي با



[ صفحه 40]



آزادي، برابري و برادري. پس، اسلام نيز، اميد به حکومت عدل را با اصل امامت - لزوم وجود رهبري معصوم در هر زمان - درهم آميخت و حاصل اين تلفيق، بگونه مهدويت رخ نمود. معصوم چهاردهم، امام غائب نام گرفت و پاسدار حماسه جاويد اميد گشت. اما آنچه هست اينکه مهدويت تنها يک اميد و يک خواسته مطرح شده نيست بلکه به تاييد تمامي فرهنگ اسلامي، خداوند برقراري دولت عدل را زا صورت يک خيال بصورت واقعيتي عيني و ملموس در آورده و رهبري آن را بر دوش امام مهدي (ع) نهاده است. موضوع مهدي (ع) در اينجا انديشه چشم براه نشستن کسي است که بايد زاده شود و نه يک پيش گوئي که بايد در انتظار مصداقش ماند، بلکه واقعيتي است استوار و فردي مشخص که در ميان ما - با گوشت و خون خويش - زندگي مي کند. ما را مي بيند و ما نيز او را مي بينيم. در فضاي رنج ها و آرزوهاي ماست و در اندوه و شادي ما شريک است و در انتظار اينکه خداوند فرمانش دهد تا با قيام سرنوشت ساز خود حکومت واحد جهاني را پايه گذارد. اين اميد، اگر که راهي نگردد براي گريز از زير بار مسئوليتها مي تواند نيروبخش انسانها در پوئيدن راه تکاملشان باشد و به اين، همه شهادت داده اند. پروفسور کربن مي گويد: مسيحيت دين گذشته و مرده ايست. افکار و آمال مسيحي ها... نمي تواند جواب مسائل روز و انتظارات آينده



[ صفحه 41]



را بدهد. اسلام نيز با اينکه دين تازه تري است براي اکثر مسلمانها يعني اهل سنت باب معنويت و تربيت را مي بندد و ناظر آينده بشريت نيست. فقط اقليت شيعه هستند که با اعتقاد و انتظار امام غائب (ع) اميدوار به آينده دنيا هستند و مشکلات زندگي را با اعتقاد و اميد ديگري طرح مي کنند. [2] .

برخي خواسته اند منشاء اين انتظار اصيل را در خارج از فرهنگ اسلامي جستجو کنند. بدين معني که آن را يک مسئله تلقيني و ارداتي بنمايانند که از طرف فرد يا افراد خاصي و بمنظور خاصي به شيعيان تلقين شده است. اين مسئله از آنجا سرچشمه مي گيرد که نفي اصالت اين انتظار، عملا مساوي با نفي وجود امام غائب است چرا که اگر - براي مثال - غذائي نمي بود، ميل به آمدن يعني گرسنگي هم معنائي نداشت. پس اگر ثابت شود که انتظار و ميل به قيام قائم (ع) اصالت ندارد، در حقيقت وجود و واقعيت امام مهدي (ع) در ترديد قرار گرفته است! پس، در تحليلي کوتاه، عواملي را که ممکن است در بوجود آمدن اين انتظار دخالت داشته باشد بررسي مي کنيم: اگر اصل اميد به امام غائب به اصلي تلقيني و بي ريشه باشد، مي بايست در يکي ازين سه دسته جاي گيرد:

الف: حکومتها براي مقاصد سياسي خويش آن را ترويج کرده اند.

ب: برخي عوامل فريبکار و فرصت طلب - همچون ملايان منافق و گمراه - آن را گسترده اند.

ج: از فرهنک ديگري - مثلا فرهنگ زرتشتي - آرام



[ صفحه 42]



آرام وارد فرهنگ مسلمانان شده است.

الف: ابتدا بايد پرسيد حکومتها به چه دليل ممکن است اينکار را کرده باشند و نفعشان درين ميان چيست؟ آيا ترويج اين مطلب که قائم آل محمد (ص) بر عليه حکومت جابر زمان قيام مسلحانه خواهد کرد مي تواند تاکتيک سياسي خوبي باشد؟ مگر فراموش کرده ايم کلام ابن بطوطه را که از ماجراي صبحهاي جمعه در شهر حله حکايت مي کرد؟ [3] آخر کدام حکومتي است که از گروهي مردان مسلح و مصمم که آماده قيام و جانبازيند نهراسد؟!! شايد بگوئيم حاکم زمان بر آن بوده که خود را مهدي منتقم بنامد و از رهگذر اعتقاد مردم به اين چهره، بساط امپراطوري براه اندازند. [4] در اين صورت آيا مي توان وجود دانشمندان لايق را ناديده گرفت که با استناد به متون حديثي همان سرزمين، بي پايگي ادعاي او را آشکار مي سازد؟ اصولا بايد دانست که حکومتها همواره ازين فکر در وحشت بوده اند و چه بسيار نهضت هاتي ضد حکومتي که بر اساس اين اعتقاد شکل گرفته اند.

ب: در مورد اين گروه نيز همين پرسش تکرار مي شود: از ترويج و توسعه اين اعتقاد تحرک زا و مسئوليت آور چه نفعي عايد اين عوامل فرصت طلب و ملايان گمراه مي شده است؟ آخر گفتن اينکه مردمي که در انتظار مصلحند خود بايد صالح باشند، چه سودي مي تواند بحال ايشان داشته باشند؟ مگر اينکه بگوئيم از پي ترويج اين فکر مي خواسته اند براي خود مقامي و منصبي ادعا نمايند و اين چنين، خلق را بفريبند. [5] لکن به شهادت تاريخ، هرگز نشده است که



[ صفحه 43]



فردي چنين ادعائي نمايد و متفکران هوشمند شيعه اسرار را بر ملا نکرده، تکفيرش نکنند. تمامي مدعيان مهدويت شاهد اين گفتار مايند و در عصر حاضر مي توان سيد کاظم رشتي - از رهبران فره شيخيه - و سيد باب، را مثال زد که براي خود مقام نيابت خاصه امام (ع) را ادعا کردند ولي بشدت مورد تکفير عالمان زمان خود قرار گرفته و ارج و قرب عادي خويش را نيز از کف بدادند. [6] و حساسيت شيعه نسبت به اين مسئله اعتقادي، راه هر گونه سود جوئي را - در اين وادي - مي بندند.

ج: هستند گروهي که معتقدند، اميد به ظهور امام منتقم (ع) در زمان رسول خدا (ص) اصولا مطرح نبوده و سخني از آن نمي رفته است و اين پندار، اندک اندک از ميان ديگر مردمان، از قبيل زرتشتيان يا يهوديان به جو فرهنگي شيعه رسوخ کرده و در پايان قرن اول هجري اين تداخل کامل مي شود و بخوبي نضج مي گيرد! آنگاه اين گروه به بررسي عواملي مي پردازند که اين تداخل و رسوخ را باعث شده است. [7] غافل از اينکه خانه از پاي بست ويران است و بناي استدلال ايشان از ابتدا بر هيچ نهاده شده. چرا که به تصريح مسلمانان اعم از شيعيان و اهل تسنن، رسول خدا (ص) نخستين فردي بود که به صراحت تمام از مهدي بت شکن سخن گفت و بارها و بارها او را بنام و نشان معرفي فرمود. [8] .

کدام مسلمان است که فراموش کرده باشد اين کلام رسول خدا را که مي فرمود: آن کس که قيام مهدي را انکار کند کافر است. [9] .



[ صفحه 44]



و يا کدام لحظه از تاريخ اسلام است که خالي باشد ازين انتظار پويا؟ پس، امام غائب (ع)، پاسدار حماسه اميد است به فرداي بهتر و تحقق بخشنده حکومت مطلق نظام خدائي. آري، قيام او مظهر رحمت خداست و: اين تنها گمراهانند که از رحمت خدا نااميد مي شوند... [10] .

2 - از آنجا که چشمه عدل خداوند در همه پستيها و بلنديهاي روح بشر جاري است و هيچ چيز از دايره اين عدل بي پايان بيرون نيست، لذا مي بايد که براي هر کس در سراسر زندگاني، دست کم يکبار حجت تمام گردد. خواه آن کس که خدا را باور دارد و خواه آنکه به او پشت مي کند. بدين معني که براي هر انسان، لحظه اي مي رسد که خود را در برابر وجدان فطري خويش تنها ببيند و راه گذشتن از پليدي ها و سرگشتگي ها را نيز در برابر خود بيابد. و از آن سو اين اتمام حجت، راه گريز را بر آنان که سر پيچيده اند مي بندد. آري هيچ گاه زمين از کسي که براي خدا بپاخيزد خالي نمي ماند... [11] تا کسي اعتراض بخداي عز و جل نکند که مرا بدون حجت گذاردي. [12] .

و امام مهدي (ع) حجت خداوند است در ميان ما، که مستقيم يا غير مستقيم - حتي اگر براي يکبار - ما را با خداي خويش - روبرو مي کند...

3 - از آنجا که حکومت عدل امام (ع)، حکومت ايده آل اسلامي، و شخصيت آن حضرت، چون پدران بزرگوارش،



[ صفحه 45]



شخصيت رهبر ايده آل است، لذا چهره امام و طرح حکومت انقلابيش، آئينه تمام نماي خواستهاي اصيل اسلامي است. بدين معني که انچه در حول و حوش شخصيت امام آمده است چهره انسان کامل را ترسيم مي کند و آنچه بعنوان برنامه حکومتش نقل شده است، خواسته هاي اجتماعي شيعه را. و شيعه همواره بدين افتخار کرده که خواسته هايش همانهايند که رسول خدا (ص) وعده تحققشان را داده است: خواسته هاي اصيل اسلامي. به گوشه اي ازين همه مي نگريم:

الف: فرهنگ قرآني: هيچ بدعتي نيست مگر اينکه مهدي (ع) آن را ريشه کن خواهد کرد و هيچ سنتي نيست مگر اينکه مهدي آن را احياء مي کند. [13] و... موقعي که قرآن را تابع هوي و هوس خويش کنند، مهدي (ع) خواسته ها را تابع قرآن ميکند. [14] .

ب: عدالت عمومي: ساکنان زمين و آسمان از مهدي (ع) راضي هستند. مهدي (ع) مال را بطور مساوي تقسيم مي نمايد و قلبهاي امت محمد (ص) را از بي نيازي پر خواهد کرد و عدل آن حضرت، مردم را فرا خواهد گرفت. [15] .

ج: اقتصاد سالم: بهنگام رستاخيز قائم ما، آنچه هست درستي و يگانگي است تا آنجا که هر کس هر چه نياز دارد از ديگري مي ستاند و از مال او بي هيچ ممانعتي استفاده مي کند. [16] . و در آن هنگام بر همگان واجب است که بيکديگر وسايل رسانند و نيرو بخشند. [17] و آن روز، سور گرفتن مسلمان از مسلمان رباست. [18] .

و...



[ صفحه 46]



مي بينيم بسياري از اين نکته ها، همانهايند که امروز حکومت شناسان جهان آنها را شرط رهبري دلخواه مي دانند. [19] .

پس امام (ع) با بودن خويش، امکان انسان کامل بودن را باز مي نماياند و با قيام خويش، چگونگي مسلمان زيستن را. و اين هر دو، محتاج آنست که خود را ديگر گونه سازيم تا شايسته زندگي در دولتش باشيم، که بايد حکومتي صالح باشد و مردمي صالح، تا وارث زمين باشند: رو بتحقيق در زبور، پس از ذگر نوشتيم که زمين را بندگان صالح ما به ارث خواهند برد... [20] .

4- امام (ع) اگر چه غيبت اختيار کرد، ولي باز امام بود و مسئوليتي متين بر دوشش نهاده شده بود. او همواره در کار مردمان نظر داشت تا که دين خدا و راه رسول او (ص) به کجي نگرايد. ولي بي گمان تاريخ هر جامعه، لکه هاي ننگي نيز بدامن دارد، و تاريخ شيعه نيز. لکن امام (ع) همواره راهها و چاهها را به بزرگان اين راه نموده است، و نيز مي نمايانده. نگاهي بتاريخ تشيع ايين شگفتي را بر مي انگيزد که چگونه بر سر هر دو راهي که يکراه آن به دره گمراهي مي انجاميده است، دستي نيرومند رهروان را براهي ديگر مي افکنده. و اين را، آن بزرگاني که درک کرده اند، نگاشته اند. و بدين سبب است که شيعه با اين ضعف و بي برگي، و بسياري مخالفينش سر بلند مانده و خواهد ماند. براي نمونه مي توان مسئله مدعيان مهدويت را نام برد، اگر پا بپاي زمان از آغاز غيبت به اينسو بيائيم در مي يابيم که هر گاه فردي ادعائي دروغين در اين باب مي کرده است،



[ صفحه 47]



بزرگان و هوشمندان شيعه از طريق امام عصر (ع) آگاه مي شده و در موقع لزوم، پيام حضرتش را به مردم مي نمايانده اند. [21] .

پس امام مهدي (ع) رهبري شيعيان را در دست دارد ولي از آنجا که به دلائلي چند ناگزير از ناشناخته ماندن است مي بايد اين رهبري را بوسيله افرادي مورد اعتماد و آشنا به فرهنگ اسلامي انجام دهد: يک رهبري دقيق از جانب امام (ع) و بدست دانشمندان دين: جريان امور و احکام بايد بدست علماء داناي به خدا و امناء بر حلال و حرام او باشد... [22] .

و اينکه در هيچ دوراه اي دانشمندان شيعه را نرسيده است که در مسائل اعتقادي و زير بنائي اختلاف حاصل کنند، خود گواهي است بر اينکه اين همه، زير نظر يک هدايتگر بزرک مي زيسته و مي زيند. هموکه حق را به همه مي نماياند و بزرگان را بدان راه، رهنمون مي گردد. پس امام (ع) در عين پنهاني، وظيفه رهبري جامعه و نگرش در احوال مردمان را بدوش دارد و آنان را از طريق عالمان راستين دقيقا رهبري مي کند و در حقيقت، امام، واسطه ميان خداوند و ايشان است و آنها واسطه ميان امام و خلق. خداوند اينان را پايدار بدارد. همان عالماني را که گاه با گمنامي و گاه با عزت و گاهي بر سبيل شهادت از دنيا رفته اند ولي هرگز راه خود را که رهبري آشکار شيعيان، در هنگام غيبت است. از ياد نبرده اند و چه بسا از آنان که درين راه دشنام خلق را بجان خريده اند و مرگ را. و اينانند دعوت کنندگان به خير: و لتکن منکم امه يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف



[ صفحه 48]



و ينهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون. [23] .

5- رابطه اي که ميان انسان و خدايش برقرار است، رابطه اي نابرابر است چرا که از اينسو تنها بندگي است و دستهاي نياز، و از آن سو همه فيض است و بخششش. اما در عين حال، اين بشر محتاج هرکز نتوانسته است ادعا کند که شايستگي ايستادن در برابر پروردگارش را دارد، همانطور که هرگز نتوانسته مطمئن باشد که راهش صد در صد بر راه حق منطبق است. پس اين انسان غير معصوم را نشايد که مستقيما از معنويت بي انتهاي خدائي يعني فيض الهي بهره گيرد. و حتي آنانکه در جامه عرفان خزيده اند، اگر ادعا کنند که به نفس خود از ذات بي انتهايش فيض ستانده اند سخني به گزاف گفته اند چرا که شراره اي از فيض او بر سر کوه طور آن مي آورد که هوش از سر موسي (ع) مي ربايد. و انسان به سختي طور کجا تواند بود؟ پس، ميان خداوند و سپهر واسطه اي بايد که همچون مجرائي و ظرفي، فيض خدا را باز گيرد و به خلق، آن قدر که لايق آنند بنماياند. از سوي ديگر بينش اصيل اعتقادي و معارف حقه تنها از طريق امام معصوم است که به آدميان مي رسد. و مي بايست که مبناهاي اعتقادي تنها از اين راه - راه امامان بر حق - خواسته شود که: آموختن معارف و مباني اعتقادي از راهي جز راه امامان (ع)، برابر است با انکار ايشان. [24] .

آري اينانند پيام آوران حق که بايد رو بسويشان داشت و: چيست بعد از حق، مگر گمراهي...؟ [25] .



[ صفحه 54]




پاورقي

[1] احمد کسروي تبريزي، بهائي گيري / 12.

[2] از مصاحبه پروفسور کربن با علامه طباطبائي.

[3] ابن بطوطه در سفر نامه اش نقل مي کند که هر صبح جمعه حدود يک صد مرد مسلح سوار بر اسب در مقابل مسجد مي ايستادند و فرياد مي زدند: (اي حجت خدا خروج کن که فساد همه جا را گرفته) در حالتي که همگي آماده نبرد بودند.

[4] حکومت مهدي فاطمي در مصر، احتمالا مي تواند نمونه اين شاخه باشد.

[5] در اين مورد رجوع کنيد به ذهنيت مستشرقين و اصالت مهدويت، حسين منتظر.

[6] تکفير سيد رشتي را در بيان فارسي ص 176 و از آن سيد باب را در ضمن سطور زير مي توان يافت: شهداء الفضيله، ذيل نام (شهيد ثالث).

[7] از سردمداران اين گروه، کسروي تبريزي را بايد نام برد، در کتابش بهائيگيري.

[8] براي نمونه به کتاب دانشمندان عامه و مهدي موعود رجوع کنيد از آقاي دواني.

[9] براي مدارک بيشمار اين روايت به المهدي آيه الله صدر - رجوع کنيد.

[10] و من يقنط من رحمه ربه الا الضالون. (سوره حجر آيه 56).

[11] بلي لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه. (نهج البلاغه ج 3).

[12] لئلا يحتج احد علي الله عز و جل انه ترکه بغير حجه لله عليه (کافي ج يک / 180).

[13] عقد الدرر، فصل يک از باب چهارم.

[14] علي (ع)، ينابيع الموده ص 437.

[15] حضرت رسول (ص)، اسعاف الراغبين، ص 151.

[16] امام باقر (ع)، الاختصاص، ص 24.

[17] امام صادق (ع)، وسايل الشيعه، ج 2، کتاب العشره.

[18] امام صادق (ع)، وسايل الشيعه، ابواب التجاره. بنقل از: در فجر ساحل، ص 38 از محمد حکيمي.

[19] درين زمينه مي توان به آثار اين حکومت شناسان رجوع کرد. براي مثال به: جامعه و حکومت از مک آيور.

[20] و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر ان الارض يرثها عبادي الصالحون. سوره انبياء آيه 105.

[21] براي مثال به بخش مدعيان مهدويت از بحار - الانوار رجوع کنيد.

[22] (تحف العقول / 169 از امام حسين (ع): يا علي: مجاري الامور و الاحکام علي ايدي العلماء بالله و الامناء علي حلاله و حرامه.

[23] سوره آل عمران آيه 104.

[24] امام عصر: طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانکارنا (چهل سخن / 247).

[25] و ماذا بعد الحق الا الضلال (سوره يونس آيه 32).