اصلاح نظام قانون گذاري جهان
گفته شد که اصلاح نظام مديريتي جهان (که داراي دو رکن است: وحدت مديريت و مديريت توحيدي)، يکي از عوامل مهم و اساسي در نجات بشر از خطر نابودي و انحطاط هست، اما نجات بشر به اين دو رکن منحصر نمي شود. رکن سوم نجات بشر، اصلاح قانون و نظام قانونگذاري است. قانون، نقش مهم و تعيين کننده اي درسرنوشت بشردارد و لذا نمي توان آن را ناديده گرفت. به همين جهت، بحث نجات در اين زمينه پيگيري ميشود. در محور قانون بايد دو اصلاح صورت پذيرد: يکي از جهت شمول و فراگيري و ديگري از جهت محتوا و مضمون.
الف) وحدت قانون
همانند بحث مديريت، در حوزه ي قانون نيز بايد به «وحدت» رسيد و تعدد قانون را به «وحدت قانون» تبديل کرد. تعدد قانون مي تواند منشأ ناهماهنگي، ناسازگاري و در نهايت، منشأ تنازع و خشونت شود. اما وحدت قانون، اين زمينه را برمي چيند و هماهنگي، سازگاري و برادري را به ارمغان مي آورد. در بحث وحدت مديريت گذشت که برخي از دانشمندان، معتقدند جهان بايد داراي «پارلمان» و «نهاد قانون گذار» باشد. اين به خاطر ايجاد وحدت و يکپارچگي در قوانين جهان است. در حکومت حضرت مهدي (عج) نيز همين امر به چشم مي خورد. آن چه در روايت ها، درباره ي فراگير شدن اسلام و حاکم شدن قرآن و سنت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در
حکومت جهاني آن حضرت آمده است، در همين راستا قرار دارد. امام صادق (عليه السلام) در اين باره به مفضل بن عمر فرموده است:
«فوالله يا مفضل ليرفع عن الملل و الاديان الاختلاف ويکون الدين کلمة واحدة کما قال الله عزَّوجلَّ: إنَّ الدين عند الله الإسلام [1] به خدا سوگند اي مفضل که او اختلاف ميان ملت ها و اديان را برمي چيند و دين، «واحد» مي شود همان گونه که خدا فرموده است: دين (حقيقي) در نزد خدا، اسلام است.»
«وحدت دين و قانون» يکي از ضروريات جهان متمدن ـ به معناي حقيقي کلمه ـ است که در سايه ي حکومت جهاني حضرت مهدي (عج) محقق خواهد شد.
ب) قانون توحيدي
وحدت قانون به تنهايي قادر به تأمين صلح و ثبات جهان نيست. قانون واحد، اگر از نظر محتوا، عادلانه، منصفانه و واقع گرايانه نباشد و در مسير صحيحي قرار نگرفته باشد، نخواهد توانست خطرات پيرامون بشر را دور سازد و سعادت بشر را به ارمغان آورد. لذا متن، محتوا و مبناي قانون اهميت دو چندان پيدا مي کند.
حکومت، تدبيرگرِ «امور مردم» است.و دين نيز آن را پذيرفته و در ادبيات قرآن و حديث از آن به عنوان «اَمر الناس» ياد و با تعبيرهايي چون: «امرهم»، «امرکم»، «امر المسلمين» خوانده شده است. مثلا قرآن کريم در باره ي مسأله ي مشورت مي فرمايد: وأمرهم شوري بينهم [2] وکارهايشان بصورت مشورت ميان آنهاست.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله) مي فرمايد:
«ليوشک رجل أن يتمنّي أنّه خرّ من الثريا ولم يل من «أمر الناس» شيئاً.» [3] .
«ما من أمير يلي «أمر المسلمين»....» [4] .
«لن يفلح قوم اسندوا «أمرهم» إلي النساء» [5] .
حضرت علي (عليه السلام) نيز هنگامي که «حذيفة بن اليمان» را به امارت مداين منصوب مي کرد، در نامه اي به مردم اين منطقه چنين نوشت: «إنّي ولّيت «أمورکم» حذيفة بن اليمان...» [6] و به «محمد بن ابي بکر»، هنگام نصب او براي امارت مصر چنين نوشت: «فإذا ولّيتک ما ولّيتک من «أمر الناس»...» [7] .
پس مأموريت حکومت، تدبير امور مردم است و در اين باره اختلافي ميان انديشه هاي ديني و غير ديني وجود ندارد. حکومت ديني دشمن مردم و مخالف سامان امور مردم نيست تا فقط براي تأمين منافع خدا يا حاکمان آمده باشد. مأموريت حکومت ديني سامان دهي امور مردم است. تفاوت اساسي ميان حکومت الهي و حکومت طاغوتي در ملاک تدبيرگري است. در انديشه هاي غير الهي، برخي، امور مردم را با امر سلاطين تدبير مي کردند (سلطنت) و برخي هم اينک معتقدند که امور مردم را بايد با امر مردم (يعني قانون مردمي) سامان داد. (دموکراسي در قانون گذاري). اين، منطق کساني است که خداي متعال در باره ي آنان فرموده است:
وَجَعَلناهم أئمَّةً يَدعونَ إلي النّارِ [8] و ما آنان را پيشواياني قرار داديم که مردم را به سوي دوزخ فرا مي خوانند.
امام صادق (عليه السلام) در باره ي ويژگي چنين پيشواياني مي فرمايد:
«يقدمون أمرهم قبل أمر الله وحکمهم قبل حکم الله ويأخذون بأهوائهم خلاف کتاب الله عزّوجلّ [9] فرمان مردم را بر فرمان خدا و حکم مردم را بر حکم خدا مقدم مي دارند و خواسته هاي هوس آلود آنان راملاک عمل خويش قرار مي دهند نه کتاب خدا را!»
اما انديشه ي ديني معتقد است که امور مردم را با «امر مردم» (يعني قانون مردمي) نمي توان سامان داد و بايد به قانون الهي عمل کرد. قرآن کريم اينان را هدايت گر واقعي جوامع معرفي مي کند و مي فرمايد:
وَجَعَلناهُم أئمَّةً يَهدونَ بِأمرِنا [10] و ما آنان را پيشواياني قرار داديم که مردم را به وسيله ي «امر ما» هدايت مي کنند.
امام صادق (عليه السلام) با تلاوت آيه ياد شده، به دنبال آن فرمود:
«لا بأمر الناس، يقدمون أمر الله قبل أمرهم وحکم الله قبل حکمهم [11] نه به خواست مردم فرمان خدا را بر فرمان مردم و حکم خدا را بر حکم مردم مقدم مي دارند.»
در مقام تقابل ميان خواست مردم و خواست خدا، همان گونه که از آيات و احاديث ياد شده مشهود است، دو دسته فرمان روا وجود دارند يک دسته «پيشوايان نار» هستند که به خواست و نظر مردم عمل مي کنند، نه خواست خدا. دسته ي دوم، «پيشوايان نور» هستند که به خواست خدا عمل مي کنند، نه خواست مردم. قرآن کريم در باره ي تکليف ما در مقام تقابل و تعارض، مي فرمايد:
وما کان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضي الله ورسوله أمراً أن يکون لهم الخيرة من
أمرهم ومن يعصِ الله ورسوله فقد ضلَّ ضلالا مبيناً [12] هنگامي که خدا و رسول او امري داشتند (که مخالف نظر آنان بود)، هيچ زن و مرد با ايماني نبايد به امر خودشان عمل کنند، و هرکس سر از فرمان خدا و پيغمبرش برتابد،بدون شک به گمراهي آشکاريگرفتار شده است.
در اين آيه به مقدم بودن «امر خدا و رسول او» بر «امر مردم» تأکيد و تصريح شده است. قرآن کريم معتقد است اين تقدم دقيقاً در راستاي منافع مردم است:
وَاعلَموا أنَّ فيکُم رَسولُ اللهِ، لَو يُطيعُکُم في کَثير مِنَ الأمرِ لَعَنِتُّم [13] اي اهل ايمان اگر پيامبر در بسياري از امور به نظر شما عمل مي کرد، شما خود به زحمت مي افتاديد. [14] .
همچنين در آيه ي ديگري،خداي متعال روشن ميسازدکه تبعيت از خواسته هاي نفس،مساوي با هلاکت ونابودي است،و اين يعني بطلان نظريه ي دموکراسي در قانون و ناکار آمدي آن در نجات بشر: ولو اتّبع الحق أهواءهم لفسدت السماوات والأرض ومَن فيهنّ [15]
اگرحق (خداي) ازخواسته هاي آنان پيرويميکرد،آسمانها و زمين و هر آن چه در آنها وجود دارد«نابود» ميشد.
اين آيه ها به خوبي روشن مي سازد که تقدم حکم خداي حکيم، به معني استبداد نيست که تأمين کننده ي منافع حاکمان و اولياي دين باشد. هنگامي که سخن به تبعيت و اطاعت از خداي متعال و معصومين (عليهم السلام) مي رسد، برخي افراد کم اطلاع تصور مي کنند که اين قبيل احکام، احکامي استبدادي هستند که در آن ها منافع مردم به پاي منافع حاکمان ذبح مي شود! و اکنون دوره ي احکام استبدادي به سر آمده است! و... لذا بايد به سوي احکام دموکراتيک حرکت کرد تا منافع مردم تأمين شود!
سخن اين گروه دوجنبه دارد:يکي«هدف»که تأمين منافع مردم باشد وديگري«وسيله»که دموکراتيک کردن قوانين باشد.جنبه ي اول، صحيح و مورد قبول است. اما جنبه ي دوم صحيح نيست. آنان مي پندارند راه تأمين منافع مردم وجلوگيري از ستم به آنان، دموکراتيک کردن قانون و تنظيم قوانين بر اساس خواست مردم است. اشتباه اين انديشمندان در اين استکه ميان «خواست مردم» و «منافع» آنان، رابطه ي قهري و تخلف ناپذيري قائل هستند،حال آنکه اين قاعده، هميشگي نيست. اگر مبناي قانون، خواست مردم باشد، منافع آنان به خطر ميافتد و اگرمبناي قانون، خواست خدا باشد،قطعاً مصلحت و منافع آنان تأمين ميشود، هر چند خواست وهوس آنان ناديده گرفته شود. قرآن کريم در باره ي اصل عدم تطابق ميان خواست ومنافع آنان ميفرمايد: وعسي أن تکرهوا شيئاً و هو خيرلکم و عسي أن تُحبّوا شيئاً و هو شرّ لکم [16] و در ادامه با اشاره به منشأ اين ناهماهنگي که نقصان دانش بشر است، به علم الهي اشاره مي کند و مي فرمايد: والله يعلم و انتم لا تعلمون. [17] .
اهل بيت (عليهم السلام) «تبعيت از هواي نفس» را به عنوان يکي از عوامل هلاکت و نابودي معرفي کرده اند. اين حقيقت در بسياري از روايت ها، با تعبير «هوي متبع» [18] و «هوي مضل» [19] آمده است.امام علي (عليه السلام) «طاعة الشهوة» [20] و «برآوردن خواسته هاي نفس» [21] را از موجبات هلاکت و نابودي مي داند:
«إذا غلبت عليکم أهواؤکم أوردتکم موارد الهلکة [22] هرگاه هوس برشما غلبه کند، شما را به هلاکت مي کشاند.»
«لن يهلک العبد حتي يؤثر شهوته علي دينه [23] هرگز بنده اي نابودنميشود،مگراين که هوسش را بردينش ترجيح دهد.»
«من أطاع هواه هلک [24] هر کس از هواي نفسش پيروي کند، نابود مي شود.»
«من فارق الحق هلک [25] هر کس از حق جدا شود، نابود مي شود.»
«من رکب الباطل أهلکه مرکبه [26] هر کس بر باطل سوار شود، مرکبش او را نابود خواهد کرد.»
«هلک من أضلَّه الهوي [27] نابود است کسي که هواي نفس او را گمراه کند.»
حضرت علي (عليه السلام) ـ که تاريخ را به دقت مطالعه کرده است ـ [28] بر اين باور است که هواي نفس يکي از عواملي است که هم تمدن ها و جامعه هاي پيشين را نابود
کرده است و هم آيندگان را به نابودي مي کشاند. [29] به همين جهت از ديدگاه اديان، قانون گذاري مخصوص خداي متعال است: إن الحُکم إلاّ لله. [30] مرحوم علامه ي طباطبايي در تفسير اين آيه مي نويسد:
«إنَّ القرآن يري أنَّ الحکم يختص بالله تعالي و ليس لأحد أن يبادر إلي تشريع حکم و وضعه في المجتمع الانساني [31] قرآن معتقد است «قانون گذاري» مختص خداي متعال است و هيچ يک از بندگان او حق قانون گذاري براي جامعه ي بشري را ندارد.»
عمل کردن به خواسته هاي بشر،سرنوشت او را به شدت تهديد مي کند، و اما اگر به فرمان خدا عمل شود و امور مردم با قانون الهي تدبير شود،ايمني امور بشر فراهم ميشود و از خطرات تهديد کننده، نجات مييابد. امام علي (عليه السلام) ميفرمايد:
«إنَّ الله بعث رسولا هادياً بکتاب ناطق وأمر قائم، لا يهلک عنه إلاّ هالک... إنّ في سلطان الله عصمة لأمرکم [32] خداي متعال پيامبري هدايت گر با کتابي گويا و دستوري استوار (براي هدايت مردم) بر انگيخت که جز تبهکاراني که با آن مخالفت کنند، نابود نمي شوند... به راستي که مصونيت و ايمني امور شما در حاکميت الهي است.»
در اين حديث شريف به خوبي ميان حاکميت قانون الهي و مصلحت امور مردم تلفيق شده است که محصول آن سامان يافتن امور مردم است. امور بشر را بايد با قوانين الهي تدبير کرد نه با قوانين بشري، محصول تدبير امور مردم با قوانين الهي،سامان يافتن امور خود مردم است. تدبير امور مردم با قوانين بشري به سرانجام مطلوب نخواهد رسيد.
آن حضرت در باره ي رابطه ي ميان دين مداري و نجات مي فرمايد:
«من لا دين له لا نجاة له [33] هر کس دين ندارد، راه نجاتي براي او نيست.»
«النجاة مع الإيمان [34] نجات با ايمان است.»
«بالإيمان تکون النجاة [35] به وسيله ي ايمان، نجات حاصل مي شود.»
«ملاک النجاة لزوم الايمان و صدق الايقان [36] نشانه ي رستگاري، پاي بندي به ايمان و برخورداري از يقين صادقانه است.»
با توجه به وجود رابطه ميان «حق» با دين و ايمان، [37] در پاره اي از روايت ها نجات بشر در گرو «حق گرايي» و «حق پويي» دانسته شده است. امام علي (عليه السلام) در اين باره فرموده است:
«الزموا الحقّ تلزمکم النجاة [38] همواره با حق باشيد تا نجات همواره با شما باشد.»
«إنَّک إن أطعتَ الله نجاک [39] بدون شک اگر از خدا اطاعت کني تو را نجات خواهد داد.»
«من عمل بالحقّ نَجا [40] هر کس به حق عمل کند نجات مي يابد.»
«کن عالماً بالحق عاملا به ينجک الله سبحانه [41] حق شناس و حق پو باش تا خداي منزه تو را نجات بخشد.»
به همين جهت آن حضرت در حديثي مردم را به پذيرش دستورهاي خدا و وليّ خدا سفارش کرده است:
«سلّموا لأمر الله و أمر وليّه فإنّکم لن تضلّوا مع التسليم [42] پذيراي فرمان خدا وفرمان وليّ او باشيدکه بااين پذيرش هرگزگمراه نخواهيد شد.»
بر همين اساس در اصل دوم قانون اساسي در باره ي مسأله ي حاکميت و قانون آمده است:
«جمهوري اسلامي ايران، نظامي است بر پايه ايمان به:
1 ـ خداي يکتا لا اله الاّ الله و اختصاص حاکميّت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر او.
2 ـ وحي الهي و نقش بنيادي آن در بيان قوانين...»
در اين اصل، «تشريع» از آن خدا دانسته شده و همان طور که در روايت ها آمده است «تسليم» در برابر آن نيز الزامي شمرده شده است. يکي از تفاوت هاي بنيادين تفکر اسلامي با تفکر غربي مسأله ي تسليم است. مسلمان يعني کسي که تسليم فرمان خدا است و اين چيزي است که فرهنگ غربي با آن بيگانه است. فرهنگ غربي، از يک سو به بزرگ نمايي انسان و از سوي ديگر به کوچک نمايي خدا پرداخته است، و اين ره آوردي جز «استکبار افراد بشر» ندارد و اين همان چيزي است که از آن به عنوان «اُمانيسم» [43] ياد مي شود. اُمانيسم تفسيري استکباري از انسان است که بشر را از وادي امن بندگي خدا مي راند و از زلال روح فزاي عشق به خدا محروم مي سازد.
بسياري از انسان ها در مسأله ي «خالقيت» موحّد هستند و خداي متعال را به عنوان «آفريدگار» قبول دارند، اما در «ربوبيّت» مشرک اند، يعني حاکميت شريعت الهي را برنمي تابند. قرآن کريم در اين باره مي فرمايد:
ولئن سألتَهم مَن خلق السموات والأرض ليَقُولُنّ الله قل أفرأَيتُم ما تَدعون من دون الله [44] واگر از آن ها بپرسي: چه کسي آسمان ها و زمين را آفريده است؟ حتماً مي گويند: خدا! بگو: آيا هيچ در باره ي معبودهايي که غير از خدا مي خوانيد، فکر مي کنيد؟
همان طور که از آيه ي شريفه برمي آيد، مشرکين، خداي متعال را به عنوان «آفريدگار» قبول دارند، اما به عنوان «پروردگار» نه. پذيرش آفريدگاري خدا، هزينه اي در بر ندارد. آفريدن، مسأله اي است که اتفاق افتاده و زمان آن گذشته است و پذيرش آن مشکلي ايجاد نمي کند. اما مسأله ي ربوبيّت و پروردگاري اين گونه نيست. پذيرش پروردگاري خدا، سراسر زندگي انسان را تحت تأثير خود قرار مي دهد و به همين جهت در برابر آن مقاومت مي کنند.
در آيه ي شريفه، نفي ربوبيت و پروردگاري خدا، مساوي با پذيرش عبوديّت هاي متعدد ديگر دانسته شده است. اين گونه نيست که ره آورد گريز از خدا، ورود به وادي آزادي مطلق باشد، بلکه بر عکس، فرار از عبوديت خدا، مساوي با گرفتار شدن در چنبره ي اسارت آور و ذلّت بار هزاران ارباب گوناگون و خشن است. خداي متعال معبودهاي غير الهي را با دو ويژگي معرفي مي کند:
ويژگياول: متفرق وگوناگون: أ أرباب متفرقون خير أم الله الواحد القهار [45] آيا خدايان پراکنده بهترند يا خدايِ يکتايِ پيروز؟
ويژگي دوم: خشن و ستيزه جو: ضرب الله مثلا رجلا فيه شرکاء متشاکسون و رَجُلا سَلَماً لِرَجُل هل يتساويان مثلا [46] خدا مَثلي زده است:مردي راکه مملوک شريکاني استکه درباره او پيوسته با هم به مشاجره مشغولند،ومرديکه تنها تسليم يک نفر است آيا مَثل آندو يکسان است؟
آنان که از بند بندگي خدا مي رهند، در دام هاي هزاران صياد جلاد گرفتار مي شوند و آنان که سر بر آستان خدا نمي سايند، سر سپرده ي هزاران ويرانه مي شوند اين کجا و آزادي کجا؟! در هر دو آيه ي ياد شده، خداي متعال با ويژگي «وحدت» و «سلامت» توصيف شده است. به راستي وحدت کجا و تفرّق کجا؟! اطمينان نفس کجا و اضطراب کجا؟!
گذشته ازاصل دوم قانون اساسي،در اصل چهارم،در باره ي حاکم بودن احکام الهي بر همه ي قوانين کشور،آمده است:
«کلّيه قوانين و مقررات مدني، جزايي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غير اين ها بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. اين اصل بر اطلاق يا عموم همه اصول قانون اساسي و قوانين و مقرّرات ديگر حاکم است...»
به هر حال، از ديدگاه دين، ربوبيت نيز از آن خدا است و انسان موحّد، تسليم شريعت الهي است، زندگي خود را با برنامه ي دين تنظيم مي کند و احکام الهي را بر همه ي امور مقدم مي دارد.
تمدن مادي گراي ديروز و امروز، همواره هواي نفس را قانون مند کرده است. قانون گذاري در تمدن مادي، مساوي با قانون مند کردن تمايلات نفساني است، و اين فساد بزرگي است که با انقلاب حضرت مهدي (عج) اصلاح مي شود. کتاب قانون حکومت آن حضرت، قرآن کريم است و اين امري است که در روايت هاي عصر ظهور به آن تصريح شده است. آن حضرت خود درخطبه ي هنگام ظهور مي فرمايد:
«... فإنّي أدعوکم إلي الله وإلي رسوله والعمل بکتابه وإماتة الباطل وإحياء سنته [47] من شما را به سوي خدا و به سوي رسول او و عمل به کتاب او و ميراندن باطل و زنده کردن سنت او فرامي خوانم.»
در اين حديث شريف به صراحت اعلام شده استکه ملاک عمل آنحضرت،کتاب خدا وکلام رسول او است. امام باقر (عليه السلام) ميفرمايد:
«يُبايع الناس بأمر جديد و کتاب جديد و سلطان جديد من السماء [48] با مردم بيعت مي کند براي امر جديد و کتاب جديد و حاکميت جديد آسماني.»
«إنَّ قائمنا إذا قام، دعا الناس إلي أمر جديد کما دعا إليه رسول الله (صلي الله عليه وآله) [49] قائم ما هنگامي که قيام کند، مردم را به يک امر جديد فرامي خواند، همان گونه که رسول خدا (صلي الله عليه وآله) چنين کرد.»
امام صادق (عليه السلام) فرموده است:
«إذا قام القائم، جاء بأمر جديد کما دعا رسول الله (صلي الله عليه وآله) في بدو الإسلام إلي أمر جديد [50] هنگامي که (امام) قائم قيام کند، سخن جديدي خواهد آورد، همان گونه که رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در آغاز اسلام مردم را به سخن جديدي فراخواند.»
«إذا قام القائم (عليه السلام) جاء بأمر غير الذي کان [51] هنگامي که (امام) قائم قيام کند، سخن جديدي غير از آن چه هست، مطرح خواهد کرد.»
در همه ي اين روايت ها صحبت از «سخن جديد» و «شعار جديد» به ميان آمده است و در پاره اي از آنها اشاره شده است که جديد بودن اين سخن، همانند جديد بودن سخن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) در آغاز بعثت مي باشد. پيش از بعثت، عصر جاهليت بود و «شعار نبوي»، سخن جديد و شعار جديد به شمار مي رفت. حال اگر شعار مهدوي نيز ـ که همان شعار توحيدي پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله) است ـ در هنگام ظهور، جديد تلقي شود، به اين معني خواهد بود که عصر غيبت، عصر جاهليت جديدي است: «جاهليت مدرنيته». تنها کاري که تمدن مادي کرده، دو چيز است: يکي «مدرنيزه کردن» جاهليت قديم و ديگري «تئوريزه کردن آن». همان گونه که رسول اکرم (صلي الله عليه وآله) سخن جديدي آورد و فساد جاهليت قديم را «اصلاح» کرد، حضرت مهدي (عج) نيز با همان سخن فساد جاهليت مدرن را «اصلاح» خواهد کرد. جديد بودن شعار حضرت مهدي (عج)، نه نسبت به شعار رسول خدا (صلي الله عليه وآله)،که نسبت به شعار جاهليت پيش از ظهور است،در آخرين حديث ياد شده، آمده بودکه شعار او غير از آن چيزي است که جريان دارد.
شعار حضرت مهدي (عج) همان شعار اصيل اسلام است، ولي نسبت به جريان حاکم بر عصر غيبت، جديد و تازه است اين نشان مي دهد که قيام آن حضرت، قوانين بشريِ غير الهي را ـ که جهان را در چنبره ي سياه خود گرفتار کرده است ـ برمي چيند و قانون اسلام را جاي گزين مي کند.در همين باره امام باقر (عليه السلام) فرموده است:
«يهدم ما قبله کما صنع رسول الله (صلي الله عليه وآله) ويستأنف الاسلام جديداً [52] (حضرت مهدي (عليه السلام)) همانند پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله) آن چه را که از قبل وجود دارد، برمي چيند و اسلام را از نو بر پا مي کند.»
قانون، نقش تعيين کننده اي درسرنوشت بشردارد. نجات بشر و تأمين چشم انداز روشني براي آينده ي او درگرو اصلاح قانون ونظام قانون گذاري جهان است واين اصلاح دو بخش دارد: «وحدت قانون» و «قانون توحيدي» و اين چيزي استکه درحکومت حضرت مهدي (عج) اتفاق مي افتد.
پاورقي
[1] المجلسي، [العلامة] محمد باقر، بحار الانوار، ج 53، ص 4.
[2] الشوري: 42/38.
[3] الحاکم النيسابوري، محمد بن عبدالله، المستدرک علي الصحيحين، دارالکتب العلمية، بيروت، لبنان، ج 4، ص 102، ح 7015.
[4] القشيري النيسابوري، مسلم بن الحجاج، الصحيح، دار الحديث، قم، ج 1، ص 126، ح 229.
[5] الصدوق، [الشيخ] محمد بن علي بن بابويه القمي، عيون أخبار الامام الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 53.
[6] الديلمي، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، الأعلمي، بيروت، لبنان، ص 322.
[7] المفيد، [الشيخ] محمد بن محمد بن النعمان، الامالي، ص 266، ح 3.
[8] القصص: 28/41.
[9] الکليني، [ثقة الاسلام] محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 216، ح 2.
[10] الانبياء: 21/73.
[11] الکليني، [ثقة الاسلام] محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 216، ح 2.
[12] الاحزاب: 33/36.
[13] الحجرات: 49/7.
[14] مرحوم علامه ي طباطبايي، در تفسير اين آيه مي فرمايد: «مضمون اين آيه آگاه کردن مؤمنين به اين حقيقت است که خداوند متعال آنان را در راه رُشد قرار داده است و به همين جهت ايمان را در قلب هاي شان زينت داده و محبوب آنان قرار داده، و کفر و فسق و سرکشي از فرمان خدا را منفور دل آن ها قرار داده است، پس بر مؤمنين لازم است فراموش نکنند که در ميان آنان پيامبري هست که از جانب خداوند تأييد مي شود و هرگز به جاي راه رُشد و سعادت، گام در راه تباهي نمي گذارد، پس بر آنان است که از فرامين او اطاعت کنند و هر چه را او مي خواهد آنان نيز بخواهند و هر آن چه را او انتخاب مي کند برگزينند و اصرار نورزند که او از نظرها و خواسته هايشان پيروي کند که اگر چنين کند، مردم خود به زحمت افتاده و نابود مي شوند». الطباطبائي، [العلامة] سيد محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، اسماعيليان، قم، ج 26، ص 312.
[15] المؤمنون: 23/71.
[16] البقرة: 2/216. يعني: «و چه بسا چيزي را خوش نداشته باشيد حال آن که خيرِ شما در آن است و چه بسا چيزي را دوست داشته باشيد حال آن که شرّ شما در آن است».
[17] همان. يعني: «و خدا مي داند و شما نمي دانيد».
[18] ر. ک: الصدوق، [شيخ] محمد بن علي بن بابويه القمي، الخصال، ص 84، ح 10 و 11.
[19] ر. ک: الخطيب البغدادي، احمد بن علي، تاريخ البغداد، ج 3، ص 90.
[20] الآمدي، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، دانشگاه تهران، تهران، ح 4665.
[21] همان، ح 5097.
[22] پيشين، ح 4020.
[23] پيشين، ح 7449.
[24] پيشين، ح 7701.
[25] پيشين، ح 7394.
[26] پيشين، ح 8221.
[27] پيشين، ح 10026.
[28] ر. ک: نهج البلاغة، نامه 31.
[29] ر. ک: الثقفي الکوفي، ابراهيم بن محمد، الغارات، ج 2، ص 501.
[30] يوسف: 12/40. يعني: «حکم تنها از آن خداست».
[31] الطباطبائي، [العلامة] سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 10، ص 85.
[32] نهج البلاغة، خطبه 169.
[33] الآمدي، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، ح 8761.
[34] همان، ح 891.
[35] پيشين، ح 4206.
[36] پيشين، ح 9867.
[37] ر. ک: الحج: 22/62 و لقمان: 31/30.
[38] الآمدي، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، ح 2485.
[39] همان، ح 3806.
[40] پيشين، ح 7739.
[41] پيشين، ح 7188.
[42] پيشين، ح 5606.
[43] Humanism، مذهب اصالت بشر.
[44] الزمر: 39/38. و ر. ک: العنکبوت: 29/61 و 63 و لقمان: 31/25 و الزخرف: 43/9 و 87.
[45] يوسف: 12 / 39.
[46] الزمر: 39/29.
[47] ابن الحماد المروزي، الفتن، مکتبة التوحيد، ج 1، ص 345، ح 999.
[48] النعماني، محمد بن ابراهيم، الغيبة، ص 262، ح 22.
[49] همان، ص 321، ح 1.
[50] المفيد، [الشيخ] محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد، في معرفة حجج الله علي العباد، ج 2، ص 384.
[51] الطوسي، [الشيخ] محمد بن حسن، الغيبة، ص 473، ح 494.
[52] النعماني، محمد بن ابراهيم، الغيبة، ص 232، ح 17.