بازگشت

فلسفه غيبت


در سال 260 هجري حضرت مهدي عج پدر بزر گوار خود را از دست دادند. در اين ميان جعفر کذاب که برادر امام حسن عسکري و عموي حضرت بود خواست بر برادر خود نماز بخواند و از اين راه خود را بدروغ جانشين برادر بداند. در اين هنگام حضرت که بيش از پنج سال از سن شريفشان نمي گذشت حاضر شدند و جعفر کذاب را به عقب کشيده و فرمودند من براي -



[ صفحه 56]



نماز خواندن سزاوارترم. زيرا که امام راستين پس از پدر، يگانه فرزندش حضرت مهدي خواهد بود. وقتي حضرت نماز را بر پدر بزرگوارشان خواندند اين خبر به گوش بني عباسيان رسيد و آنها را بيش از پيش وادار نمود که حضرت را دستگير کنند. فعاليتها آغاز شد، وقت و بي وقت به منزل حضرت ريخته و مي خواستند اين نور خدا را خاموش سازد. در اينجاست که حضرت مي بايست يکي از اين سه راه را انتخاب نمايد.

1- آن که در همان زمان قيام کند و با ظلم مبارزه کند.

2- آن که بنشيند و مجبور به تقيه گردد.

3- آن که غايب شده و هنگام مصلحت ظاهر شود.



[ صفحه 57]



از آنجا که خدا مي خواهد با اين وجود پر ارزش زمين را پر از عدل و داد نمايد و تحقق چنين امري هم - به مشيت الله و بطور طبيعي - متوقف بر آنست که اول پر از ظلم و جور شود تا آن گاه اصلاح کلي انجام گيرد و هنوز زمين اين چنين لبريز از ظلم نشده بود. پس زمينه اجراي راه اول نبود. توضيح مطلب آن که: اصلاح هميشه تابع خرابي است. اگر خرابي اندک باشد اصلاح هم اندک. و اگر بنيادي باشد اصلاح نيز بنيادي خواهد بود. مثلا اگر گوشه اي از سقف خرابي پيدا کرد هيچ گاه سقف و يا ساختمان را عوض نمي کنند بلکه همان مقدار را ترميم مي نمايند. و اما اگر خرابي از ريشه باشد ناگزير ساختمان را خراب کرده، از نو مي سازند. در روايات هم تاکيد شده که



[ صفحه 58]



اصلاح جهاني حضرت بعد از آنيست که تمامي روي زمين را ظلم گرفته، آن را لبريز کند و چنين امري هنوز هم محقق نشده است. پس ظهور حضرت هم که متوقف بر چنين امري است نبايد زود ترا انجام گيرد و بالنتيجه حضرت نمي بايست در آن زمان قيام کند. راه دوم هم براي شخصيت حضرت مهدي که مي خواهد جهان ظلم را دگرگون سازد صحيح نبود. چون اگر بخواهد در جامعه بوده و غايب نگردد و بر فرض قيام هم مصلحت نباشد ناگزير مي بايست با طاغوتيان صلح و سازشي داشته و با آنان عهد و پيماني ببندد. و اين هم در خور يک رهبر جهاني نخواهد بود. و اين معني را مي توان از جمله اي که در بحث قبل از امام دوم نقل شد که فرمود خداوند مخفي بدارد ولايت او را تا



[ صفحه 59]



از کسب بر گردن او بيعتي نباشد استفاده نمود. چون حضرت قبل از اين جمله در جواب کسي که به مصالحه آن حضرت با معاويه اعتراض کرده بود فرموده است مگر نمي داني براي هر يک از ما عهد و پيماني بر طاغيان زمان ما مي باشد مگر قائم آل محمد عهدي با کسي ندارد پس از اين جمله مي توان استفاده کرد که چون حضرت نبايد عهد و پيماني با طاغوتيان داشته باشد پس راه دوم هم صحيح نبوده و حضرت ناگزير به انتخاب راه سوم بوده و مي باشند. و ديگر اينکه بر فرض حضرت مي خواست راه دوم را هم انتخاب کند نمي توانست چرا که باز هم آنها دست برادر نبودند. چون آنها بوسيله روايات بخوبي مي دا نستند که بالاخره آن کسي که اساس ظلم را بر مي اندازد.



[ صفحه 60]



همين وجود مبارک است. از اين جهت در هر صورت بفکر خام خود قصد شهيد کردنش را داشتند. و حضرت چاره اي جز پنهان شدن را نمي ديد.