بازگشت

روايتي شيرين در ولادت حضرت مهدي


در باب ولادت با سعادت امام دوازدهم حجه بن الحسن العسکري (ع) بنا به روايتي که شيخ طوسي و شيخ صدوق در کتابهاي خود و مسعودي در کتاب اثبات الوصيه و ديگران نيز نوشته اند، بطور خلاصه عرض مي شود: بشر بن سليمان از نواده هاي ابوايوب انصاري است (ابوايوب از اصحاب محترم پيغمبر اکرم است و رسول خدا در مهاجرت به مدينه نخست در خانه او منزل فرمود و مورد احترام اهل بيت نيز مي باشد) در همسايگي حضرت هادي (ع) امام دهم ما است. روزي حضرت دنبالش مي فرستند، کافور، خادم حضرت او را مي طلبد و خدمت امام مشرف مي شود. خودش ناقل حديث است که وقتي خدمت حضرت هادي (ع) رسيدم، به من فرمود جدت به جد ما خدمتها کرد و من مي خواهم خدمتي بتو واگذارم که موجب سعادت تو شود. آن وقت حضرت نامه اي به زبان رومي نوشت و مهر



[ صفحه 41]



مبارکش را پائين نامه زد کيسه زري در آورد که در آن دويست و بيست اشرفي بود فرمود به بغداد برو کنار شط در محلي که برده فروشان جمع مي شوند منتظر باش عمرو ابن يزيد را که ديدي کنيزهائي براي فروش مي آورد در بين آنها کنيزي با اين وصف که به زبان رومي مي نالد و هر کس مي خواهد او را بخرد حاضر نمي شود و به مشتري مي گويد بيجا مال خودت را هدر نده در اين اثنا يک نفر پيدا مي شود سيصد اشرفي بدهد و او را بخرد ولي کنيز حاضر نمي شود و مي گويد اگر مثل سليمان هم بشوي تسليم تو نخواهم شد. برده فروش مي گويد اي کنيز پس تکليف من چيست؟ من مي خواهم ترا بفروشم؟ کنيز گويد عجله نکن هر کس را خواستم مي گويم. آن وقت اين نامه مرا نزد آن کنيز ببر و به او بده بشر گويد همين کار را کردم و کنيز نامه را گرفت خواند بوسيد و بر ديده گذشت و به صاحبش گفت مرا به همين شخص بفروش. خلاصه به همان مبلغي که حضرت هادي (ع) داده بود معامله تمام شد او را با خود به منزل آوردم مرتبا نامه را مي بوسيد - پرسيدم از کجا صاحب اين نامه را مي شناسي؟ گفت اي کم معرفت آيا صاحب نامه را نمي شناسي؟ گفتم چرا او امام من است گفت: من دختر زاده قيصر روم هستم در سن سيزده سالگي



[ صفحه 42]



جدم در صدد بر آمد مرا به عقد برادر زاده اش در آورد مجلس عقد مفصلي فراهم آورد سيصد نفر از کشيشها و هفتصد نفر از امراء و چهار هزار نفر از اعيان و اشراف دعوت شدند تخت بزرگي هم براي جلوس داماد زدند کشيشها مشغول خواندن انجيل شدند که ناگاه زمين لرزه اي شد و پايه هاي تخت لرزيد و شکست صليبها افتاد کشيشها اين مطلب را به فال بد گرفتند و به جدم گفتند از اين داماد صرف نظر کن چون اين مطلب که اتفاق افتاد نشانه از بين رفتن دين مسيح است. قيصر پذيرفت و مجلس ديگري فراهم آورد تا مرا به عقد برادر زاده ديگرش در آورد باز هم همان جريان تکرار شد و از دومي هم صرف نظر کرد. شب در خواب حضرت مسيح و وصيش شمعون الصفا که از حواريين وجد من بشمار مي رود مشاهده کردم حضرت خاتم الانبياء (ص) هم همراه آقائي تشريف آوردند و رو به حضرت مسيح کرده و فرمود مي خواهم با دختر شمعون وصي شما وصلت کنم براي فرزندم حسن. مسيح گفت زهي شرف براي ما است آن گاه پيغمبر (ص) بر تختي قرار گرفت و خطبه عقد را قرائت فرمود. از خواب بيدار شدم ولي جرات نکردم خواب را براي کسي نقل کنم شوق حسن عسکري که در خواب همراه پيغمبر او را ديده بودم در من روز افزون شد به قسمي که از اشتياق بيمار



[ صفحه 43]



شدم پدرم صليبها را حاضر کرد انواع داروهائي که تجويز نمودند فايده نکرد. روزي قيصر نزد من آمد و گفت دخترکم چه ميل داري؟ گفتم چيزي ميل ندارم. گفت چه آرزوئي داري؟ گفتم اگر اسراي مسلمانان را آزاد کني ممکن است حال من بهتر شود. جدم دستور داد گروهي از اسراي مسلمين را آزاد کردند و در وضع بقيه نيز توسعه اي داد من هم قدري خوراک خوردم تا نشان دهم حالم بهتر شده است. شب در خواب ديدم حضرت زهرا و مريم (ع) به سراغم آمدند شکايت حالم را با مريم کردم گفت خدمت مادر شوهرت بگو - تا حضرت زهرا (ع) را شناختم از فرزندش حسن عسکري (ع) گله کردم که از آن شب که جدش رسول خدا (ع) مرا به او تزويج فرمود به سراغ من نيامده است. فرمود چگونه به سراغت بيايد در حالي که مسلمان نيستي بگو اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله در همان عالم رويا به دست فاطمه زهرا (ع) مسلمان شدم آن گاه فرمود از اين پس هر شب فرزندم را خواهي ديد. و من هم از آن به بعد هر شب آن حضرت را در خواب مي ديدم تا آن که چندي قبل به من فرمود وصال ما نزديک است به همين زودي جنگي ميان مسلمانان و رو ميان بر پا مي شود تو از



[ صفحه 44]



فلان راه خودت را در ميان اسيران بينداز بقسمي که ترا نشناسند. لذا بر حسب امر امام خودم را در ميان اسراء انداختم و مرا آوردند هر شب امام را در خواب مي بينم تا اينجا رسيدم. بشر گويد او را به سامرا خدمت امام هادي (ع) آوردم حضرت به او فرمود ده هزار اشرفي به تو بدهم يا يک مژده که سعادت تو در آن است. گفت آقا، بشارت را بدهيد. فرمود: مژده باد براي تو که خداوند از رحم تو بيرون مي آورد آن آقائي که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد. آن گاه حضرت هادي (ع) او را به خواهرش حکيمه خاتون دختر حضرت جواد و عمه حضرت عسکري مي سپارد بانوئي مجلله و عالمه، تا معارف دين را به او بياموزد، واجبات و محرمات و احکام عبادات و غيره را تعليمش دهد. حضرت عسکري در سن 22 سالگي است که با مخدره نرجس خاتون ازدواج مي فرمايد. روز چهاردهم ماه شعبان 256 يا 255 هجري قمري است که حکيمه خاتون به منزل حضرت عسکري مي آيد. هنگامي که مي خواهد به خانه اش برگردد حضرت مي فرمايد عمه کجا مي روي؟ امشب مهدي موعود (ع) به دنيا مي آيد پرسيد از چه کسي؟ فرمود از نرجس.



[ صفحه 45]



حکيمه خاتون گفت اثري از حمل در او آشکار نيست فرمود: مثلش مثل [1] موسي بن عمران است (موسي که در شکم مادر بود، اثري از حمل نداشت زيرا فرعون در صدد بود هر جنين را در شکم مادرش از بين ببرد لذا خداوند موسي را حفظ فرمود. حضرت مهدي (ع) نيز دشمنان فراواني داشت که از آن جمله دستگاه خلافت در کمين بود و خداوند نيز او را چنين حفظ فرمود). حکيمه خاتون آن شب ماند، پرسيد چه وقت متولد مي شود؟ فرمود نزديک اذان صبح. روايت از خود مخدره حکيمه خاتون است که نزديک فجر دوم ناگهان ديدم نرجس وحشتناک از خواب برخاست پرسيدم چيزي حس مي کني؟ گفت آري. شروع به خواندن قرآن کردم سوره حم سجده و يس را خواندم، حضرت از اطاق ديگر صدا زد سوره قدر را بخوان. حکيمه خاتون مي فرمايد: در اين هنگام سستي عارض من شد و بي حس شدم. در روايت ديگر است که مي فرمايد بين من و نرجس پرده اي واقع شد که پشت پرده را نديدم.



[ صفحه 46]



طولي نکشيد که پرده برطرف شد، چهره نرجس مي درخشيد و از نورانيت خاصي برخوردار بود به قسمي که چشم مرا خيره کرد. ديدم مولود عزيز سر بسجده گذاشته و چنين مي خواند: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان جدي محمد رسول الله و اشهد ان ابي امير المومنين وصي رسول الله و الحسن و الحسين... حجج الله. آن وقت اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين. [2] سپس عرض کرد خدايا آنچه به من وعده فرمودي عمل فرما و زمين را بوسيله من پر از عدل و داد فرما. [3] بدن شريفش چون نقره و بلور و بر بازويش نوشته شده بود حق آمد و باطل رفت بدرستي که باطل رفتني است. [4] صداي حضرت عسکري بلند شد که فرزندم را بياور، وقتي او را بردم بر پدرش سلام کرد. در دوران شير خوارگي کساني چند خدمتش رسيدند و ولادتش را تبريک و تهنيت گفتند. اسامي آنان در کتاب



[ صفحه 47]



اکمال الدين و اتمام النعمه شيخ صدوق ذکر شده است.


پاورقي

[1] در روايتي که بعدا در اين کتاب نيز مورد بحث قرار مي گيرد از هر پيغمبري خصوصيتي در حضرت مهدي (ع) است و از آن جمله اين مطلب است که از جهت مخفي ماندن، در رحم مادر همچون حضرت موسي مي باشد.

[2] سوره قصص 28 آيه 5.

[3] اللهم انجز لي ما وعدتني و املا بي الارض عدلا و قسطا.

[4] جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا. سوره اسراء 17 آيه 81.