بازگشت

نجمه 21


بدانکه ابتلائات و شدت فتنها در قرب زمان ظهور حضرت حجه عجل الله فرجه الشريف و هرج و مرج در عالم بسيار است لکن آنچه رجاء و اميدواري در آنست اين است که بسياري از اين علائم مذکورره سابقه واقع شده و کثيري از آنها نيز محتمل است که در تمادي ازمنه سابقه در بلاد مختلفه وقوع يافته باشد و بعضي ديگر از آن علائم چون از علائم حتميه نيستند اميد است که تغيير و تبديل در آن بشود و بعضي از آنها هم اختصاص ببلادکفار داشته باشد و مجلسي ره در بحار از معلي بن خنيس روايت فرموده که گفت از حضرت صادق شنيدم که فرمود که بعضي از علائم و امورات از محتومات است و جمله از آن از امور و علائم حتميه نخواهد بود يعني احتمال تغيير و تبديل در آن ميرود و شايد که خداوند آن بلايا و فتن را بفضل و کرم خود ازمومنين رفع فرمايد و شدائد را برايشان آسان نمايد و تعجيل فرمايد در ظهور آن بزرگوار و از بعضي از خطب جناب اميرالمومنين چنين نقل شده که فرمودند الا ان لخروجي علامات عشره اولها تحريق الرايات في اذقه الکوفه و تعطيل المساجد و انقطاع الحاج و خسف و قذف بخراسان و طلوع الکواکب المذنبه و اقتران النجوم و هرج و مرج و قتل و نهب فتلک علامات عشره و من العلامه الي العلامه عجب عجب فاذا تمت العلامات قام قائمنا يعني از براي خروج من ده علامه است و ظاهر ازوجه نسبت آن حضرت خروج را بخود چنانکه ابتداء ميفرمايد که از براي خروج من ده علامه است با آنکه در آخرتمام خود ميفرمايد فاذا تمت العلامات قام قائمنا و اين علامات را علامات از براي ظهور و خروج فرزند خود قرار داده و بيان فرموده اينست که خروج حضرت قائم في الحقيقه همان خروج حضرت اميرالمومنين عليه السلام ميباشد که قائم مقام آن حضرت و خليفه الله است وهمه ايشان از نور واحدند اولهم آخرهم و آخرهم اولهم و محتمل است که اين علامات چنانکه علامات از براي خروج حضرت قائم است همچنين علامات از براي خروج آن بزرگوار نيز باشند چه آنکه ظهور حضرت قائم عجل الله فرجه اتصار دارد بزمان رجعت و از براي اميرالمومنين عليه السلام رجعات عديده است که از محل قبر مطهر خود خروج ميکند از براي اصلاح شرع مبين وقلع و قمع کافرين و کيف کان اين علائم عشره که در اين فقره از خطبه شريفه آن جناب مجتمعه ذکر شده اند تمامه آنها در سابق در ضمن بيان علامات ظهور نور موفور السرور حضرت بقيه الله مذکور شده اند فارجع اليهاو نيز در کلام معجز نظام ديگر آن حضرت که بنظم بيان ميفرمايد علائم ظهور حضرت حجه الله القائم را چنين بيان فرموده نظم بني آن را ما جاشت الترک فانتظر ولايه مهدي يقوم و يعدل و ذل ملوک الارض من ال هاشم و بويع منهم من يلذ و يهزل صبي من الصبيان لا راي عنده و لا عنده جد و لا هو بعقل فثم يقوم القائم الحق منکم و بالحق ياتيکم و بالحق يعمل سمي نبي الله نفسي فدائه فلا تخذلوه يا نبي و عجلوا در کفايه الموحدين بعد از نقل اين اشعار فرمود ظاهر آنکه خطاب آن حضرت بعلويين از اولاد نبي خود باشد که لفظ نبي يفتح باء و کسرنون واضافه بسوي ياء متکلم است و قريه بر اين خطايات بعد است از لفظ منکم و ياتيکم که بلفظ و جمع بيان فرموده و بعيد است که مراد به بني يکي از اولادحاضرين آن سرور باشد و بلفظ تصغيو باشد که بضم ياء و فتح نون خوانده شود و کيفکان يعني اي



[ صفحه 67]



فرزندان من در وقتيکه بهيجان ايند ترک پس منتظر باشيد ولايت و سلطنت حقه حضرت مهدي را که قائم بعدل ميباشد در وقتيکه ذليل شده باشند پادشاهان روي زمين از آل هاشم و در همان کتاب فرموده ظاهرا آنکه اين اشاره باشد بسلاطين صفويه که از سادات علويين از آل هاشمند که بسياري از ملوک در زمان سلطنت ايشان ذليل و خوار بودند و در وقتيکه بيعه کرده شداز آن ملوک ارض و يا از آن سلاطين هاشمي کسيکه از اهل لذائذ و لهو و لعب و لغو است شايد اين اشاره باشد بضعف سلطنت ايشان بجهه قيام چنين سلطاني در ميان ايشان که سبب شود از براي انقراض دولت ايشان و شايد مراد بعضي از سلاطين بعد از صفويه باشد که طفلي از اطفال قيام بسلطنت نمايد يعني مردي او را سلطان خود قرار دهندکه در نزد آن طفل راي عزم و عقل و درايت و فهمي نباشد پس در آنگاه قيام مينمايد قائم بحق که حضرت مهدي باشد از شما ال هاشم و بحق بجانب شما ميايد و بحق عمل مينمايد که همنام باپيغمبر است جان من فداي او باد پس درآنوقت اي فرزندان مخدور ننمائيد او را و ياريش کنيد تذييل جليل في المقام دخيل بدانکه حديثي است مروي از امام ششم صادق ال محمد عليه السلام در خصوص علائم ظهور قائم ال محمد عجل الله فرجه از شيوع پيدا کردن بدعتها و فتنها در آخر الزمان لازم دانستم که امور مندرجه در آنحديث را در اين اوقات که هرج و مرج شديد در تمام بلاد و آباديها بهم رسيده بر سبيل اختصار در ذيل اين عبقريه مرقوم دارم از براي آنکه اهل قران و شيعيان يک بيک آنها را بدانندو در صدد رفع و دفع آنها بايند و آنحديث مذکور است در باب سي ام از سي و شش باب جلد سيزدهم از بيست و پنج جلد کتاب بحارالانوار مجلسي ره عليه الرحمه در صفحه (168) و صفحه (169) از نسخه که در سند 1305 در طهران بطبع رسيده و مشتمل ميباشد آن حديث بر (144) فقر از بدع و فتن و معاصي(1) مضمحل شدن حق و رفتن اهل حق ازدنيا (2) فراگرفتن جور و ستم بلاد و شهرها را (3) عمل کردن باحکام قران (4) توجيه و تاويل نمودن قران را بهواي نفس خود (5) منقلب گرديدن دين حق (6) بلندي و غلبه نمودن اهل باطل بر اهل حق (7) آشکار شدن شر (8) ظاهر شدن فسق (9) اکتفا کردن مردان بمردان و زنان بزنان در دفع شهوت (10) سکوت کردن مومن از بيان اوامر و نواهي الهي بواسطه قبول نکردن قولش (11) دروغ گفتن اهل فسق(12) حقير شمردن کوچک بزرگ را (13) قطع شدن ارحام (14) فخر کردن فاسق و فاجر بر مدح نمودن مردم آنها را بفسق و فجور (15) لواط دادن پسران و امردان (16) جفت شدن زنان با يکديگر از براي مساحقه (17) بسيار شدن مدح و ثنا در بين خلق (18) صرف کردن اموال در غير طاعه الهي (19) تعجب کردن مردم از کارهاي خير وسعييکه در راه خدا از مومن بظهور ميرسد (20) اذيت کردن همسايه بهمسايه (21) شاد و خندان شدن کفاراز مشاهده فساد در روزي زمين (22) خوردن شراب و ساير مسکرات را علانيه و آشکار (23) ذليل شدن امر کننده بمعروف (24) باقوت و پسنديده شدن فساق ميان مردم در آتيان بانچيزهائيکه خدا آنها را دوست ندارد(25) حقير کردن ائمه اثني عشر عليهم السلام و حقير کردن دوستان آنها (26) منقطع شدن راه خير و بازشدن راه شر (27) نرفتن اهل استطاعه بحجج بيت الله بسبب امر ديگران آنها را بترک زيارت (28) عمل نکردن مردم بانچه خود بديگران ميگويند از نصايح و از بجا آوردن اعمال خير و از نکردن کارهاي بد (29) غذاي فربه کننده خوردن از براي عمل لواط (30) غذاهاو دواها خوردن و استعمال نمودن زنان بجهت فربه شدن از براي مساحقه کردن با يکديگر (31) گردان کردن پسران در امر معاش از دادن لواط (32) گذران نمودن زنان در امر معاش از دادن زنا (33) مجلس فراهم کردن زنان از براي امثال خود از زنان مانند مردان (34) مايل شدن جماعه ذکور از بعضي طوائف بدادن لواط بواسطه داشتن ناخوشي ابنه (35) زلف گذرادن مردان و بجنا ختاب کردن آن و شانه زدن بر آن مانند زنان شوهردار (36) مالدادن بعضي از طوائف ببعضي ازمردم بواسطه داشتن ناخوشي ابنه تا ايشان با آنها لواط نمايند (27) شيوع بهم رسانيدن لواط با پسران و حسد بردن زنان برآنها در ترک نمودن وطي بايشان (38) عزيزتر شدن صاحب مال از صاحب ايمان نزد مردم (39) آشکار شدن خوردن ربا (40) فخر کردن زنان زانيه بدادن زنا (41) رشوه دادن زنان بشوهران از براي اذن دادن بايشان در خصوص عمل مساحقه و در خصوص زنا دادن بمردان (42) اعانه و کمک کردن خانوادهاي بزرگ زنان را برفسق ودروغ (46) حلال دانستن چيزهاي حرام(47) حرام دانستن چيزهاي حلال (48) استنباط کردن احکام دين براي و خواهش نفس خود (49) تعطيل نمودن قران در احکامش (50) انتظار نکشيدن آمدن شب را اهل فسق از براي اتيان باعمال قبيحه و بجا آوردن آنها را درروز روشن پيش از آمدن شب (51) قدرت نداشتن مومن بر انکار کردن قبايح اعمال مردم مکر در دل خود (52) انفاق کردن مال بسيار در معصيت خدا (53) مقرب کردن حکام اهل کفر را در نزد خود و دور نمودن از خود اهل خير را (54) رشوه گرفتن حکام در حکم کردن و حکم دادن (55) دادن مال بسيار از براي حکومه (56) اکتفا کردن بزناي با محارم از زن اختيار نمودن (57) کشته شدن بعض اشخاص بواسطه بهتان و تهمت زدن بانها (58) حسد بردن بديگري که دنيا باو اقبال نموده و مال و جان خود را بذل کردن در سر آن (59) سرزنش نمودن مرد را برجماع با زن و گفتن باو که چرا بعمل لواط نميپردازي (60) گذران کردن مرد از اجرت زنا دادن زنش بديگران (61) مقهور کردن زنان شوهردار خود رابکارهائيکه شوهران بانها راضي نيستند(62) نفقه دادن زنان بشوهران مانندنفقه دادن شوهران بزنان (63) اجير دادن زن و کنيز خود را از براي گذران امر معاش و تحصيل خوردني و آشاميدني بواسطه دنانت همت و ذالت نفس (64) بسيار شدن قسم بخدا از راه دروغ (65) آشکار شدن قمار بازي (66) فروختن شراب و ساير مسکرات را علانيه و آشکار (67) دادن زنان زانيه خود راباهل کفر (68) آشکار شدن لهو و لعب(69) ذليل گردانيدن اهل تسلط مردمان شريف و محترم را (70) کمال تقرب بهم رسانيدن بنزد حکام



[ صفحه 68]



کسيکه بسبب نمودن و دشنام دادن باهلبيت پيغمبر صلي الله عليه و آله فخر ميکند (71) قبول نشدن بدار الشرع شهادت محب خانواده عصمت و طهارت عليهم السلام (72) رغبت داشتن مردم بسخن تزوير و دروغ (73)گران شدن شنيدن صوت قران بر خلايق و سهل گرديدن شنيدن سخنان لغو و باطل برايشان (74) اکرام کردن همسايه بهمسايه اش بجهت ترس از زبان او (75) تعطيل کردن حدود پروردگار و عمل نمودن در آنها بخواهشهاي نفس (76) نقش کردن مسجدها را بطلا و غير طلا (77) بودن راستگوترين مردم نزد ايشان شخص دروغگو و افترا زننده (78) آشکار شدن شر و سخن چيني (79) آشکار شدن ظلم و ستم (80) مليح شمردن غيبت و بدگوئي از مردم و مژده دادن بعضي از مردم بعضي را بان (81) حج کردن و بجنگ رفتن از براي غير خدا (82) ذليل نمودن اهل تسلط کافرو مومن هر دو را بدون فرق (83) غالب شدن املاک خراب بر املاک آباد (84) بودن گذران امر معاش از کم دادن در ترازو و پيمانه (85) سهل و آسان دانستن خونريزي و قتل ناحق (86) طلبيدن رياست را براي غرض دنيوي و نفساني (87) حقير و خفيف دانستن امر نماز (89) زکوه ندادن اغنياء از آنوقت که مالک اموال زکوي شده اند(90) نبش کردن قبور مسلمانان از براي ساختن ابنيه (91) بسيار شدن هرج و مرج در بين مردم (92) عشق بازي نمودن مردم با مردان و با زنان در شبها و مست بودن همان اشخاص در صبحها و اعتناء نکردن آنها بکارهاي خلق (93) قساوت بهم رسيدن در قلوب و گريه نکردن از خوف خدا (97) سخت شدن خواندن قران بر مردمان (98) رغبت بهم رسانيدن بخوردن گوشت حيوان غير مزکي يعني ذبيحه کفار (99) نماز بجا آوردن نه از براي خدا بلکه از جهت ريا و ديدن مردم (100) ياد گرفتن اهل علم احکام شريعت را نه از براي دين بلکه براي طلب دنيا و جاه (101) اجتماع نمودن مردم بدور کسيکه دنيا باو اقبال کرده و بر ديگران غالب گرديده (102) مدمه و سرزنش نمودن طالب حلال و مدح و تعظيم کردن طالب حرام (103) اتيا نکردن بامور غير مشروعه و معاصي در شهر مکه و مدينه (104) آشکار شدن الات لهو و لعب در شهر مکه و مدينه (105) سرزنش کردن بامر کننده بمعروف و نهي کننده از منکر (106) تبعيت نمودن مردم از اهل شر (107) خالي شدن راه حق از سالک و راه رونده (108) استهزاء نمودن باموات و بعد از ازهاق روح آنها بر آنها گريه نکردن (109)بيشتر بودن در هر سالي بدعت و شر از سال پيش (110) متابع نکردن مردم مگر اغنيا را (111) چيز دادن و رحم کردن بر فقراء نه براي خدا بلکه براي خنديدن بانها (112) مضطرب نشدن مردم از علاماتيکه در آسمان پيدا ميشود (113) جهيدن مردم بر يکديگر مانند حيوانات در سر راهها براي لواطکردن و زنا نمودن (114) صرف کردن مال بسيار در باطل و مضايقه نمودن ازصرف اندک آن در طاعت الهي (115) رنجانيدن پدر و مادر و اهانت و استخفاف کردن بانها و بدترين خلق بودن آنها نزد اولاد (116) شاد شدن اولاد از افترا زدن ديگران بپدر و مادر آنها الخ (117) دست يافتن و مسلط شدن زنان بر هر امري که خواهش نفس ايشان در آن است (118) تهمت و افترا بستن اولاد بپدران (119) نفرين کردن اولاد بپدر و مادر (120) شاد شدن اولاد بمردن پدر و مادر (121) اندوهناک شدن مردم از آنکه روزي بر آنها بگذرد و ايشان در آن روز گناه بزرگي نکرده باشند مانند لواط و کم دادن در ترازو و پيمانه و مباشرت امر حرام و خوردن شراب و سايرمسکرات و حساب نکردن آن روز را از ايام عمر خود (122) جمع کردن اهل تسلط غلات را از باري فروختن آنها بقيمت اعلا و کزاف (123) دادن خمس و مال امام عليه السلام را باهل تزوير و قمار بازي نمودن وش راب خوردن آنها بان اموال (124) مداوا نمودن مريضها را بشراب و وصف نمودن اوصاف آن را از براي آنها (125) متفوي شدن مردم در ترک امر بمعروف و نهي از منکر و ترک دين داري (126) با قهر و غلبه شدن منافقان (127) با نصرت و دولت شدن منافقان (128) مقبول و پذيرفته شدن سخنان منافقان (129) سکوت کردن اهل حق از کلام حق بواسطه گوش ندادن بسخنان ايشان (130) با اجرت شدن گفتن اذان و امامه جماعه (131) اجتماع کردن خلق خدا نترس در مساجد از براي غيبت کردن مردم و تعريف و وصف نمودن از شراب و مسکرات (132) امامه جماعه کردن از براي مردم کسانيکه بواسطه خوردن شراب در حال سکر و مستيند و مستي را عيب نميدانند (133) اکرام کردن مردم بکسيکه مست شده بواسطه تقيه و معذورداشتن او را در ارتکاب اين معصيت بزرگ (134) خوردن اموال يتيمان با ادعاي تقوي و صلاحيت نزد مردم (135) حکم کردن قاضيان برخلاف امر الهي (136) پيروي کردن حکام شرع از راه طمع از خائنان (137) سپردن حکام شرع ميراث صغير را بقيم فاسق و حيف وميل نمودن انفاسق در آن ميراث (138) امر کردن و عاظ در بالاي منبرها مردم را بتقوي و پرهيزگاري با آنکه خودشان بانچه ميگويند عمل نميکنند (139) استخفاف کردن مردم باوقات نمازو سهل انگاشتن بجا آوردن نماز را در اول وقت (140) دادن وجوه بر فقرا بتوسط کردن و سائط و قصد قربت نداشتن در دادن آنها (141) دادن وجوه بر بفقرا در صورت مطالبه آنها با ابرام و اصرار (142) منحصر شدن همت مردم بامر خوراک و بدفع شهوت عزوبت با باک نداشتن آنها از حلال و حرام خوراک و بي پروائي ايشان در دفع شهوت چه بحرام باشد و چه بحلال (143) رو آوردن دنيا بمردم (144) مندرس و کهنه شدن علامتهاي حق انتهي و از جمله احاديث مشتمله بر علام ظهور آن سرور حديثي است که آن را شيخ مفيد در کتاب ارشاد روايت کرده از وهب بن حفص از ابي بصير از حضرت باقر در تفسير آيه شريفه ان نساء ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين که فرمود مراد از ايشان بني اميه و مراد از آيه ايستادن آفتاب است از وقت ظهر تا عصر و نمايان شدن رو و سينه مردي است در روي جرم آفتاب در حالتيکه مردم او را بحسب و نسب بشناسند و اين قصه در زمان سفياني واقع ميشود و هلاکت او و قومش در اينوقت واقع گردد و گردنهاي ايشان ازبراي آن پست شود و الله الاعلم بحقائق الامور النتهي



[ صفحه 69]