بازگشت

نجمه 20


بدانکه قسم پنجم از علائم ظهور حضرت حجه الله الملک المنان ناموس الدهر و امام الزمان عجل الله فرجه الشريف علائم عامه است که در اکثر زمان بسياري از مردمان مبتلا بان امور شده اند بلکه هر ساله بمرور ايام در تزايد و شده است و اخبار منقوله در بيان اين علائم از حضرت رسول مختار و حضرت ائمه هشت و چهار عليهم صلوات الله الملک الغفار زياده از حد تعداد و شما راست مثل خبر معروف جناب سلمان در بيان اشراط الساعه که بنابر تصريح صاحب کفايه الموحدين مراد از ساعه چنانکه مستفاداز آن اخبار ائمه هدي است قيامه صغري است که وقت ظهور حضرت بقيه الله است و مثل خبر ابي عمير و حمران که در روضه کافي است و غير اينها که در بيان علائم عامه ظهور آنجان جهان وارد شده است که حضرت اهل سنه و جماعه آنها را مثل وجود خود حضرت مهدي موعود و ظهور حضرتش از علائم قيامه کبري بشمار مياورند و باعتباري نيز چنين است که ظهور حضرت حجه از علائم قيامه است بعد از اينکه جدش حضرت رسول مختار بفرمايد که انا و الساعه کهاتين و اشاره بفرمايد بانگشت سبابه و وسطي خود پس ظهور آن جناب بطريق اولي از علائم قيامه است و کيفکان چون اين علائم عامه را بعضي از دانشمندان هر يک عنوان نموده و در ذيل هر کدام از آنها نصايح فصيحه و نکت صحيحه و لطايف شريفه و اشارات مليحه بيان فرموده لذا خوش دارم که آنها را بعين عبارات او در اين عجاله برسم ارمغان از براي خلص از اخوان ايراد نمايم و عبارات دلپسند آن دانشمند چنين است ع 1 آنست که صلوات را که عمده عمد ايوان دين و غره جبهه اسلام است سهل انکارند و اقامه او را در چشم سبک دارند و از فرط غفلت و غايه عباره نشناسند که تارک الصلوه ملعون و تهديد و عيد من ترک الصلوه متعمد افقد کفر را از ساحه



[ صفحه 57]



ضمير محو نمايند و در عقب نماز قصه نياز بحضرت پادشاه بي انباز عرض ندارند لاجرم عذاب آن در آخرت از هر چه عظيم تر و عقاب آن در عقبي از هر چه اليم تر بايشان عايد گردد تعوذ بالله تعالي من ذلک ع 2 آنکه قوام بدنام از مايه امانه و سرمايه ديانت تهي دست شوند و طلب غدر و خيانه از لوازم شمارند و از استماع فرمان ان الله يامرکم ان تودوا الامانات الي اهلها صماح اسماع مسدود دارند ع 3 آنکه تجار روزگار و اهل سوق و بازار ازازرار هميان دار بر ميان محکم کنند و ترک مساهله در فنون معامله واجب بينند و هجو و فحش در بيع و شراء از لواز شمارند و غل و غش از خريد و فروخت از فرائص دانند و از غايه غباوت و نهايت شقاوت نشناسند که و من غش مسلما في بيع و شراء يحشره الله تعالي يوم القيمه مع اليهود لانهم اغش الناس من المسلمين و نزع البرکه منه ع 4 آنست که قضاه و حکام زمان در تنقيد و قضايا و حکومات مداهنه نمايند و در اخذ رشوت اهتمام تمام مرعي دارند و از طعن لعن الله الراشي و المرتشي نه انديشند و از اکل اموال ايتام و اطفال صغار که موجب وبال و دمار است در آخرت و مستلزم است عقاب عقبي را که ان الذين ياکلون اموال اليتامي ظلما انما ياکلون في بطونهم نارا و سيصلون سعيرا اجتناب واجب نه بينند و از سوطسخط جبار عالم و تعب غضب پروردگار اعظم تعالي و تعظم باک ندارند کما قيل قضاه زماننا صار و الصوصا عموما في القضايا و الخصوصا ع 5 آنکه بنيان در وايوان و قصور بذروه عليا برافرازند و آن را بالوان نقوش و انواع فروش بيارايند و بنمارق مصفوفه و زرابي مبثوثه تزيين دهند و بر اين معني واقف نباشند که من بني بناء رياو سمعه يوضع عليه يوم القيمه من سبع ارضين طوقا يقلد في عنقه ثم يومر به الي الناس شعر عجبا لقوم يعجبون برايهم واري بعقلهم الضعيف قصورا هدموا قصورهم بذار بقائهم و بنوا لعمرهم القصير قصورا آورده اند که وقتي سلمه الاحمر بر هارون خليفه درآمد طاقهاي بلند و رواقهاي مشيد مشاهده کرد و اين بيت گفت بيت اما بيوتک في الدنيا فواسعه فليت قبرک بعد الموت تيسع هارون چون اين بيت استماع نمود بگريست و ديگر در آن بيوت بچشم رضا نگريست قطعه خاکست خون بکرد تو و در ميان تو که باغ و حوض سازي و که منظر و سرا و آنگاه نيستي که زجندين سرا و باغ لختي زمين سست قسم تو ديگر همه هبا آنوقت طاق عمر تو از هم فروفتد طاق و طرم نماندو ني تاج و نه لوا نقلست که نوح نجي که از کشتي بيرون آمد فرزندانش گفتنداي فرزانه انبيا و اي يگانه اصفيا چه باشد اگر از براي تو سرائي سازيم اجارت فرمائي و باغي برايم روا داري گفت صبر کنيد تا از روح الامين استفسار نمايم که از عمر من چه باقي مانده چون پرسيد روح الامين گفت سيصدسال ديگر نوح فرمود با عمر سيصد سال خانه عمارت نتوان کرد قطعه ديدم بر اين رواق مقرنس کتابه بر لوح لاجورد نوشته زمشکناب هر خانه که داخل اينطاق ازرق است گر صد هزار سال بماند شود خراب جائي دگر کزين و بناکن تو خانه کش خوف انهدام نباشد بهيچ باب ع 6 آن باشد که خلق از صوب صدق و صواب روي بکذب و خطا آرند و ازسنن عدل و انصاف بطريق جور و اعتساف انحراف نمايند و از تهديد و عيد ويل لکل افاک ايثم باک ندارند و گوش بر استماع انذار با تکرار ويل يومئذ للمکذبين نگمارند شعر عليک بالصدق و لو انه احرقک الصدق بنار الوعيد فابغ رضي الله به و اعتبر لا تسخط المولي و ترضي العبيد ع 7 آن باشد که اغلب آدميان از طريق آداب و سنن سيد انس وجان تجنب و تنکب نمايند و بمتابعت نفس و هوي که سرمايه تعب است اهتمام تمام مرعي دارند و بنهي و لا تتبع الهوي فيضلک عن سبيل الله منتهي نکردند کما قال المتنبي عربيه لا ادب عندهم و لا حسب و لا عهود لهم و لاذمم و چنانکه حکيم سنائي گويد فارسيه زرق را زروق روان شد صدق را رونق کجا است فسق را بازار ديدم زهد را بازار کو احمد مختار ميخواهي شفاعه آردت شرط سنتهاي شرع احمد مختار کو ع 8 آنکه اغنياء جوهر نفيس دين و زيور ثمين ملت سيدالمرسلين را از بهر بهره دنياي دون که متاع متاعب و بضائع معاتب است بثمن نجس دراهم معدودات ميفروشند و آن را بحي تمام وتجارتي شکرف شمارند قال رسول الله ان بين يدي الساعه فتنه کقطع الليل المظلم فيموت فيها قلب الرجل کما يموت بدنه يصبح بدنه يصبح الرجل فيهامومنا و يمسي کافرا و يبيع فيها اقوام دينهم بعوض من الدنيا قليل قال الله سبحانه و تعالي اولئک الذين اشتروا الضلاله بالهدي فما ربحت تجارتهم و ما کانوا مهتدين قطعه قل للذين شروا دنيا باخره لم تربحوا باتخاذ البيع بل خسروا باعوا کريما سليما باقيا ابدا بدارس طامس يا بئس ما اتجروا ع 9 آنکه اصحاب جهل را بر ارباب فضل تقديم کنند و بي هنر آن رابر خداوند آن منقبت و فضيلت و هنر ترجيح و تفضيل نهند و از استماع و الذين اوتوا العلم درجات کوش فرو خوابانند و جهال و ارزذال را در کفايه مهمات پيشواي کار و کدخداي روزگار شمارند چنانکه آن فاضل روزگاراعني رشيد کاتب در اين معني قطعه انشا فرموده است قطعه شاها منم که دور فلک در هزار سال چون من يگانه ننمايد بصد هنر تا کي نرير هر خس و ناکس نشينيم اينجا دقيقه است شناسم من اينقدر بحري است مجلس تو در بحريي خلاف لولو بزير باشد و خاشاک بر زبر و همين معني را قابوس که بحسن کتابه و زيور نقابت چنان آراسته و پيراسته نبود که ضرب المثل اماثل دهر گشته ميگفتند ان هذا خط قابوس ام احنجه الطاوس بلغه تازي و بلاغه حجاذي نظم فرمود عربيه اما تري البحر يطفو فوقه جيف و تستقر باقصي قعره الدرر ع 10 آنکه خلايق خالق انام را جل ذکره باخلاق نافرجام و اعمال بي سرانجام عصيان ورزند و حديث درست و سخن درشت علما را که بر مقتضاي قل الحق و انکان مرا بنصائح ايشان اجرا فرمايندبسمع قبول اصغاء ننمايند و در وعظ و جواهر نصيحه را در درج سينه راه ندهند و کمر اطاعه و نطاق خدمه برخاصره دل و جان نه بندند قطعه از الانسان خان النفس منه فما يرجوه راج للحفاظ فلا ورع لديه و لاصفاء و لا الاصغاء نحو الاتعاظ ع 11 آنکه در سفک دماء کوشند و هدم بنيان رفيع الشان انسان نمايند و نهاد آدمي که بناء باري عز اسمه است بسهل انگاري وسبکباري يقتل منهدم گردانند و در کشتن اهل اسلام کوشش تمام نمايند و از فرط غبارت و کمال شقاوت اينقمدار ندانند که در هر مکاني که خون مسلماني مسفوک



[ صفحه 58]



گردد يا دماء آدمي براديم خاک مسکوب شود آن زمين در حرکت آيد و از جبار عالم جل جلاله مسئلت نمايد تا آنجا را بر جاهل که قاتل آنشخص عالم است ابتلاع نموده و چون قارونش از ثريابه ثري فرو برد و از مصعد ماه بمرقد ماهي اندازد و خود را از خبث او پاک گرداند که و من قتل مومنا متعمدا فجزائه جهنم خالدا فيها و غضب الله عليه و لعنه و اعدله عذابا عظيما و دهوري برآمد و شهوري بگذشت که گفته اند رباعي افسوس که خون مومنان ريخته شد و اسلام بغربيل جفا بيختر شد وين طرفه که ظالم بسلامه دردهر مظلوم بخاک تيره آميخته شد ع 12 آن باشد که اولاد در عقوق والدين کوشند و از حقوق اقربا که در ذمت اتقياء همت صالحين ثابت و لازم است که للوالدين و الاقربين حقا علي المتقين ذيل رعايت و دامن محافظت در چينند اقارب را عقارب برزخ خوانند و حميم را در دوزخ بيندازند قطعه اقارب کالعقارب في اذاها فلا تفرج بعم او بخال فکم عم يجبئي الغم منه و کم خال عين الخيرات خال ع 13 آنکه بسياري ازمردم طالب غلاء نرخ و خاطب عروس احتکار شوند و انبارها از اصناف ذخائر غلات و حبوب مملو دارند و درويشان تنگدست و مفلسان مقل الحال خداپرست را براي نفقه عيال و سد رمق اطفال چيزي از آنها انعام و افضال ننمايند و آيه بادرايه و احسن کما احسن الله اليک در صدف کوش و صندوق سينه راه ندهند و از لعن بارگاه نبوت و طعن درگاه رسالت که المحتکر ملعون است نينديشند و از تهديد وعيد من احتکر طعاما اربعين يوما فقد بري ء من الله تعالي نپرهيزند قطعه يا سيد النجباء في اليوم اصغ الي عبد اتاک بمحض الود معتقد احسن کما احسن الباري اليک و قد فعلت و لکن کلما زاد الاله زد ع 14 آنکه جهان روشن ازظالم ظلم تاريک شود و روز کار فراخ بر اهل صلاح و سداد از جور ارباب فسق و فساد و تعدي احزاب بغي و عناد تنگ گردد و ولاه و ملوک در محو آثار معدلت و احياي مراسم مظلمت کوشند و سلاطين و خوانين در نفي عادت محمود واثبات مراسم نامعهود اقدام نمايند عربيه لا تظلمن اذا ما کنت مقتدرا فالظلم اخره ياتيک بالندم نامت عيونک و المظلوم منتبه يدعوا عليک و عين الله لم تنم فارسيه ايياد سه از قهر هو الله بترس و زناله سينهاي پراه بترس هان تا بکي گمان بي دادي زه از تير جگر و زدود سحرگاه بترس ع 15 آنکه قراء قران مجيد را بالحان نعز وزمزمه بديع خوانند و نحو و اعراب آن کما ينبغي مرعي دارند و در اظهار دقايق معاني و تبيان رقايق مباني آن موبکشافند و اما بر حکم او امر و نواهي آن کار نکنند قال رسول الله سيجي ء قوم بعدي يرجعون القران ترجحيع الغناء و الرهبانيه قطعه و في الخلف المخالف قد بقينا و في الاسلام جان الانقلاب و حزب دين رب العرش فينا و من قرائنا جاء الخراب و لان الدين قام بهم و فيهم کذلک قد يکون الاضطراب ع 16 آنست که فرقه جهال و زمره عوام عمامهاي معلم و دراعهاي وسيعه که درع اهل ورع و جوائسن رباب دانش باشد در پوشند و خود را بزي لباس مغرور شوند و از فرط غباوت ندانند که شعر من تجلي بغير ما هو فيه فضحته شواهد الامتحان ظاهر رايشان طاهر نمايد و باطن ايشان بدون فسق و دنس فتاد ملطخ و ملوث باشد شعربوديم همچه نافه همه عمر در خطا موسي سفيد بين و درون سياه ما ع 17 آنست که بعضي از اقوام بدعهود عقود بيوع در مساجد نبدند و شرائط بيع و شرا در جوامع و صوامع که بيوت علام الغيوب است و معابد ستار العيوب بجا آورند وحقوق احترام آن مواضع متبرکه که بقاع الخير خير البقا عند که آن المساجد لله فلاتد عوامع الله احدا بواجبي رعايت نکنند قال رسول الله صلي الله عليه و آلله سياتي علي الناس زمان يکون حديثهم في المساجد امر دنياهم ليس لله فيهم حاجه فلا تجالسوهم و ازفرط ضلال از وزر و وبال اين بدترين خصال غافل مانند که من تکلم في المسجد بکلام الدنيا انتن المسجد و خرصت الملائکه فيقولون يا ربنا ان عبادک طردونا فيقول الله تعالي فبعزتي و جلالي لاسلطن عليهم اقواما من الترک ليخرجوهم من بيوتهم کما يخرجونکم من بيتي ع 18 آنکه مردان و زنان اثواب رنگين و ملابس ابريشمين پوشند و خود را بجليهاي فاخر و بحلهاي زاهر بيارايند و اطراف خويش را زيورهاي مطرف و ديباهاي مطرز و مزين گردانند و از اين انديشه که حق سبحانه و تعالي امثال اين کسوتها را بر رجال محرم گردانيده فارغ و خالي الذهن باشند و از وعيد بنوي که فرموده من لبس ثوبان فاختال فيزحف به في قععر جهنم بتجلجل بها مادامت السموات و الارض نينديشند شعر مرديکه هيچ جامه ندارد باتفاق بهتر زجامه که در او هيچ مرد نيست ع 19 آنکه عدل و انصاف از ميان مردم مرفوع گردد وجود و اعتساف شيوع پذيرد تا هر که را که امکان ظلم و ياراي حيف کردن بود دقيقه از دقايق آن نامرعي نگذارند عربيه الظلم في خلق النفوس فان تجد ذاعفه فلعقله لا يظلم و از غايه غباوت و نهايه ه غوايه نشناسند که من بغي علي اخيه المسلم و تطاول عليه و استحقره خشره الله يوم القيمه في صوره الذر يطاوه العباد باقدامهم و لم يزل في سخط الله حتيي يموت رباعي زخواري بپرهيزکان حقيري است زموري به ينديش کان صفدري است مر نجان دل ذره و پشه که از هر دلي سوي حضرت دري است ع 20 آنکه مردم بر فراق منکحوحات خودسوگند بسيار خورند و اطلاق طلاق بر اهلبيت فراوان ايقاع نمايند و زنان را در حباله خود بحرام نگاهدارند و صحبه محرم ايشان را محلل دانند تا بحدي که وقاحت آن بر مواليد ايشان غالب شود و قباحت بر افعال ايشان مستولي گردد و چون اصل ناپاک باشد لابدنسل بي باک زايد عربيه فلاتک مطلقاعجولا و سامح القرنيه و افعل فعل حرمشهر پس تا تواني زبان باطلاق طلاق مگشا و آن روي ازاي مهر درباره ايشان مهرري فرما و از جهت قضاي کابين درباره ايشان ملاطفت گزين که سيد بشرو خواجه روز محشر بر لفظ مبارک خود چنان رانده که اني اخاصم يوم القيمه خمسه تارک الجمعه و الجماعه و بايع الخمر و من استوفي في علمه اجيره و لم يوف عليه حقه و من يظلم معاهدا و من يظلم امرائته في بهرها و مالها ع 21 آنکه در ميان مردم مرگ مفاجاه و موت ناگهان شايع گردد چنانکه اغلب برايابي توبه نه بميرند و بي انابه از عالم نقل کنند اي نفس واقف باش بحال خويش و از مردم و مال خود بينديش که مرگ غارت کننده است که هزاران هزار تاج پادشاهان



[ صفحه 59]



وداج شهنشاهان تاراج کرده است و صد هزار ملوک را از کاخ و قصود بسوراخ کور و قبور نقل کرده قطعه از اجل نيست هيچکس ايمن بر همه زندگان کمين دارد هم بقيد اجل گرفتار است آنکه صدحصن اهنين دارد خال و گيسوي ماه رخساران بلجدها درون فين که و احل البيع و حرم الربوا اهتمام نمايند چند آنکه طرد و طعن الهي جل و علاء در باب ايشان نازل گردد چنانکه حديث بنوي در اين معني وارد گشته که و من اکل الربوا ملاء الله بطنه نارا بقدرما اکل و ان کسب منه مالا لم يقبل الله شيئا من عمله و لم يزل في لعن الله و ملائکته مادام عنده قيراط منه ع 23 آنکه مردان و زنان باکل معاجين و اقراص مسمن بجهه تسمين بدن اقدام نمايند و اغذيه و اشربه که تعلق بدان دارد استعمال کنند و بهمين مقدار غرض فاسد و نيه باطل طلب کنند و در آن باب افراط نمايند شعر خورد همواره تافربه کند تن کباب و شربت و مرغ مسمن صيانه نکنند و از ايذاء و ايحاش تحاشي ننمايند و از آزار جارو ايذاي يا رباک ندارند و از فرط لهو و غايه سهو نشناسند و از باب غفلت و اطناب در غباوت ندانند که من اذي جاره من غير جرم حرم الله تعالي عليه ريح الجنه و ماويه النار و ان الله تعالي يسئله عن جاره کما يسئله عن اهله انتهي عربيه عفاء علي اهل الزمان فانه زمان فانه عقوق لا زمان حقوق فکل رفيق فيه غير موافق و کل صديق فيه غير صدوق ع 25 آنکه اغلب مردمان ذل غربت کشند و اکثر مومنان در دست ارباب شرک زبون کردند ع 26 آنکه در ستم کردن و دشنام دادن مولع کردند و در ريختن ابروي که رونق کار و حيله روزگار آدمي است حريص باشند و از رجم سهم و الذين يرمون المحصنات الغافلات المومنات لعنوا في الدنيا سبعون الف ملک بين يديه و من خلفه ثم يومر به الي النار غور نکنند عربيه اشکوا الي الله من قوم بليت بهم ما فيهم آخذ للحق معوان قوم لئام الخشاء و دابهم شتم و ظلم و عدوان و طغيان ع 27 آنکه مردم خداع و ختال شوند و بغدد و مکر طريق زرق و حيل سپرند واز تهديد اين وعيد غافل باشند که قال رسول الله صلي الله عليه و آله لکل غادر علامه يعرف بها يوم القيمه و چنانکه خائن نزد خلق زرد روي باشد غادر نزد حقتعالي بي آبرو باشد ع 28 آنکه اقطار و امطار از اقطار آسمان بيوقت نازل گردد و در اغلب اوقات اوراق اثما و اشجار را بريق برق بسوزاند شعر از رعد کوشها همه پر زنگ و مشغله و زبرق چشمها همه پر شمع و مشعله از دست برد صرصر و آسيب باد سرد لرزند شاخها چه زمين وقت مرحمت تجنب نمايندو از استماع نهي و لا تقل لهما اف و اصغاء فرمان و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه صماخ کوش و روزنه خرد و هوش مسدود گردانند و از جهت وعيد با تهديد ثلثه يبغضهم الله تعالي البياع احلاف و الشيخ الزاني و العاق للوالدين مردود کردند ع 30 آنکه ولاه و ملوک جابر و جاهل شوند و صحبت فساق و فجار اختيار کنند و اشرار را محرم اسرار خود سازند و محترم روزگار گردانند و در تربيت جهال و اصطناع ارذال کوشند و ابرار و احرار و نيکمردان را رنجور و مهجور و مايوس ومحبوس کنند که دوله الارزال آفه الرجال عربيه کفي حزنا ان المروات عطلت و ان ذووا الاداب في اللناس سراج الامه القمري کانما الفضل و الحرمان سيان فکلما ازداد فضلي زاد حرماني ع 31 آنکه امينان ايشان خائن شوند و معتمدان آنان از حيله ديانت وحله صيانت عاري و عاطل باشند قال رسول الله اول ما يرفع من بين امتي الحيا و الامانه ع 32 آنکه فحول الرجال در دست ريات الحجال که هن ناقصات العقل و الدين صفه ايشان است زبودن باشند و وقتيکه در مشاوره با ايشان مخالفت واجب است تا نقصان عقل و دين بکمال مبدل گردد که شاور و هن و خالفو هن هر آينه موافقت با ايشان موجب نقصان دين و مستلزم خسران عقل ويقين خواهد بود چه اهل تحقيق نفس را در عداد نساء انخراط داده اند و مخالفت نفس را موجب ترقياس روح و مثمر ثمرات ازدياد فتوح دانسته اند قطعه لشکر نفس و روح ضد همند هر دو با يکديگر مصاف کنند نفس و زن چون گردند اهل خرد هر چه گويندشان خلاف کنند ع 33 آنکه علماء ايشان حيله امور و فتنه انگيز گردند و ارباب جهل و اصحاب يغي را از براي ابطال ديوان و تضييع حقوق مسلمانان حيلها ياد دهند و بغيها آموزند و بواسطه آن حق را از مستحقان باز دارند و اين مقدارندانند که لو لم يبق في زلتک سوي دينار لم تومن ان يطرجک في وادي نار ع 34 آنکه سخن چينان و عماز آن بسيارشوند و خود را از جمله هماز مشاء بنميم مناع للخير معتمد ايثم منحرط گردانند و چون کل رعنا و سوسن ازاد دو روئي و ده زيان شوند و از قيحه و فضيحه قيامه نينديشند که من مشي بالنميمه بين اثنين سلط الله تعالي عليه في قبره نارا تحرقه الي يوم القيمه ثم يدخله النار الکبري و قيل عمل النمام اضر من عمل الشيطان لان عمل الشيطان بالخيال و الوسوسه و عمل النمام بالمواجه و المعانيه عربيه من کان في الناس کالقرطاس و القلم اخالسائن دا وجهين في الکلم فسودن مثال الطرس غرته و جز هامته بالسيف کالقلم ع 35 آنکه در اموال و احراز امتعه رغبتي تمام نمايند و بر جمع و تکثير مباهات و مفاخرت لازم شمارند وچون انبار و انبان ايشان را ذخائر گردد و دفائن و خزائن از زر و سيم امتلاء پذيرد فاطر السموات و خالق الارضين بغته آنمال که مفجع ترين بلايا و مفزع ترين رزايا نزد او زوال آنست ماخوذ گرداند يا بجوادث روزگار نيست و تهي گردد و يا بقوت دست کل نفس دائقه الموت همه را بوارث گذارد و تن بعذاب و نکال بسپارد که والذين يکرون الذهب و الفضه و لا نيفقونها في سبيل الله خبشرهم بعذاب اليم و قال رسول الله لو کان لابن آدم و اديان من ذهب لابئغي لهما ثالثا فلا يماء جوف



[ صفحه 60]



ابن آدم الا التراب قيل لابي الدرداءمالک لا تميل الي الدنيا قال مالي و للناس ياکلون و اکل و يشربون و اشرب و يلبسون و البس و لهم فضول اموال ينظرون اليها و انا ايضا انظر معهم الا انهم يحاسبون غدا و انا من ورائهم فارغ رباعي ان مايه زدنيا که خوري يا پوشي معذوري اگر در طلبش ميکوشي باقي همه رايگان نيرزد هوشدارتا عمر گرانمايه بدان نفروشي ع 36 آنکه طلاب علوم و متفقه فساق و فجار شوند و ترک رشد و سداد گفته روي بفساد و عناد آرند قال رسول الله اذاکان آخر الزمان صارت علماء امتي فسقه و هاجت الفتن من کل سهل و جبل فحينئذيذوب قلب المومن و يعيش المسلم کما يعيش الدود في الجبل للمتمسک بسنتي في ذلک الزمان يکتب کل يوم و ليله اجر ستمائه شهيد شعر ايها الانسان زين جاهدا مقله العلم بانسان العمل ان تکن انت بحق وارثا لرسول الله فافعل ما فعل ع 37 آنکه متمولان و مستظهر آن را دوست دارند و درويشان وفاقه رسيدگان را که ناقه مکنت ايشان در وحل محنت فرو مانده بود دشمن گيرند و دامن مخالطت و مخالصت از ايشان درچينند و در تهديد و عيد احتراز نگيرند که من عظم صاحب دنيا ومدحه طمعا سخط الله عليه و کان في درکه قارون في اسفل جهنم شعر و من الغباوه ان تعظم جاهلا لصقال ملبسه و رونق ريشه او ان تهين مهدبا في نفسه لدروس بزته ورثه فرشه و نعم ما قال الشاعر بالفارسيه زهي گمراهي خواجه که سيري جويد از سلطان که گر عالم شود لقمه نگردد سير سلطانش زشاه گرسنه بگذرد بدرويش اي تايابي هم آب خضر و هم خوان مسيح از کنج لقمانش مجو بذل از فلک کوخاکور کنج فريدونش بهل ملک جهان کو باد بر تخت سليمانش اي عزيز من بمقتضاي اگرموا الغرباء وارحموا اليتامي و الفقراء ارباب فقر و اصحاب فاقه را عزيز دار و سليمان وار بر مقاربت و مقارنت ايشان مباهات نما چنانکه آن سيد مسکينان ميگفت که انا مسکين جالس المساکين و چون مهتر کونين و سرور عالمين طريق فقر و راه درويشي مسئلت نماي که اللهم احيني مسکينا و آن ورد زبان ميدار شعر دست از طلب بدار کرت پاي ايزه است کان راکه راه توشه نه فقر است بي نوا است ني فقر ظاهري که بود همعنان کفر بل فقر معنوي که در او فخر انبياء است سئل صحابي صحابيا ماذا يحب الله من عباده فقال عيش مکدر و قوت مقدر و عين مقطر و قلب منور وجه مصفر از هر من قناديل تزهر انتهي عربيه فلا تجزع اذا عسرت يوما فقد يسرت في يوم طويل و لا تطنن بربک ظن سوء فان الله اولي بالجميل و لا تياس فان الياس کفر لعل الله يغني عن قليل فان العسر تيبعه يسار و قول الله اصدق کل قيل ع 38 آنکه متفنان فن کلام بسيار شوند و فحول علماء ديندار و کبار ائمه اسلام شعار سخت اندک کردند چنانکه عالم بعالم عزيز الوجود گردد و فاضل در فضاي روي زمين کم يافت شود آنگاه عالم علم روباند راس آرد و شعائر شرع و مراسم اسلام ناپديد گردد شعر هذا الزمان الذي لنا نجاوره علم يضاع و دين نحن قاصره ع 39 آنکه فرقه خرقه پوشان بسيار شوند و گروه متلصصان در زي متصوفان کثرت گيرند و آن را در جذب فوائد و جلب حطام دني دنيا و سيلتي سازند و در صورت مصلحان و سيرف مفسدان ظاهر ايشان طاهر نمايد و باطن ايشان از خبث مملو و مشحون باشد شعر هر که احوال ظاهرش نيکو است دانکه احوال باطنش تبه است چهره لاله سرخ ميبيني دل لاله به بين که چون سيه است مرد صورت مباش کز صورت تا بمعني هزار ساله ره است ع 40 آن باشد که زمره متعبدان و طائفه متهجدان تعويل بر طاعت و اعتماد بر عبادت خويش کنندو از سوط سخط خداوند ندانند که اصل کل خير في الدنيا و الاخره الخوف من الله سبحانه و تعالي عربيه طوبي لمن قلبه بالله مشتغل تبکي النهار و طول الليل تبتهل خوف الوعيد و ذکر الله اخرنه و الدمع منه علي الخدين منهمل ع 41 آنکه عالمان و حاکمان و خوانندگان قران درع ورع بيندازند و دراعه براعه نزهت از کردن روزگار خودبرون کنند و خود را از لباس تقوي و شعار توقي که ثمين ترين حله و نفيس ترين حليه است که و لباس التقوي ذلک خير بروفق اين معني ناطق است چنانکه گفته اند عربيه تاملت انواع اللباس تاملا فلم ارکا لتقوي لباسه اللابس عاري و عاطل گردانند و از حرامها نپرهيزند و از اخذ محرمات و مخدورات و اکل منهيات و مخطررات اجتناب واجب نه بينند و از بطش شديد رب مجيد که ان بطش ربک لشديد توصيف و تهديد او است باک ندارند اشعار کربراه دين سواري مرکب رهوار کو و رهمي خواهي پياده رفت يا اقرار کو نرببا زار قيامه نقد تقوي رايج است اي مسلمانان کسي نقادان بازار کو تا کي از گفتار دعوي مسلمانان کني اينهمه گفتار را آخر يکي کردار کو عربيه و خير خصال المرء طاعه ربه و لا خير فيمن کان لله عاصيا ع 42 آنکه خائنان بسيار شوند و سارقان و قطاع طريق آنبوه کردند و عذر و خيانه در ميان مردم شايع شود و از خالق نترسند و از خلايق بزم ندارند و باين وعيد با تهديد ممتنع نگردند که حضرت رسالت پناه فرمود من خان امانه في الدنيا ولم تودها الي اربابها مات علي غير دين الاسلام و لقي الله و هو عليه غضبان ع 43آنکه مصاحف را بنقره گيرند و حروف قران را باب زر نويسند و در تهذيب اعراب و تذهيب اوراق کوشند و شرائط تکلف در آن بتقديم رسانند و در احکام مباني آن مبالفت نمايند و در احکام معاني آن مساهله ورزند قال رسول الله من تعلم القران و لم يعمل به و آثر عظام الدنيا و زينتها استوجب سخط الله و کان في درکه اليهود و النصاري الذين نبذوا الکتاب وراء ظهورهم و اشتروا به ثمناقليلا قطعه عروس حضرت قران نقاب آنکه براندازد که دارالملک ايمان را مجرد بينداز غوغا عجب نبود که از قران نصيبت نيست جز حرفي که از خورشيد جز گوئي نبيند چشم نابينا ع 44 آن باشد که از آيات بينات قراني محکمات را گذاشته چنگ در متشابهات زنند و جائي که رخصت عالي نبينند بدانعمل نمايند و آنچه دال بر عزيمت باشد که مبادرت بان نمودن غنيمت بود مساهلت نموده مهجور و متروک گردانند و از شکايات بان کتاب نبوي که گويد يا رب ان قومي اتخذوا هذا القران مهجورا نينديشند چنانکه اخطب خطبا در خطبه خود ايراد نموده که اختاروا من الطرق ما کان سهلا و ترکوا ما کان



[ صفحه 61]



حزنا فعوضهم الله بفرجهم حزنا و لا يقيم لهم يوم القيمه وزنا ع 45 آن باشد که در تعمير مدارس و مساجد کوشند و در تمهيد بنيان و تشييد بنيادان مبالغه نمايند و دين قويم دنيا فيمامله ابراهيم حنيفا را بسبب تساهل و تکاسل خراب و ويران دارند قال رسول الله سياتي علي الناس زمان لا يبقي للاسلام الا اسمه و لا من القران الارسمه يعمرون مساجدهم و هي خراب من ذکر الله شر ذلک الزمان علمائهم تخرج منهم الفتنه و اليهم تعود ع 46 آنست که منارهاي رفع برافرازند و در استحکام و ترفيع آن کوشند و موذنان که في الحقيقه موذيان باشند از اکل سحت و لقمه حرام اجتناب ننمايند و خود را از ثواب و من احسن تولا ممن دعي الي الله و عمل صالحا عاري و عاطل گردانند و از رفعه منزله الموذنون اطول الناس عناقا يوم القيمه باز مانند باين امر شريف مفوض گردند و باينکار خطير اقدام نمايند ورونق شرع و صفاي دين از ايشان مکدر گردد و روز بازار اسلام از فساد موادايشان فساد پذيرد قطعه ايموذن به تيرکي ضمير رونق از کار شرع بربودي چشمه آفتاب طاعت را بگل معصيت باندوزي ع 47 انباشد که مردان و زنان مغنيه خواهند و کنيزکان مطربه طلب دارند و در ميان نامحرمانشان بنشانندو ازدياد حرمه و نمود جاه از اين عمل جويند ع 48 آن باشد که در کثرت عبيد و اماء کوشند و عمران مواطن و مساکن پندارند ع 49 آنست که زنان دف زن و قوال بسيار شوند و بروس اشهاد دف زنان و سرود گويان آن شکار گشتگان دام شيطان خود را هدف ناوک لعن حضرت و نشانه تبر طعن آفريدگار گردانند انتهي ع 50 انباشد که بازار قمار بازان رواج تمام گيرد و جماعه مقامران و اشياع بسيار کردند و آموختن نرد و شطرنج از مواجب دانند وتتبع انصاب و و از لام که از اعمال شيطان رجيم و افعال ديو لعين است که انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان از لوازم دارند نصيحه اي عزيز من هوشدار و از آيه افحسبتم انما خلقناکم عبثا يادآرو يقين بدان که فردا از اين نرد با تو نبرد خواهند کرد و از اين شطرنج شطري از رنج بتو خواهند رسانيد که وقتيکه آن نازنين چاربالش آفرينش و آنچشم و چراغ جهان دانش و بينش صلي الله عليه و آله و سلم بي آنکه او راقصد چيزي بود يا نيه طاعتي داشتي انگشتري در انگشت مبارک بگردانيدي ازجناب لم يزل و لا يزال اينخطاب بدو نازل شدي افحسبتم انما خلقناکم عبثا پس تو که با وجود ظلمت حبلي و تيرگي سليقي شب و روز نبرد باختن و شطرنج آموختن عمر ضايع ميکني نه بيني که واحد فرد جل و علا فردا با تو حساب وعتاب چه نوع خواهد فرمود ع 51 آنست که نعمتهاي خداوندي و حقوق پروردگاري راسبحانه و تعالي که حقيق الرعايه وجدي را لمحافظه اند و برذمم همم برايا ثابت و لازم است مهمل گذارند و نعم نامتناهي حضرت الهي جل و علا که و ان تعد و انعمه الله لا تحصوها نشان شان او است بشکر گذاري استعمال ننمايند واز فرط شهوت و غايه شقوت اين مقدار ندانند که هر که شکر عواطف بسحاني و محمدت عوارف رباني بجاي نياورد رحمه الهي و عنايه پادشاهي دامن کرم از وي برچيند کما قال النبي حکايه عن الله سبحانه و تعالي من لم يرض بقضائي و لم يشکر علي نعمائي و لم يرض بقضائي و لم يشکر علي نعماني و لم يصبر علي بلاني فليطلب ربا سواني ع 52 آنست که مردم روزگار و تجار بازار در اخذا ثمان شرط استيفاء و فرط استصقا بجا آورند و در وزن وکيل مبيعات دقيقه ازدقايق نقصان و احتباس را فرو نگذارنديعني زياده ستانند و کم دهند و از ويل و بال ويل للطفين الذين اذا اکتالوا علي الناس يستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم يخسرون نينديشند و از آن کافر بت پرست کمتر باشند نقل است که قصابي بود کافر و گوشت بيشتر ميداد و بها کمتر ميگرفت شخصي حقيقت آن از وي پرسيد گفت بر بالاي قناره نظاره کن آنشخص ديد بتي است بر بالاي قناره نهاده پس گفت که من بجهت اين بت که در بالاي قناره نهاده شده است بها کمتر ميگيرم و گوشت بيشتر ميدهم عزيز من چنين کافري از براي بتي که لا يسمع و لا يبصر و لا يغني من جوع صفه او است بها کمتر ميشانند و متاع بيشتر ميدهد تو که دعوي اسلام کني و خداي سبحانه را حاظر و ناظر داني پس چرا با اين وصف ثمن جيد و تمام ستاني و متاع هر چه ردي تر و ناقص تر بدهي اي بدتر از بت پرست نميدانيکه بدين دسته ميزان که بدست ميگيري چه ايمائي بنکته موزون و لطيفه دلپذير در او مضمر است قال الشخ الجليل الجرجاني الانسان اذا اراد وزن الذهب و الفضه فياخذ عذبه الميزان بين ابهامه و سبابه فيصير ابهامه و بيناته کالهاء في کلمه الله و ثلثه اصابع اليدکا الالف و اللامين في الله يعني در وقت کشيدن طلا و نقره که بايد بدقت وزن شوند انسان بند ترازو را که بانگشت سبابه و ابهام ميگردانيد و انگشت بصورت هاء الله ميشود و آن سه انگشت ديگرش شکل الف و دو لام الله را پيداميکنند و اين ايماء است بسوي اينکه الله حاضر است و الله ناظر است پس دست از غير حق کوتاه دار و راه راستي و سويه نگاهدار تا فردا کار تو تباه نگردد و صحيفه اعمال تو سياه نشود ع 35 آنست که شرم از چشم زنان برخيزد و حيا که نشان ربيع انسانيه است از جبهه ربات الحجال و چهره ذوات الخجال زوال پذيرد و از فرط فتور عقل و عايه قصور خرد اينمقدار ندانند که سته اشياء حسن عن جميع الخلق الا انها احسن من سته العدل عن الخلق حسن ولکنه عن السلطان احسن و الجود عن الخلق حسن ولکنه عن الاغنياء احسن و الصبر عن الخلق حسن ولکنه عن الفقراءاحسن و الزهد عن الخلق حسن ولکنه عن العلماء احسن و التوبه عن الخلق حسن ولکنه عن الشباب احسن و الحياء عن الخلق حسن ولکنه عن النشاء احسن فاذالم يکن السلطان عاد لا فمثله کمثل نهرر حسن لا ماء فيه و الفقير اذا لم يکن قانعا فمثله کمثل کنز لا مال فيه و المرئه اذا لم تکن ذات حياء فمثلهاکمثل طعام لا ملح فيه و الغني اذا لم يکن جوادا فمثله کمثل سخته لا نبت فيها و العالم اذا لم يکن ورعا فمثله کمثل غيم لا مطر فيها و الشاب اذا لم يکن تاثبا فمثله شجره لا ثمره فيها وقال العلي العالي في مذمه اللنسوان في الديوان شعر دع ذکرهن فتالهن وفاءريح الصسا و عهود هن سواء يکسرن قلبک ثم لا يجعرنه و عيونهن عن الحياء خلاء ع 54 آنست که مورد اخلاق خلايق تغير گيرد و شرب شيم برايا تکدر پذيرد آيه مروت در دور ايشان منسوخ گردد و رايه عهد در عهد ايشان منکوس شود و مهر قهرماني از فلک ضمائر ايشان زوال



[ صفحه 62]



پذيرد و شفق شفقت و رافت بر افق احوال ايشان غروب نمايد عربيه هم شرعوا ان الجفاء محلل و هم حکموا ان الوفاء حرام فارسيه منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا و زهر دو نام ماند چه عنقا و کيميا گشته است واژگونه همه رسمهاي خلق زين عالم و به بهره کردون بي وفا هر عاقلي بزاويه گشته ممتحن هر فاضلي بداهيه گشته مبتلا عربيه الاقد عفا رسم الوفاء کانما معاهد حسن العهد لم تغن بالامس انتهي ع 55 انباشد که آتش حسد در کانون سينهاي ايشان اشتغال پذيرد و زورق جسدها از او زارزرق حسدها امتلاء گيرد آب مرحمت در قليب قلوب مفقود گردد و قطرات شرم در چشمه چشمها منعدم شود بزرگي ميگويد باري من بحق باري جمله اطراف جهان و اکناف کيتي به گشتم و عيار ابناء روزگار بمحک امتحان بيازمودم شعر اما الوفاء فشي ء قد سمعت به و ما رايت به عينا و لا اثراع 56 آن باشد که زوجين با آنکه عهود مناحکه ميان ايشان محکم بود با يکديگر عقود مبايعت بندند و شرائط خلايق بمکر و خدعه از براي صيد مسلماني دام کيد بگسترانند و در کمينگاه غدر مترصد بنشينند تا بود که مومني را مرغ وار در دام کيد در کشندو بلطائف حيل و صنائف جدل مال از دست ان سليم القلب بيرون کنند قال رسول الله صلي الله علليه و آله يخرج في آخر الزمان اقوام يحتالون الدنيا بالدين يعني ياخذونها فيلبسون لباس جلود الصنان من اللين السنتهم احلي من السکر و قلوبهم قلوب الذئاب يقول الله سبحانه الي تفترون ام علي تحسرون فبعزتي لا بعثن علي اولئک فتنه تدع الحکيم فيها حيران ع 58 آنکه زنان مردوار قدم در رکاب آرند وفحل آسا پاي بر پشت اسب گردانند و فروج بر سروج مالند و از لعن باري عزاسمه و نفرين برايا باک ندارند که لعن الله الفروج علي السروج ع 59 آن باشد که مردان متمکن و توانا بر مثال مخدرات حجال قعود در بيوت که علامه عجز و عادت عجائز است آئين گيرند و استسعاد نفس خويش بدان دانند ع 60 انبا شد که مردم روزگار بتخصيص تجار فجار بازار به بيزاري حضرت پروردگار و خداوند داد ارجل جلاله قسم ياد کنند و در پناه سوگند گريزند و از فرمان و لا تجعلوا الله عرضه لايمانکم نينديشند و از يمين راست و دروغ و سوگندهاي بيفروغ باک ندارند وخداي برحق سبحانه را بر باطل بگواهي خوانند با آنکه دانند که وقد خاب من استشهده باطلاع 61 آنست که عورات بکفايه مهمات قيام نمايند و بکوي و بازار براي اموريکه شرع برايشان حرام گردانيده اهتمام نمايند و از خطاب و قرن في بيوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولي متقاعد نگردند ع 62 آنکه مردان لباس و کسوت از حرير و ديبا سازند و قبا و جبه از ابريشم دوزند ع 63 آنکه اقوام انعهد را عهدي درست و ميثاقي محکم نباشد نه ايشان را بکسي اعتقادي بود و نه کسي را برايشان اعتمادي عربيه قلت ثقات فلا ادري بمن اتق لم يبق في الناس الا المکر و الملق فان تجانبتهم قالوا اخاسفه و ان تقاربتهم فالقلب لاثق ع 64 آنکه ذکاوت بر افعال غالب گردد دوقساوت بر قلوب مستولي شود نه بر مومنان رحمت نمايند و نه بر مسلمان شفقت کنند عربيه قدرق قلبي من قساوه قلبهم شتان بين فوادهم و فوادي ايضا ذنوبک جمه ترئي عظام و دمعک جامدي و القلب قاسي و ايام عصيت الله فيها و قد حفظت عليک و انت ناسي فکيف تطيق يوم الدين جملا لا وزار کبار کالرواسي ع 65 انبا شد که مردان روزگار بر انواع فسق و فجور دلير گردند و آينه دل و سجنجل ضميرشان از آه گناه تيره و سياه گردد و دلها از سنگ مرمر و صخره رخام سخت تر شود و لنعمه ما قيل في هذا المعني عربيه فوادک ما تنفک بحمد قاسيا صلاب الصفامن حاله يتعجب و ذاک فان الصخره الصلد ربما نشقق و الامواه منها تصبب فوادک عند الواعظ صلد ملسلم من الصخربل اقسي مرار او اصلب و اسعد خلق الله من راح و اغتدي لريب المنايا خائفا يترقب ع 66 آنکه علم از براي حطام دنيا تحصيل کنند و دين را از بهر بهره سيم و زر بدست آورند و الاتش از پي ارائش گيتي و آسايش نفس جويند و دنيا را که تبع دين سنت مقصود دارند و دين که اصل سعادت و سرمايه يقين است فرع شمارند و رداي تزوير ريا واکسيه سالوسي که اقبح ملابس است حلل افعال و حلي اعمال خويش سازند و چه نيکو گفته است ابو حنيفه کوفي ايندو شعر عربي را در وصف الحال خود و رفقاي خودش عربيه اخرب ديني کل يوم و ارتجي عماره دنياي و دنياي اخرب کما ان من بين الحمارين راجل فلا الدين معمور و لا العيش طيب و ديگري گفته است فارسيه کرکني طاعه کني از راه تزوير و ريا طاعه مردان را هرگز ريائي کي بود اطلس طاعت نمائي دلق عصيان را بخلق جو فروشي کردن و گندم نمائي کي بود سبلت و دامن کني کوتاه و با دست دراز سوي مال مردمان اين پارسائي کي بود از سرغفلت گذاري روز و شب در معصيت ز آتش دوزخ چنين کسر را رهائي کي بود ع 67 آن بود که حلم و بردباري از نهاد مردم رخت بربندد و سکون و خويشتن داري بسفاهت و سبکساري مبدل گردد خاتم تحمل در خاک خسک ضايع شود و زيور وقار بجزع مبدل گردد و صبر و شکيبائي که جوهر معدن انسان است از خزائن وجود مفقود گردد با آنکه دانندکه هر که از تنگناي عدم قدم بصحراي وجود نهاده است رقيب حال و ملازم روزگار او غم بوده و بهجت و سرور و عيبت و حضور در جلبت عالم کم بوده ازمحنت گريزان و در دامن بيغمي آويزان گشته اند قال النبي صلي الله عليه و آله من طلب مالم يخلق اتعب نفسه و ايرزق و هو سرور يوم کامل في حق المومن شعر خرمي در جوهر عالم نخواهي يافتن مردمي در گوهر آدم نخواهي يافتن تا درون چهار طاق خيمه فيروزه طبع رابي چار ميخ غم نخواهي يافتن نيک عهدي از ميان شد جامه جان چاک زن کز فلک زين صعبتر ماتم نخواهي يافتن از وفا رنگي نيابي در نگارستان چرخ رنگ خود بگذار بوئي هم نخواهي يافتن فاف تا قاف جهان بيني شب وحشت چنانکه تا دم صورش سپيده دم نخواهي يافتن عافيت را نعالم است اينجا مجو از بهرآنکه نوش دار و از دم ارقم نخواهي يافتن ع 68 آنست که مردان و زنان بزنامبتلا کردند و خود را بورطه هلاکت اندازند و بتهديد و عيد من زني بامراه مسلمه او غير مسلمه حره او امه فتح عليه في قبره ثلاثمائه الف باب من النار و يخرج منها عليه حيات و عقارب فهو يعذب بتلک النار الي يوم القيمه خويشتن را هلاک گردانند و



[ صفحه 63]



چون فاحشه زنا در ميان ايشان آشکارا شود و بدين مثابه شکار حبائل خيل ابليس و صيد دام ديو پر تلبيس کردند قادر متعال جل جلاله انرهط را بقحطي مبتلا گرداند و در تنگناي نکبتشان مستاصل بسازد و در تباب و تبار فرو برد و بواسطه دست برد نوائب و نوازل دمار ازديار و منازل ايشان برآورد و جلود وجود ايشان را بعمود قرع و تازيانه قمع فاجلد واکل واحد منهما مائه جلده تمريقي تمام دهد قال الله تعالي و لا تقربوا الزنا انه کان فاحشه و مقتا و ساء سبيلا ع 69 آن باشد که اقوام آن قرن نجيل و شحيح کردند و ملول الطبع و مغلول اليد شوند و صماخ سمع از اصغاي نهي و لا تجعل يدک مغلوله الي عنقک مسدود گردانند و رسم سخاوت از بنياد نهاد ايشان برخيزد و آئين سماحه از بنيان ابدان ايشان بگريزد و اينمقدار ندانند که ان لکل منفق خلفا و لکل ممسک تلفا عربيه اذا جادت الدنيا عليک فجدبها علي الناس طرا انها متقلب فلا الجود يفينها اذا هي اقبلت و لا البخل يبقيها اذا هي ولت ع 70 آنست که حکام آن زمان از حکم حق روبگردانند و از محکمه صدق روي بمظلمه کذب آرند همگي همم ايشان اخذ رشوت بود و تمامي همت ايشان قضاي شهوت باشد ع 71 آن باشد که اثمار اشجار اندک شود و ميوهاي درختان قصورگيرد و اين بواسطه انبا شد که در ايتاء زکوه و اعطاء صدقات که مطهر اموال و مزکي اعمال است تغافل نمايندلا جرم برکات از زروع و ضياع برخيزد و از غايه بلادت و فرط بلاهت ندانند که من لا يودي زکوه ماله يسمي في السماء الدنيا بخيلا و في الثانيه لئيما في الثالثه ممسکا و في الرابعه ممقتا و في الخامسه عاصيا و في السادسه منزو عابرکه ماله غير محفوظ عليه و في السابعه مردودا عليه صلوته مضر و بابها و جهه تنبيه للنبيه بدانکه چنانکه از مال زکوه دادن واجب است از جاه و جلال و عز و اقبال نيز زکوه دادن لازم است کما قيل عربيه فاد زکوه الجاه و اعلم بانها کمثل زکوه المال ثم نصابها و احسن الي الاحرار تملک رقابهم فخير تجارات النفوس اکتسابها ع 72 که اقوام آن قرن برفسق و فجور اقدام نمايند و بشرب مدام مداومت فرايند و آن را مايه دفع هموم و ماده کشف غمام غموم پندارند و از تهديد و عيد بنوي صلي الله عليه و آله نه انديشند که فرموده است من شرب الخمر في الدنيا سقاه الله تعالي من سم الاساود شربه يتساقط لحم وجهه في الاناء قبل ان يشربها ثم يومر به الي النار الا و ساربها و عاصرها و بايعها و حاملها واکل ثمنها و عادها سواء في اثمها و لا يقبل الله منه صلوه و لا صياما و لا حجار لا عمره حتي يموت و ان مات قبل ان يموت کان حقا علي الله ان يسقيه بکل جرعه شربها في الدنيا شربه من صديد جهنم ع 73 آن باشد که از اقطار آسمان چندان قطار اقطار و قنطار امطار نازل گردد که منازل و مساکن روي بتخريب و انهدام آورند و حيطان اوطان آنهدام پذيرند و سراسر سراي و قصور مندرس گردد و يکايک طاق و ايوان منطمس شود و اينواقعه از جمله بلاهاي نازل و عذابهاي هائل باشد تا آنکه درباره ايشان اين رباعيه عربيه صادق آيد رباعيه سل ديار الحي من غيرها من محيها و محي منزلها قدره الرحمن لما نزلت جعلت عاليها سافلها قطعه ديدم بر اين رواق مقرنس کتابه بر لوح لاجورد نوشته زمشکتاب هر خانه که داخل اينطاق ازرق است گر صد هزار سال بماند شود خراب جائي دگر گزين و بناکن تو خانه کش خوف انهدام نباشد بهيچ باب ع 74 آنکه ايام و ليالي بر اقوام و اهالي بتعجيل گذرد و سالهم چه ماه کوتاه نمايد و ماه همچه هفته و هفته همچه روز زود امضاء پذيرد تا گويند شعر مضنت سته من عمر نافکانما مضت سنه و الله يعلم حالنا و قال بعضهم اليس من الحزن ان لياليا نمر بلا نفع و تحسب من عمر ع 75 آنکه سوق تجارت کساد گيرد و امر بازرگانان فساد پذيرد و برکات از بيع و شعري برخيزد و خيرات از خريد و فروخت رخت بربندد و به واسطه قصور دخل و نقصان ربح کار ايشان اختلال پذيرد و روزگار آنان پريشان گردد ع 76 آن باشد که مردان بمردان اکتفا کنند و زنان بزنان بپردازند و در احياي مراسم لوطيان کوشند و اين مقدار ندانند که هرگاه مردي با مردي مقاربت کند و فجلي با فحلي مصاحبت پيوندد عرش عظيم بلرزد وفرش ربع مسکون در حرکت درآيد الله الله از اينفعل ناپسنديده برحذر باشيد و از اينکار ناستوده پانکار روزگار گذرانيد تا بر شما از سوط سخطآفريدگار تعالي و تقدس اذيتي نرسد و از آسمان قضا بلائي نازل نگردد و فرونگيرد شما را مثل ما اصاب قوم نوح اوقوم هود او قوم صالح و ما قوم لوط منکم ببعيد ع 77 انباشد که زنان قليل الحياء منسوب بزنا بر بساط عشق و نطع شوق مهره مهر بارند و از مردان امر آن را دوستدارند و از شوهر مشهور خويش اگر چه شهره آفاق و آراسته بمکارم اخلاق باشد امتناع واجب دانندو ديرگاهي است که اين علامه را در اين قطعه دري بالماس انشاء سفته و بزبان تازي و لغت حجازي گفته اند قطعه لکلب عقور اسود اللون راکض علي صدر سوداء الذوائب کاعب احب اليها من معانقها الذي له شيبه بيضاء فوق الترائب ع 78انباشد که اقوام آن قرن از امر بمعروف و نهي از منکر بازايستند و ارباب رشد و اصحاب صلاح را در اقامه حدود و اظهار شعائر شرع امداد و اعانه ننمايند و استهزاء و استسخار درباره ايشان جايز بشمرند و از فرط جهالت و غايت ضلالت غيرت و حميت در دين که نشان حريت و علامه سجيه است مهمل گذارند و نقش حديث الغيره من الايمان را در دل ننگارند ع 79 انباشد که متکفل عمل خطير خطابه و امامه کساني باشند که هنوز طغيان طوفان طفوليست در بحور بخور ايشان متموج باشد که نکبت باد غوغاي جواني و صرصر سوداي اماني آنها ابدان و ارکان نفوس ايشان را متزلزل گرداند شعر نه مومن ماند پا جست نگهدار جماعه را که محراب و منابر را بدست کودکان بينم ع 80 آنکه اهل عالم از عالم و جاهل و رکي و غافل طريق توکل مسدود ساخته و دلق خصاصه و خساسه بر دوش انداخته فاقه را بزين کديه تزين داده همواره عصاي طلب و متاره مسئلت بدست گرفته و انبان عليه که پر از نان حيله است بر پشت نهاده و رکوه مسئلت که وسيله مرحمت است در طريق کديه و راه در يوره از انگشت مسئلت آويخته تا چنانچه در اينباب دقيقه ازدقايق افراط و اطناب فرو نگذارند و از ملک وهاب نترسند و از رب الارباب شرم ندارند و در حقيقت اين بيت تامل ننمايند عربيه لنقل الصخر من قلل الجبال احب الي من منن الرجال و انديشه نکنند که في قرع باب اللئيم قلع



[ صفحه 64]



باب الکريم لازم آيد ع 81 آنکه صغار اهل آخر الزمان مکار شوند و کبار ايشان صحبت فجار اختيار کنند و اقوال نامقبول ايشان را بسمع ارتضا اصغا کنند و گفتار ناستود و اقوال ناپسنديده ايشان را تلقي بقبول نمايند و ارسال تحف و هدايا در باب ايشان مثمر دارند و ايشان کساني باشند که بوستان طبع آنها از سمين مرحمت و ياسمين شفقت خالي بود و فلک ضمير ايشان از آفتاب منير رحمت و قهرعاطفت عاري باشد نظمه الحذر از حباده ابليس خويان الحذر الفرار از کوي اين مردار خواران الفرار هست از مدح عوانان مدحشان از دل بکن خارپشت اردوشت داري پشتش از ناخن مخوار بر مثال سفلکان ارسک نه چندان منال بر مزار مردگان ارزن نه چندان مزار از براي سوختن سر تا قدم جان شوچه شمع پس مکان سوخته بنشين و شبرا زنده دارآفتاب عشق اگر بر تو بتابد خويش را در هواي شوق بيني همچه ذره بيقرار ع 82 آنکه غربا را ذليل دارند و سخنان ايشان را بسمع قبول نشنوند اگر مثلا غريبي از صندوق صدق و حقه حقيقت بمقتضاي قل الحق و آنکان مرا سخن گوهر ميان در صدف صماخ ايشان وديعت نهد فقير غريب را برنجانند و زهر قاتل قهر در قدح از ارش بحيتانند و از وصيت سلطان غربا و برهان اتقيا محمد مصطفي صلي الله عليه و آله غافل مانند که فرمود اگر موا الغرباء و ارحموا اليتامي و الفقراء فاني کنت يتيما في الصغر غريبا في الکبر و از نصائح فحول ماضي و قروم قرون سالفه که اقوام اقران خويش را وصيت کرده اند متعظ نکردند چنانکه گفته اند عربيه لا تهرن غريبا طال غربه فالدهريضربه بالذل و المحن حسب الغريب من البلوي ندامه عض الانامل من شوق الي وطن ان الغريب غريب في منازله و في مراحله عبد بلاثمن فارسيه جفا مکن بغريبان که هر که غريب ديد جفا و محنت و سختي بسي زدهر کشيد بساکسان که برفت از وطن بکامه دل بذل غربت مرد و بکام دل نرسيد و بايد دانست که هر که در حاله غريب بميرد و جان عزيزاز حرقه آتش فرقه بباد بردهد تواب علي الاطلاق جل ذکره ويرا بيامرزد و قلم عفو و غفران بر سجلات زلات او درکشد چنانچه در خبر از سيد بشر واردشده است که من مات في غريبه مات مغفورا ع 83 آنکه مردمان غيب کردن و غيبت نمودن را عادت خود گيرند و از اصغاي سخن نهي و لا يغتب بعضکم بعضا صماخ سمع مسدود دارند و از وعيد و تهديد مصطفوي منزجر نگردند حيث قال من مات تائبا من الغيبه کان آخر من يدخل الجنه و من مات مصرا عليها کان اول من يدخل النار عربيه و ما احد من السن الناس سالما و لو انه ذاک النبي المطهر فانکان مسکينا يقولون ابکم و انکان مستغنا يقولون مهذر و انکان صواما و بالليل قائما يقولون زراق يرائي و يمکر فلا تعتمد بالناس في الذم و الثناء و لا بترح الا الله فالله اکبر سعدي شيرازي گويد کس از دست جور زبانها نرست اگر خود نمايست و گر خود پرست بگوشش توان دجله را پيش نسبت نشايد زبان بدانديش بست مپندار اگر شير و کر و بهي کز اينهابمردي وحيله رهي يقين بشنو از من که روز يقين نه بينند بد مردم نيک بين بود خار و کل با هم اي هوشمند چه در بند خاري تو گل دسته بند طريقي طلب کز عقوبه رهي نه حزفي که انگشت بر وي نهي ع 84 آنکهعصيان و کناه امتان انبوه گردد و طاعه و عبادت ايشان قلت گيرد و فساق فجار بر سرير سرور نشينند و بر بالش ايشان تکيه زنند و روزگار بفراغت و فراخي گذرانند و زمرره زهاد و عصبه عباد در زاويه محنت معتکف و در بيت الاخران نوائب سر بر زانوي تفکر و تحير نهند و جز يلاس افلاس نپوشند و غير از درد از کاسه ننوشند شعر جهال در تنعم و ارباب فضل را بي صد هزار غصه لب نان نميرسد ع 85 آنکه چون عصيان و گناه شايع گردد و کذب و بهتان در افواه افتد بدينواسطه مستحق عقاب و مستوجب سخط ملک وهاب کردند چنانکه لشکر سرمابيوقت درآيد و شدت گرما بي نهايه بودو برف و باران از آسمان منفعه باز گردد و زلازل زمين و خسوف و کسوف نيرين بسيار واقع شود و کل امور دهقنت قصور پذيرد و فيض اب در عيون وابار ينابيع و آنها رفتور گيرد و غرق سفائن در معابر بحار بسيار شود و رسيدن سيول و انهدام جدر فراوان گرددچنانکه اکثر قلاع و اغلب بقاع مقلوع و مقموع گردد و حصون و ابنيه مدائن وامصار بانهدام و انعدام کشد ع 86 آنکه اعمار خلايق کوتاه گردد و زندگاني بر ارباب فضل و دانش ناخوش شود و در اعم امور و اغلب احوال دست مزار باب دستان را زابود و استيلا و استقلال مرفاجران و کافران را باشد وحق را پشت ضعيف گردد و باطل را دست قوي شود او باش عيب باش اندر روزمان اهل فضل را فضول خوانند و فاسق ايثم و مفسد زنيم را جوان کريم و جواد عظيم نام نهند بازار نفاق را در آن زمان انفاق تمام بود و بضاعه و فاقر اکتادي در آفاق پديد آيد نفس بر نفس برايا غالب شود حسد بر جداد ميان مستولي گردد ع 87 آنست که هر قرنيکه تالي قرن ديگر بود يعني از عقب آن قرن درآيد مرآن قرن اولين لعنه و نفرين کنند و اموريکه از آن قرن نخستين صدور يافته باشد بچشم رضا در آنها ننگرند و بهيچ وجه آنها را پسنديده نشمرند و بمقتضاي کل امه لعنت اختها راي صائب و ذهن ثاقب را مخصوص بخود دانند و ما تقدم را منسوب ببلاهت و غباوت نمايند مثنوي قرونيکه اندر پي يکديگر يکي رفت و ديگر رسد بر اثر چه قرن نخستين بسر ميرسد بدنبال قرن دگر ميرسد هر آنکس که آمدباخر پديد بحرف نخستين قلم درکشيد بنائي که پيشينيان ساختند بکندند و طرح نو انداختند اگر هوشمندي شنو اين نفس نه تمجيد خود کن نه تجهيل کس تو داني که قرني که آمد نخست بشاه رسل قرب او شد درست چه خير القرون قرن آن حضرت است تفاخر بمقدار آن قربت است بميزان عقل آن بود باعيار که نقدش زعفران بود پايدار فضيلت بمقدار دين داري است نه از چاپلوسي و طراري است ع 80 آنکه مردمان آن زمان از شدت بلاو امتحان غبطه بحال مردگان برند و آنا فانا از روي مرگ خود خورند چنانکه اين مسعود از پيغمبر محمود روايت نموده که شنيدم از رسول خدا که ميفرمود هر آينه ميايد از براي امتان من البته البته زمانيکه غبطه ميخورد در آن زمان مرد بسبب سبک و کم شدن خيرات بمردن هم چنانکه غبطه ميخوريد امروز بسياري مال و اولااد تا اينکه ميگذارد احدي از شما بقبر برادرش پس خود را در خاک ميمالد و ميگويد ايکاش که من جاي تو بودم در حالتيکه در وقت گفتنش اين حرف را بان صاحب قبر نيست او را



[ صفحه 65]



او را شوقي بسوي ملاقات باريتعالي و نه عمل صالح که آن را پيش فرستاده باشد جز اينکه مرگ خود را ميطلبد از براي آنچه نازل شده است بر او از بلاها ع 90 آنکه بسياري از بلاد و امصار عرضه خراب و دمار کردند و بسا که بواسطه توبه و استغفار و رجوع اهالي آنها بسوي طاعه پروردگار آنها مغمور و برقرار باشند چه اين علامه مثل سائر علامات مذکوره عامه از علائم حتميه نيست بلکه از علائم شرطيه است و ممکن است که بواسطه بازگشت مردم بسوي خداوند جل و علاه وقوع پيدا ننمايد و آنها مطابق روايه علوي سلام الله عليه که در کتابب سعدالسعادات که ظاهرا از کتب معتبره عامه است روايت شده بدين قرار است از کتاب مذکور نقل شده است که روزي حضرت اميرالمومنين عليه السلام در مسجد مدينه نشسته و قران مجيد تلاوت ميفرمود و چون نوبه قرائت باين آيه رسيد که و ان من قريه الا نحن مهلکوها قبل يوم القيمه او معذبوها عذابا شديدا و کان ذلک في الکتاب مسطورا حاضران مجلس تفسير اين آيه رااز آن حضرت مسئلت نمودند پس آن بزرگوار فرمود در وقتيکه ارباب شرک را استيلا پيدا شود و احزاب بغي و عناد را قوي دستي حاصل گردد مملکه شام بدست طايفه که از اومه روميان باشند خراب و ويران گردد عراق بدست سفيهي از بني سفيان که نام او عثمان بن عنبسه است خراب شود مملکه ري از تعرض ديالمه خراب شود آذربايجان را قحطي پيش آيد که ساکنان او بواسطه آن هلاک گردند فارس را مرگ مفاجاه خراب کند و بروايتي آنکه ايشان را با يکديگر مخاصمت افتد و اکثر ايشان بشمشير کشته شوند ارمنيه ازرمي مجانيق صواعق ويران شود و بروايتي ازوقوع قحط و شيوع مجاعه هلاک شوند کوفه از اتراک هلاک گردند بصره از آب ويران شود مصر از استعلاي رود نيل خراب گردد ديلم از آلم گرسنگي هلاک گردد روم از نزول صاعقه روي بخرابي کشد خراسان برنجهاي مختلف هلاک شود مرو از تعرض کفار و ضرب محاربه هلاک شود کاشغر از غلو کافران هند هلاک و ويران شود سغد را ژاله خراب کند طوس را غوريان تباه کنند نيشابور را تف بارقه خراب کند و بروايتي تخريب آن از باران بسيار باشد موصل از هموم باد سموم هبا گردد مدائن را نکتي از زنگبار رسد کرمان از موت مفاجاه ويران شود طبرستان از نزول قحط و وقوع غلا ويران شود سجستان از هبوب ريح عاصف اند راس پذيرد و گيوند بادي از مهب هيبت برآيد بمرتبه که از صلابه و شدت آن جبال و اطواد که اوتاد زمين اند ميترقد و صخور متما را از قلل شواهق چون برگ کاه بربايد و قاطبه قاطنان آن موضع از دهشت آن باد بافزع در غرقاب نزع افتند و جان و خانمان بقابض ارواح تسليم کنند بلخ نخست شهري که از شهرهاي خراسان ويران شود آن باشد بقهر کفار خراب گردد و بروايتي ديگر آب بروي غلبه کند و از تلاطم امواج مياه روي به تخريب آورد هرات از ازدحام مار بسيار و استيلاي اساود بفرمان کرد کار جل و علاد ما را از اهل او برآيد بغداد از آب دجله خراب شود اصفهان از مرگ مفاجاه خراب شود و بروايتي از کثرت محاربه ويران گردد يمن از وقوع ملخ عيش برايشان تلخ شود و راه عدم گيرند و بروايتي از آسيب تعرض حبشيان ويران شود هندوستان را آبله خراب کند و بروايتي آنکه حسام جور برکشند و بتيغ قهر يکديگر را بقتل رسانند و بعضي از اوطان خويش ررا خود بدست خود بسوزند و بعضي از طوفان طغيان دريا هلاک گردد مکه که اشرف بقاع و اشهر بلاد وقلاع است از تعرض جنود و مزاحمت جيوش اهل جيش ويران شود مدينه که خزينه ميامن و دفينه محاسن است از وقوع قحطخراب گردد بدخشان از کارزار اعداء کار او زار گردد باورد را جدب ويران کند و بروايتي اهل نساو باور در اکرم در اندام افتد و گرمي جگر پيدا آيد تا همه از آن علت بميرند سرخس را بانک صعب و غريو بلابل هلاک کند خوارزم از آسيب سم ستور بي گانگان خراب شود بخارا از وقوع قحط و توقع رهط اتراک چين خراب شود سمرقند نيز از تعرض لشکر چين که هيبت بر جبين ايشان ظاهر است مستاصل گردد فرغانه وچاچ و استجاب را کافران خراب کنند و در روايتي است که اهالي آنها از بلاي کفار و تعرض اتراک بگريزند و در مرغزارها شوند و در آنجا هلاک شوند اورجند و طراز را کافران جنگل خراب کنند طالقان و قوريان را صلحا خراب کنند غزنين بدست غوريان خراب شود تژند و جنانيان از وبا و طاعون هلاکت پذيرند قسطنطنيه که حصين ترين قلاع ومکين ترين امکنه و بقاع است از شهامه لشکر نصرت اثر حضرت بقيه الله امام عصر و ناموس دهر مفتوح گردد تمام شد عبارات آن فاضل دانشمند باقي الجمله تصرفي از اين ضعيف مستمند که در بيان اين علائم عامه مذکور داشته و علم فصاحت را در بيان و توضيح آنها برافراشته و درنورالانوارعالم جليل الحاج مولي علي اصغر بروجردي رحمه الله عليه است که از علائم ظهورآنجان جهان و امام عالميان خراب شدن بعضي از بلاد است باسباب متعدده چنانکه مصر را زلزله خراب کند و عمان را آب دريا خراب کند و بصره را آتش خراب کند که از آسمان ببارد و دمشق را باد خراب کند روم را صاعقه از آسمان آيد يمن را درد قولنج هلاک نمايد بغداد را آب دجله خراب نمايد مدينه را آبله خراب نمايد اصفهان را ابري عليه نام خراب کند طبرستان را گرم در دماغ و دهان اهالي آنجا بيتفدو هلاک شوند و شهر نيشابور را سنگ ازآسمان ببارد و خراب کند طالقان را طاعون خراب کند اين ناچيز گويد چنانچه در سابق مذکور افتاد اين علائم از علامات حتميه نيستند که لابد الوقوع باشند بلکه از علائم شرطيه اند بمعني اينکه شايد خداوند وقوع آنها يا بعضي از آنها را نخواهدو نشود بجهه توبه مردم نجمه بدانکه علامه مجلسي رضوان الله عليه در بحارسيزدهم از ارشاد شيخ مفيد عطر الله مضجعه الشريف نقل فرموده که اخبار و احاديث در خصوص بيان علامات ظهور قائم عليه السلام و حوادثيکه پيش از طلوع نور آن حضرت در ميان مردم واقع ميشود وارد گرديده و از آنجمله اموري است که مذکور ميشود خروج سفياني و قتل حسني و مخالفت بني عباس با يکديگر برسر ملک دنيا و کسوف آفتاب در نيمه ماه رمضان و خسوف قمر در آخر آن برخلاف عادت و خسفي يعني فرو بردن زمين در بيابان بيداء و خسفي در مغرب و باز ايستادن آفتاب از حرکت از وقت ظهر تا عصر و قتل نفس زکيه در پشت کوفه با هفتاد نفر از صلحا و خراب شدن ديوار مسجد کوفه و رو



[ صفحه 66]



آوردن بيرقهاي سياه خراسان و خروج يماني و ظاهر شدن مغربي از مصر و تصرف نمودن او شهرهاي شام را و فرود آمدن لشکر ترک در جزيره و لشکر روم در مله و طلوع نمودن ستاره دنباله دار از مشرق که مانند قمر ميدرخشد و بعد از آن خم ميشود مانند کمان تا آنکه نزديک بان ميشود که دو طرف آن بيکديگر برسد و ظاهر شدن سرخي در آسمان و پهن شدن در اطراف آسمان و نمايان شدن آتش در سمت مشرق که تا سه روز يا هفت روز در هوا باقي بماند و بيرون آوردن اعراب عنان قرار و آرام را از سرهاي خودشان يعني فتنه و آشوب برپا ميکنند و شهرها تصرف مينمايند وآن شهرها را از تصرف سلطان عجم بيرون ميبرند و اهل مصر بزرگ خودشان را بقتل مياورند و شام خراب گردد و سه نفر در آنجا بيرق سلطنت برافرازند و بيرقهاي قيس و عرب بمصر و بيرقهاي کنده بخراسان داخل گردد و لشکري از جانب عرب وارد ميشوند حتي آنکه اسبهاي خودشان را در اطراف قلعه شهر حيره ميبندند و بيرقهاي سياه از سمت مشرق بحيره رو مياورند و کنار فرات شکافته ميشود تا آنکه آب فرات داخل کوچهاي کوفه ميشود و شصت کذاب بيرون ميايند که هر يک از ايشان دعوي نبوت ميکنند و دوازده نفر از اولاد ابيطالب بيرون ميايند که دعوي امامه ميکنند و مرد بزرگي از اتباع بني عباس را در مابين حلولاء و خانقين ميسوزانند و جسر شط بغداد از سمت محله کرخ بسته ميشود و در آنجا در اول روز باد سياهي برميخيزد و زلزله واقع ميشود که بسياري از آنجا در زمين فرو ميرود و ترس و بيم همه اهل عراق و بغداد را فرو ميگيرد و در بغداد مرگ ناگهاني و تلف اموال و مبوها و زراعتها واقع ميشود و ملخ ظاهر ميگردد هم در وقت و هم در غير وقت حتي زراعتها ميرسند و ريع زراعتها کم ميشود و فرقه از اهل عجم بهم درميافتند و خونريزي بسيارر در ميان ايشان واقع ميشود و غلامان از اطاعه آقايان خود بيرون ميروند و آقايان خود را بقتل ميرسانند و جماعتي از اهل بدعه مسخ شده بوزينه وخوک ميشوند و غلامان بشهر آقايان غلبه ميکنند و ندائي از آسمان ميرسد که همه اهل زمين از هر طايفه بزبان خود آن را ميشنوند و صورت و سينه آدمي بر روي جرم آفتاب نمايان ميشود و اموات از قبور خود برميخيزند و بدنيا برميگردند و يکديگر را ميشناسند و زيارت ميکنند و در آخر اين علامتها بيست و چهار مرتبه در پي هم باران ميايد و زمين مرده بسبب آن زنده ميشود و برکتهاي آن ظاهر ميگرددو همه آفتها از شيعه مهدي عليه الصلوه و السلام برطرف و زايل ميشود و ظهور آن حضرت عجل الله فرجه الشريف را در مکه معظمه مستحضر شده از براي ياري و اعانه او بسمت او متوجه ميگردند چنانکه اخبار بانها وارد گرديده و بعضي از اين حوادث که ذکر شد محتوم است يعني بايد واقع شود و بعضي موقوف بوقوع و وجود شرط است که اگر شرايط آن موجود شد واقع ميگردد و اگر شرائط آن محقق و موجود نشد موجود و محقق نميگردد و خداوند تبارک و تعالي جلت عظمته داناتر است بانچيزهائيکه بايد بشود و واقع گردد و اين علائم و حوادث که ذکر کرديم مطابق است با آنچه که در کتب اخبار از ائمه اطهار عليهم صلوات الله الملک الغفار منقول است باخر رسيد ترجمه عبارات منقوله از شيخ سديد مفيد که علامه مجلسي ره عليه رضوان الله الملک الغفار آن را در بحار نقل فرموده.