نجمه 13
و اما بنا بر مذهب عامه قاتل دجال ضلال حضرت روح الله عيسي بن مريم است که بنا بر نقل مقدس اردبيلي ره بنا بر آنچه در دار السلام عراقي است آن جناب از آسمان بالاي بام کعبه معظمه فرود آيد پس نردباني از براي او گذارده و از آن نردبان داخل مسجد الحرام شود و بنا بر نقل صاحب اسرار الفاتحه مهبطوي نزديک مناره بيضا باشد که در شرقي دمشق واقع است و بنابر نقل از کتاب مزبور در وقت فرود آمدن حربه از براي حرب و جدال با وي همراه باشد که از يکدانه مرواريد آفريده شده که طول آن هفت گز و مقدارسنان او يک گز است و آن حضرت در طلب دجال روانگردد و او را به کديه دريابد و کديه موضعي است قريب به بيت المقدس و چون چشم مبارک روح الله بر چشم ناپاک بي باک رجال افتد بانگ بر وي زند و آنحربه بدست محکم کند و روي بحرب دجال و هلاکت آن بد سگال برآورددجال چونصورت حال بدانمنوال مشاهده کند از فرط حيرت و غايه حسرت خود را از پشت خر بيندازد و خواهد که بگريزدپس يزدان خالق آن و زمان زمين را فرمان فرمايد تا دجال را بگيرد و هر دو پاي او بزمين استوار گردد چنانکه هيچ گونه مجال حرکت کردن از برايش نماند آنگاه عيسي آنرا بدانحربه بيکضربه بزند که بدان يکضربت جويهاي خون از تن تواناي آنملعون چونشاخ طبرخون طراويدن گيرد چنانکه خاکهاي آن مرز بوم از خون شوم آنمدموم سرخ گرددو چون
[ صفحه 49]
گروه مومنان آنحال هائل را مشاهده کنند مبتهج الحال و فرحان گشته و بر مرکب طرب جولانموده زبان بتحسين و آفرين حضرت روح الله بگشايند و در روايت ديگر آنست که عصاي آهنين که در دست عيسي است بان دجالرا بقتل رساند و بروايتي ديگر دو تازيانه باشد يکي از آتش و ديگري از ارزيز که بان دجالرا مقتولسازد و بروايتي چنين است که چون نظر عيسي بر منظر کريه دجال افتد آنلعين از ترتيب وجود فرو ريزد و از نهيب عيسي چون موم از نهيب آتش فرو گدازد و در سعد السعاده ميگويد که چون دجال از روي زمين رخت و تخت باسفل السافلين بزاويه سجين کشد لشگر مهدي صمصام انتقام از نيام برکشند و بر خيل دجال حمله آور شوند و آنها را هلاک سازند دفع تناف ببيان و اف بدانکه ميتوان گفت که در ميان اين اخبار عاميه که مضمون آنها مقتولشدن دجال است بدست عيسي با آن اخبار خاصيه مذکوره در نجمه سابقه که مضمون آنها مقتولشدن او است بدست حضرت بقيه الله بهيچوجه تنافي نيست چه بعد از اينکه بتصريح خود عامه و روايات ايشان چنانکه در سابق گذشته حضرت روح الله وزير مهدي باشد و تابع شرع احمدي باشد پس کشتن عيسي او را کشتن خود حضرت مهدي باشد آنلعين را چنانکه اگر وزير سلطان کسيرا بکشد صادق است که بگويند سلطان او را کشت ودر اينگونه موارد مباشرت ضرور نيست نجمه بدانکه دجال فعال است و صيغه مبالغه از دجل بدجل دجلا که بمعني کذب است و لقب ميباشد از براي مسيح کذاب که در آخر الزمان خروج ميکند و در وجه تلقب آنملعون باين لقب چند وجه گفته شده است وجه اول آنست که آن ماخوذ از دجل الارض اي قطع واحيها بالسير است و چون آنملعون تمام روي زمين را در وقت خروجش سير مينمايد مگر مکه و مدينه و بروايتي با زيادتي بيت المقدس و طور سيناء پس از اينجهت او را دجال لقب نهادند وجه دويم آنست که آن ماخوذ از دجل بمعني کذبست و چون آنملعون در دعاوي خود از دعواي الوهيت و غيره کاذب است پس بدينوسيله او را ملقب باين لقب نموده اند وجه سيم آنست که آن ماخوذ از تدجيل بمعني تمويه است و چون آنملعون در افعال خود تمويه مينمايد و باطل را بصورت حق اظهار ميدارد لذا معروف باين لقب گرديده وجه چهارم آنست که آن ماخوذ ازدجال است که بمعني ذهب و طلا است و چون گنجهاي روي زمين او را در هنگام خروجش متابعت مينمايند لذا مشهور باين لقب گرديده چنانکه در فتنه پنجم از فتنه هاي آنملعون سمت تحرير يافت وجه پنجم آنست که آن ماخوذ از دجال است که بمعني فرند سيف و جوهر تيغ است و چون فتنهاي آنملعون مثل تيغ آبدار که برنده و سريع التاثير در مقطوع است باسرع وقت بر بندگان خدا تاثير مينمايد فلذا در روزگار باين لقب اشتهار يافته وجه ششم آنست که آن ماخوذ از دجاله است که بمعني رفقه عظيمه و اشباع و اتباع بسيار است و چون آنلعين را در وقت خروج اتباع بسيار و اشياع بيشمار ميباشد لذا او را دجال گفته اند وجه هفتم آنست که آن ماخوذ از دجال است که بمعني سرگين است و چون آنلعين در وقت خروجش روي زمين را کثيف و ملوث مينمايد بوجود منحوس خود لذا او را دجال لقب دادند وجه هشتم آنست که آن ماخوذ از دجل الناس است که بمعني لقاط و مردمان بي قدر وقيمت و ناقابل و رزل ميباشند و چون اتباع آن ضلال همگي از اينقسم مردمانند پس از اينجهت او را دجال نام نهادند و در محيط المحيط بطرس بستاني نصراني که در لغه عربيه است ومولفش صاحب کتاب دائره المعارف معروف است بعد از اينکه از براي تلقب آنملعون باين لقب ناميمون اينوجوه مذکوره را ذکر نموده گفته است که در نزد من دجال لفظي است سرياني الاصل ومعني آن در آن لغت کذاب مخاتل است و جمع اند جاجله و دجالوست و از استعمال اين جمع اخيري است قوله في الحديث يکون في آخر الزمان دجالون اي کذابون مموهون هکذا فسره في النهايه انتهي و مراده من النهايه نهايه ابن اثير الجزري کما لا يخفي ختام فيه منام الراقي علي درجات الجنان في اعلي المراقي المرحوم المبرور الولي محمود المعاصر العراقي در دار السلام خود در ذيل بيان حال دجال چنين مرقوم داشته که از طرايف وقايع آنکه حقير در بعض سنين اشتغال و شايد آنکه در تاريخ سال پنجاه و هشت بعد از هزار ودويست هجري بود در بلده بروجرد در مدرسه که معروف بمدرسه شاهزاده است منزلداشتم اتفاقا شبي در خوابديدم که در ميان در و دالان مدرسه صدائي مهيب که بناي مدرسه از آن بلرزيد بلند گرديده و جمعي از طلاب مدرسه از اثر اين صدا از حجرات بيرون دويدند پس ازآن صدائي بلندتر از صداي اول و صدائي ديگر از آن مهيب تر برآمد بطوريکه اکثر طلاب از حجرات خارج و مترقب صاحب آن آواز شدند ناگاه شخص مهيبي که بر خر غريبي سوار بود داخل مدرسه شد و باواز بلند متوجه بسوي طلاب گرديده و گفت ايها الطلاب انارتکم الاعلي فاعبدوني يعني ايگروه طلاب من خداي بزرگ شما هستم پس مرا عبادتکنيدبسياري از طلاب چون اين بشنيدند بسجده افتادند و شخصي از طلاب که او را ميشناختم گويا در عداد ملازمان اوبود و ديگر آنرا باطاعه او تحريص و ترغيب و اکراه و اجبار ميکرد حتي آنکه اشخاصي را که از حجرات خارج نشده بودند بيرون مياورد و بسجده و اقرار به بندگاي آن نابکار ميداشت تاآنکه پرسيد که ديگر در اينمدرسه کسي مانده که اقرار بخدائي ما نکرده باشدگفتند نه مگر فلان فلانجائي و مرا نام بردند اتفاقا منزل من در حجره بود که گفتار و کردار همه را ميشنيدم و ميديدم و باثر آن آوازها هم بيرون ندويدم چون آنسوار اين بشنيد عنان بسوي حجره اينحقير گردانيد لذا از خوف در را بستم و جمهل از آلات و اسباب که در حجره بود در پشت در چيدم تا آنکه آنشخص آمده سواره و در نزد ايوان حجره من ايستاد و آنملازم خود را با جمعي ديگر بگشودن در واداشتند حقير چونديدم که لابد در را شکسته و داخل ميشوند گفتم بکنار رويد من خود در را ميگشايم و گشودم و بيرون آمدم پس آنسوار بمن گفت که آيا اقرار بخدائي من نمينمائي گفتم مرا با تو سخن خلوتي است چون اين بشنيد بدست اشاره بانجماعتيکه در اطراف او بودندنموده دور گرديدند پس من بنزديک او رفتم و گفتم که من بتو ايمان نياوردم اگر چه کشته شوم زيرا که در اخبار ازفتنهاي آخر الزمان خروج شيطان و دجال باشد و از علامات و قرائن حالات همانا تو دجالي و دانسته ام که اگر کسي بدست تو کشته شود بنعيم ابدي داخلگرديده و اگر بتو ايمان آورد و بدست صاحب الامر کشته شود بجهنم داخلگردد چون اين بشنيد انگشت خود رابدندان گزيد يعني اينسخن را کسي نداند و روي خر را برگردانيد و با تابعان از مدرسه بيرون رفت و حقير ازخواب بيدار شدم فرداي آنشب اينواقعه را
[ صفحه 50]
در مجمع طلاب نقل کردم شخصي مذکور داشت که ديگري شخصي از طلاب اينمدرسه را در خواب ديده که اوضاع عاشوراء برپا شده و آنشخص جناب سيدالشهدا را شهيد کرد شما نام آن ملازم دجال را بگوئيد تا به بينم با آنشخص قاتل سيدالشهداء يکيست يا نه حقير از ذکر نام او امتناع نمودم بالاخره بناشد براينکه من و او بشخصي که از غايه اشتهار بتقوي بمقدس معروف بود نام آنشخص را بگوئيم و از تصديق او تغايرو اتحاد را معلوم کنيم بعد از اظهار او گفت که يکنفر است و حالات آنکس که من او را ملازم دجال ديدم و ديگري اورا قاتل سيدالشهداء ديده بود هم باينمطلب مساعدت داشت و بعد هم بعض اعمال شيعه از او ظاهر گرديد نفوذ بالله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا.