بازگشت

نجمه 10


بدانکه در اينمقام که ارائه نمودن دجال است احياء ميت را چند شبهه بذهن خلجان مينمايد که صاحب اسرار الفاتحه آنها را با جواب در آنکتاب متعرض شده است و اگر چه اين ناچيز آنها را در عنوان مذکور از کتاب مزبور نقل نموده و لکن تتميما للکلام و ترميما للمرام خوشدارم که آنها را در اينوجيزه نقل بنمايم با زيادتي آنچه که در آنجا ازما فوتشده است فاقول شبهه اولي آنکه در حديث نسبه احياء بدجال فرموده که فيقتله ثم يحييه و حال آنکه احياء بجز خدايتعالي نتوانکردن جواب آنست که ما بحجتهاي بي شبهه دانسته ايم که ميراننده و زنده کنند خداي عز و جل است و نسبت آن بديگري دادن و اضافه آن بغير او جل و علا کردن از طريق سبب باشد و چونکه حکمت الهي اقتضاي آنکرد که مراد دجال در احياء کشته حاصلشود و خواست وي در طلب تلبيس آنشد که اضافه آن احياء بوي رفت از طريق مجاز اين ناچيز گويد اين شبهه بنا بر روايت مصابيح است و اما بر غير آن احيائي در کار نيست بلکه نمودار کردن دو ديو است بصورت پدر و برادر کسيکه آنملعون باو گفت ميخواهي که پدر و برادرت را زنده نمايم چنانچه در روايت ديگري است که ازاسرار الفاتحه نقلشد و يا مصور نمودن شيطاني است که پنهانکننده جسد مقتول بدست دجال است بصورت آنمقتول چنانچه از کفايه المهتدي منقول افتاد و نيز در دفع اين شبهه بر فرض احياء ميت از آنملعون کفايه ميکند اينکه حقتعالي با وجود قضاء حاجه آنملعون در احياء مرده مثل جاري ساختن رود نيل را از براي فرعون بي عون و برآوردنش اينحاجه آن بالجاجه را نفس اينقضيه را که مرده زنده کردنش باشد برهاني واضح قرار داده که احياء مرده بقدرت و اخيار آنملعون نيست و طريق اين برهان چنانکه در تفسير مذکور متعرض شده اينست که بعد از آن چون آنلعين خواهد که آنمرده را که زنده شده بقتل رساند نتواند و مقرر است که هر که ازکشتن که حقتعالي آنرا از مقدورات خلق قرار داده عاجز آيد پس بطريق اولي ازاحياء که قدرت خلق از آن قاصر است عاجزتر باشد شبهه ثانيه آنکه چون روايتستکه حقتعالي مدعي نبوت که بباطل دعوي کرده است بنوعي از آنچه که خلق از امثال آن عاجز باشند مدد نکند پس چگونه روا باشد که مدعي ربوبيت را در احياء نفسي بوقت حاجه وي بدان اجابه کند جواب دفع اين شبهه بان متحقق گردد که گوئيم مدعي نبوت باطله دعوائي کرده است که وجود آن دربشر ممکن است الا آنکه علم آن مغيب است و از نفس اينمدعي بر بطلان خويش دليلي نيست و شناخت وي بدليل ديگر حاصلشود براي کسيکه فرق کند ميان صادق و کاذب پس اگر خداوند مدعي نبوت باطله را بمعجزه مدد فرمايد فرق بتوانکرد ميان محق و مبطل و اشتباه ميان داعي کفر و ايمان لازم آيد و اين از مقتضاي حکمت دور است پس بايد او را بخارق عادتي مدد نفرمايد و امامدعي ربوبيت دعوائي کرده است که آن درامثال مدعي مستحيل است چه اگر محدث ربوبيت را بشايستي روا بودي که تمام محدثات از اينقبيل بودي و محدث في حدنفسه از دلائل حدوث و امارات عجز و قصور منفک نيست و خود اينحالت بر کذب وي شاهدي است صادق خاصه دجال که در مرتبه خلقت بشريت نيز نقصاني ظاهر دارد و بر هيچ عاقل پوشيده نيست که اگر آنملعون بر احياي نفس که آن مقدور بشر نيست محققا قادر بودي پس ديده کور خود را در اول درست نمودي وآنچه که حضرت رسول در باره او فرمود الا انه اعور و ان ربکم ليس باعور بتحقيق همين معني است اين ناچيز گويدکه حضرت امير المومنين هم در باره آنملعون همين را فرموده چنانکه در ضمن خبر اول منقول از کمال الدين در سابق گذشت که آنلعين ميگويد منم پروردگار قادر پس آن بزرگوار فرموده وآندشمن خدا اينها را دروغ ميگويد زيرا که مردمي باشد که طعام خورد و در بازارها رود و پروردگار شما کور نباشد و نخورد و نياشامد و راه نرود و از جائي بجائي منتقل نگردد الخبر شبهه ثالثه که آن بطريق سئوال وارد است اينست که چون احياي دجال مرده را بتقدير الهي و منسوب بحضرت او باشد حقيقت چنانکه احياء موتي و تبرئه اکمه و ابرص از حضرت عيسي هم منصوص ومنسوب بحقتعالي باشد بنحويکه کلمه باذني فرمود مکررا حيث قال و اذ تخلق الطين کهيئه الطير باذني فتنفح فيها فتکون طيرا باذني و تبرء الاکمه و الابرص باذني و اذ تخرج الموتي باذني و اينکلمه مبارکه مکرره را دافع تو هم نسبت اين امور را بعيسي مستقلا قرار داده پس اينجا چه حکمت بود که اسناد احياء را به دجال مطلق گذاشته و در حديث مصابيح مرده زنده نمودن آنلعين را مقيد باذن الله نفرمود بلکه مطلق گذاشت که موجب توهم احياء او است مر مرده را مستقلا جواب آنست که آن احيائيکه مظهر کننده آن عيسي بود معجزه بود از براي هدايه خلق و اين احياء که مورد و مموه آن دجال بد سگال است استدراجي است از براي ضلالت خلق پس خداوند آن احياء را بخود نسبت داده بجهه اينکه باذن ورضاي او تعالي شانه العزيز بود و در حديث نبوي اين احياء دجالرا نسبت بحقتعالي انداد بواسطه اينکه باذن و رضاي خدايتعالي نيست اگر چه بتقدير رب الارباب است انتهي ما في اسرار الفاتحه مع مزيد توضيح مني عن بعض عباراته.